حسن جمشیدی: شیخ اشراق برای نیل به حقیقت مرزی نداشت
هشتم مرداد ماه 1385
تمامی اندیشههای منسوخ در علوم تجربی، برای فلسفه و نیز تاریخ اندیشه نو و تازه است. حسن جمشیدی - مدیر گروه فلسفه پژوهشکده علوم انسانی جهاد دانشگاهی مشهد - در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) در خراسان، با بیان این مطلب از شیخ اشراق به عنوان موسس و نه مقلد یاد کرد و گفت: فلسفه شیخ اشراق همانند فلسفه مشاء قابل مطالعه است. وی افزود: کسی که میخواهد فلسفه بخواند و یا در علمی مهارت بیابد، باید نخست تاریخ آن دانش را بخواند. فهم اندیشههای ملاصدرا و حکمت متعالیه، یعنی فلسفه بعد از قرن یازدهم، مبتنی بر فهم و درک فلسفه پیش از قرن یازدهم است. اما این که موضوع فلسفه خداست یا وجود است، این بحث دیگری است و هزینه کردن از جیب و سرمایه دیگران. ضمن آن که در اصل ادعا نیز تردید وجود دارد. چون در فلسفه ما هم از "عدم" سخن خواهیم گفت و هم از "عدمیات" و اینها همه فلسفهاند. او درباره فلسفه سهروردی گفت: نمیدانم چرا برخی از این طرف بام افتادهاند و مدام به قلع و قمع مشغولند. در گذشته بعضی تنگنظران در شیعه بودن بوعلی سینا و خواجه طوسی و فردوسی تردید داشتند. از سوی دیگر برخی شیعهتراش، مأمون عباسی، خیام نیشابوری، مولای رومی، زکریای رازی و ... را شیعه دانستهاند. در باب فلسفه و دیگر علوم اسلامی چنین وضعیتی نیز موجود است. گویا برخی محک و معیار حقیقت به همراه دارند و میتوانند دستهبندی کنند که چه چیزی فلسفه است و چه کسی فیلسوف است. وی افزود: اگر ذاتگرایی را بهخاطر بسیاری از مشکلات و پیشفرضهای اثباتنشدهاش نادیده انگاریم و فلسفه همان چیزی باشد که فیلسوفان، میورزند و کاری است که فلاسفه از آن جهت که فیلسوفاند، بدان مشغولاند، چرا اشراق فلسفه نباشد؟ اگر فلسفه یعنی اصالت وجود، پس فارابی و بوعلی و افلاطون و ارسطو و سقراط و همه بزرگان پیش از قرن یازدهم هجری فیلسوف نبودند، چون اصاله الوجودی نبودند. اگر فلسفه یعنی ماوراء الطبیعه، پس خیام و زکریای رازی و فیلسوفان تجربی فیلسوف نبوده و نیستند. اگر فلسفه صرفا برهان و استدلال است، پس بنیانگذار و پیروان حکمت متعالی، فیلسوف نیستند. چرا سوزن تهتنگی را به دست گرفتهایم و در نخهای نحیف و ظریف و کمیاب میگردیم تا از ته آن افراد را رد کنیم. اگر فلسفه یعنی ارایه یک نظام فکری، پس سهروردی فیلسوف است. اگر فلسفه یعنی تبیین جهان، پس او فیلسوف است. اگر فلسفه یعنی برهان، پس او فیلسوف است. وی گفت: جالب است که ما در قرن 15 هستیم، ولی متعلق به قرون پیش از وسطاییم. خیال نکنیم که چون ماهواره و اینترنت آمده، پس همهی انسانها، مدرناند! برخی از غار افلاطون عبور نکردهاند و هنوز متوجه روشنایی و سایههای خود نشده اند. جمشیدی معتقد است: فلسفه هم میتواند آن چیزی باشد که ملاصدرا گفته و هم آن چیزی باشد که شیخ اشراق گفته