150 ـ قوله [ قدس سره ]: ( وأما الصیغ الإنشائیة فهی ـ على ما حققناه فی بعض فوائدنا ـ موجدة لمعانیها فی نفس الأمر ... الخ ) .
متن آخوند: «و أما الصیغ الانشائیة، فهی - على ما حققناه فی بعض فوائدنا موجدة لمعانیها فی نفس الامر، أی قصد ثبوت معانیها و تحققها بها، و هذا نحو من الوجود، و ربما یکون هذا منشأ لانتزاع اعتبار مترتب علیه شرعا و عرفا آثار، کما هو الحال فی صیغ العقود و الایقاعات. نعم لا مضایقة فی دلالة مثل صیغة الطلب و الاستفهام والترجی والتمنی - بالدلالة الالتزامیة - على ثبوت هذه الصفات حقیقة، إما لاجل وضعها لایقاعها، فیما إذا کان الداعی إلیه ثبوت هذه الصفات، أو انصراف إطلاقها إلى هذه الصورة، فلو لم تکن هناک قرینة، کان إنشاء الطلب أو الاستفهام أو غیرهما بصیغتها، لاجل کون الطلب والاستفهام وغیرهما قائمة بالنفس، وضعا أو إطلاقا». (تعلیقه آخوند بر الفرائد، کتاب الفرائد / 285).
مرحوم آخوند بر اساس تحقیقاتی که انجام داده به این نتیجه رسیده که صیغه های انشایی مانند زوجت، انکحت، متعت یا طلقت یا بعت و اشتریت و... این الفاظ معانی خود را در نفس الامر ایجاد می کنند. این الفاظ اسباب و ابزار ایجاد معانی در نفس الامر هستند. به بیان دیگر می خواهند که معانی این الفاظ در نفس الامر تحقق بیابد. مثلا ازدواج یا طلاق محقق بشود. طبیعی ایست که آثاری بر آن مترتب خواهئد بود. اگر زوجیت بوده می تواند به او دست بزند و دیگر نامحرم نیست و نفقه بر او واجب می شود. و اگر طلاق داده حق دست زدن به او را ندارد. باید عده نگهدارد. این خودش یک نحوه از وجود است. و شرعا و عرفا بر این نوع از وجود آثاری بار می شود. عرفا به این زن زن شوهر دار می گویند. دیگر کسی به خواستگاری او نمی رود. در صیغه های عقود و ایقاعات تماما این گونه است.
در ادامه مرحوم آخوند می خواهد بفرماید البته بین عقود و ایقاعات و صیغه های انشایی با صیغه های تمنی و استفهام و ترجی فرقهایی دارد .که ما متوجه فرق آنها هستیم. در استفهام که مثلا چیزی می پرسد دو تا معنا دارد یکی معنای مطابقی است و یکی معنای التزامی. دقت بفرمایید که جملات انشایی بالمطابقه دلالت می کند بر انشا این معنای بر ایجاد همان معانی با این الفاظ. و به التزام دلالت می کند بر ثبوت این معانی در نفس. چون این الفاظ وضع شده اند تا ایقاع و ایجاد کنند. البته در جایی که هدف قصد ما از بیان این الفاظ ثبت همان صفات باشد. و یا اگر هم اطلاق داشته باشد اطلاقش انصراف پیدا می کند به همین صورتی که ما الفاظ را می خواهیم و بیان می کنیم. اگر قرینه و چیزی در این میان نباشد انشای طلب و استفهام و تمنی و ترجی و... همان صیغه ای است که بیان شده است. و آمدهد است. چون طلب و استفهام و تمنی و ترجی و... قائم به نفس هستند. چه به صورت وضعی بدانیم و چه به صورت اطلاق.
بل التحقیق أن وجودها وجود معانیها فی نفس الأمر.
بیانه: أن المراد من ثبوت المعنى باللفظ: إما أن یراد ثبوته بعین ثبوت اللفظ؛ بحیث ینسب الثبوت إلى اللفظ بالذات، وإلى المعنى بالعرض. وإما أن یراد ثبوته منفصلا عن اللفظ بآلیة اللفظ؛ بحیث ینسب الثبوت إلى کلّ منهما بالذات.
سخن در افعال انشایی است. افعال انشایی عبارت است از افعالی که در معاملات تحت عنوان عقود و ایقاعات به کار برده می شود. و نیز افعالی مانند طلب و استفهام و ترجی و تمنی و... فعل امر خود از این قبیل است. یعنی فعل انشایی است. اینک مرحوم حاج شیخ می خواهد تحلیل کند که توسط صیغه افعل یا هر صیغه انشایی دیگر فعل چگونه محقق می شود.
