جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۲۶ مطلب با موضوع «گشت و گذار در گلشن راز» ثبت شده است

378

ولی از پیروی چون همدم آمد

نبی را در ولایت محرم آمد

ولی از آن جهت که پیرو و مطیع نبی است در نتیجه هم دم او خواهد شد. هر چه او بگوید او نیز بگوید هر چه او عمل کند وی نیز بدان مبادرت ورزد. مو به مو پایش را همان جا می گذارد که نبی گذاشته است. همه اوامر رذا اطاعت و همه نواهی را ترک کرده است. بر اثر همین اطاعت و پیروی به مقام قرب نائل آمده است. همدم و مونس نبی شده است. در طریق و شریعت همراه و مونس نبی است. هم چون هارون برای موسی و علی برای پیامبر اکرم(ص). در نتیجه ولی محرم راز ولایت نبی است. لذا نبی اکرم فرمود انت یا علی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی. یا که فرمود علی منی و انا من علی. انا و علی من شجرة واحده و سایر الناس من شجرة شتی.

در ذیل ولایت این تقسیمات بیان شده است:

اقطاب قطب الاقطاب در هر دوره ای یک نفر است. که او غوث اعظظم است. و او بالاترین مقام و مرتبه را در بین همه اولیا دارد و دیگران در ذیل او قرار می گیرند. که مقام مرتبه باطن نبی اکرم است.

افراد؛ اینها سه تن می باشند که به جهت حسن پیروی از نبی اکرم بدین مقام نائل گشته و جنبه فردیت یافته اند. این سه تن خارج از دایره اقطابند.

اوتاد؛ چهار تن می باشند که چهار رکن عالم بر ایشان قائم و استوار است.

بدلاء؛ ایشان هفت تن می باشند که به آنها امناء نیز می گویند.

نجباء, چهل تن می باشند که ایشان را رجال غیب نیز می گویند.

نقباء؛ ایشان سیصد نفر می باشند که به آنها ابرار نیز گفته می شود. و مقام نقبا پایین ترین مرتبه و مقام ولایت است.

این افراد الی یوم القیامه بوده و هستند و خواهند بود. و عالم ناممکن است که از کلان خالی باشد.

 

379

ز «ان کنتم تحبون» یابد او راه

به خلوتخانه یحببکم الله

این فقره اشاره است به آیه شریفه قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله. اگر خداوند را دوست دارید پس من را پیروی کنید و از من اطاعت کنید. تا خداوند هم شما را دوست داشته باشد. دوستی خداوند در اطاعت از رسول است و اطاعت از رسول سبب دوستی خداوند خواهد شد. چون پیامبر محبوب خدا است. شما هم به واسطه پیروی از من محبوب خدا خواهید شد. و خداوند کسی را که دوست داشته باشد کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به.

شد محبت را ظهور از اعتدال

بی محبت نیست عالم را کمال

وز محبت خارها گل می شود

وز محبت سرکه ها مل می شود

آفتاب عشق پچون تابنده شد

بنده خواجه گشت و خواجه بنده شد

 اگر محبوبیت نبی به ولی سرایت کند و ولی به خلوتخانه یحببکم الله که مرتبه محبوبیت است راه بیابد و محبوب و محب با هم در آمیزند و یکی شوند چون محب به کمال رسیده است و غیریت از میان رفته است لذا فرمود:

380

در آن خلوت‌سرا محبوب گردد

به حق یکبارگی مجذوب گردد

اتاق پذیرایی جای همگان است ولی اندرون را فقط جایی برای مقربین و نزدیکان است. خلوتسرا یعنی جایی که دیگر نامحرم بدانجا راه ندارد. آنجا فقط عابد است و معبود؛ عاشق است و معشوق؛ محب است و محبوب، جذبه تمام وجود محب و عاشق را در بر خواهد گرفت و فانی در حق خواهد شد. همین که به خلوت سرا راه پیدا کرد کار تمام است. اتصال صورت گرفته است.

381

بود تابع ولی از روی معنی

بود عابد ولی در کوی معنی

ولی تابع است اما تبعیت و پیروی او از حقیقت و معنا است. اتصال او به حق بر اثر همین عبادت است که به حقیقت و معنا متصل شده است. و چون وی مدام در حال عبادت بود او در حقیقت و باطن، در دولت عشق و کوی معنا بود. به حسب صورت دو گانگی است یکی محب و دیگری محبوب ولی فی الواقع هر دو یکی است. چیزی از غیریت در آن نیست.

  • حسن جمشیدی

 

376-

نبوت در کمال خویش صافی است

ولایت اندر او پیدا نه مخفی است

با توجه به نزول انسان و هبوط او در این عالم لازم است برای تعالی خود بکوشد تا به مقام قرب نائل شود. و این دولت محقق نمی شود مگر با اطاعت از فرامکین و دستورات الهی. عمل به وظایف دینی و شرعی و تعلیم به آداب الهی و تزکیه و تصفیه نفس. تا با متابعت و پیروی از آنها مستعد درک معارف و حکم الهی بشود. البته هم چنان که استحضار دارید بر اساس تیدیب و تغییر بشر در درازنای تاریخ درهر عصر و دورذه ای قوانین و قواعد باید تغییر بیابد. باید این قوانین و مقررات و احکام از جانب حق ابلاغ و اعلام شود و عهده دار آن کسی نیست جز نبی. که معارف خودش را ازمنبع و ماخذ اصلی که وحی الهی است گرفته است. نبی به جهت معارفی که از حق می گیرد تا به مردم برساند نبی گفته می شود و از آن جهت که قرب به حق دارد ولی گفته می شود و از آن جهت که درارتباط با مردم است و پیام الاهی را به خلایق می رساند نبوت گفته می شود.

نبوت تا زمانی که به مقام ولایت نرسد و ولایت نیز به مرحله کمالش نرسد نبوت ظهور و بروز پیدا نخواهد کرد. نهایت الولایه بدایه النبوه. ولایت که کمال یافت نبوت آغاز می شود. نبی باید پیام اخذ کند. تا قرب به حق پیدا نکند و معارف حقه را از منشا و مبدا اتخاذ نکند چه چیزی را می خواهد ابلاغ کند و به مردم برساند. پس باید قبلتر مقام ولایت را به کمال و تمام واجد باشد. وقتی نبی مقام نبوت خودش را ظاهر کرد این ظهور بیانگر صافی و شفافیت و اخلاص نبی است. نبوت در گوهر و ذاتش زلال بودن نهاده شده است. دال بر صفای درون نبی است. نبی اگر می گوید نبی هستم و با خدا در ارتباط هستم و برای شما از جانب حق پیام آورده ام این بیان از سر صدق و صفا است. نه از روی خود برتر بینی و غرور. او باید این را بگوید چون موظف است. مقام نبوت یعنی همین. چاره ای نیست جز این که شما از او اعجاز بخواهید و به جهت برخورداری از مقام ولایت برای شما باید معجزه بیاورد. معجزه یعنی امری خارق عادت که دیگران از پس انجامش بر نمی آیند.