و هم آن چیزی باشد که کانت و دکارت و هگل و نیچه گفتهاند. همه اینها فلسفهاند و هیچ تفاوتی هم به لحاظ ارزشی با یکدیگر ندارند. فلسفه مانند کامپیوتر نیست که پنتیوم 1 و 2 و 3 و 4 داشته باشد یا به مانند نرمافزار آن ورژن 1 و 2 و 3 باشد؛ تمامی اندیشههای منسوخ در علوم تجربی برای فلسفه و نیز تاریخ اندیشه همیشه نو و تازه است. او به تاریخ مصرف نداشتن اندیشههای فلسفی اشاره کرد و گفت: این اشتباهی فاحش است که غزالی طومار فلسفه را در هم پیچید. بلکه او نیز در پایانه اندیشههای فلسفی چیزهایی را دپو کرد و این مهندسان فلسفی بودند که مسائل این پایانه را بعضا بیرون کشیدند. جمشیدی در پاسخ به این سوال که آیا این که گفته میشود، فلسفه سرآمد علوم است، چون موضوع آن وجود ذات باری تعالی است و به همین جهت مادر همه علوم است، گفت: باید توجه کرد که همه اندیشمندان علوم و هنر و فلسفه فروشندگان ماهری هستند و هیچکدام هم نمیگویند ماست من ترش است؛ شما سراغ هر علمی که بروید در نظام اجتماعی مؤثر بوده است و به جهت همان تأثیر و یا ضرورت ایجاد شده است؛ اگر نعلبند نبود، جنگآوران خوشنام توان رزمیدن نداشتند، اگر تیمارچیان نبودند، رزمندگان قدم از قدم نمیتوانستند بردارند، اگر طراح و عمله و کارگر نبود، رییسجمهور نمیتوانست تونل رسالت را افتتاح کند؛ همه اینها در هم موثرند و همه هم ضرورت دارند. مانند این که بگوییم برق مهمتر از کامپیوتر است؛ اگر برق نباشد، کامپیوتر نیست و اگر کامپیوتر نباشد و کار نکند، برق هم نخواهد بود. وی با اشاره به نظامهای منطقی و علمی، ارایه گزارهها را در آن، عریان از بار عاطفی عنوان کرد و گفت: در نظامهای ارزشی است که در پی برترینها و بزرگترینها و ... هستند. ارزشها در جهان علم و منطق و فلسفه، تبدیل به چوب خشک خواهند شد؛ حتا آنان که باور به عملیاتی کردن دارند و کارآمدی را ملاک قرار دادهاند، الان دچار مشکل شدهاند، ضمن آن که همه چیز و هر چیزی، کارآمدی خود را دارد؛ همچنان که سیاه بر سفید و زرد بر سرخ رجحان ندارد، علم بر فلسفه و فلسفه بر علم نیز برتری ندارد؛ همه در یک نظام گسترده داد و ستد قرار دارند. هرکدام در جهان فرضی اندیشه، موقعیت خاص خود را دارند. اگر فلسفه زاینده علم است، علم نیز زاینده فلسفه است. چنانکه ما هماینک فلسفه علم، فلسفه فیزیک و فلسفه جامعهشناسی داریم. او به ارزش علم اشاره کرد و گفت: باید توجه داشت که ارزش علم به ارزش موضوع آن نیست. ضمن آن که موضوع فلسفه هم خدا نیست. موضوع فلسفه وجود هم نیست. فرض کنیم که موضوع فلسفه "وجود" باشد و مراد از وجود هم "خدا"، این یک رویکرد به فلسفه است؛ نه تمام رویکردها. ضمن آن که برخی از بزرگان معتقدند که علم لازم نیست موضوع داشته باشد. پس اگر ارزش علم به موضوع آن است، اگر چنانچه علمی موضوعی نداشت، پس هیچ ارزشی هم نخواهد داشت. علم بیارزش خواهد شد، چون موضوع ندارد. این