جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۳۱ مطلب با موضوع «فلسفه» ثبت شده است

سخن از عشق بود و در باره عشق گفتگو می کردیم. عرض کردیم که عشق یک اتفاق و یک حادثه است. یک اتفاتق در لحظه. و نیز گفتیم که عشق یک راز است.

جلسه ای بود و به پایان رسید. از جلسه که بیرون می آمدم خانمی جلو آمد و گفت: ببخشید من عاشق یکی هستم ولی هرچه فکر می کنم می بینم جرأت و جسارت این که بگویم عاشقش هستم را ندارم. خجالت می کشم سراغش بروم و به او بگویم عاشقش هستم.

لحظه ای درنگ کردم و رو به خانم با لبخند گفتم: شما هنوز عاشق نشده اید!

مثل برق از جا پرید و گفت: نه. من واقعا عاشقش هستم. حاضرم قسم بخورم. فقط مشکل من این است که رویر گفتنش را به خودش ندارم. واثعا عاشقش هستم ولی خجالت می کشم به او بگویم. و این عشق را ابراز کنم.

هم چنان که به سمت در می آمد به ایشان عرض کردم: خانم محترم! عشق را که به سوگند نمی شود ثابت کرد. عشق هم چون گل رز می می ماند. گل لازم نیست سخن بگوید. خودش بویش را پراکنده می کند.

مشک آن است که خود ببوید

نه آن که عطار بگوید.

عشق باید خودش را نشان بدهد و خودش را نشان هخم می دهد. لازم نیست شما حرف بزنید. مشکل شما این است که عاشق یستید و الا عاشق پروا ندارد که عشقش را بروز بدهد و بگوید خصوصا به خود طرف. زلیخا راه را بر یوسف بست. او عاشق بود. زلیخا یقه پیراهن یوسف را گرفت و پروای این نداشت که همسر عزیز مصر است. او عاشق بود نه شما. شما ممکن است طرف را دوست داشته باشید. خیلی هم دوستش داشته باشید. حداکثر می خواهید با او ازدواج کنید. یا خیلی دوست دارید که او به خواستگاری شما بیاید و با شما ازدواج کند. به عنوان یک گزینه شما را هم مورد توجه قرار بدهد. اینها طبیعی است. دوست داشضتن یک امر طبیعی است. بالاخره شما هم درس و هم دانشگاه و آشنا هستید. چه بسا او هم شما را دوست داشته باشد ولی عشق یک چیز دیگری است. اگر پای عشق به میان آمد امور از حالت عادی و طبیعی خود خارج خواهد شد. حالت عادی و طبعی خودش را از دست خواهد داد. شرایط غیر طبیعی می شود. با امور غیر طبیعی نمی شود طبیعی رفتار کرد. نمی شود که من عاشق طرف باشم و بایستم و برّ و برّ به قد و بالایش نگاه کنم.

به نظر من در قرآن کریم داستان عاشقانه یوسف و زلیخا به بهترین صورت ماجرای عاشقانه بیان شده است. یقینا بیان کننده این عشق که خداوند است خود عاشق بوده است که توانسته بهترین تصویر عاشقانه را از عشق زلیخا به یوسف پرده بردارد و آشکار کند. خیلی زیبا ماجرا را تحت پوشش خبری قرار می دهد. با شکوه! با عظمت! و کاملا پاک! واقعا تفاوت گزارشگر حرفه ای را با گزارشگران ناورارد از داستان یوسف و زلیخا در قرآن به خوبی می شود فهمید. خداوند حکیم هم چون گزارشگر حرفه ای از حادثه عاشقانه زلیخا و یوسف پرده بر می دارد و علنی اش می کند. یقینا خداوند هم طعم عشق را چشیده که این گونه زیبا می فرماید قد شقفه حبا.

قرآن کریم را باید به اصطلاح امروزی ها گفت واقعا شالوده شکنی کرده است. ساختار عادی را در هم شکسته است. یقینا اگر داستان یوسف و زلیخا را که احسن القصصش نامیده اند امروز جهت کسب مجوز به وزارت فرهنگ و ارشاد جمهوری اسلامی ایران برده می شد یقینا بخشهای زیادی از آن به جهت بدآموزی از قرآن حذف می شد و خداوند به زیبایی و صراحت بیان داشته است.

این شاید خیلی مهم نباشد از همه مهمتر این که در فرهنگ عادی و عامیانه این مرد است که عاشق می شود نه زن. طبیعت، مرد را مظهر طلب و عشق و تقاضا آفریده است و زن را مظهر مطلوب بودن و معشوق بودن. طبیعت، زن را گل و مرد را بلبل، زن را شمع و مرد را پروانه قرار داده است. این یکی از تدابیر حکیمانه و شاهکارهای خلقت است که در غریزه ی مرد نیاز و طلب و در غریزه ی زن ناز و جلوه قرار داده است. ضعف جسمانی زن را در مقابل نیرومندی جسمانی مرد، با این وسیله جبران کرده است. [1]

اما بر خلاف این نگاه رایج و حاکم بر اندیشه و اشتهار آن، ددر قرآن کریم از عشق زنانه پرده بر می دارد و آن را بیان می کند. از عشق زلیخا به یوسف. بر خلاف نگاه عرفی که این مرد است که به دنبال زن می رود در داستان یوسف در قرآن کریم این زلیخا است که یوسف دمار از روزگارش برده و آرامش را از او ستانده است. آتش عشق چنان بر جان زلیخا افتغاده که تمام شان و موقعیت خانوادگی خودش را نادیده می انگارد. وی همسر حاکم مصر است. زن برتر قصر. ولی عشق او را به پای یوسف می اندازد. از وی تمنی می کند که بپذیردش. زلیخا در قصر با آن عظمت، فقط و فقط یوسف را می بیند و دگر هیچ چیزی را غیر از یوسف نمی بیند. او هرچیزی که می خواست می گفت یوسف. اگر آب می خواست می گفت یوسف می خواهم. اگر غذا می خواست می گفت یوسف می خواهم. یوسف شراشر وجودش را فرا گرفته بود. از بام تا شام و از شام تا بام در اندئیشه یوسف بود. به یوسف می اندیشید و به غیر از یوسف فکر نمی کرد. تمام زوایای آشکار و پنهان ذهنش را یوسف گرفته بود.

داستان بسیار شگفت انگیزی است. تا به حال رسم آن نبوده که این چنین روشن و آشکار از عشق زنانه سخن گفته شود. و داستان به همین جا خاتمه نمی یابد بلکه ادامه اش می دهد. زلیخا می خواهد که اتین عشق در دل پنهانه نماند. بلکه در بیرون هم وصال حاصل آید. یوسف را به درون قصر و به اتاق خود فرا می خواند. جایی که دیگر عشق به انتهای کوچه بن بست رسیده است. راه گریزی نیست. یوسف را به اتاق خواب خود می کشاند. زلیخا، بی   پرواتر از همیشه، خود را به سوی یوسف می کشاند و می خواهد تا او را در آغوش بگیرد و علاقه اش را رسما و علنا به او اعلان کند. به ظر می ذرسد کار زلیخا چندان با عرف سازگار نیست. حلاف عرف است. حتی شرم آور هم هست. شاید اگر مرد می بود زشتی اش به این اندازه نبود. چیزی به نام گناه زلیخا را می آزارد. گناه مانع اقدامش نمی شود ولی دغدغهد آن را هم دارد. باید به گونه ای خود را از این بار سنگین یعنی گناه برهاند. سراغ خدای نهاده بر طاقچه می رود. آن را در زیر پرده ای پنهان می کند و چشمهای آن را می بندد تا نبیند که چه اتفاقی می افتد. اما چشم خودش در بسته شدن چشم خدا بازتر می شود. یوسف را بهتر از گذشته و والاتر می بیند. یوسف آن اندازه بزرگ هست که بتواند با هر گناهی برابری کند. گرچه در آغاز هم دغدغه یوسف را دارد و هم خدا ولی هرچه فراتر می رود در عشق بیشتر فرو می رود. دیگر خدا و گناه تاب مقاومت نمی آورند. عشق سایه خودش را بر زلیخا پهن تر می کند. و زلیخا به نظر می رسد دیگر چیزی  غیر از یوسف را نمی بیند.

یوسف خود را در وضعیت نامطلوبی می بیند. نه راه پس دارد و نه راه پیش. به خواسته زلیخا تن در دهد یا خود را به گونه ای از این مهلکه در ببرد. این زلیخا است که همه اش نیاز است و یوسف تماما ناز. این زلیخا است که دل از کف داده است و این یوسف است که دلبری می کند. یوسف چشم از زلیخل بر می گیرد و رو از او بر می گرداند و پشت به زلیخا می خواهد بگریزد. هم چون آهویی که از دام صیاد می خواهد خود را برهاند. یوسف هنوز قدم برنداشته، زلیخا دست می اندازد و پیراهن یوسف را محکم به چنگ می گیرد تا از دامش نگریزد. چنگ انداختن زلیخا از یک سو و گریختن یوسف از سوی دیگر، سبب دریده شدن پیراهن یوسف می شود. به ناگاه در باز می شود و عزیز مصر خود شاهد ماجرا می شود. یوسف که می گریزد و زلیخا که سراسیمه و در حالت غیر عادی در پی او.

یقینا یوسف می دانست که علاقه و محبت زلیخا به او غیر عادی است ولی فکر نمی کرد که این علاقه و محبت بتواند مرزهای زندگی را در نوردد و از خطوط قرمز بگذرد. یقینا عزیز مصر هم از علاقه بیش از اندازه همسر به یوسف خبر داشت ولی کو چاره ای. فکرش  را نمی کرد که همسرش ساختار شکنی بکند. حتما تا مرز همین علاقه و دوست داشتن باقی خواهند ماند و نه بیش از این. ولی اتفاقی که افتاد وحشتناکتر از همه آن چیزی بود که فکرش را می کرد.