مرحوم آخوند می فرماید کسی که صیغه انشایی را به کار می برد قصدش چیست؟ قصدش آن است که با لفظی که به کار می برد معنای لفظ ثبوت پیدا کنند. معنای لفظ محقق بشود. خلاصه ادعا این است که در فعلهای انشایی معنا توسط لفظ محقق می شود.
مرحوم حاج شیخ به همین گزاره می پردازد و قصد تبیین آن را دارد. این که مرحوم آخوند می فرماید ثبوت معنا به وسیله لفظ خود این جمله یعنی چه؟
مرحوم آخوند دو تا معنا می تواند اراده کرده باشد. یا به عبارت دیگر یکی از دو قسم می تواند منظور آخوند باشد:
معنای اول- این که معنا توسط لفظ محقق بشود این تحقق به گونه است که بتوان نسبت داد که واقعا فعل را این لفظ ایجاد کرده است. متکلم اراده کرده که فعلی محقق بشود و تحقق فعل به همین لفظ وابسته است. با همین لفظ آن فعل محقق می شود. قصد متکلم با همین لفظ محقق می شود. معنا تاثیر چندانی نداشته است. تاثیر معنا در تحقق فعل بالعرض است. اما نسبت تحقق فعل به خود لفظ ذاتی است.
معنای دوم- این که فعل که محقق می شود لفظ نقش آلی و ابزاری دارد. قصد واقعی ما این است که منا محقق بشود. و از الفاظ به منزله ابزار استفاده می کنیم برای تحقق معنا. هم می توان تحقق را به لفظ و هم به معنا نسبت داد. این هم ممکن است منظور آخوند باشد.
لا مجال للثانی؛ إذ الوجود المنسوب للماهیات بالذات منحصر فی العینی والذهنی. وسائر أنحاء الوجود ـ من اللفظی والکتبی ـ وجود بالذات للفظ و الکتابة، وبالجعل والمواضعة و بالعرض للمعنى.
معنای دوم که اصلا نمی تواند باشد چون من معنایی را در ذهن دارم و می خواهم که این معنا در خارج تحقق بیابد. من قصد کرده ام که خانه ای ساخته بشود. یا قصد کرده ام لیوان آب سردی بنوشم. این معنا اگر بخواهد محقق بشود باید خانه ای در خارج ساخته شود و یا باید لیوان آب سردی بیاورند. وجود ذهنی که در ذهن من هست و این وجگود ذهنی باید وجود عینی بیابد. مفهومی که در ذهن من هست به عنوان ماهیت اگر چنان چه بخواهد محقق شود باید وجود بر آن عارض بشود. پس نمی توان وجود را هم به لفظ و هم به معنا نسبت داد. لذا وجود یا وجود ذهنی است و یا وجود عینی. ما بیش از این دو وجود وجود دیگری نداریم. اما سایر وجوداتی که گفته می شود مانند وجود کتبی و وجود لفظی اینها وجودهایی هستند که به وسیله خود همان لفظ و خود همان کتابت محقق می شوند. نسبت این تحقق به معنا عرضی است.
ومن الواضح أن آلیة وجود اللفظ و علیته لوجود المعنى بالذات، لا بد من أن تکون فی أحد الموطنین من الذهن والعین، ووجود المعنى بالذات فی الخارج یتوقف على حصول مطابقه فی الخارج، أو مطابق ما ینتزع عنه و الواقع خلافه؛ إذ لا یوجد باللفظ موجود آخر یکون مطابقا للمعنى أو مطابقا لمنشا انتزاعه، ونسبة الوجود بالذات إلى نفس المعنى ـ مع عدم وجود مطابقه أو مطابق منشئه ـ غیر معقول.
روشن است که این لفظ آلت وجود باشد و یا علت وجود معنا این ذاتی است. نسبتش به لفظ ذاتی است. این زمانی محقق می شود که یا دزر ذهن و یا در خارج از ذهن محقق بشود. معنا وقتی در خارج واقعا محقق می شود که مطابق آن محقق شده باشد. و معنا حاکی از آن باشد. یا مطابق چیزی باشد که منشا انتزاع آن در خارج باشد. یعنی یا مفهوم ماهوی باشد و یا مفهوم ثانی فلسفی. و حال آن که واقع امر این چنین نیست. چون یا با این لفظی که متکلم به کار می برد هیچ اتفاقی نمی افتد. چیزی ایجاد نمی شود. در خارج چیزی اتفاق نمی افتد. این وجود را مستقیما بخواهید به معنا نسبت بدهید این غیر معقول است. بی آن که در خارج محقق شده باشد یعنی وجود خارجی پیدا کرده باشد یا منشا انتزاع داشته باشد.