نبوت در گوهر و ذات خودش صاف و شفاف و زلال است. هیچ شائبه ای در آن نیست و راه هم ندارد. مقام ولایت در نبی پنهان نیست بلکه کاملا آشکار است. بر خلاف خود ولی که نبی نباشد. فراوان اولیایی که از ولایت خود استفاده نکردند. اما ولایت در نبی آشکار است. می توان از او درخواست اعجاز کرد.

377-

ولایت در ولی پوشیده باید

ولی اندر نبی پیدا نماید

عرض شد که ولایت مقام و شانی است که ممکن است بی خون دل آید به کنار که این مقام خاص انبیا است که برگزیده حقند و ممکن است که با ریاضات تحصیل شود. فرقی نمی کند ولایت چون اتفاق افتاد خود ولایت پنهان است. و ولی آن را آشکار نمی کند. لذا ولایت در شخص ولی پوشیده و پنهان است و کسی ازاین مقفام با خبر نمی شود. یعنی خود او ابراز نمی کند مگر دیگران از اعمال و رفتار او فهم کنند. ولی همین مقام ولایت در شخص نبی آشکارا خواهد بود. چون باید نبی پیامش را به مردم برساند و مرد بدانند که او نبی است و برای اثبات ادعایش باید معجزه کند و معجزه یعنی بهره گیری از مقام ولایت. لذا بزرگان فراوان گفته اند که اگر از بزرگی کرامتی سر زد نباید آن را آشکارذ کرد و خود بزرگ هم نباید از کرامات خویش بگوید. اولیایی تحت قبائی لایعرفهم غیری.

گویند یکی در پی مرشد  و ولی به راه افتاد. به او گفتند در بازار فرش فروشها پیرمد نگهبانی است همو ولی است. سراغ بازار فرش رفت. پیرمردی را دید که نزدیک غروب زیر راه پله ای دری بود باز کرد و داخل شد. سراغش رفتم که من جا ندارم. مرا در کنار خودت جا بده. او را پذیرفت. شب که شد برخاست و گشتی در بازار زد تا مبادا در مغازه ای باز باشد یا چیزی از اموال دیگران بیرون باشد... وی فکر نمی کرد که اولیای خدا را باید در چنین جایی پیدا کرد؟

ولی آن چه می کند افعالی است که خداوند می کند. نمی تواند این افعال را به خود منتسب کند. باید کتمان کند. تا کمالات معنوی بیشتر بر او رخ بنماید. و به مقام قربی که رسیده فرو نیفتد.

  • حسن جمشیدی

375-

نبی چون آفتاب آمد ولی ماه

مقابل گردد اندر لی مع‌الله

سه اصطلاح است که نباید با هم خلط شود:

1- نبی که کارش نبوت است.

2- رسول که کارش رسالت است.

3- ولی که کارش ولایت است.

نبی به معنای خبر رسان است. نبأ یعنی خبر. الانباء یعنی اخبار. نبی خبرهایی از حقایق الهی بیان می کند که آن حقایق عبارت است از:

شناخت ذات

شناخت صفات

شناخت اسماء

صرف داشت و آگاه بودن به این حقایق را ولایت می گویند. نبی است از آن جهت که از حقایق با خبر است. و ولی است چون به حقایق نزدیک است. این حقایق ممکن است از شخص نبی ظهور و بروز پیدا کنذ و ممکن است از شخص ولی. یعنی می تواند فرد ولی باشد و به این اخبار وقوف داشته باشد اما نبی نباشد. چون بعد رسول اکرم ختم نبوت ابلاغ شده است. حقایقی که بیان شد از بین نمی رود و باید کس و یا کسانی باشند که به این حقایق وقوف دارند ولی دیگر نبی نیستند بلکه ولی هستند. پس نبی یا ولی کسی است که به حقایق الهی آشنا است.

اگر آشنایی با حقایق الهی همراه بشود با:

1- تبلیغ احکام شرعی

2- تادیب افراد به اخلاق

3- تعلیم به حکمت

4- اقامه سیاست

چنین فردی را رسول و کارش را رسالت می گویند. به بیان دیگر نبوت دو قسم است:

الف- نبوت تفریعی، این نبوت فرع بر نبوت تشریعی است لذا با ختم نبو.ت تشریعی نبوت تفریعی خاتمه نمی یابد.

ب- نبوت تشریعی یعنی نبوتی که با خود شریعت می آورد. و این نبوت به خاتم الانبیا محمد مصطفی خاتمه پیدا کرد. رسولان صاحب شریعت از حضرت نوح آغاز می شود: شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی ان اقیموا الدین...(شوی آیه 13) و بعد از نوح حضرت ابراهیم بود. و بعد هم موسی و عیسی و محمد(ص). به اینها صاحب شریعت می گویند. پیامبران صاحب شریعت یقینا صاحب کتاب هم بوده اند. صحف ابراهیم و عهدین موسی و عیسی و قرآن محمد(ص). البته داشتن کتاب اعم از این است که صاحب شریعت باشد یا نه. یقینا شریعت نوح به گستردگی شریعت ابراهیم نبوده است.

نبوت و رسالت چون برگرفته از نام حق تعالی نیست لذا زوال پذیر است. آغازی دارد ولی بی انتها نیست بلکه پایان هم برای آن متصور است. ولی ولی چون برگرفته از نام حضرت حق است لذا دائمی است. الله ولی الذین آمنوا... هو الولی الحمید و حضرت یویف از خداوند این چنین تعبیر می فرماید و ان ولیی فی الدنیا و الاخره. ولی همیشه هست و خواهد بود.

ولی چند ویژگی دارد:

عارف به حقایق الهی که عبارت است از معرفت ذات و صفات و افعال

تخلق به اخلاق الهی

تحقق به فناء ذات و صفات

تعلق به بقای بعد از فنا و صحو بعد المحو.