سادگی کردند و خود جار و نجال راه انداختند و الا اگر هوشمندانه عمل می کردند و لای قضیه را بالا نمی آوردند طشت زلیخا در تاریخ از بام به زمین نمی افتاد که داستانش ورد همه زبانها شود. کسی ندیده بود. الا همان کس که در را گشوذ و به احتمال زیاد هم خود عزیز مصر بود. یا یکی دیگر از نزدیکان و مقربان.

زلیخا با دست پاچگی رفتار خودش را تغییر می دهد و توجیه می کند. ببین! ببین! این جوان خود را به درون خانه تو رسانده و او قصد دست درازی به همسر تو را داشت. او می خواست که همسر تو را در تملک خود داشته باشد.

زلیخا دل داده است. مهم نیست چه اتفاقی افتاده یا خواهد افتاد. او می خواهد از یوسف سخن بگوید. در باره یوسف سخن بگوید. حتی کارهایی را که کرده بود از چشم یوسف می دید. برای زلیخا اصلا مهم نیست که شاهدی ماجرا را دیده یا نه. از هر فرصتی برای گفتگو در باره یوسف بهره می برد. مهم نبمود که چه گفته می شد مهم این بود که نام و یاد و یوسف زنده بماند. در پیش او تکرار شود. زمزمه گوش او شود. حتی از این که یوسف هم حرف بزند او لذت ی برد بگذار ازخودش دفاع کند. برای زلیخا که مهم نیست. زلیخا محتوا از یسف نمی خواهد فقط الفاظ را می خواهد که بشنود. عاشق می خواهد به هر نحو ممکن صدای معشوق را بشنود. از این که یوسف دهان باز می کند و لب به سخن می گشاید برای زلیخا در فشانی است. شهد عسل است. و اینک این گفتگو هم اتفاق افتاده است و آن هم احتمالا در حضور شوهرش. با حضور همسرش خیلی راحت و بدون پرده و در شکل و قالب شکوه و شکایت یوسف را وا می دارد تا سخن بگوید. از خودش دفاع کند.

در همین جا یک نکته لطیفی نهان است که کمتر توجه می شود. زلیخا شیفته وسف است و یوسف برای او بت شده است اما دیگران از یوسف این تلقی را ندارند. به نظر می رسد زلیخا می خواهد یوسف را برایاو یز بزرگ کند. واقعیت یوسف را ه او بنماید. در حقیقت در کیفرخواست خودش علیه یوسف به صورت ضمنی می خواهد قدرت و توان بیش از حد یوسف را به رخ همسرش بکشد. به بیان دیگر می خواهد شوهرش را در برابر یوسف تحقیر کند. به بین دیگر یوسف رو چماقی می کند و تو سر عزیز مصر می زند:  للبن یوسف را! یوسف در دامن تو پروریده شد! یوسف به اندرون انه تو راه یافت! و الان هم به اتاق خواب تو وارد شده است. او می خواهد جای تو را بگیرد و... به نظر می رسد همه اینها گزارش است. یعنی واقعا یوسف وار شده و آمده و جای عزی مصر را گرفته است و دیگر جایی برای او نمانده است. همه اینها به نظر من نوعی تجلیل از یوسف است. تجلیل از معشوق اما به زبان خود عاشق. نه به زبان عرف و رایج مردم. زلیخا در عشق شکست نخورده است بلکه در امجویی به کوچه بن بست برخورد کرده است. ناکامیش را از وصال با باز گفت همه ماجرا اما با قرائتی دیگر و رویکردی دیگر، می خواهد به گونه ای جبران کند. به نظر می رسد نوعی عظمت بخشی به یوسف است گرچه ظاهر بیان مذمت و سرزنش او است. به نظر می رسد زلیخا در همین کشمکش نیز لذت خودش را می برد.

 

[1] - مجموعه آثار شهید مطهری . ج19، ص52

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

عشق یک اتفاق ساده است

متوجه شدم که عشق یک حادثه است. عشق را می گویم. عشق یک جرقه است. عشق یک بارقه است. عشق یک لحظه و یک آن است. اتفاقی که در یک لحظه می افتد ولی لحظه ای که سرنوشت انسان را تغییر می دهد و تعیین می کند. لحظه ای که همه اتفاقهای بعدی مرهون و مقهور همان لحظه است. لحظه ای که بار آن بر تمام لحظات  زندگی سنگینی می کند. لحظه ای که برای آن هیچ توضیحی نمی توان داد یا نمی توان اصلا توضیحی در باره آن داشت. اتفاق است. اتفاقی که رخ داده است. در باره همه این اتفاق که در یک لحظه و در یک آن رخ داده است چه می توان گفت. در باره جرقه و بارقه چیزی نمی توان گفت. توضیحی نمی توان داشت.

عشق چیزی از جنس وحی است. حالا اگر بخواهیم در باره وحی سحن بگوییم چه باید گفت. مگر می شود؟ مگر ممکن است؟ با چه زبانی از وحی باید سخن بگوییم. برای چه کسی از وحی حرف بزنیم. حتما دیده و یا خوانده اید همه آنان که نتوانسته اند خود را به مفهوم وحی نزدیک کنند تلاش کرده اند تا از وحی معنا و مفهومی ارائه کنند که فقط خودشان می فهمند. و حال آن که آنها هیچ درک و دریافتی از وحی ندارند بلکه از محتوای وحی چیزهایی می گویند. محتوای وحی غیر از خود وحی است. هیچ توضیحی در باره وحی نمی شود داد. چرا؟ چون وحی یک راز است. و ویژگی راز هم این است که راز بماند.

به نظر من غیب و وحی و عشق جنسشان تقریبا یک چیز است. فصلهایشان مختلف و متفاوت است. همه اینها رازند. عشق هم یک راز است. رازی که خیلی بابد پایین و بالایش کرد تا به آن رسید. تازه به آن هم که برسید معلوم نیست که چیست. معلوم نیست چیزی دستگیرتان بشود. شاید بتوان گفت راز یک دام است. نمی رشود آن را فهمید و می شود و می تواند شما را گرفتار کند. چون گرفتارر آن شدی خودت نیز بخشس از همان راز خواهی شد. دیگری نمی توانی چیزی از آن را برای دیگران بیان کنی. ویژگیر راز همین است که راز باید راز بماند.

به کعبه مکرمه عنایت بفرمایید. یک راز است. شما می خواهید بفهمید که چیست؛ وارد کعبه می شوید هیچ چیزی در آن نیست. و همه رازش هم همین است. چیزی نیست که بتوانید از آن سر در بیاورید. راز را اگر بشود سر در آورد دیگر راز نیست. بلکه از اول هم راز نبوده است. راز چیزی نیت که گشوده شود. گره نیست که باز بشود. می شود در باره آن حرف زد. گشت و گذاری اطراف آن داشت و از آن گزارش کرد. به زبان بی زبانی چیزهای را بیان کرد.

لحظه سرنوشت ساز

اجازه بدهید بر گردیم به همان لحظه ای که آن اتفاق مهم افتاد. لحظه سرنوشت ساز. هرچه فکر می کنم که چه زمانی بود؟ و کجا بود؟ و چگونه اتفاق افتاد؟ راه به جایی نبردم. نمی دانم کی بود؟ اصلا نمی دانم چی بود؟ نمی دانم چگونه رخ داد. نمی دانم چه شد که این جوری شد. فقط می دانم از یک لحظه به بعد زندگی برای من معنای دیگری پیدا کرد. و شاید هم زندگی معنای خودش را از دست داد. یک چیزی شد که شاید بشود گفت مقطع تاریخی در زندگی. سخن در بهترذی یا بدتری نیست. نمی نمی دانم که زندگی بهتر شد یا بدتر شد ولی فرق کرد. تفاوت ماهوی پیدا کرد و تفاوتش کاملا محسوس بود. باید گفت زندگی بعد از این اتفاق تا قبل از آن چیزدیگری شد. همین گویا بهترین تعبیر است. بدون هیچ ارزش داوری.

عشق یعنی مالکیت!

در داستانها و افسانه ها فراوان سخن از عشق به میان آمده است در همه اینها عشق به معنای نوعی مالکیت است.  فرد تلاش می کند تا معشوق راذ به تملک خودش در بیاورد. عاشق خیلی چیزها دارد. از باب مثال منزل دارد. ماشین دارد. شغل دارد. موقعیتد دارد ولی یک چیز کم دارد این هم محبوب و معشوق است. همین فرد را که در زندگی اش کم دارد می خواهد به دست بیاورد. او را جزو اموال و املاک خودش بکند. اگر ده چیز دارد با داشتن وی می شود یازده چیز. عاشق در پی کامل کردن کلسیون دارایی های خود است. البته بعضی هم فکر می کنند محبوب و معشوق فرشته شانسز آنها است. اگر محبوب را به دست بیاورند، همه چیز به دستشان خواهد آمد. معشوق همه درها را برای او باز خواهد کرد. محبوب به منزله کلید طلایی است همه درها را خواهد گشود.

در این معنا همه تلاش عاشق این است که معشوق را از از زیر سلطه پدر یا مادر یا زیر سلطه هر کس که هست در بیاورد و به زیر سلطه خود بکشاند. معشوق در این معنا، تقریبا نه بلکه تحقیقا جنبه ابزاری پیدا می کند. معشوق ملک است. جزو اموال است. صاحبش عوض خواهد شد. از دیروز جزو موجودی پدر بود و حالا جزو اندوخته های عاشق خواهد شد. اینک جزو  ثروتهای وی خواهد بود. جزو اندوخته های کسی که خود را عاشق می داند. چناهن که زلیخا مجلس را بیاراست تا در گرانبهای ودش را به دیگران بنمایاند و به آنها بگوید که من چیزی دارم که شما ندارید.

به نظر می رسد اغلب عشق های رایج در کوچه و بازار از این قبیل باشد. پسری که به زور سراغ دختری می رود و می گوید من عاشق تو هستم. اگر زن من نشوی تو را آتش می زنم. اسید روی صورتت می پاشم و... همه اینها ناشی از هین تفکر عاشق مالکی است.