ووجوده فی الذهن بتصوره لا بعلیة اللفظ لوجوده الذهنی، والانتقال من سماع الالفاظ إلى المعانی لمکان الملازمة الجعلیة بین اللفظ والمعنى، مع أن ذلک ثابت فی کل لفظ ومعنى، ولا یختص بالانشائی.
می دانید اصل کلام چیست؟ بین لفظ و معنا ملازمه است. همین که شما لفظی را شنیدید سریع به معنای آن اتقال پیدا می کنید. و این به جهت ملازمه بین لفظ و معنا است. و این معنا در ذهن محتصور می شود. تصور معنا در ذهن با لفظ ایجاد نمی شود. لفظ علت وجود ذهنی آن نخواهد بود. وجود ذهنی وقتی وجود است که مطابق-به فتح- آن در خارج محقق شده باشد. اگر چنین است این معنا اختصاص به افعال انشایی ندارد بلکه در تمامی الفاظ جاری و ساری است.
فالمعقول من وجود المعنى باللفظ هو الوجه الأول: وهو أن ینسب وجود واحد إلى اللفظ والمعنى بالذات فی الأول، وبالعرض فی الثانی، وهو المراد من قولهم: ( إن الانشاء قول قُصِد به ثبوت المعنى فی نفس الأمر )، وإنما قیدوه بنفس الأمر مع أن وجود اللفظ فی الخارج وجود للمعنى فیه أیضا بالعرض، تنبیها على أنّ اللفظ بواسطة العلقة الوضعیة وجود المعنى تنزیلا فی جمیع النشآت، فکأنّ المعنى ثابت فی مرتبة ذات اللفظ بحیث لا ینفک عنه فی مرحلة من مراحل الوجود. والمراد بنفس الأمر حدّ ذات الشیء من باب وضع الظاهر موضع المضمر.
معقول و درست آن است که سراغ همان معنای نخست برویم که معنا توسط خود لفظ محقق می شود. اگر به معنا نسبت داده می شود ثانیا و بالعرض است. و به نظر می رسد منظور کسانی که گفته اند انشا؛ گفتاری قصد شده است که به وسیله همین لفظ، معنا در نفس الامر ثبوت می یابد همین باشد. این مطلب را مقید کرده اند به نفس الامر و حال آن که وجود لفظ در خارج وجود معنای لفظ است و این نیز بالعرض است. این تنبیه است نوعی آگاهی است به این که لفظ به واسطه علقه وضعیه وجود معنا در همه نشات تنزیل پیدا می کند. به گونه8 ای که در هیچ مرتبه ای از ذات لفظ معنا جدا نمی شود بلکه معنا همیشه همراه لفظ هست. هیچگاه معنا از لفظ منفک نمی شود. این که گفته می شود نفس الامر منظور حد خود شی است. از باب قرار دادن ظاهر به جای ضمیر.
فان قلت: هذا المطلب جار فی جمیع الألفاظ بالنسبة إلى معانیها من دون اختصاص بالانشائیات.
اگر اشکال بشود که این سخن در همه الفاظ جاری است و اختصاص به انشائیات ندتارد. بلکه در الفاظ اخباری هم جریان می یابد.
قلت: الفرق أن المتکلّم قد یتعلق غرضه بالحکایة عن النسبة الواقعة فی موطنها باللفظ المنزّل منزلتها، وقد یتعلّق غرضه بإیجاد نفس هذه النسبة بإیجاد اللفظ المنزّل منزلتها؛
در پاسخ به اشکال گفته می شود: فرق فارقی در میان است باید به آن توجه داشت:
گاهی غرض متکلم تعلق می گیرد به حکایت از نسبتی که واقع است در موطنش به وسیله لفظ که این موطن نازل منزله خود لفظ است.
و گاهی هم غرض متکلم تعلق می گیرد به به ایجاد نفس همین نسبت با ایجاد لفظی که نازل منزله آن است.
به بیان دیگر:
گاهی غرض متکلم حکایت نسبت است. و گاهی غرض متکلم ایجاد نسبت است. و فرق بین این دو کاملا روشن است. با لفظ ممکن است بخواهد حکایتگر نسبتی باشد که ایجاد شده است و گاه ممکن است در مقام ایجاد همان نسبت باشد.