ولی کاری به ابلاغ به دیگران ندارد بلکه خود به عنوان بنده خاص و برگزیده خدا بعد از فنای از نفس خود و حصول دولت عظمی و سعادت کبری فرد به گونه خواهد بود که حق متولی او و متقلد او خواهد شد. بی یسمع و بی یبصر. و ما رمیت اذ رمیت ان الله رمی. خودش را نمی بیند بلکه خدا را می بیند و خدا عهده دار همه امور او می گردد. و خداوند جل و علی هم نگهبان او و هم یاری دهنده او خواهد بود تا که به مقام قرب و تمکین نائل شود. و هو یتولی الصالحین. خداوند مدام مراقب او خواهد بود تا از عصیان و مخالفت در امان بماند. تا که به نهابت فنای بندگی و بقای ربانی برسد. که بدان مرتبه وصال گویند.

لذا ولی به معنای فعیل از اسم مفعول است. و گفته اند که ولی از فعیل به معنای فاعل است. آن هم به جهت مبالغه کسی که متعهد بندگی است. در عبادت و اطاعت از حق کوتاهی نمی کند بلکه پیاپی و مدام است. هیچ گاه در بین عباداتش از وی عصیان و مخالفت سر نمی زند. همیشه و مستمرا مشغول به ادای حقوق الهی است. و در پناه حضرت حق قرار دارد که هیچ گاه اقدام به خلاف و عصیان نمی کند. خود را در پیش چشم و حضور خداوند می بیند.

ولی بر سه دسته است:

ولی که هرگز نبی نبوده اند. هم چون اولیای امت پیامبر عظیم الشان اسلام.

ولی که نبی بوده اند هم چون پیامبران پیش از اسلام به جز پیامبران اولی العزم. مانند پیامبران بنی اسرائیل که تعدادشان فراوان است.

ولی که درای مقام رسالت هم بوده اند هم چون نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و نبی خاتم.

ولی اگر با رسالت جمع شود بالاترین مقام را خواهد داشت و اگر با نبی جمع شود در مرتبه دوم قرار می گیرد.

نبی به منزله آفتاب است و ولی به منزله ماه است چون نور ماه از آفتاب است و ولی تابع نبی است. اما همان ولی اگر با نبوت جمع بشود و یکی بشود به مقام لی مع الله خواهد رسید که لایسعنی فیه ملک مقرب و لانبی مرسل.

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند.

بنگر که تا چه حد است مقام  آدمیت.

  • حسن جمشیدی

372

ز علم خویشتن یابد رهائی

چو عیسای نبی گردد سمائی

ما دو گونه علم داریم یکی علم جزئی و دیگری علم کلی. شبستری تاکید دارد که باید از علم جزیی خویش رهایی پیدا کنید و به علم کلی الهی و آسمانی واصل شوید. این علم را علم عیسوی یا علم آسمانی می گویند. در علم جزئی حضور اجزاء در نزد عالم است. عالم درگیر فعل و صفت و ظواهر اشیا است. باید از این مرحله گذر کند و در علم کلی الهی محو و فانی شود. باید از عرصه کثرات عبور کرد و آسمان توحید صفاتی که مرتبه علم کلی الهی است واصل گردد. علم جزیی علمی محدود است ولی علم الهی و علم کلی علم نامحدود و بی منتهی است.

حضرت عیسی علیه السلام می فرماید:

آتانی الکتاب و جعلنی نبیا(مریم آیه 32) خداوند به من کتاب عطا فرمود و مرا پیامبر قرار داد. عیسی علیه السلام پیام آور الهی بود. پیانهایی که به عنوان کتاب بر ایشان ارزانی داشته اند.

و یا خداوند در باره عیسی علیه السلام می فرماید:

وَیُعَلِّمُهُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنجِیلَ ﴿48 وَرَسُولًا إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُم بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُم مِّنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الأکْمَهَ والأَبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُکُم بِمَا تَأْکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ ﴿49

و به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل مى‏آموزد. و او را به عنوان پیامبر به سوى بنى اسرائیل مى‏فرستد و او مى‏گوید من از جانب پروردگارتان برایتان معجزه‏اى آورده‏ام من از گل براى شما چیزى به شکل پرنده مى‏سازم آن گاه در آن مى‏دمم پس به اذن خدا پرنده‏اى مى شود و به اذن خدا نابیناى مادرزاد و پیس را بهبود مى‏بخشم و مردگان را زنده مى‏گردانم و شما را از آنچه مى‏خورید و در خانه هایتان ذخیره مى‏کنید خبر مى‏دهم مسلما در این معجزات براى شما اگر مؤمن باشید عبرت است.

اگر علم کلی الهی در فرد محقق شود خود این علم به معنای قدرت و توان ایجاد معلوم آن علم است. لذا عیسی علیه السلام  بیماریهای گوناگون را با همین علم شفا می بخشید و درمان می فرمود. البته نه به صورت عادی بلکه این علم کمک می کند تا عالم بدان خرق عادت کند. 

علم صورت پیشه آب و گل است

علم مهنی رهبر جان و دل است

گنجِ پنهان است علم معنوی

در تو آید گر زخود بیرون شوی

373  

دهد یکباره هستی را به تاراج

درآید از پی احمد به معراج

اگر چنان چه مقامهایی که بیان شد برای سالک محقق شود به جمال مطلق و توحید ذات حق که مقام ختم محمدی است خواهد رسید. در این مقام و مرتبه:

یکم- تجلی فعلی؛ حضرت حق به تجلی افعالی بر سالک متجلی خواهد شد. و سالکی که به این مقام رسیده باشد و صاحب تجلی شده باشد همه افعال را در افعال حق فانی خواهد دید. در این مرتبه هیچ فعل غیر حقی را و نیز هیچ موثری غیر از حضرت حق را نخواهد دید. اصطلاحا بدان مقام محو گویند.

دوم- تجلی صفاتی؛ حضرت حق بر سالک با صفات تجلی خواهد یافت. به گونه ای که سالک صفات همه اشیا را در صفات حق فانی خواهد یافت. و تمامی صفات اشیا را همان صفات حق ببیند. و از غیر حث هیچ صفتی را نبیند و هیچ صفتی را به غیر حق نسبت ندهد. در این مرتبه و مقام سالک خود و همه اشیا را مظهر و مجلای صفات الهی می شناسد و می داند و می بیند. این مقام و مرتبه را در اصطلاح مقام یا مرحله طمس گویند.