این معنای از عشق شاید چندان هم مطلوب و پسندیده نباشد. گرچه واقعیتی است و خیلی ها هم عشق را به همین معنا می گیرند ولی این معنایی است که اینها برای خود ساخته اند. این که بعضا گفته می شود عشق یک چیزی مثل کشک و دوغه. منظورشان همین نوع از شق است.

عشقی کز پی رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگی بود(مولوی).

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

سالها است که در گیر مقوله عشق هستم. مساله من و عشق مساله امروز و دیروز نیست. شاید خیلی جوانتر بودم در پی مفهوم عشق بودم. آن را لا به لای کتابها می جستم. در بین آثار ادبی و عرفانی. از خواندن عشق در آثار سهروردی احساس شوق می کردم. لذت می بردم. ولی عطش من را فرو نمی نشاند. شاید در بین چند مساله اساسی در درازنای عمرم، اگر نگویم عشق تنهاترین بلکه یکی از عمده ترین آنها بود. حتی عمیق تر از لذت. گسترده تر از امنیت. خیلی فراخت دامن تر از دین و خیلی دششوارتر از غیب و... خیلی تلاش کردم تا معنا و مفهوم اینها را خوب بفهمم. لااقل برای خود من روشن بشود. دست کم خودم تصویر روشنی از اینها تا حد امکان داشته باشم. لذا در نوشته ها پیش و بیش از همه تلاش کرده ام که مفهوم اینها را واکاوی کنم: دین، غیب، امنیت،  روشنفکری، ایمان، عقل، فلسفه، و... و برای همه اینها نوشته هایی بر جا گذاشته ام. بیش از همه به دنبال تصویری ملموس­تر و محسوس­تر از عشق بودم. ولی به ظر می رسید تلاش بیهوده ای انجام می داده ام. شاید در این باره ئدر پی سوزن در انبار کاه بودم. یا در معدن زغال سنگ در پی مروارید سیاه. شاید هم اشتباه می کردم و عشق را در جایی می جستم که راه به جایی نمی برد. و من در پی عشق بودم در جایی که آن جا نبود و سراغ جایی نبودم که عشق واقعا در آن جا بود.

در طی این مدت در پی چیزی در جایی بودم که جایش آن جا نبود. نشانی را غلط رفته بودم. کسی نبود که به من بگوید عشق را نمی شود در لغت نامه ده خدا و یا مثنوی مولوی و یا دیوان حافظ و یا آثار گران سنگ شیخ اشراق جست.

عشق احتمالا مفهوم و معنا نبود. لذا باید در جای دیگری جست. کجا؟ نمی دانم. فقط می دانستم جاهایی که گشته ام رد و اثری از خودش برجا نگذاشته بود. پس باید جای دیگری را گشت. ولی کجا را؟ البته مهم نیست کجا را. خب هرجایی را که می خواستم بجویم باید می دانستم که به دنبال چه چیزی باید باشم. باید بدانم که در پی چه و کجا باید بگردم؟ اما متاسفانه نمی دانستم که عشق چیست تا بدانم کجا در پی آن بگردم. خیلی چیزها را می دیدم و می فهمیدم و نیز متوجه می شدم که چیست ولی فهمیدم که عشق نیست.

فراوان در کوچه و محله، شاهد و ناظر بودم که مادری گیسوهای دخترش را دور دستش می پیچید و به زمین و آسمانش می کوبید و او هم زجه می زد. دختری را شاهد و ناظر بودم که در هوای سرد زمستان مادرش لخت و عور از خانه بیرونش انداخته بود و او از سرما به شدت بر خود می لرزید. مادر خود من در کودکی یک بار تصمی گرفتهد بود تا مرا در چاه بیندازد. چاهی که برای خوردن از آن آب بیرون می کشیدند. عمه من هم سراسیمه به کحوچه می دوید تا جان بچه برادرش را نجات دهد. به ناگاه پدرم از گرد راه رسید و مرا از تبدیل شدن به یوسف در قعر چاه از چنگ مادر نجات بخشید. فراوان شاهد دعواهای برادران با هم و نیز خواهران با هم و نیز برادران و خواهران با هم و دعوای پدر و مادر با فرزندان و... حتی یک بار در محله ما مردی می گریخت و زنی هم در پی او. و مرد اشک می ریخت که می خواهد من را بکشد. از ما که بچه بودیم تقاضای کمک می کرد تا که جانش را نجات بدهیم. و متوجه شدم که زن و شوهرند. طنین صدای زنی هم اکنون در گوش من است که کمک می خواست. شوهرش هم چون گرگ وحشی به باد کتک گرفته بودش. . زن فقط می توانست داد بزند و درخواست کمک بکند و مردم تا زور و توان داشت فقط می زد. مهم نبود که با چه. با دست و لگد و مشت و ... هر جایی که احساس می کردم شاید رد و پیی از عشق باشد با ویری لوط مواجه می شدم که هیچ گیاهی از آن نمی رویید.

نمی دانم چه اتفاقی افتاد. چه دری گشوده شد. یا چه دری به تخته ای خورد و ناگهان وضعیت دگرگون شد. احساس کردم آن چه را در پی آن بودم کم کم درک می کنم. به نظرم می رسید که معنای عشق را متوجه می شوم. شاید هم این احساس را داشتم که با عشق زندگی می کنم. دو باره که آثار ادبی را بر گشتم و باز خوانی کردم هم چون ویس و رامین، خسرو و شیرین و لیلی و مجنون که در این باره ادبیات گران سنگ فارسی فراوان است معنا و مفهوم دیگری برای من داشت. . گاه از لا به لای همین تون متوجه می شدم که بعصا این بزرگان گرچه در باره عشق گفته اند ولی احتمالا درک و دریافت درستی از عشق نداشته اند. حتی برای من مثل روز روشن بود که از بین شعرا و ادیبان کدام یک طعم عشق را چشیده اند هم چون این عربی و یا هم چون گنجوی که در دام عشق گرفتار شده اند. متوجه می شدم که اینها گرفتار عشق شده اند. در دام عشق افتاده اند. اما و صد افسوس که آن چه یافته بودم و درک می کردم و می فهمیدم ناتوان از آن بودم که بر زبان بیاورم. اصلا قابل بیان نبود. خب چیزی نبود که بتوانم بیان کنم. یا شاید زبان قادر به انتقال این معانی و مفاهیم نبود. فقط می دانستم که چیزی است که از درون می سوزاند. شعله هایش زبانه می کشد. و دمار از روزگار من در می آورد ولی قادر به بیان آن هرگز نبودم. نوبت به زبان که می رسید باز می ایستاد. تا دیروز ی خواستم بفهمم که عشق چیست؟ حالا که فهمیده ام که عشق چیست متاسفانه زبان آن را ندارم که بیانش کنم. و قلم آن را ندارم که بنگارم. شاید مشکل عشق همین که نمی شد بدان راه یافت و شناخت. و معنای آن را دریافت.

آن یکی خر داشت پالانش نبود.

یافت پالان گرگ خر را در ربود.

کوزه بودش آب می نامد به دست

آبر را چون یافت کوزه خود شکست.(مولوی)

تا به حال فکر می کردم عشق یک واژه است. و هر واژه هم یک معنای سر راست و روشنی دارد باید آن را در لعت نامه جست. لذا در بین کتابهای لغت در پی عشق بودم. مهم نبود فارسی باشد یا عربی. حتی به دنبال رگ و ریشه آن هم به راه افتادم. از ریشه عَشَقَ گرفته شده که به معنای گیاهی است که گرداگرد درخت می پیچد و درخت را چنان در بر می گیرد که عرصه را برای تنفس درخت تنگ می کند تا دست آخر درخت خشک می شود و از بین می رود. درخت را می میراند. عشق یعنی همین گیاه. اگر به جان کسی افتاد او را از پای در خواهد آورد. او را داعون می کند.

این معنای عشق نبود. بلکه کارکرد این گیاه بود. چون عشق آن گونه است که اگر گریبان کسی را بگیرد او را از پای در نمی آورد بلکه پایدارترش می کند. درست است که عشق از درون، عاشق را می سوزاند ولی نه هم چون نیش و کنایه زبان دیگران. قلمبه و نیش زبان گاه واقعا فرد را از درون می سوزاند ولی "این کجا و آن کجا":

دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه

هردو جانسوزند اما این کجا و آن کجا

جنس عشق یک چیز دیگری است. سوزاندنش هم جور دیگری است. بدین جهت کاووش از معنای عشق در کتابهای لغت امر بیهوده ای بود. از اول هم نباید سراغ کتابهای لغت برای معنای عشق می رفتم. عشق را نباید در کتابخانه جست. من عشق را در بیرون از خود می جستم و هرچه بیشتر می جستم کمتر معنایی از آن می یابم. این نیز اشتباه بود. آدرس اشتباهی رفته بودم. عشق را باید در درون خودم می جستم. اگر از اول همین کار را می کردم یقینا زودتر بدان می رسیدم. شاید به همین جهت هم درک از عشق چندان ساده نیست. چون قابل درک توسط حواس نیست. امر درونی است. درک و دریافت امر بیرونی و حسی خیلی راحت تر است تا امور دورنی و معنوی. عشق چیزی نبود که بشود از بیرون پیدایش کرد. از همان آغاز جای اشتباهی را داشتم می گشتم.

  • حسن جمشیدی
تاریخ انتشار: ۲۶ آبان ۱۳۸۵ - ۰۹:۰۷
کد خبر: ۱۵۰۸۷۴۱
گروه اندیشه و علم: مدیرگروه پژوهشی فلسفه جهاددانشگاهی مشهد گفت: نقد و تحلیل نیاز امروز فلسفه اسلامی است.
 