مثلا: مفاد ( بعت ) إخبارا و إنشاءاً واحد، وهی النسبة المتعلقة بالملکیة و هیئة ( بعت ) وجود تنزیلی لهذه النسبة الإیجادیة القائمة بالمتکلّم والمتعلّقة بالملکیة، فقد یقصد وجود تلک النسبة خارجا بوجودها التنزیلی الجعلی اللفظی، فلیس وراء قصد الایجاد بالعرض وبالذات أمر آخر، وهو الانشاء، وقد یُقصد ـ زیادة على ثبوت المعنى تنزیلا ـ الحکایة عن ثبوته فی موطنه أیضا، وهو الاخبار.
مرحوم حاج شیخ مقصود خودش را با مثال بیان می کند:
بعت چه اخبار باشد و چه انشاء باشد به یک معنا است. نسبتی است که به ملکیت تعلق می گیرید. این خانه را فروختم. بین ملک و مالک یک نحوه نسبت و تعلقی وجود دارد. بعت وجود تنزیلی است برای همین نسبت ایجادی که قائم به متکلم است و متعلق به ملکیت است.
گاهی این نسبت قصد می شود به وجود خارجی که نازل منزله لفظ است. غیر از ایجاد این نسبت و این وجود بالعرض-نسبت- هیچ چیز دیگری در بین نیست. این را انشاء می گویند.
و گاهی مقصود افزون بر ثبوت معنا تنزیلا، حکایت از ثبوت معنا در موطن خودش؛ که این را اخبار می گویند.
پس فرق اخبار و انشا در قصد متکلم است که می خواهد نسبت را ایجاد کند که می شود انشا یا می خواهد نسبت را حکایت کند که این می شود اخبار.
وکذلک فی صیغة ( افعل ) وأشباهها فإنه یقصد بقوله: ( اضرب ) ثبوت البعث الملحوظ نسبة بین المتکلم والمخاطب والمادة، فیوجد البعث فی الخارج بوجوده الجعلی التنزیلی اللفظی، فیترتّب علیه ـ إذا کان من أهله وفی محلّه ـ ما یترتّب على البعث الحقیقی الخارجی مثلا.
هم چنین است مساله در صیغه افعل و دیکر صیغه های فعل امر. وقتی گفته می شود اضرب؛ مقصود چیست؟ در حقیقت می خواهند بین متکام و کخاطب و ماده بعثی که لحاظ شده است را بر انگیزاند. متکلم می خواهد مخاطب را تحریک کند و بر انگیزد که معنا و مفهوم را محقق کند. و بعث در خارج به وسیله همین لفظ ایجاد می شود نهیت به وجود تنزیلی. همان اثر و کارکردی که جعل حقیقی دارد همان کارکرد و اثر را جعل لفظی هم خواهد داشت.
وهذا الفرق بلحاظ المقابلة بین المعانی الخبریة والانشائیة، فلا ینتقض باستعمال الألفاظ المفردة فی معانیها، فإنها کالانشائیات من حیث عدم النظر فیها إلاّ إلى ثبوتها خارجا ثبوتا لفظیا، غایة الأمر أنها لا یصح السکوت علیها بخلاف المعانی الانشائیة المقابلة للمعانی الخبریة، و هذا أحسن ما یتصوّر فی شرح حقیقة الإنشاء، وعلیه یحمل ما أفاده استاذنا العلاّمة، لا على أنه نحو وجود آخر فی قبال جمیع الأنحاء المتقدّمة؛ فإنه غیر متصوّر.
این فرقی که ما بیان کردیم برای تمایز اخبار و انشاء و بین حکایتگری نسبت و ایجادگری آن فرق گذاشتیم؛ این عرایض ما با استعمال الفاظ مفرده در معانی خود نقض نمی شود. الفاظ مفرده هم مانند انشائیات است. البته از این جهت که در الفاظ مغرده فقط به ثبوت معانی آنها است در خارج به وسیله همین لفظ. نهایت با به کار بردن لفظ آن معنا ثبوت می یابد ولی لایصح السکوت علیها. هنوز چشم به راه خواهیم بود تا مطلب تمام بشود. برخلاف معانی انشایی که در برابر معانی خبری است. ما چشم به راه نخواهیم بود. با گفتن اضرب مطلب تمام است.
آن چه مرحوم حاج شیخ بیان فرمود بهترین تصویر در بیان حقیقت انشا می باشد. و سزاوار است که سخن علامه محقق آخوند خراسانی را بر همین معنا حمل کنیم. نه به گونه ای دیگر که اصلا قابل تصور نیست.