سخن علم است که "هر کسی از ظن خود شد یار من/ وز درون من نجست اسرار من". جمشیدی سپس تاکید کرد: شیخ اشراق هم از آنهایی است که فیلسوف است؛ چرا فیلسوف نباشد. آیا میتوان گفت حکمت الاشراق او فیزیک یا ریاضی یا هندسه و یا کتاب کلامی است یا فقهی و ... . در مجموعه آثار سهروردی از همان چیزهایی بحث میشود که دیگر فیلسوفان از آن بحث کردهاند؛ جز آن که او بهخاطر ویژگیهایش نخواسته جویدهها و یا نجویدههای دیگران را نجویده ببلعد و این نباید دیگران را برنجاند. او در ادامه به تفاوت نداشتن فلسفهها اشاره کرد و گفت: به لحاظ ارزشی فلسفهها در یک سطحاند، ولی اگر همه فلسفهها یکی بودند که ما تعبیر فلسفهها به کار نمیبردیم. ما با مکاتب مختلف فلسفی روبهروییم، ولی این که آیا فلسفه ملاصدرا بهتر است یا فلسفه بوعلی سینا؛ این به نظر میرسد که کار فلسفی نباشد؛ "یکی این پسندد یکی آن پسندد / من آنی پسندم که جانم پسندد". جمشیدی گفت: نکته اساسی این است که اگر بزرگی بزرگان، ما را مقهور خود کند، بدانیم که انسانهای کوچکی هستیم و همیشه هم کوچک خواهیم ماند. ما آن هنگامی بزرگ خواهیم شد که مقهور بزرگی چیزی و کسی نشویم؛ اگر عظمت دماوند ما را بگیرد، هرگز از آن صعود نخواهیم کرد. بپذیریم که فلسفههای مختلف و متفاوت داریم، و فیلسوفهای مختلف، و هر کدام هم به میزانی که راه را نمودهاند و یا راه را هموار کردهاند، در بازی بزرگان فلسفه نقش داشتهاند. چه "شیخ اشراق" ، چه "شیخ احمد احسایی" ، چه "مرحوم سبزواری" و چه "میرزا مهدی اصفهانی" و دیگران. عقلانیت را قربانی موقعیتهای سیاسی و علمی نکنیم. اگر میخواهیم در بازی بزرگان پیروز شویم، در تولید اندیشه به گرتهبرداری و مونتاژ نپردازیم؛ متفکران و اندیشمندان اهل پادگان یار و پیرو نیستند و اگر کسی چنین کند، پس او متفکر نیست؛ اهل سیاست است. وی مانع اصلی را در عرصه اندیشه و تولید اندیشه، واگرایی دانشمندان عنوان کرد و گفت: علمای مسلمان به جای آنکه از طریق بنیانهای علمی و راهیابی به جایگاه رفیع علمی به یکدیگر نزدیک شوند، دچار واگرایی شدهاند. به نظر میرسد با توجه به این که علم یعنی جوشش حقیقت و عالم یعنی راهیافته به حقیقت، پس همگرایی باید خاصیت علم باشد. اما دانشمندان بیشتر دچار واگرایی شدهاند. این ناشی از فقدان مقوله اخلاق در تعاملات اجتماعی و علمی آنهاست. جمشیدی به خاصیت علم و معضل علم اشاره کرد و گفت: علم همچنان که حقیقت را مینمایاند، خود نیز میتواند حجاب باشد یا شود و این معضل علم است. نوری است که هم میتواند پرتوافکن بسیاری چیزها شود و هم میتواند مانع دیدن بسیاری از چیزها شود. خاصیت علم این است که غرور میآفریند، علم در عرصه اندیشه مانند اسب در بین مرکوبات است. سواره آن احساس غرور میکند و خود را از دیگران جدا و برتر و بهتر و بالاتر میبیند. او به ویژگیهای عالم اشاره کرد و گفت: عالم حقیقی و واقعی