حسن جمشیدی در گفتگو با خبرگزاری قرآنی ایران(ایکنا) شعبه خراسان رضوی، افزود: فلسفه‌ اسلامی توان شکوه و شکوفایی دارد ولی مشروط به این است که از چمبره‌ی قدرت تجلیل بیرون کشیده شود.
وی با بیان اینکه فیلسوفان نه خدایند و نه پیامبر اظهارداشت: حتی اگر سقراط و افلاطون را بعضا پیامبر انگاشته‌اند در عمل گاه بر ایشان نقدهای تند و خشن زده‌اند. پس اگر هم پیامبرانی باشند به یقین غیر معصوم‌اند و اهل خطا و اشتباه.
وی افزود: در عرصه‌ی دانش، فیلسوف آن است که بتواند خطا و اشتباه بزرگان را بیرون بکشد همچنان که مو را از لای ماست بیرون می‌کشند و آنها را آشکار سازد. نه آنکه به ماستمالی همت بدارد و این ضرورت امروز فلسفه ما است.
این پژوهشگر علوم دینی خاطرنشان کرد: فلسفه وقتی فلسفه است که تمامی مفروضات خود را نیز بر اساس چارچوب و ساختار عقلی، پیشتر بر کرسی بنشاند. بتواند در برابر هر مدعایی چند پرسش اساسی بگمارد.
وی افزود: ستودنی است اگر کس یا کسانی همت کنند و آثار منتقدان فلسفه‌ی ملاصدرا را تصحیح و نشر دهند. زیرا نه فلسفه ملاصدرا و نه فلسفه منتقدان ملاصدرا پاک از نادرستی و ناراستی نیست.
جمشیدی با بیان اینکه در فلسفه اصل و اساس بر این نهاده شده است که در برابر هر چیز و هر دعوی‌ای نشانه‌ی پرسشی بگمارند، اظهار داشت: در فلسفه هیچ چیز از چرایی و چطوری و برای چه، پوشیده نیست و این راز پنهان و آشکار آدمی است و بدین جهت این حیوان بوالفضول را آدم نام نهاده‌اند.
وی در عین حال افزود: عقلانیت تماماً در فلسفه نیست، عقل مشترک لفظی است و برای آن چندین معنا بیان داشته‌اند که یکی از آن میان عقل به معنای نظام فلسفی است آن هم نه قواعد و قوانین فلسفی؛ تمامی افرادی که به مخالفت با عقل برخواسته‌اند دقیقا مخالفت آنها با نظام فلسفی است نه عقل به معنای نیروی درک کننده و نه به معنای برهان و قیاس. غزالی خود در این پهنه میدان دار است.
وی ادامه داد: هر فلسفه‌ستیزی لزوما، خرد گریز نیست. عارفان و فقیهان اگر به فلسفه تاخته‌اند کشمکش و ناسازگاری آنها در روش است. در بین دانشهای شکل‌یافته در بستر اسلام-دانشهای اسلامی- فقط سه دانش است که حقیقت را تنها در قلمرو خود می‌داند: فقه توسط فقیهان و فلسفه توسط فیلسوفان و عرفان توسط عارفان.
مدیرگروه پژوهشی فلسفه جهاددانشگاهی مشهد گفت: تنها این سه جریان عمده‌اند که هر یک از حقیقت راه یافته و به دست آمده سخن می‌گویند. بدین جهت بین این سه جریان در درازنای تاریخ حرف و سخن و پرخاش فراوان داد و ستد شده است. و این دعوی روشی گره کور حل ناپذیر است. پس باید این کشمکش را همیشه شاهد باشیم.
وی در تشریح این امر گفت: این که خواجه نصیر توسی برای گسترش عقلانیت کوشید تردیدی نیست اما تلاشهای او بعد از نقدهای اساسی و دقیق فخررازی و غزالی معنا می‌یابد. اگر نبود نقدهای روشمند این بزرگان، فلسفه‌ی اسلامی بالندگی بعد از خواجه‌ را نداشت.
جمشیدی متذکر شد: باید توجه داشت که ابن رشد و خواجه توسی در پاسخ به نقدهای غزالی و فخر رازی به دفاع از ابن سینا و فارابی نپرداختند بلکه تلاش کردند تا کاستی‌های فلسفه و زمینه‌های اشکال را ترمیم کنند و همین سبب گستردگی فلسفه شد. و هنوز هم برخی نقدهای غزالی بر فلسفه برطرف نشده است چون اصل ادعا فلسفی نیست تا در فلسفه بدان پرداخته شود و یا پاسخ فلسفی بدان داده شود علیرغم آن که فیلسوفان آنها را مطرح کرده‌اند.
وی با بیان اینکه چنانکه متفکران و اندیشمندان نیک توجه دارند هر آنچه را که فیلسوفان بیان می‌کنند می‌تواند فلسفی باشد و می‌تواند غیر فلسفی باشد، اظهار داشت: غزالی و فخر رازی با تیزبینی تمام و موشکافی‌های دقیقی که خاص ایرانیان است به ایراد و اشکال ساختاری فلسفه پرداختند و پاره‌ای از مسائل غیر فلسفی را که به فلسفه راه یافته و یا پاره‌ای از ادعاهایی که برای اثبات آنها تلاش شده ولی تلاش آنها روش مند و متدیک نبوده است، را زیر سئوال برده اند.
وی با طرح این سئوال که چگونه می‌شود فیلسوفی خود منطق و دستورات منطقی را به صورت میزان و قانون در آورد و آنگاه خود از قوانین طراحی شده پیروی نکند؟ گفت: هنوز هم این اشکالات موصوف در بزرگانی چون فارابی، پورسینا و ابن رشد و سهروردی و ملاصدرا دیده می‌شود.
  • حسن جمشیدی
کد خبر: ۱۵۰۹۴۳۳
تاریخ انتشار: ۲۹ آبان ۱۳۸۵ - ۱۴:۳۰
گروه اندیشه و علم: مدیر گروه فلسفه پژوهشکده علوم انسانی جهاد دانشگاهی مشهد به بیان مشکلات فلسفه اسلامی در جامعه امروز پرداخت.
 
حسن جمشیدی، در گفت و گو با خبرگزاری قرآنی ایران(ایکنا)، شعبه خراسان رضوی، یکی از مشکلات اصلی فلسفه اسلامی را عدم تفکیک مسائل اصلی از مسائل فرعی خواند و افزود: مسائل اصلی همان برهانیات و یقینیات هستند و مسائل فرعی، اصول موضوعه یا اصولی هستند که در جایی غیر از فلسفه اثبات شده است اما در فلسفه امروز ما این دو از هم تفکیک نشده اند.
وی عدم تفکیک مسائل وجود شناختی از مسائل معرفت شناختی را از نیز از مشکلات فلسفه امروز خواند و گفت: مثلا در فلسفه اسلامی از ابتدا بحث می‌شود که وجود، بدیهی است و بعد هم گفته می‌شود مشترک معنوی است و بعد اصالت وجود اثبات می‌شود که خود بحثی وجود شناختی است.
جمشیدی توجه بیش از حد به گذشته فلسفه اسلامی را باعث غرور بی‌جا و بی‌مورد فلاسفه امروز خواند و گفت: این امر باعث شده به دستاوردهای جدید فلسفی بی توجهی شود.
وی بی‌توجهی به مسائلی که در جامعه‌ ایجاد شده است و ندیده انگاشتن آنها را از مشکلات فلسفه اسلامی در جامعه امروز خواند.
مدیر گروه فلسفه پژوهشکده علوم انسانی جهاد دانشگاهی مشهد از فقدان فلسفه‌ی فلسفه به عنوان یکی از موانع رشد فلسفه اسلامی یاد کرد و گفت: در جامعه بیشتر آنها که فلسفه را مطالعه کرده‌اند یا شیفته‌ی آن بودند و یا دشمن خانه زاد بوده اند که فلسفه از هر دو گروه زیان دیده است.
جمشیدی در ادامه از ابهام و عدم وضوح کامل تعریف فلسفه به عنوان یکی دیگر از چالشهای کنونی مباحث فلسفی نام برد و افزود: به جهت نارسائی در تعریف، برخی فلسفه را فقط فلسفه ابن رشد یا ابن سینا یا ملاصدرا می‌دانند در حالی که ناقدین این فیلسوفان نیز فیلسوف بوده‌اند و دستاورد فلسفی داشته اند.
وی ابهام و عدم روشنایی برخی از مقوله‌های فلسفی علیرغم آن که صفحات متعددی در باره‌ی آنها سخن گفته شده است را از دیگر معضلات مباحث فلسفی عنوان کرد و ادامه داد: تعامل ایدئولوژیک بین فلسفه و فیلسوفان وجود دارد و باید گفت که ارزش افلاطون و ارسطو به ادعاها و براهین آنها است نه به شخصیت فردی آنها در حالی که بعضا شاهد هستیم چنین افرادی تا مرز انبیا پیش برده شده اند و به مدعا و استدلالات آنها و خودشان قداست بخشیده‌ شده است.
مدیر گروه فلسفه پژوهشکده علوم انسانی جهاددانشگاهی مشهد با نام بردن از علومی نظیرکلام و عرفان از آنها به عنوان علومی ارزشمند یاد و تصریح کرد: اما اگر این دانشها سایه بر علم دیگری بیندازند، علم در سایه، رشد و شکوفایی نخواهد داشت که به نظر می رسد این اتفاق در مورد فلسفه افتاده است.
جمشیدی در ادامه از بازخوانی دقیق فلسفه‌ی اسلامی و نقد درونی فلسفه‌ی اسلامی فارغ از نقد بیرونی و یا رد فلسفه و مطالعه و آشنایی کامل با مسائل و دستاوردهای جدید فلسفه به عنوان ضرورتهای حال حاضر در جهت رشد و بهسازی مباحث فلسفس ی نام برد.
وی تاکید کرد: بازسازی مجدد فلسفه نیاز مبرم جامعه است و سرزمین فلسفه‌ی اسلامی نیازمند این است که خاکش زیرو رو شود و شخمی عمیق را به خود ببیند.
  • حسن جمشیدی
تاریخ انتشار: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۶ - ۱۳:۲۱
کد خبر: ۱۵۴۱۷۸۶

گروه اندیشه و علم: یک پژوهشگر گفت: استاد مطهری در زمان حیات خویش اصطلاحات فلسفی را از دامنه خاص بیرون آورد و آنها را با بیانی ساده و همه فهم تعلیم داد.