سوم- تجلی ذاتی؛ در این مقام و مرتبه حضرت حق بر سالک به تجلی ذاتی ظهور بیابد. و در این مقام سالک ذات اشیا را در پرتو نور تجلی ذات حضرت حق فانی بیابد. تعینات اشیا در این مقام و مرتبه در ذیل ذات حق از بین خواهد رفت. تعینی دیگر نخواهد ماند تا ببیند. انک میت و انهم میتون(زمر آیه 30) به غیر ذات حق هیچ چیزی را هست دار نداند و نبیند. وجود اشیا در وجود حق هستی می یابند. در دیده عارف که به این مقثام رسیده باشد کل شی هالک الا وجهه. همه چیز از بین رفته و تنها روی او است که جلوه گر است. تعینات و کثرات رخت از میان برخواهند بست. دوئیتی نخواهد بود هرچه هست او است. غیر او چیزی نیست. و محال است که غیر او چیزی باشد. چون واقعا نیست.

چشم من چون دید روی آن قباد

کثرت اعداد از چشمم اوفتاد

فرد سالک که به این مرتبه و مقام دست بیابد همه هستی را به تاراج می دهد. یعنی اگر سابق بر این افعال اشیا را می دید در ضمن تجلی حضرت حق و یا صفات اشیا را در ضمن تجلی حضرت حق می دید دیگر در این مرتبه فعل و صفتی نخواهد بود. با الکل هستی را به تاراج می دهد و از بین می برد و فقط او است که هست. کل من علیها فان همه چیز و هر چیزی فانی شود.

همه سالکان و عارفان در پی آنند تا به مقام پسندیده و نکوی ختم رسل نبی اکرم یعنی مقام محمدیه نائل شوند. بدین جهت فرمود در پی احمد یعنی نبی اکرم به معراج در خواهند آمد. و جاودانگی خواهد یافت. مقام بقای بعد از فنا و صحو بعد از محو خواهد بود. و بدون هیچ مزاحمتی به رویت حضرت حق مشرف گردد.     

374

رسد چون نقطهٔ آخر به اول

در آنجا نه ملک گنجد نه مرسل

اول ما صدر عن الله حقیقت محمدیه است. و عارف واصل به این مقام که رسید یعنیس به مقام حقیقت محمدیه نائل شده است. لذا به همان نقطه ای رسیده است که آغاز کرده است. و این نقطه جایی است که عیر حق چیزی نیست. رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند. آن جا دیگر از فرشته و نبی خبری نیست. پیامبر بدانجا رفت که جبرئیل از رفتن باز ماند و فرمود اگر ذره زین پیش تر پرم بسوزد همه بال و پرم. لی مع الله وقت لایسعنی فیه ملک مقرب و لانبی مرسل. فرصتهایی برای من است که در آن فرصتها هیچ مزاحمتی نخواهد بود. نه فرشته ای آن اطراف خواهد بود و نه پیامبری. فرصت خاص نبی اکرم.  

هو الاول و الاخر در این جا معنا می یابد. احدیت اگر به عنوان نقطه نزول دیده شود آغاز و ابتدا است و اگر همان احدیت به اعتبار ترقی و تعالی دیده شود نقطه پایان و انتها خواهد بود. به یک لحاظ اول و به یک لحاظ آخر خواهد بود.

  • حسن جمشیدی

371

رضای حق

ارادت با رضای حق شود ضم

رود چون موسی اندر باب اعظم

سالک که دل به راه داده و گام در این مسیر نهاده است هم اراده اش و هم خواسته اش باید رو به سوی حضرت حق باشد. اگر اراده و خواست از جانب سالک باشد رضای حضرت حق نیز باید بدان ضمیمه شود. یعنی اراده و خواست همراه با رضای خداوند پیش برنده است. سالک در مسیر خود جز رضای خداوند را دنبال نمی کند. وقتی که پای رضای خداوند در میان باشد خواسته خود را کنار خواهد زد و اراده خودش را از میان برخواهد داشت. رفتارش و کردارش و گفتارش برای جلب رضای خداوند است. به خواسته ها و تمایلات خودش. اراده اش و تمایلاتش و خواسته هایش تمام در رضای حق متلاشی و محو خواهد شد. ارجعی الی ربک راضیة مرضیة. (فجر آیه 28) به سوی پروردگار من باز گرد در حالتی که خشنود و پسندیده هستی. آیه شریفه می فرماید در بازگشت به سوی پروردگار و سیر رجوعی شرطش رضا و خشنودئی او است. اگر شرط محقق نشود مشروط هم محقق نخواهد شد. اگر رضای حق اتفاق نیفتد سیر و حرکتی هم نخواهد بود. سیرو سلوک با رضای حق معنا می دهد. حقیقت رضا در همین است که فرد هیچ اراده ای نداشته باشد مگر اراده خداوند. و هیچ نخواهد جز خواسته خداوند.  

رضایت به حق در این امور محقق می شود:

1- انجام تمامی فرائض که رضای حق در آن است.

2- تاکید بر نماز آن هم اول وقت که رضای حق در آن است.

3- خشنودی از قضا و تقدیرات الهی. هرچه بر او مقدر شده است بدان خشنود است. از رابعه پرسیدند که کی بنده به مقام رضا خواهد رسید: فرمود: آن گاه که مصیبتی بر او رسد همان حال را دارد که در زمان نعمتی به او رسیده باشد: اذا سرته المصیبة کما سرته النعمه. وقتی که نعمتی به او رسد چقدر خوشحال خواهد شد همان حال را در هنگام مصیبت دارد. شیخ جنید گوید الرضا رفع الاختیار. رضا آن گاه اتفاق می افتد که اراده و اختیار خود را کنار بزنید. رضا یعنی هرچه او خواهد وی کند.

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد

ای عجب من عاشق این هر دو ضد

و ماتشاؤن الا ان یشاء الله. (دهر آیه 87) خواسته ای جز خواسته خداوند ندارند. رضی الله عنهم و رضوا عنه. خداوند از آنها خشنود است و آنها هم از خداوند خشنودند (سوره مجادله آیه آخر).