ومما ذکرنا ـ فی تحقیق حقیقة الإنشاء ـ تعلم: أن تقابل الإنشاء والإخبار لیس تقابل مفاد کان التامّة ومفاد کان الناقصة؛ نظرا إلى أنّ الإنشاء إثبات المعنى فی نفس الأمر، والإخبار ثبوت شیء لشیء تقریرا و حکایة؛ وذلک لأن طبع الإنشاء ـ کما عرفت ـ لا یزید على وجود المعنى تنزیلا بوجوده اللفظی، وهو قدر جامع بین جمیع موارد الاستعمال، فإن القائل: ( بعت ) إخبارا أیضا یوجد معنى اللفظ بوجوده العرضی اللفظی، والحکایة غیر متقوّمة بالمستعمل فیه، بل خارجة عنه، فهی من شئون الاستعمال،
از آن چه تا کنون در حقیقت انشاء بیان کردیم متوجه باش که تقابل انشاء و اخبار تقابل مفاد کان تامه و مفاد کان ناقصه نیست. بدین معنا که انشا اثبات معنا است در نفس الامر و اخبار ثبوت شی است لشیء تقریرا و حکایتا. وجه این سخن آن است که طبع انشا چنان که پیشتر بیان گردید با وجود لفظی چیزی بر معنا نمی افزاید. تمامی موارد استعمال اگر دقت شود قدر جامع تمامیب موترد استعمال است. کسی که در حالت اخباری می گوید بعت. مثلا به منزل می آید و برای خانواده توضیح می دهد که خانه ام را فروختم. اتفاق خاصی که نمی افتد. با همین تلفظ یک معنای لفظی عرذضی ایجاد می شود. آن چه که حکایت می کند هیچ قوامی به این مستعمل فیه ندارد. بلکه خارج از این مستعمل فیه است. پس این از شوون استعمال است.
بل الفرق أنهما متقابلان بتقابل العدم والملکة تارة، وبتقابل السلب والإیجاب اخرى، فمثل ( بعت ) وأشباهه ـ من الجمل المشترکة بین الإنشاء والإخبار ـ یتقابلان بتقابل العدم و الملکة؛ لأن المعنى الذی یوجد بوجوده التنزیلی اللفظی قابل لأن یحکى به عن ثبوته فی موطنه، فعدم الحکایة ـ والتمحض فیما یقتضیه طبع الاستعمال ـ عدم ملکة.
بلکه تقابل بین انشا و اخبار یا تقابل عدم و ملکه است و یا تقابل سلب و ایجاب. کلماتی مانند بعت و همانند آن از جمله های مشترک بین انشا و اخبارند. تقابل عدم و ملکه اند. چون معنایی که با وجود تنزیلی لفظی ایجاد می شود قابلیت این را دارد که به وسیله آن از ثبوت ئدر موطنش حکایت شود. این حکایت نمی شود یا حکایت نمی کند و حاکی از آن نیست چون طبع استعمال چنین اقتضایی دارد به جهت عدم ملکه بودن است.
ومثل ( افعل ) وأشباهه ـ المختصّة بالإنشاء عرفا ـ یتقابلان تقابل الإیجاب والسلب؛ إذ المفروض أن البعث الملحوظ نسبة بین أطرافها ـ نظیر البعث الخارجی ـ غیر البعث الملحوظ بعنوان المادّیة فی سائر الاستعمالات ـ کما سمعت منا فی أوائل التعلیقة ـ فمضمون صیغة ( اضرب ) ـ مثلا ـ غیر قابل لأن یحکى به عن ثبوت شیء فی موطنه، بل متمحض فی الإنشائیة، وعدم الحکایة حینئذ من باب السلب المقابل للایجاب.
اما کلماتی مانند افعل که فعل امر هستند و صرفا انشایی می باشند تقابلشان تقابل سلب و ایجاب است. زیرا مورد فرض ما این است که بعث مورد نظر نسبتی است بین دو طرف هم چون بعث خارجی. این بعث غیر از بعث ملحوظ در سایر استعمالات است. چنان که در اوائل تعلیقه بیان کردیم. پس مضمون صیغه اضرب به عنوان فعل امر اصلا قابلیت این را ندارد که از ثبوت شیء لشیء فی موطنه حکایت کند. بل این کلمه چون امر است متمحض در انشائیت است. این که نمی تواند حکایت کند از باب سلب و ایجاب است.
- ۰ نظر
- ۱۶ تیر ۹۹ ، ۰۰:۳۹