زیبا آفرین
گفتگو با نوه گرامی(2)
فرصتی پیش آمد تا با نوه گرامی در باره مسائل اعتقادی گفتگو کنیم.
آرنیکا گفت: در کتاب ما داستان حضرت ابراهیم و نمرود آمده است. داستان قشنگی است. ابراهیم اول گفت: خورشید خدای من است. بعد گفت نه. ماه خدای من است. بعد که دید همه اینها از بین می رود. خب نمی شود به چیزی اعتقاد داشت که هم خدا باشد و هم از بین برود. خدا باید همیشگی باشد.
نمرود آدم خوبی که نبود تازه ادعای خدایی هم می کرد. حضرت ابراهیم به نمرود گفت: اگر تو واقعا خدا هستی؟ خورشید الان از مشرق طلوع می کند تو کاری بکن که از مغرب طلوع کند. بالاخره اگر خدا هستی باید این توانایی را داشته باشی.
آرنیکا گفت: بابایی اگر من به جای نمرود بودم به حضرت ابراهیم می گفتم: این خورشید را نمرود از مشرق در می آورده است. به خدای بگو تا از سمت مغرب در بیاورد.
گفتم: بابایی! نمرود هنوز نبود و خورشید بود. پس خورشید قبل از نمرود بوده نه بعد از نمرود. و از قبل هم خورشید از مشرق طلوع می کرده است. حالا که خدای تازه ای پیدا شده است باید یک تغییری ایجاد کند. باید برای ما ثابت کند که واقعا قدرت خدایی دارد.
بحث بین من و ایشان تقریبا بالا گرفت. آرنیکا اعتراض کرد. آخر اگر خورشید از مغرب طلوع کند که همان جا مشرق خواهد بود. خورشید از هر کجا که طلوع کند مشرق است. اگر برفرض نمرود خورشید را از مغرب یا جنوب در بیاورد همان جا مشرق می شود.
آرنیکا به نفس پیشنهاد اعتراض داشت. این که خدای جدید خورشید را از مغرب در آورد. همه اعتراضش به حضرت ابراهیم بود. چرا حضرت ابراهیم تقاضایی را بگوید که نمرود نمی تواند انجام بدهد. اصلا امکان ندارد. حتی خود خداوند هم نمی تواند خورشید را از مغرب در آورد. مغرب جایی است که خورشید غروب می کند نه این که طلوع کند.
روشن بود که آرنیکا با مقوله های فلسفی هم چون امکان ذاتی و امکان وقوعی و محال ذاتی و... تقریبا آشنا بود. و نیز می دانست که بعضی چیزها بر خداوند هم محال است. مثل شریک داشتن. و نیز برگرداندن گذشته. اینها غیر ممکن است. اینها را آرنیکا می دانست ولی اصطلاح آنها را شاید نمی دانست.
برای آرنیکا مجبور شدم توضیح بدهم که فرق بین علم کلام و فلسفه همین جاها روشن می شود.
در علم کلام غرض خاموش کردن و ساکت کردن و صرفا قانع کردن طرف مقابل است. چنان که در داستان ابراهیم و نمرود دیگر ماجرا ادامه پیدا نمی کند و نمرود هم اعتراضی نمی کند. گویا قانع می شود و می رود. بیشتر در علم کلام مساله را بعضا منحل می کنند.
آرنیکا گفت: بابایی منحل می کنند یعنی چی؟ یعنی از بینش می برند. نابودش می کنند.
گفتم: بلی گاه این طوری می شود.
در فلسفه غرض و هدف ساکت کردن نیست بلکه غرض پرداخت به خود مساله و حل کردن مساله است و چه بسا نشود مساله را حل کرد ولی در باره راه حل آن گفتگو می کنند. بین قانع کردن طرف مقابل و حل مساله فرق می کند.
آرنیکا خنده ای کرد و گفت: پس بابایی شما الان با توضیحات فلسفی من را ساکت کردی. از فلسفه برای مساله کلامی کمک گرفتی. این وام گرفتن از فلسفه برای کلام نیست؟ بابایی! مساله را حل نکردی. چون نفهمیدم که بحث ما کلامی بود یا فلسفی؟ بروم برای شما یک چایی بریزم...
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg
- ۰ نظر
- ۰۲ آبان ۹۹ ، ۲۰:۴۱