خلاصه آن که رضای حق یعنی وانهادن اراده و اختیار خود و برابری نعمت و بلا در پیش وی. گویند در روز عاشورا هرچه به ظهر عاشورا نزدیکتر می شدند حسین بن علی (ع) بشاش تر می شد. رضای حضرت حق کلید دیگر مقامها است. اگر در رضای حق گشوده شود دیگر درها به راحتی گشوده خواهد شد. اگر رضای حضرت حق رخ دهد باب اعظم بر وی گشوده شود. چون رضای حق در اصلی این سیر و سلوک است. چون که این در گشوده شد درهای دیگر نیز گشوده خواهند شد. رضای حق هم چون ره توشه سالک در مسیر است که اگر آب و غذا نداشته باشد از راه باز خواهد ماند.

لاهیجی معتقد است مقام رضا مقدم بر مقام توکل است. شبستری نخست به مقام توکل در ضمن حضرت ابراهیم پرداخت و اینک به حضرت موسی اشاره فرمود و مقام رضای ایشان. به نظر می رسد شیخ شبستری سیر زمانی انبیا را لحاظ کرده است نه ترتب خود مقامات را لذا به اقتضای هر نبی مقامی را بیان می فرماید.

  • حسن جمشیدی

370

توکل به خداوند

نماند قدرت جزویش در کل

خلیل آسا شود صاحب توکل

سالک طریق و رهرو این مسیر آن گاه که اخلاق زشت و ناپسند خود را اصلاح کرد و اعمال بد و ناپسند را کنار گذاشت و سراغ کارهای خوب و پسندیده رفت و در طی این مسیر از تزلزل باز ایستاد و ثبات قدم پیدا کرد به مقام قرب و توحید و به نقام صفات کمال خواهد رسید. در این حالت است که صاحب تمکن می شود و از قدرتهایی برخوردار خواهد شد. و حقایقی بر وی کشف خواهد گردید. و نیک خواهد دریافت که آن قادر مختار همان حضرت حق و خداوند باری تعالی است. در نتیجه قدرتی را که در خود مشاهده می کند متوجه می شود که این قدرت از جای دیگری ناشی شده است. این قدرت از حق مطلق ناشی شده است. خود را در قدرت مطلق حضرت حق می بیند. و فنای در قدرت حضرت حق می شود. اصطلاحا آن را طمس می گویند. محو شدن. در این حالت شاهد قدرت خواهد بود ولی این قدرت را از ناحیه خودش نمی داند بلکه قدرت را ناشی از غیر خودش می بیند و آن ذات خداوند است. متوجه می شود که او را هیچ قدرتی نیست و هر قدرتی هم که هست از جانب او است لا حول و لا قوة الا بالله. متوجه می شود که او پنجره بوده است که حقیقت را می نماید. او قابلی است که فیض اقدس در او متجلی شده است. این مرحله و مقامی است که همه این توانایی و قدرت را از جانب خداوند می بیند. الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ. وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ. وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ. وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ. وَالَّذِی أَطْمَعُ أَن یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ. (شعرا آیه 78 تا 82) آفرینش من و هدایت من و غذا خوردن من و آب نوشیدن من و زندگی من و مرگ من و حتی گناه من و بخش من در قیامت همه و همه از او است. از جانب او است. قدرتی است که او در من ایجاد کرده است. چنان ابراهیم خلیل غرق در خدا است که در زمان انداختن او در آتش، نخست عزرائیل سراغ ابراهبم آمد و گفت کاری از دست من بر می آید. خواست تا زودتر جان ابراهیم را بستاند و او را به جان آفرین تسلیمش کند. اما ابراهیم دست رد زد.

چون خلیل الله در نزع اوفتاد

جان به عزرائیل آسان می نداد

گفت از پس شو، بگو با پادشاه

کز خلیل خویش آخر جان مخواه

حق تعالی گفت اگر هستی خلیل

بر خلیل خویشتن جان کن سبیل

جان همی باید ستد از تو به تیغ

از خلیل خود که دارد جان دریغ

حاضری گفتش که ای شمع جهان

از چه می ندهی به عزرائیل جان؟

عاشقان بودند جان بازان راه

تو چرا می داری آخر جان نگاه؟

گفت: من چون گویم آخر ترک جان

چونک عزرائیل باشد در میان

عزرائیل آمد تا جان ابراهیم را بستاند ولی او نپذیرفت و پا واپس کشید. ساده دلان گفتند شاید ابراهیم از مرگ می هراسد. اگر قرار است که به دیدار حق رفت پس این دیدار با مرگ زودتر اتفاق می افتد. باید شتافت. ابراهیم فرمود که من از مرگ کی هراسم؟ مشکل این است که من خلیل الله هستم و اینک پای یک واسطه در میان است. این واسطه باید از میان برداشته شود. عزرائیل کنار برود و جان من را خود او بستاند.

جبرئیل امین سراغ او می رود و می گوید آیا کاری از دست من برمی آید هل لک حاجة. آیا نیازی هست که من بتوانم برطرف کنم؟ ابراهیم می فرماید اما تو! نه. از دست تو کاری برنمی آید.

بر سر آتش درآمد جبرئیل

گفت از من حاجتی خواه ای خلیل

من نکردم سوی او آن دم نگاه

زانک بند راهم آمد جز اله

چون بپیچیدم سر از جبریل من

کی دهم جان را به عزرائیل من

زان نیارم کرد خوش خوش جان نثار

تا از و شنوم که گوید جان بیار

چون به جان دادن رسد فرمان مرا

نیم جو ارزد جهانی جان مرا

در دو عالم کی دهم من جان به کس

تا که او گوید، سخن اینست و بس(منطق الطیر عطار)

ابراهیم خلیل می گوید من به جبرئیل نگاه نکردم. من از بیان حاجات خود به او سرباز زدم او را اعظم فرشتگان الهی است آن وقت من به سمت عزرائیل دست دراز کنم. من شیفته خود اویم نه غیر او.

این اوج توکل و تعلق خاطر ابراهیم به خدا است. بدین جهت به او خلیل الله گفته می شود. توکل یعنی پشت پا زدن به همه ابزار و وسائل و رها کردن همه آنها و فقط اعتماد کردن به خداوند.  