یعنی کسی که متواضع و فروتن است؛ عالم، انسانِ بزرگ و شریفی است و انسانهای شریف تلاش میکنند تا به ضعیفان یاری رسانند. پس آنهایی که به توانمندان یاری میرسانند، خود بهتر میدانند که بسیار ضعیفاند. مدیر گروه فلسفه پژوهشکده علوم انسانی جهاد دانشگاهی مشهد، درباره ویژگیهای فلسفه اشراق گفت: فلسفه اشراق یعنی عدم پذیرش فلسفه مشاء؛ فلسفه اشراق در اندیشه سهروردی یعنی نارسایی و ناتوانی فلسفه مشاء. اگر او احساس میکرد که فلسفه مشاء چیز کاملی است، دیگر سراغ فتح قله جدید نمیرفت، لذا او بدون آن که مقهور شخصیت بوعلی سینا و یا فارابی و یا افلاطون و یا زرتشت شود، به کشف فلسفه اشراق و تحلیل و تبیین جدیدی از جهان پرداخت. وی شیخ اشراق را شیفته علم و حقیقت دانست و افزود: سهروردی شیفته علم بود، نه عالم؛ شیفته حقیقت بود. مقهور اندیشه بزرگان قرار نمیگرفت، بزرگی بزرگان مانع از آن نبود که نتواند حقیقت را ورای آنها نبیند، شجاعت و جسارت او در بیان اندیشه بود. اگر دانشمندان و عالمان اهل محافظه کاری بودند، امروز بیشتر از چهار ورق اندوخته علمی نداشتیم. تمامی آنها که باری برداشتهاند و راهی در اندیشه گشودهاند، باید گفت قهرمانان واقعیاند. سقراط سرآمد این طایفه است. شجاعت بیان حقیقت در دانشمندان واقعی وجود دارد که خود را مقهور نه فقط دانش دیگری که مقهور سیاست و قدرت نمیداند و نمیشود. همه دانشمندان و اندیشمندان بزرگ با انبوهی از دشمنانی روبهرویند که بیش از آنکه اندیشمندی دشمن آنها باشد، جهل، دشمنشان است و سهروردی از این دشمنان فراوان داشت و خود قربانی آنان شد. او افزود: از دیگر ویژگیهای شیخ اشراق آن بود که برای نیل به حقیقت مرز و خط کش نداشت. در هر کجا که حقیقت میدید، پیشتر آنجا زانو زده بود و برایش مهم نبود که حقیقت را چه کسی میگوید. مهم آن بود که حقیقت را میگوید، چه افلاطون، فیلسوف بزرگ یونانیان باشد چه زرتشت، پیامبر بزرگ ایرانیان. سهروردی خود را وامدار همه اینان میدانست. در مقام گردآوری او هرگز خود را محدود نمیکرد. وی گفت: از ویژگیهای دیگر شیخ اشراق، فارسینویسی اش بود که نه تنها در عرصه فلسفه، بلکه در عرصه ادبیات و زبان فارسی مدیون او هستیم؛ التلویحات، المشارع و المطارحات، المقاومات و حکمه الاشراق بیانگر اندیشه اشراقی شیخ اشراق و آثار عربی اوست و آثار فارسی شیخ اشراق، رساله «آواز پر جبرئیل»، رساله «العشق»، «لغت موران»، «صفیر سیمرغ»، «عقل سرخ» و «روزی با جماعت صوفیان» هستند. جمشیدی به ویژگی فلسفه شیخ اشراق در درک حقیقت اشاره کرد و گفت: برای درک حقیقت حداقل سه راه است؛ اول برهان و استدلال، دوم کشف و شهود و سوم تجربه و محک زدن؛ تاریخ هم یکی از همین روشها و یا افزون بر آنهاست. در بیان حقایق نیز دو راه داریم؛ اول بیان حقیقت به زبان رایج و مرسوم و دوم بیان حقیقت به زبان تمثیل. شیخ اشراق به جهت ذوق زیباشناختی و توان