 
حسن جمشیدی در گفت و گو با خبرگزاری قرآنی ایران(ایکنا) شعبه خراسان رضوی، با بیان این مطلب و با اشاره به کتاب مقدمه ای بر جهان بینی استاد مرتضی مطهری اظهار داشت: استاد در این کتاب استاد دامنه بحث ها را تعمیم می دهد و اصطلاحات فلسفی(کدها و رمزها) را معنا می کند تا مردم عادی هم مسایل فلسفه را بفهمند.
وی افزود: مطهری در حوزه کاری فلسفه، فلسفه را ساده سازی می کند چرا که در گذشته کتب فلسفی عمدتا دشوار نوشته می شد تا کمتر کسی سراغ این گونه مباحث برود اما استاد مطهری این کتاب ها را به فارسی ترجمه و بسیار ساده کرد و به تبیین وتحلیل این کتاب ها پرداخت.
وی ادامه داد: استاد مطهری جهت آشنایی همه با فلسفه، منطق و کلام کتاب هایی منتشرکرد برای هر خواننده ای قابل فهم است.
وی اضافه کرد: مطهری کتاب اصول فلسفه رئالیسم علامه طباطبایی که بسیار سخت است، شرح و تفسیر می کند تا برای همگان آسان شود.
جمشیدی گفت: مطهری نگاه تاریخی به مقوله های فلسفی می کند، و مسئله را مطرح می کند و دیگر دیدگاه ها و نظرات فلسفی را در مورد مسئله بررسی می کند، که ریشه این کار یا به جهت ارتباط با غربی ها بوده و یا به جهت ارتباطی که با مرحوم بروجردی داشته است.
وی با بیان اینکه مرحوم بروجردی سابقه هر مسئله را در فقه بیان می کرد که به آن ادبیات تحقیق یا دیرینه ی پژوهش می گویند و مطهری با هوشمندی این ادبیات تحقیق را در حوزه فلسفه دنبال می کند
وی افزود: نکته ای که باید توجه داشت این است که مطهری دارای ابعاد گوناگون بود که در اصطلاح علمی عالم بین رشته ای می گویند، وی از جمله شاگردان علامه طباطبائی بوده که هم فلسفه و عرفان و هم تاریخ و کلام را خوب می فهمید و می توانست پلی میان این رشته ها بزند که به خوبی نیز از پس آن برآمد.
جمشیدی افزود: از دیگر کارهای مطهری انطباق فلسفه اسلامی و غربی بود و در این راستا کتاب ادراکات اعتباری(بحث اخلاق) از علامه طباطبایی را تبیین و تحلیل می کند و دیدگاه های غربی ها را در رابطه با اخلاق بررسی می کند.
وی تصریح کرد: ویژگی مطهری در مقوله های فلسفی، سلامت نفس ایشان است که مسائل را باز می کند حتی اگر خودش آنرا قبول نداشته و اعتقاد به ان دیدگاه نداشته باشد، آنرا تجزیه و تحلیل می کند و بعد به نقد آن می پردازد.
مدیر گروه فلسفه جهاد دانشگاهی واحد مشهد ادامه داد: مطهری یک نظام فلسفی طراحی کرد و مقوله های دینی، کلامی، تاریخی را با آن سنجید که در تمام اندیشه ها و تفکر مطهری این نظام فلسفی مشخص است.
وی در ادامه دفاع عقلانی از دین را از جمله دیگر ویژگیهای مطهری عنوان کرد و افزود: مطهری برتری اسلام را بر دیگر مکاتب و مذاهب برتری عقلی اسلام می داند، نه برتری شمشیرهای آخته که دائما از آن خون می چکد و صرف اینکه چیزی روایت است به موضوع نمی پردازد وی سنت را تحلیل می کند و تفسیری ارائه می دهد که آن هم عقلی است.
وی ادامه داد: مطهری فلسفه غرب را ترویج می کند و برای آن وقت می گذارد و شاگردانی تربیت می کند و کتابهایی می نویسد از جمله نقد مارکسیم ، علل گرایش به مادی گرایی ، دوره کامل جهان بینی، فلسفه تاریخ ، بحث های شرح منظومه مبسوط و مباحثی را مطرح می کند که چندان در آن زمان رایج نبوده است.
این پژوهشگر خاطر نشتان کرد: دوره تحلیل و نقد اندیشه های شهید مطهری فرا رسیده است و بهتر است که گروهها و بخشهای علمی به بررسی و نقد اندیشه های آن اندیشمند و متفکر بپردازند
  • حسن جمشیدی

به مناسبت روز جهانی فلسفه 27 آبان 1393

یک پژوهشگر: فلسفه، پاسخ‌های قانع‌کننده‌ای به سوالات می‌دهد

یک پژوهشگر: فلسفه، پاسخ‌های قانع‌کننده‌ای به سوالات می‌دهد

یک محقق و پژوهشگر گفت: در حالی که همه افراد جامعه جهت استدلال و تبیین مسائل و عقلانیت نیازمند فلسفه هستند، اما نسبت به آن چندان مهرورزی صورت نمی‌گیرد.

یک محقق و پژوهشگر گفت: در حالی که همه افراد جامعه جهت استدلال و تبیین مسائل و عقلانیت نیازمند فلسفه هستند، اما نسبت به آن چندان مهرورزی صورت نمی‌گیرد.

 

حسن جمشیدی در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، منطقه خراسان، به مناسبت روز جهانی فلسفه اظهار کرد: این روز 12 سال است که توسط سازمان یونسکو تعیین شده و فرصتی است که روی موضوعات مختلف فلسفی و نیز فلسفه‌های خاص کار کنیم همچنین در جامعه چندان روی فلسفه اخلاق و فلسفه تاریخ و فلسفه ذهن و معرفت‌شناسی و فلسفه‌های مورد نیاز دیگر زیاد کار نشده است.

 

وی با بیان این‌که «در فلسفه بزرگانی مانند ابن‌سینا، فارابی، ملاصدرا و سهروردی را داریم» افزود: این روز فرصتی است که تنها به بحث الهیات و فلسفه وجود نپردازیم و به بخش‌های دیگر فلسفه که جامعه به شدت به آن نیاز دارد مانند فلسفه اخلاق پرداخته شود هر چند که خود همین فلسفه وجود یا الهیات هم خیلی مورد توجه قرار نمی‌گیرد.

 

این پژوهشگر، فلسفه را اینگونه تشریح کرد: نمی‌توان پاسخ شفاف و روشنی به چیستی فلسفه داد و تلاش‌هایی که در جهت پاسخگویی به برخی از سوالات انجام می‌شود خود فلسفه است و هر کاری که بشر انجام می‌دهد که مبتنی بر چیستی و چرایی است کاری فلسفی است.

 

وی اضافه کرد: باورهای زیادی داریم و به هر میزانی که این باورها، شواهد و دلیل و برهان و مستندات داشته باشد احساسات و یا عواطفمان کمتر خواهد بود به این معنی که هر چقدر استدلالات کمتر باشد احساسات و عواطف قوی‌تر است.

 

جمشیدی گفت: به طور قطع افراد در خصوص مسائلی که شفاف و روشن است بحث نمی‌کنند و تمامی اختلافات بیشتر در جایی است که دلیل و شواهد و مستندات وجود ندارد همچنین بخشی از دعواها در جامعه به دلیل عدم وجود پشتوانه و مستندات و شواهد و همان عقلانیت است لذا فلسفه باید فراگیر شود و هرچقدر که فلسفه عمق بیشتری داشته باشد باورها باید بیشتر مستدل شود.

 

وی ادامه داد: در واقع فردی که مستندات ندارد همیشه سرو صدا می‌کند در نتیجه با بلند کردن صدا می‌خواهد پشتوانه و دلیل ایجاد کرده و جامعه و یا طرف مقابل را قانع کند.

 

این محقق و پژوهشگر تصریح کرد: باید باور کنیم که همه زندگی ما مسائل تجربی نیست و همه چیز با فیزیک و شیمی و زیست حل و فصل نمی شود بلکه فراتر از امور تجربی هم چیزهایی هست، در این راستا ما با موضوعات و یا مسائلی برخورد می‌کنیم که صرف تجربه پاسخ درستی به آن‌ها نمی‌دهد گرچه عقلانیت محض هم راهگشا نخواهد بود.

 

جمشیدی با بیان این‌که «زندگی در امور تجربی محصور نیست» اظهار کرد: گاه پرسش‌هایی وجود دارد که پاسخ‌های کاملی می‌طلبد که تجربه همیشه جواب این سوالات را نمی‌دهد، پس نیازمند به فلسفه هستیم در نتیجه عملا همه مردم با فلسفه سروکار دارند شاید بعضی متوجه آن نشوند.

 

این پژوهشگر افزود: دادوستد فراگیری بین فلسفه و دیگر علوم وجود دارد و همه حوزه‌ها برای اثبات موضوعات خود به شدت نیازمند فلسفه هستند. هیچ علمی از چیستی موضوع خودش بحث نمی‌کند چون ورود به قلمرو فلسفه است.

 

وی گفت: همه ما به نحوی که یا متوجه آن هستیم یا نیستیم با فلسفه سرو کار داریم گاه باورهایی داریم که هیچ پشتوانه‌ای ندارند، به بیان دیگر در جهان چیزی یا هست یا نیست و اگر نیست دیگر نباید درگیر آن شد.

 

وی اضافه کرد: موضوعاتی وجود دارد که راز است و نمی‌شود آنها را گشود و هیچ کلیدی به آن‌ها نمی‌خورد همچنین تشخیص این چهار عرصه از یکدیگر نیز کار فلسفه و فلسفی است.