  • حسن جمشیدی

368

ز افعال نکوهیده شود پاک

چو ادریس نبی آید بر افلاک

بیان شد که باید پیش از انباشت اعمال خوب کارهای بد و ناشایست کنار زده شود. نخست دفع آفت شود و بعد به جمع اعمال همت گردد. اگر کسی بخواهد وارد سلک عارفان شود و طریق حقیقت را بپیماید باید گامهای مهمی را بردارد:

گام نخست باید که از انبیای الهی و ارشادات اولیا پیروی کند. در بین قوم موسی رسم بر این بود که هرکس اگر حاجتی می داشت چهل روز به عبادت مشغول می شد و بعد از چهل روز حاجت روا به خانه خود بر می گشت. یکی برای حاجتی چهل روز خلوت گزید و به دعا و نیایش و ذکر پرداخت و بعد از چهل روز حاجتش برآورده نشد. جهت اعتراض به نزد موسی آمد و گفت: من چهل شبانه روز خلوت گزیدم و دعا کردم و عبادت؛ اما حاجت من برآورده نشد. موسی به وی وعده داد تا در ملاقاتش با خداوند اعتراضش را خواهد گفت و جوابش را برای او خواهد آورد.

موسی به دیدار خداوند شتافت و اعتراض این بنده را بیان کرد. از طرف خداوند ندا رسید: ای موسی! اگر این بنده ما چنان دستهایش را به آسمان دراز کند که دستهایش بشکند و چنان اشک بریزد که از چشمانش خون جریان بیابد، حاجتش بر آورده نخواهد شد. چون از راهی وارد شده است که راه من نیست. او از دری غیر از در تو وارد شده است. او به نزد من آمده است و حاجاتش را آورده است؛ ولی نسبت به تو موسی که فرستناده من هستی شک دارد.

موسی برگشت و سراغ آن فرد رفت و پرسید: تو در خانه خدا رفته ای و نسبت به فرستاده او تردید داری؟

مرد در پاسخ گفت: آری مدتی است نسبت به پیامبری تو شک دارم ولی الان فهمیدم که تو پیام آور خداوند هستی ... دو باره به چله نشست و عبادت کرد و بعد از چهل شبانه روز با حاجت روا به منزل برگشت.

در گام دوم باید اعتقادات صحیح و درست داشته باشد. اعتقادات افراد بخشی از حیث وجودی آنها است.

در گام سوم باید اعمال شایسته داشته باشد.

در گام چهارم نباید افعال نکوهیده داشته باشد.

در گام پنجم به صفات پسندیده خود را آراسته سازد.

در گام ششم باید راه ریاضت در پیش بگیرد.

در گام هفتم باید اهتمام تام به غایت و هدف داشته باشد تا که به حق نائل شود.

در گام هشتم باید از دنیا و مشتهیات جسمانی پرهیز کند.

در برداشتن همین گامها است که به مراتب عالی دست خواهید یافت و بر افلاک عروج پیدا خواهید کرد و با ملائکه در هم خواهید آمیخت.  

  افعال نکوهیده یعنی افعال مذموم و ناپسند. افعالی که هر یک در حقیقت؛ بند و آفتی هستند که روح انسان را پای بند عالم سفلی و طبیعی می کند و از پرواز به فضای ملکوت اعلی باز می دارد. از اوج تجرد و قدسیت به حضیض تعلق و آلودگی و می کشاند. باید سالک این مسیر خود را از این آلودگی ها پاک گرداند.

مانند:

پرهیز از پرخوری

پرهیز از پر خوابی

پرهیز از پر نوشی

پرهیز از شهوت رانی و افراط در آن

پرهیز از دنیا طلبی

پرهیز از حب جاه و مقام

پرهیز از توقع داشتن از دیگران

پرهیز از حرص و طمع

پرهیز از جمع اموال و املاک

پرهیز از تحصیل چیزهای شهوت انگیز

پس از رفع این موانع است که هم چون ادریس نبی علیه السلام مستعد معراج الهی خواهید شد. و با ملائک و ارواح مجرد در خواهید آمیخت.

ادریس از پیامبران بزرگ الهی است. احتمالا حضرت نوح نبیره ایشان باشد و خود او فاصله چندانی از حضرت آدم ندارد. او اهل دعا و عبادت و تسبیح و ذکر بود. حرفه اش خیاطی بود ولی اهل ریاضت نیز بود. در بین اهل عرفان ادریس از منزلت و جایگاه بس بلندی برخوردار است. البته این منزلت را از آیه شریفه اتخاذ کرده اند که می فرماید: و رفعناه مکانا علیا(مریم آیه 95) معتقدند که ادریس مدتی ناپدید شد و در این مدت به آسمانها و عالم مجردات عروج کرده بود. گفته اند که شیت احتمالا پدر ادریس باشد. و شیث فرزند سوم حضرت آدم است. بعد از مرگ هابیل به دست قابیل، خداوند شیث را به آدم داد. البته خداوند دانای به همه امور است.        

369

چو یابد از صفات بد نجاتی

شود چون نوح از آن صاحب ثباتی

اگر کسی بتواند خود را از صفات بد برهاند به برکت ترک صفات بد به مقام و منزلت حضرت نوح خواهد رسید. صفات بد عبارت است از: حسد و کبر و نخوت و حقد و غضب و کذب و افترا و فسق و فجور و بخل و... که به این صفات ملکات ذمیمه و یا اخلاق بد و صفات زشت و ناپسند می گویند. از ویژگی های حضرت نوح آن بود که برای دعوت مردم تلاش بسیار کرد و حتی فرزندش به وی ایمان نیاورد و او هم کوتاه نیامد و از تبلیغ دست برنداشت. لذا در بین انبیا نوح به الگوی صبر بدل شده است.

جور کفر نوحیان و صبر نوح

نوح را شد صیقل مرآت روح

  • حسن جمشیدی

367

به توبه متصف گردد در آن دم

شود در اصطفی ز اولاد آدم

سخن در سلوک بود و طریق به سوی حق. در سیر الی الله و حرکت به سمت و سوی خداوند. حرکت و گام نهادن در این مسیر چندان راحت و ساده نیست:

رنج بردم روز و شب عمری دراز

تا به صد زاری دری کردند باز

تو بدین زودی بدان در کی رسی

در نخستین پایه بر سر چون رسی

مقام توبه

 اولین مقام که سالک در آن گام می نهد و ورود می یابد مقام توبه است. توبه را باب الابواب گویند. چون سالک و طالب به وسیله توبه به مقام قرب حضرت خداوندی وصول می یابد:

ما درین انبار گندم می‌کنیم

گندم جمع آمده گم می‌کنیم

می‌نیندیشیم آخر ما بهوش

کین خلل در گندمست از مکر موش

با تلاش بسیار هرچه جمع می کنیم می بینیم که بر باد فنا می رود. مولوی می فرماید یک جای بار شما و انبان شما مشکل دارد. باید اول راه آفت خیز را بست. موش همان آفت است. همان گناهان است.