بالای تأویل، راه و روش دوم را در هر دو قسمت بیشتر و بهتر میپسندد. این پژوهشگر افزود: استبداد علمی و فشارهای ظاهرگرایان سبب شد سهروردی رویکردی به فلسفه افلاطون و فیثاغورث داشته باشد که حتا خود آنها نیز بدین رویکرد وقوف نداشتند. فلسفه شیخ اشراق به همان اندازه مدیون افلاطون است که فلسفه مارکس به افلاطون و یا فلسفه کانت به افلاطون، اگر ما بخواهیم به گوهر فلسفه اشراق برسیم، باید بدانیم که باید از بزرگان و گذشته هر دو درس بگیریم. در درازنای تاریخ هم ستم بر فلسفه رفته و هم بر فیلسوفان و هم بر دین و هم بر عالمان دین. وی بر گرامی داشتن مرز علوم و حوزههای هر یک تاکید کرد و افزود: دین کار فلسفه و فلسفه نیز کار دین را نمیکند؛ نه پیامبران فیلسوفاناند و نه فیلسوفان، پیامبراناند. پیامبران از حقیقت رسیده خبر میدهند و فیلسوفان از حاصل تلاششان برای نیل به حقیقت سخن میگویند. وجهی ندارد که این دو جایگزین هم شوند، اما میتوانند در خدمت یکدیگر قرار گیرند. تلاش نکنیم فلسفه را قداست ببخشیم، بلکه بکوشیم به فلسفه عظمت ببخشیم. دین و فلسفه کارکرد خاص خود را دارند و این دو نمیتوانند کار یکدیگر را به انجام رسانند. همه تلاش کسانی که برای تأویل آیات قرآن به فلسفه متمسک میشوند، همان اندازه نکوهیده است که برخی از تجربهگرایان، آیات را با دانشهای تجربی، تفسیر میکنند. دوگانگی دین و فلسفه را بپذیریم، آنگاه به گفتوگو بنشینیم که آیا بیگانه هستند یا خیر. جمشیدی به تفاوتهای دین و فلسفه اشاره کرد و گفت: دین بیشتر معطوف به عمل است و فلسفه بیشتر معطوف به اندیشه، دین معطوف به حقیقت است و فلسفه معطوف به واقعیت، کار دین ابشار و تنذیر است و کار فلسفه کشف و تحلیل، دین منبعی است که حقیقت از آن جوشش دارد و فلسفه یک روش است که با آن میتوان راه به جایی برد؛ لذا دین میتواند مورد مطالعه فلسفه قرار گیرد و از دین فهم فلسفی داشت و فلسفه نمیتواند موضوع دین قرار بگیرد. ما فلسفه دینی داریم، ولی دین فلسفی نداریم؛ آن یا دین نیست یا فلسفه نیست. بین فلسفه و عقل خلط شده است. برخی پنداشتهاند فلسفه یعنی عقل. هرکس عقل دارد، پس دیوانه نیست؛ نه آن که پس او فیلسوف است. وی درباره بحثهای اساسی شیخ اشراق گفت: یکی بحث درباره «فرشتگان» است که برجستگی خاصی دارد و درباره «وجود» که آن را نور در برابر ظلمت میداند. حقیقت، نور است. همه چیز در پرتو نور روشن میشود. دیگر نوری نخواهد بود تا بر نور تابیده شود. نور شدت و ضعف دارد. نور دارای مراتب است. سهروردی از هاضمه بسیار قوی برخوردار بود. بکوشیم تا ما نیز هاضمه ذهن و فکر خود را قوی کنیم. حقایق در زبانها جاریاند؛ باید آنها را همچون مرغ شکارچی تا به زمین نیفتاده و خاکمال نشده، بگیریم. انتهای پیام
لینک مطالب: https://www.isna.ir/news/8505-04632/
- ۰ نظر
- ۰۹ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۱۵