 

این پژوهشگر با بیان این‌که «علوم تجربی ضرورت دارد، قابل اعتنا است ولی قابل اعتماد نیست» گفت: فلسفه به معنی دلیل و برهان است و پاسخ‌های قانع‌کننده و شفافی به سوالات می‌دهد.

 

این مدرس حوزه و دانشگاه تصریح کرد: در هیچ کدام از دولت‌های بعد از پیروزی انقلاب آنگونه که باید نتوانستند عملکرد خود را موجه و مستدل برای مردم بیان کنند حتی از تئوری ولایت فقیه به عنوان یک شکل از حکومت نتوانستند دفاع کنند، چون به فلسفه سیاسی خیلی پرداخته نشد.

 

وی ادامه داد: تئوری ولایت فقیه در فلسفه سیاسی می‌تواند ورز بخورد و قوی بشود و راهگشای جوامع دیندار باشد نه فقط جهان شیعه بلکه اهل سنت نیز می‌توانند از آن بهره ببرند به شرط آن که وارد عرصه فلسفه سیاسی بشود.

 

جمشیدی تصریح کرد: افرادی که فلسفه دارند قدرت فهم بیشتر مسائل را دارند لذا اگر در میان دولتمردان کسانی باشند که این قدرت را داشته باشند بسیاری از مسائل راحت‌تر حل می‌شوند شاید به همین جهت هم از حکومت فیلسوفان سخن گفتند.

 

این پژوهشگر با بیان این‌که «در دنیای داد و ستدی زندگی می‌کنیم و همه با هم ارتباط دارند» در ادامه اظهار کرد: در این دنیا همه به هم، پیر به جوان و جوان به افراد سالخورده نیازمند است علوم هم این گونه هستند و علوم به فلسفه و فلسفه به علوم نیاز دارد.

 

وی با بیان این‌که «همه انسان‌ها با سه موضوع حقایق، ارزش‌ها یا ادراکات اعتباری و توهم روبرو هستند» گفت: ارزش‌های اعتباری ممکن است در جوامع گوناگون متفاوت باشد ولی در جامعه ما ارزش‌های اعتباری را همان ارزش‌های واقعی می‌دانند این در حالی است که از ادراکات اعتباری نمی‌توان انتظار ارزش‌های واقعی را داشت و در این زمینه آنچه که می‌تواند ما را یاری کند فلسفه است همچنین به ما بگوید که چه چیزی واقعی و چه چیزی اعتباری و چه چیزی وهمی است.

انتهای پیام

 

  • حسن جمشیدی

آیت‌الله شمس خراسانی درگذشت

آیت‌الله شمس خراسانی درگذشت

ششم دیماه 1398

ایسنا/خراسان رضوی آیت‌الله سید حسین شمس خراسانی روز گذشته، پنجم دی ماه، در سن 92 سالگی درگذشت.

آیت‌الله سید حسین شمس خراسانی، عالم دینی برجسته خراسانی و از اساتید حوزه علمیه مشهد و قم بامداد روز گذشته، پنجم دی ماه، در سن 92 سالگی در گذشت. بناست پیکر وی به عراق منتقل شده و در وادی‌السلام نجف اشرف به خاک سپرده شود.

 

حسن جمشیدی، از شاگردان آیت‌الله شمس خراسانی، در گفت‌وگو با ایسنا در خصوص وی، اظهار کرد: ایشان متولد سال 1306 در روستای ابرده استان خراسان هستند. آیت‌الله شمس خراسانی تحصیلات حوزوی خود را در سال 1318 در حوزه علمیه مشهد آغاز کردند و مدتی پس از آن برای ادامه تحصیلات راهی حوزه علمیه قم و نجف شدند، اما بار دیگر به مشهد بازگشتند.

 

وی ادامه داد: ایشان جزء شاگردهای زبردست آیت‌الله سیدمحمدحسین بروجردی، امام خمینی(ره)، علامه سیدمحمدحسین طباطبائی و آیت‌الله میلانی بودند. همچنین دوستی و رفاقتی با آیت‌الله آشتیانی، از اساتید فلسفه داشتند.

 

جمشیدی تصریح کرد: ایشان آثار متعددی دارند که برخی از آن‌ها منتشر شده و برخی نیز تا کنون منتشر نشده است. از جمله آثار چاپ شده ایشان می‌توان به توحید ناب، توحید از نگاهی نو، الأمر بین الأمرین، مشکات الأصول، التوحید بین الفلسفة المادیة و المدرسة العرفانیة اشاره کرد که در مجموع آثار دینی ارزشمندی هستند.

 

وی خاطرنشان کرد: آیت‌الله شمس خراسانی با وجود این‌که از شاگردان برجسته علامه میلانی بودند و سواد لازم را داشتند، هیچ‌گاه به دنبال مرجعیت نبودند و در این زمینه فعالیتی نکردند. ایشان حتی مبادرت به چاپ کتاب‌های خود نمی‌کردند و پسر ایشان برخی از آثار ایشان را به چاپ رساندند.

 

این پژوهشگر فلسفه و الهیات با اشاره به اینکه «آیت‌الله شمس خراسانی فرد بسیار با تقوا و خدا ترسی بودند»، افزود: وی همچنین نسبت به استفاده کردن از وجوهات بسیار پرهیز داشتند و حساس بودند.

 

وی اضافه کرد: از جمله صفات بارز ایشان می‌توان به تسلط زیاد بر بحث اصول و کتاب‌های آیت‌الله اصفهانی اشاره کرد.

انتهای پیام

  • حسن جمشیدی

آثار امام‌ خمینی(ره) بیانگر شأن فقاهت ایشان است

آثار امام‌ خمینی(ره) بیانگر شأن فقاهت ایشان است

14 خرداد 1399

ایسنا/خراسان رضوی یک پژوهشگر حوزه دین و فلسفه گفت: کتاب‌های تألیف شده و منتشر شده به علاوه کلاس‌های درسی امام خمینی(ره) نشان‌دهنده مقام و شأن فقاهت ایشان است.

حسن جمشیدی در گفت‌وگو با ایسنا درخصوص انواع فقه اظهار کرد: دو نوع فعالیت در حوزه فقه وجود دارد که اساتید ما آن‌ها را انجام داده و به تبع آن‌ها ما نیز در حوزه به انجام این دو نوع فعالیت می‌پردازیم. یک نوع این فعالیت‌ها آموزش اصول و فقه و دیگری نگارش و چاپ کتاب در حوزه‌های مختلف فقه، اصول و ... است.

وی ادامه داد: امام خمینی (ره) نیز علاوه بر این که در قم و هم‌چنین نجف کلاس درس داشته‌اند، کتاب‌هایی نیز تألیف کرده‌اند. به این ترتیب کتاب‌های تألیف شده و منتشر شده به علاوه کلاس‌های درسی ایشان نشان‌دهنده مقام و شأن فقاهت امام خمینی (ره) است.

این پژوهشگر حوزه دین و فلسفه با بیان این که بسیاری از علما به فقه سیاسی اعتقاد ندارند، افزود: فقه یک موضوع فردی است و در آن وظیفه و تکلیف فرد نسبت به عملی که انجام می‌دهد، مشخص می‌شود. به عنوان مثال بیان می‌شود که عمل واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح است.

جمشیدی با اشاره به این که سیاست موضوع و مسئله‌ای فردی نیست و در ارتباط با حکومت است، بیان کرد: به همین دلیل برخی از عالمان مانند «آیت‌الله خویی» موافق فقه سیاسی نبوده‌اند در حالی که امام خمینی موافق این دیدگاه بوده‌اند.

وی خاطرنشان کرد: هم‌چنین برخی معتقدند علم اصول باید موضوع داشته باشد در حالی که امام خمینی (ره) جزء افرادی هستند که معتقدند لازم نیست علم اصول موضوع داشته باشد. امام خمینی (ره) جزء معدود افرادی هستند که درهر دو حوزه عرفان و فقه آثار پخته و مشهوری دارند.

این پژوهشگر حوزه دین و فلسفه تشریح کرد: معمولاً زمانی که افراد به دنبال عرفان می‌روند، سیاست را رها می‌کنند. به طوری که شاید بتوان بیان کرد که آن‌ها از شر سیاست به سراغ عرفان رفته و به آن پناه می‌برند. بنابراین تعداد اندکی از افراد می‌توانند عرفان را در کنار شأن و مقام فقاهت حفظ کنند. امام جزء افرادی بودند که در هر دو زمینه عرفان و سیاست فعالیت داشتند. تا حدودی می‌توان این ویژگی را جزء ویژگی‌های منحصر به فرد ایشان در نظر گرفت.

جمشیدی تصریح کرد: افرادی مانند ابن عربی، مولوی، حافظ و بزرگان دیگر در حوزه عرفان، اغلب شاید به دلیل سرخوردگی‌های سیاسی به عرفان روی آورده و به بالندگی و رشد آن کمک کرده‌اند. زمانی که امام (ره) به قدرت رسیده و جمهوری اسلامی را تشکیل دادند؛ به جز تفسیر سوره حمد توسط ایشان، فعالیت دیگری از جانب ایشان در حوزه عرفان دیده نمی‌شده‌، با این وجود این جلسات نیز پس از مدتی لغو شده و افرادی مانع برگزاری آن‌ها شدند.

وی عنوان کرد: به این ترتیب فعالیت‌ها و آثار به‌جا مانده از ایشان در زمینه عرفان مانند نوشته‌های ایشان درخصوص صلاة، شرح دعای سحر و ... مربوط به دوره قبل از به قدرت رسیدن ایشان است. به این ترتیب امام در زمینه‌های فلسفه، عرفان و فقه مهارت داشته و شاگردان زیادی تربیت کرده‌اند.