اول ای جان دفع شر موش کن

وانگهی در جمع گندم کوش کن

توبه به معنای رجوع است. به معنای برگشت: ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی(طه آیه 122) بعد از توبه حضرت آدم، خداوند سبحان توبه او را پذیرفت و به سمت آدم برگشت. و آدم را برگزید. در آیه دارد که تاب علیه. به سمت او برگشت. توبه در اصطلاح به معنای برگشت الی الله است. ثم تاب علیهم لیتوبوا(توبه آیه 118) ابتدا خداوند سبحان به ایشان تفضل می فرماید و مورد رحمتش قرار می دهد تا برگردند این نعمت اول است و آنها بر می گردند. و طاعت و انقیاد پیشه می کنند که این نعمت دوم است.  

در اصطلاح اهل شریعت توبه به معنای ندامت و پشیمانی نسبت به معصیت است. مثلا نباید مشروب می نوشید چون شرع آن را حرام فرموده است. این معصیت است. اما اگر شرب خمر کرد ولی نه به جهت شرع بلکه از آن جهت که دچار سردرد شدید می شود. این توبه نیست. در صورتی که تصمیم جدی گرفت که دیگر بارهد سراغ مشروبات نرود. علیرغم آن که پولش را دارد و قدرت وتمکنش را هم دارد ولی سراغش نمی رود. این می شود توبه. حقیقت توبه آن است که سالک حقیقی از هرچه که مانع از رسیدن وی به حضرت حق است چه مانع دنیوی باشد و چه اخروی و از هرچه که توجه او را به غیر خدا جلب کند و مانع توجهش به خداوند بشود همه این موانع صوری و معنوی و مادی و... را کنار بزند و فقط و فقط متوجه او شود این را می گویند توجه حقیقی. فنبذوه وراء ظهورم. (آل عمران آیه 185) همه آنها را پشت سرشان افکندند و دیگر به آن حتی نگاه هم نکردند.

توبه بر چهار نوع یا دارای چهار مرتبه است:

یکم- توبه کفار بازگشت از کفر به سمت ایمان است. کسی که غیر خدا را می پرستد توبه کند و به سوی خداوند برگردد و خداوند را بپرستد. این اتفاق در حوزه عقاید رخ می دهد.

دوم- توبه فاجر و فساق و آن بازگشت از فسق و فجور و مخالفتهای علنی با شریعت است. کسی که با شریعت از در مخالفت وارد می شود. یا کلا انکار می کند و یا بی انکار انکار کند واجبش را ترک و حرامش را مرتکب می شود. توبه از همه اینها. این اتفاق در حوزه احکام و فقه رخ می دهد.  

سوم- توبه ابرار و آن بازگشت از اخلاق ناپسند و اوصاف زشت است. این اتفاق در حوزه اخلاق رخ می دهد.  

چهارم- توبه کملین و آن توبه و بازگشت از غیر حق به سوی حق است.  

پشیمانی همیشه نسبت به اتفاقهایی است که تا به این لحظه رخ داده است. البته ممکن است کاری را هم باید می کرد که نکرد و الان پیشمان است. کلا پشیمانی نسبت به گذشته است. بر خلاف ترس که نسبت به آبنده است. شما نمی دانی که با چه چیزی مواجه هستی لذا می ترسی. یا نمی دانی که با تو چه خواهند کرد. موضوع ترس آینده است و موضوع پشیمانی گذشته است.

  • حسن جمشیدی

363

وگر نوری رسد از عالم جان

ز فیض جذبه یا از عکس برهان

باید راهی برای رهایی باشد باید به گونه ای توانست خود را از عالم بهیمیت و حیوانیت رهانید و آن ناممکن است مگر آن که نوری از عالم بالا بتابد. مگر آن که مورد عنایت حضرت حق قرار بگیریم. فرقی نمی کند که آن نور از جنس جذبه و کشف و شهود باشد یا از جنس تعقل و برهان. مهم آن که راه را پیدا بکنیم. وزود به راه و رفتن در مسیر مهم است نه علت و وجه آن. یکی چون مولوی و این عربی و خواجه عبداله انصاری و شبستری از راه دل و جذبه به این راه قدم می نهند و یکی هم چون فارابی و پورسینا و ملاصدرا و... از راه برهان و دلیل عقل بدان راه یافته اند. مهم این است که فرد بتواند خود را از قید و بندهای طبیعت و شهوات خلاص کند. همگان چاره ای ندارند جز این که به این دنیا و تکثرات آن وارد شود ان منها الا واردها(مریم آیه 76). اما هستند کسانی که با پای جذبه و یا با بال عقلانیت خود را از آن برهانند. 

364

دلش با لطف حق همراز گردد

از آن راهی که آمد باز گردد

لطف حق هم می تواند جذبه معنوی باشد و هم برهان قطعی و یقینی. با لطف حق نور الهی بر دل عالم و عارف می تابد. عالم و عارف با لطف حضرت حق متوجه می شود که تقیدات به لذات و افعال طبیعی که لحظه ای است. مقطعی است. اینها سبب حرمان و از دست دادن لذات دائمی خواهد شد. با توجه به لطف حق و عنایات الهی از لذات زودگذر دنیوی چشم خواهد پوشید. چنان که از عالم غیب و عالم اطلاق به این عالم ورود پیدا کرد می تواند با لطف و عنایت حضرت حق به مراتب عالی و متعالی راه پیدا کند.

هر که را مُرد اندر تن او نفس گَبر

مرو را فرمان برد خورشید و ابر

365

ز جذبه یا ز برهان حقیقی

رهی یابد به ایمان حقیقی

طالبی که قصد سیر و سفر دارد و می خواهد که سالک این مسیر و این راه بشود فرقی نمی کند که از جذبه الهی بهره بگیرد یا از برهان قطعی و یقینی، بدور از هر شبهه و پنداری راه به ایمان قطعی و یقینی خواهد برد. در این وادی شک و تردید فایده ای ندارد و ما را کمک نمی کند. باید قطعیت وجود داشته باشد. این قطعیت په از طریق کشف و شهود باشد و چه از طریق برهان. یا ایها الذین آمنوا آمنوا. ای اهل ایمان ایمان بیاورید. ایمان دوم ایمان قطعی و یقینی است. لیزدادو ایمانا مع ایمانهم(فتح آیه 5) تا ایمان بر ایمان خود بیفزایند.  راهی که باید پیمود تا به ایمان یقینی رسید از طریق تصفیه و تجلیه و تحلیه و در نهایت وصول به مقام فنای فی لله و بقای بالله است که در این مرتبه و مقام پرده ماهیت برچیده خواهد شد و دوئیت از بین خواهد رفت. دیگر من و اویی در بین نخواهد بود. هرچه خواهد شد او خواهد بود.

366

کند یک رجعت از سجین فجار

رخ آرد سوی علیین ابرار

سجین مراد جهنم است. جای فجار و بدکاران. سجین بر وزن فعیل از سجن به معنای زندان است. الدنیا سجن المومن. دنیای زندان مومن است. علیّن هم مقام و جایگاه انسانهای کامل است. ابرار و نیکان. این بیت برگرفته از آیه شریفه است. مصرع اول:

کَلَّا إِنَّ کِتَابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ.   وَمَا أَدْرَاکَ مَا سِجِّینٌ. کِتَابٌ مَّرْقُومٌ. وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِّلْمُکَذِّبِینَ. الَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ. وَمَا یُکَذِّبُ بِهِ إِلَّا کُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ.اِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا قَالَ أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ. کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ. کَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ. ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصَالُوا الْجَحِیمِ. ثُمَّ یُقَالُ هَذَا الَّذِی کُنتُم بِهِ تُکَذِّبُونَ.

مصرع دوم:

کَلَّا إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ. وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ. کَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ. ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصَالُوا الْجَحِیمِ. ثُمَّ یُقَالُ هَذَا الَّذِی کُنتُم بِهِ تُکَذِّبُونَ. کَلَّا إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ. وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ. کِتَابٌ مَّرْقُومٌ. یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ. إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ. عَلَى الْأَرَائِکِ یَنظُرُونَ. تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ. یُسْقَوْنَ مِن رَّحِیقٍ مَّخْتُومٍ. خِتَامُهُ مِسْکٌ وَفِی ذَلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ. وَمِزَاجُهُ مِن تَسْنِیمٍ. عَیْنًا یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ.(سوره مطففین آیه  7 تا 28).

مساله تا اندازه ای روشن است هرچه از فسق و فجور اتفاق می افتد از کتاب نفس و طبیعت است. و هر چه از ابرار سر می زند و از اخیار بر ملا می شود از معارف حقه و علوم یقینیه است. همه از مکاشفات و مشاهدات است که از طریق وحی و الهام و از مراتب بالا و روحانی رسیده است.

  • حسن جمشیدی

359

به فعل آمد صفتهای ذمیمه

بتر شد از دد و دیو و بهیمه

ذمیمه منظور صفات زشت و ناپسند است. صفات مذموم.

دد منظور حیوانات وحشی است.

دیو منظور جن است. دیوانه همان مجتوت است یعنی دیو زده شده. دیوی شده.

بهیمه حیوانات غیر وحشی است.

صفات ذمیمه که از آن به رذائل اخلاقی نیز یاد می شود در انسان فعبیست پیدا کرد. انسانی که آمده بود تا رنگ و یوی خدایی پیدا کند و کمال بیابد از هر حیوان وحشی ای بدتر شد. انسان تبدیل به موجودی درنده خو شد. انسان که از عالم بالا رو برگرداند و به سمت کمال ره نپوید یقینا در ذلت و پستی نزول پیدا خواهد کرد. انسانی که برای اوج و عروج آفریده شده است تا معرفت پیدا کند اینک خود را در شهوات و مطلوبات نفسانی غرق کرده است. دیگر رائحه بهشت و بوی خوش یار را درک نمی کند دماغ او به بوی گند کناسی خو کرده است.   

360

تنزل را بود این نقطه اسفل

که شد با نقطهٔ وحدت مقابل

بیان گردید که در سیر نزول و انسان شدن و سیر صعود و به سمت کمال رفتن یک نقطه مشترک وجود دارد. پایان نقطه نزول آغاز نقطه صعود است. انسانی که از مقام الوهیت نزول پیدا کرده و آفریده شده است چون متوجهئ عالم بالا نیست و رو به سمت عالی و کمال ندارد و در کثرات غرقه شده است وی نقطه مقابل عالم وحدت است. انسان نزول پیدا کرد و انسان شد و حالا این انسان تو همین عالم انسانیت خودش هم نزول پیدا کرده و تبدیل به حیوان درنده و یا هم چون گاو و گوسفند شده است. این انسان نقطه مقابل آن انسانی است که می خواهد به عالم وحدت راه بیابد. دقیقا در مقابل آن است. صد و هشتاد درجه راه خطا را می پیماید.    

261

شد از افعال کثرت بی‌نهایت

مقابل گشت از این رو با بدایت

غرق در افعال عادی و طبیعی خود شد و دقیقا نقطه مقابل آغاز و بدایت خود گردید. او را آفریدند تا مظهر همه صفات کلیه و جزئیه یشود ولی او غرق در صفات جزئبه شد. انسان مظهر بی نهایت اسماء و صفات است. و اسماء و صفات هم برای ظهور خود نیازمند به فعل خاصی هستند پس بی نهایت فعل وجود خواهد یافت و هر فعلی هم که بخواهد فعلیت بیابد متوقف بر ابزار و آلات خاصی است. پس با بی نهایت ابزار و آلات برای بی نهایت افعال برای تحقق بی نهایت اسم و صفت خواهد بود. در نتیجه از انسان بی نهایت کثرات تحقق یافت. و حال آن که انسان مظهر و مجلای اتم حضرت اله بوده است. این کثرات در برابر وحدات بوده است. این کثرات در برابر حضرت حق بوده است.

362  

اگر گردد مقید اندر این دام

به گمراهی بود کمتر ز انعام

انسان اگر در همین صفات ذمیمه باقی بماند و غرق در همین کثرات بشود در واقع گمراه شده است. اگر انسان نخواهد که از این دام برهد. و خود را مقید کند که فقط در جا بزند یقینا در گمراهی باقی خواهد ماند. در نتیجه اولئک کالانعام بل هم اضل(اعراف آیه 179). از چهارپایان هم پست تر خواهد شد.

  • حسن جمشیدی