امام خمینی (ره)، مفاهیم عمیق و دشوار عرفانی را در قالب شعر بیان می‌کردند

این پژوهشگر حوزه دین و فلسفه گفت: افرادی مانند «شهریار»، «نیما یوشیج» و ... که در حوزه شعر فعالیت دارند، مهارت شعری داشته و در این مهارت غرق شده بودند؛ به گونه‌ای که کار دیگری به جز سرودن شعر نداشتند و لذا اشعار امام (ره) با اشعار آن‌ها قابل مقایسه نیست. با این وجود خواندن اشعاری که امام خمینی (ره) آن‌ها را سروده‌اند؛ بسیار لذت‌بخش است.

جمشیدی اضافه کرد: ممکن است تعداد اشعار و آثار باقی مانده از خیام و حافظ در مقایسه با مولوی اندک باشد؛ اما همین تعداد کم نیز بسیار تأثیرگذار و ارزشمند هستند. تعداد اشعار امام خمینی (ره) و «علامه طباطبایی» نیز اندک بوده اما بسیار ارزشمند، زیبا و دلچسب هستند.

وی ادامه داد: تنها افراد خاص و نزدیک امام خمینی (ره) از شعرسرایی ایشان اطلاع داشتند؛ به طوری که اشعار امام منتشر نشده و پس از فوت ایشان، این اشعار منتشر شده‌است. امام خمینی (ره) مضامین و مفاهیم بسیار دشوار عرفانی را در قالب ادبی و شعری بیان کرده‌اند که این کار علاوه بر مهارت نیازمند ذوق و سلیقه نیز است. انتهای پیام

https://www.isna.ir/news/99031408572/%D8%A2%D8%AB%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%B1%D9%87-%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%B1-%D8%B4%D8%A3%D9%86-%D9%81%D9%82%D8%A7%D9%87%D8%AA-%D8%A7%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA

  • حسن جمشیدی

حکمة‌الاشراق کلید درک فلسفه سهروردی

چهارشنبه هشتم مردادماه 1399

ایسنا/خراسان رضوی یک پژوهشگر حوزه دین و فلسفه گفت: برای مطالعه فلسفه اسلامی لازم است به فلسفه سهروردی که یکی از قله‌نشینان این حوزه است توجه کنیم.

حسن جمشیدی خراسانی در گفت‌وگو با ایسنا در خصوص اندیشه سهروردی و بزرگان فلسفه اظهار کرد: برخی از فیلسوفان توانسته‌اند مسأله‌ای در فلسفه بیان کرده و یا در مسائلی تبیین و تحلیل جدیدی انجام دهند. اما برخی دیگر از فیلسوفان توانسته‌اند مکتبی ایجاد کرده و تحول بنیادی در فلسفه ایجاد کنند. این افراد قله‌های فلسفه هستند و هنگام مطالعه فلسفه باید به این افراد توجه کنیم. از این افراد می‌توان فارابی، ابن سینا و شیخ اشراق و ... را نام برد؛ به عنوان مثال زمانی که ما فلسفه معروف به فلسفه اسلامی را مطالعه می‌کنیم، نمی‌توانیم شخصیتی مانند فارابی، بوعلی‌سینا و ملاصدرا و شیخ اشراق را نادیده بگیریم.

وی ادامه داد: سهروردی یکی از شخصیت‌های بزرگ و قله‌نشین در زمینه فلسفه است؛ به طوری که نمی‌توانیم فلسفه اسلامی را مطالعه کنیم در حالی که به اندیشه سهروردی و کتاب حکمت الاشراق او بی‌توجه باشیم؛ زیرا ایشان فلسفه و مکتبی جدید و متفاوت با ابن‌سینا و فارابی تبیین کرده‌ است. لذا اسم آن را هم حکمت اشراق در برابر حکمت مشا نهاده است. یکی از نکات قابل توجه این است که فلسفه متفاوت از علوم تجربی است؛ به عنوان مثال در خصوص مبارزه با ویروس کرونا که امروزه همه ما با آن مواجه هستیم، نمی‌توانیم به تجربیات 100 یا 200 سال یا 500 سال گذشته مراجعه کنیم و هرکس هم مراجعه کند مورد تمسخر قرار خواهد گرفت. چون ویروس کرونا جدید است و شیوه درمان نو هم می‌طلبد. باید با علم روز با این ویروس آشنا شد و با آن مقابله کرد.

این پژوهشگر حوزه دین و فلسفه بیان کرد: در حالی که علم فلسفه اینگونه نیست و در آن لازم نیست به آخرین دستاوردهای بشری مراجعه کنیم. بلکه برای فهمیدن فلسفه‌هایی مانند فلسفه هایدگر، فلسفه پوپر و یا فلسفه دکارت و کانت و ... باید به سراغ فلسفه افلاطون  و ارسطو مراجعه کنیم، زیرا این فلاسفه نیز با توجه به فلسفه‌های قبل از خود توانسته‌اند فلسفه و یا مکتبی جدید تبیین کنند؛ لذا برای مطالعه فلسفه اسلامی هم، لازم است به فلسفه سهروردی که یکی از قله‌نشینان این حوزه است توجه کنیم.

وی بیان کرد: زمانی که ما فلسفه سهروردی را مطالعه می‌کنیم، ریشه‌های این فلسفه را در فلسفه‌های پیشین هم چون فارابی و شاخ و برگ‌های آن را در فلسفه‌های مرحوم نوری و زنوزی و سبزواری، علامه طباطبایی و ... مشاهده می‌کنیم. به شکلی که فلسفه این بزرگان قابل تفکیک نبوده و نیست. فلسفه هریک از این فلاسفه و یا حتی فلاسفه معاصر خود ما هم ریشه در فلسفه پیشینیان دارد. بنابراین گویی فلاسفه بر دوش فیلسوفان پیشین خود ایستاده و حقایق را نظاره می‌کنند. ما در فلسفه به دنبال درک و دریافت درست از واقعیت و حقیقت هستیم. اینها کسانی‌اند که این راه را رفته‌اند و راه را برای ما کوبیده و محکم کرده‌اند.

جمشیدی خراسانی خاطرنشان کرد: بنابراین در حال حاضر نیز برای مطالعه فلسفه به فلسفه افلاطون، ارسطو و ... نیاز داریم و این‌گونه نیست که با مطالعه فلسفه یک و یا تعدادی از فلاسفه، متوجه این علم شده و آن را بفهمیم. سهروردی علاوه بر این‌که فیلسوف بزرگی بوده و کتاب «حکمت‌الاشراق» که کتابی مفصل درخصوص فلسفه است را نوشته‌، عارف بزرگی نیز بوده و بحث‌های ایشان در حوزه عرفان نیز کاملا آشکار و روشن است. سهروردی هم‌چنین در حوزه منطق نیز فردی بزرگ و صاحب‌نظر است. ایشان در مقولات نظر خاص خودش را دارد. گاهی مطرح می‌شود که ایشان فلسفه، منطق و عرفان را درهم آمیخته‌ است اما به نظر من این گفته شاید به دلیل نادرست بودن تعریف ما از فلسفه، عرفان و منطق و یا عدم درک درست از این علوم باشد.

منطق ابزاری است که به ما کمک می‌کند تا در مفاهمه راه خطا نرویم

وی با بیان این که منطق، ابزاری است که با استفاده از آن که بتوانیم حرف بزنیم و یا حرف و سخنان دیگران را خوب بفهمیم، مفاهیم را بتوانیم به خوبی به یکدیگر منتقل کنیم، افزود: همان‌طور که در تعریف منطق نیز آمده‌است، منطق زبان را از خطا باز می‌دارد. قلم ما را از نوشتن اشتباه باز می‌دارد. گاهی اوقات از برخی گزاره‌ها، نتایجی استنباط می‌شود که این استنباط درست نیست و منطق دانشی است که در این زمینه به ما کمک می‌کند.

جمشیدی خراسانی عنوان کرد: منطق درست فکر کردن را به ما یاد نمی‌دهد، درست سخن گفتن را یاد نمی‌دهد، درست فهمیدن را یاد نمی‌دهد. هر یک مهارت‌های خاص خودش را دارد؛ منطق ابزاری است که به ما کمک می‌کند تا در مفاهمه راه خطا نرویم، گزاره انشایی نگوییم و بعد به دنبال صدق و کذب آن باشیم. در نتیجه به عقیده من حتی افرادی که در زمینه‌های مختلف مانند علوم تجربی نیز فعالیت می‌کنند برای بیان گزاره‌های علمی خود ناچار به مطالعه منطق و کار بیشتر بر روی منطق هستند. لذا ممکن است برخی اشتباهات و مغالطه‌هایی که در بین دوستان فعال در زمینه‌های مختلف سیاسی، جفرافی، روان‌شناختی و ... ایجاد می‌شود به سبب عدم مطالعه کافی منطق باشد. طرف می‌گوید احساس می‌کنم اقتصاد ایران دچار بحران شده است. خب این احساس ایشان است. مثل کسی که احساس می‌کند الان هوا سرد است. یا کسی که احساس می کند که محل زندگی‌اش مرکز عالم است. این احساس اوست. احساسش درست است. ولی آیا واقعیت است یا نه. او ادعای واقعیت نکرده است.

این‌که بگوییم سهروردی فلسفه، عرفان و منطق را در هم‌آمیخته‌، تعبیر درستی نیست

این پژوهشگر حوزه دین و فلسفه اضافه کرد: به شکلی که گاهی افراد از گزاره‌های جزئی، نتایج کلی گرفته و یا از گزاره‌ها و مقدمات منفی، نتایج مثبت استنباط می‌کنند که نادرست بوده و فهم و درک این موضوعات نیازمند هوشمندی و زیرکی خاصی است. به این ترتیب این‌که بگوییم سهروردی فلسفه، عرفان و منطق را در هم‌آمیخته‌است، تعبیر درستی نیست. زیرا منطق ابزار است و درواقع به تنهایی علم مفیدی نیست مگر از آن در علومی مانند فلسفه، عرفان، ریاضی، جامعه‌شناسی و ... استفاده شود. منطق مانند علم اصول است، زیرا علم اصول نیز برای فقه خوانده می‌شود؛ به طوری که اگر فقه وجود نداشته‌باشد، چه بسا علم اصول، علم چندان مفیدی نباشد.

کلید درک فلسفه شیخ اشراق، کتاب حکمه‌الاشراق اوست

جمشیدی خراسانی افزود: سهروردی فیلسوف بزرگی بوده و کتاب «حکمه‌الاشراق» را در خصوص فلسفه خودش نوشته است و کلید درک فلسفه شیخ اشراق همین کتاب حکمت‌الاشراق او است. البته کتاب ساده‌ای هم نیست. ایشان چند اثر دیگر فلسفی هم دارد ولی آن‌ها بیشتر شرح فلسفه مشا است. خوانش فلسفه مشا است ولی حکمه الاشراق درانداختن طرح نو است. در کل خود شیخ اشراق از آن دشوارنویس‌ها و دشوارگوها است. ضمنا ایشان عارف بزرگی هم نیز بوده و عقل سرخ، صفیر سیمرغ، آواز پَر جبرئیل، لغت موران، فی حالة الطفولیة، روزی با جماعت صوفیان، الغربة الغربیة و نیز رساله‌ی فی المعراج  و رساله الطیر و رسالة فی حقیقه العشق یا مونس‌العشاق آثار عرفانی ایشان و آکنده از رمز و راز است. خود مطلب دشوار و خود ایشان هم دشوارنویس است و بر وخامت آن افزوده است.

نمی‌توان گفت فلسفه جایگزین علم کلام شده است

جمشیدی خراسانی با بیان این که گاهی نیز بیان می‌شود که زمانی که فلسفه به وجود آمد، دامنه علم کلام را از بین برد، تشریح کرد: در صورتی که چنین نیست و در حال حاضر نیز همه ادیان به علم کلام نیاز دارند چون علم کلام کارش این است که بتوانند از اعتقادات پیروان خود دفاع کنند، توجیه کند اعتقادات و اعمال دینی مردم را و یا در جهت بسط و گسترش دین تلاش کنند و اصلا کار فلسفه این چنین نیست. کار فلسفه دفاع از اعتقادات دیگران نیست. به این ترتیب نمی‌توانیم بگوییم فلسفه جایگزین علم کلام شده است.  این اشتباه است که فلسفه آمد بساط علم کلام را چید، خیر علم کلام بسط پیدا کرد. علم کلام از فلسفه هم برای تبیین و دفاع استفاده می کند و به نظر من کسانی که می گویند فلسفه بساط علم کلام را جمع کرد و در مغازه‌اش را دو قفله کرد نه به کارکرد علم کلام، نه به کارکرد فلسفه توجه ندارند.

وی افزود: کارکرد هریک متفاوت از دیگری است. روش‌های این‌ها هم متفاوت است. در علم کلام ما بیشتر از مقبولات عرفی استفاده می‌کنیم. ولی در فلسفه از برهان استفاده می‌شود. در علم عرفان و تصوف مکاشفات و سیر و سلوک عرفا بیان می‌شود و نمی‌توان مسائلی را که با برهان اثبات می‌شوند را با سیر و سلوک بیان کرد. این‌ها دو چیزند. به جای یکدیگر نمی‌توان استفاده کرد. بنابراین زمینه و کارکرد علومی مانند کلام، فلسفه، عرفان و ... با یکدیگر متفاوت است. تعریفشان، مسائلشان، موضوعشان، فایده‌شان، غرضشان همه و همه فرق می کند.

فلسفه قابل تقسیم‌بندی نیست و هر کس تبیین خاصی نسبت به حقیقت دارد

جمشیدی خراسانی گفت: بعضی افراد بیان می‌کنند که سهروردی فلسفه ایرانی را احیاء کرده‌است. سوالی که پیش می‌آید این است که فلسفه ایرانی چیست؟ و این فلسفه مربوط به چه کسی است؟ همان‌طور که ما در مطالعه تاریخ، بسیار دقیق می‌شویم و به جزئیات نیز دقت می‌کنیم، لازم است در حوزه اندیشه و تفکر نیز این حساسیت‌ها وجود داشته‌باشد. به هر حال فلسفه قابل تقسیم‌بندی نیست و نمی‌توان بیان کرد که ما فلسفه غرب و یا فلسفه اسلامی داریم. به شکلی که فلسفه ملاصدرا با فلسفه شیخ اشراق و فلاسفه دیگر بسیار تفاوت دارد و هر کس فلسفه خاص خود را دارد به این معنی که هریک تبیین خاصی نسبت به حقیقت دارند.

وی ادامه داد: من معتقد هستم افرادی مانند خیام، شیخ اشراق و فیلسوفان دیگری که این مدل تفکر را داشته‌اند، بسیار شبیه به هم بوده‌اند، زیرا به نظر من آنها با سیستم مخالف بوده‌اند. لازمه سیستم، قدرت است. سیستم از قدرت دفاع می‌کند، یا قدرت را ایجاد می‌کند و یا آن را گسترش و بسط می‌دهد، لازمه قدرت نیز، فساد است. فرق نمی‌کند که این سیستم را چه کسی طراحی کرده باشد. اگر خداوند منان هم سیستم را طراحی کرده باشد و بفرماید که به لیدر این سیستم که آدم است احترام بگذارد شیطان پیدا می‌شود و کاسه و کوزه را به هم می‌ریزد. در سیستم الهی بود که آدم از بهشت رانده شد چون تجرید کرد، طغیان کرد و خلاصه‌اش پیروی نکرد.

شیخ اشراق مخالف تبدیل شدن شریعت به ابزار قدرت بود

این پژوهشگر حوزه دین و فلسفه عنوان کرد: در نگاه عارفانه همین اتفاق در رابطه بین خضر و موسی هم افتاد. موسی نتوانست کارهای خضر را تحمل بکند. نمی‌شود فسادش را از بین برد اما اگر افراد متخلق در آن ورود کنند تباهی آن کمتر خواهد شد ولی از بین نمی‌رود. شیخ اشراق با این سوء استفاده‌ها برخورد می کرد. متعرض این‌ها می‌شد. مخالف آن بود که شریعت ابزار قدرت بشود. البته این نکته فرصت و مجال خاص خودش را می‌طلبد. بنابراین این بزرگان با قدرت ناسازگار بوده‌اند زیرا قدرت فساد ایجاد می‌کند.

جمشیدی خراسانی بیان کرد: بعضی گفته‌اند که شیخ اشراق فیلسوف طبیعت بود، چون ستارگان را مخلوق خداوند می دانست و... . در بحث نجوم به تفصیل بیان شده که ما دارای فلک‌های زیادی هستیم. فلک‌های هفت‌گانه و نه گانه بخشی از فلک‌هایی است که بر شمرده‌اند و ما این فلک‌ها را در آغاز بحث‌های خود در شرح فتوحات عرض کرده‌ایم. پس ابن عربی فیلسوف بزرگ طبیعت است؟ خیر! اصلا در دوره‌ای که این‌ها زندگی می‌کردند فلسفه‌های علوم هنوز ایجاد نشده بود. حتی فلسفه اخلاق هم ما نداشتیم.

وی افزود: نکته دیگری که غالبا بیان می‌شود این است که سهروردی بیانگر فلسفه ایرانی است در برابر فلسفه یونانی. در این که ایران شکوهمند و سربلند است تردیدی نیست. ولی سربلندی‌اش به چیست. این که شیخ اشراق فلسفه ایرانی را احیاء کرده است، آیا به آثاری دست پیدا کرده که نه قبل از او نه بعد از او وجود نداشته است و این آثار را از بین برده است. فلسفه مثل تمدن که نیست؛ فلسفه را یک فیلسوف و یک شخص حقیقی و واقعی ایجاد می کند. با کمی تامل و درنگ می شود ریشه مطالب شیخ اشراق را در آثار پیشینیان دنبال کرد. شیخ اشراق نیز در حلقه انتقال فلسفه از کندی به من و شما قرار دارد. مسائل فلسفی را که نمی‌شود با مکاشفات قلبی و غیبی حل و فصل کرد.

جمشیدی خراسانی تصریح کرد: سهروردی در سن 37 سالگی و براساس دسیسه و توطئه در زندان از دنیا رفت و یا هم واقعا او را کشتند. این دسیسه به دلیل حسادتی که افراد نسبت به موقعیت ممتاز و مناسبی که ایشان در سن جوانی داشته‌اند، شکل گرفته‌است. این موقعیت به دلیل هوش سرشار، حضور در کنار اساتید بزرگ و درس‌های بسیاری که خوانده‌، ایجاد شده‌ بود. یکی از نکاتی که لازم به یادآوری است، نقش کلیدی استاد در تبیین مسائل است. ایشان اساتید زبردستی داشته است، به طوری که فردی که علومی مانند فلسفه، عرفان و ... را به درستی متوجه شده‌است، می‌تواند این مفاهیم را به دیگران و شاگردان خودش آموزش دهد.

این پژوهشگر حوزه دین و فلسفه عنوان کرد: سهروردی شخصیتی است که در تصوف مهارت و توانایی داشته و انسان بزرگی بوده‌است، به طوری که ایشان اهل ریاضت‌، دعا، نیایش، مراقبه، اعتکاف، گوشه‌گیری و عزلت بوده‌اند. سهروردی بسیار اهل تعمق و تفکر بوده‌ و لذا توانسته‌ در طول 37 سال زندگی خود آثار بسیار ارزشمندی ارائه کند. اساتید ما هم تأکید می‌کردند که برای مطالعه فلسفه حتما تهذیب نفس داشته‌باشید زیرا هدف از خواندن فلسفه رسیدن به حقیقت عالم است. در حقیقت فلاسفه می‌خواهند عین واقعیت خارجی شوند که این امر نیاز به تهذیب نفس و وارستگی درونی دارد و سهروردی دارای این ویژگی بود.

انتهای پیام

https://www.isna.ir/news/99050806105/

 

  • حسن جمشیدی