طلب و اراده 13
لما عرفت سابقا[1]، أن صورة ( هذا ذاک ) ـ ناظرا إلى الخارج و منتزعا لهذه الصورة عن ذیها فیه ـ علم انفعالیّ من مقولة الکیف لانفعال النفس و تکیفها بالصورة المنتزعة عن الخارج، ولکن نفس ( هذا ذاک ) عند النفس إقرار و حکم وتصدیق واذعان من النفس، و هذا علم فعلی، وهو ضرب من الوجود النوری القائم بالنفس قیاما صدوریا، یکون نسبة النفس إلیه بالتأثیر والإیجاد، ومنه مقولة الاعتقاد فإنّ عقد القلب على شیء غیر الیقین؛ قال تعالى: ( وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ )[2]، فالإقرار والجحود النفسیان أمر معقول یشهد به الوجدان وإلاّ لزم الالتزام بإیمان الکفار الموقنین بالتوحید والنبوة أو جعل الإیمان الذی هو أکمل کمالات النفس مجرد الإقرار باللسان.
چون سابقا بیان گردید تصور این که این این است. مثلا این میز است. این کتاب است ناظر به خارج است. ذهن ما این را از صاحب صورت و یا خود معلوم انتزاع کرده است. این انفعال ذهن است. این علم انفعالی است. از مقوله کیف است در در نفس رخ می دهد. نفس ما مکیف شده است به کیفی که از خارج انتزاع شده است. منتزع از خارج است. یعنی این که در نفس ما است منشا انتزاع دارد که بیرون است. عین خارجی در برابر کیف نفسانی است. ولی باید توجه داشت این که می گویید مثلا این میز است خود همین گزاره و قضیه در پیش نفس اقرار است. اذعان است. حکم است. اعتراف است. تصدیق است. البته از ناحیه خود نفس. و این علم فعلی است نه انفعالی. به فرق علم فعلی و انفعالی دقت شود. این خودش نوعی وجود است. وجود نوری است. اگر علم نور است یعنی همین چون تحقق دارد. چون اثر دارد لذا وجود دارد. اما قیام این وجود به نفس ما است. و قیامش به نفس قیام صدوری است. یعنی نفس این را ایجاد کرده است. رابطه نفس و این علم رابطه تاثیر و ایجاد است. نفس موجِد و آن موجَد است.
و از همین قبیل است اعتقادات. اگر به چیزی باور دارید یعنی چه؟ یک نحوه پیوند و ارتباطی که بین قلب و چیزی که غیر یقینی است ایجاد می شود. پیوند و ارتباط قلبی بین قلب و آن معتَقَد. چنان که در آیه می فرماید: وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ[3] از یک سو می فرماید انکار کردند و از سوی دیگر می فرماید در دل پی یقین بودند. از یک سو انکار و از سوی دیگر یقین قلبی. اقرار و انکار دو امر نفسانی هستند. امر معقولی هم هست که در نفس اتفاق می افتد. هم می توان چیزی را اقر ار کرد و هم چیزی را انکار کرد. وجدان انسانی این را به خوبی می یابد. اگر چنین نباشد و این را خود وجدان ما در نیابد و امر نفسانی و درونی نباشد لازم می آید ملتزم به ایمان کفار بشویم. کفاری که یقین دارند به توحید و نبوت ولی کافرند. یا ایمان کفاری که ایمان که اکمل کمالات نفس است را به صرف مجرد اقرار به زبان ایمان بدانیم. واقعا اگر ایمان صرف مجرد اقرار است بسیاری از کفار لقلقه زبانشان توحید است ولی واقعا اینها مومن هستند یا باید مومن بودن –ایمان- در قلب اینها قرار بیابد و در نفس خود به آن اقرار و اعتراف کنند نه صرفا زبان.
وبالجملة فالنسبة الحکمیة و إن کانت کما ذکر، إلاّ أنّ مدلول الکلام مطلقا نفس الماهیة و المعنى، فکما أن مدلول القیام طبیعی القیام الموجود فی الموطنین، کذلک مدلول الجملة ـ بما هی جملة ـ ثبوت القیام لزید، و أن هذا ذاک.
دقت شود که ما با چند مقوله سر و کار داریم:
نسبت حکمیه
مدلول کلام
مدلول جمله
ماهیت
معنی
بیان کردیم که نسبت حکمیه کشف نیست بلکه اذعان و اعتراف ارتباط و پیوند محمول برای موضوع است. مثلا ایستادن برذای زید. نسبت حکمکیه این اذعان و اعتراف و باور درونی است.
باید توجه داشت جدای از نسبت حکمیه ما در این جا مدلول کلام هم داریم. بر ای این که مدلول کلام خوب فهم بشود باید دقت کنیم که در جمله زید قائم دو تا مدلول داریم. یا یک مدلول داریم که دو تا وجود دارد. در دو جا این مدلول محقق می شود:
یکی قیام طبیعی برای زید در خارج است
و یکی قیام ذهنی برای زید در ظرف ذهن است.
وقتی گفته می شود مذلول جمله منظور همین است. ثبوت قیام برای زید. و این که این همین است.
وأما ان هذا المعنى المستفاد من الجملة هل هو مورد للتصور المحض، أو للتصدیق الملازم للاقرار به؟ فهو أمر آخر، وعلى أیّ حال فلا ربط له بنفس الإقرار النفسی، والکلام فی النسبة المتعلق بها الإقرار، لا فی الإقرار الذی هو فعل من أفعال النفس.
اما آن معمایی که مستفاد از جمله است این معنا اولا باید روشن بشود که صرف تصور محض است. یعنی صرف تصور قیان و صرف تصور زید. یا صرف تصور قیام زید. بدون تصدیق و اذعان و اقرار. یا همان تصور همراه با تصدیقی است که ملازم و همراه با اقرغار و اعتراف است. دقت شود که اینها دو چیزند. یکی صرف تصور قیام زید است و دیگری اذعان و اعتراف و قبول این که واقعا زید ایستاده است.
بنا براین در معنا ارتباطی بین کلام و جمله با اقرار نفسی نیست. کلام در نسبت متعلق به جمله و کلام است که صرفا تصور قیام است. نه در اقراری که فعلی از افعال نفس است. و صادر از نفس است.
وما نقول بدلالة الجملة ـ علیه ـ بنفسها أو بضمیمة أمر آخر ـ نفس النسبة، و هی لها شئون: من کونها متصوّرة، ومرادة، ومتعلّقا لإقرار النفس بها. وما یجدی الأشعری ـ ویکون التزاما بالکلام النفسی ـ کون الحکم والإقرار المزبور مدلولا للجملة، وقد عرفت استحالته[4].
باید دید که جمله دال است. دلالت بر چیزی می کند. جمله به چه چیزی دلالت می کند. حالا یا جمله و یا جمله به ضمیمه قید و یا چیزهای دیگری که به همراه دارد. جمله دلالت می کند بر نفس نسبت. اصلا جمله برای بیان نسبت است. زید را که می دانمیم هست. و ایستادن را هم می دانیم چیست و هست. نهایت زید قائم برای ایجاد نسبت بین زید و قیتام است. همه هم و غم جمله این است که این نسبت را بیان کند. نهایت برای این نسبت شوونی است:
1- باید تصور بشود.
2- حتما باید این نسبت اراده هم بشود.
3- متعلق به اقرار و اذعان نفس هم باشد. یعنی نفس به تاین نسبت و بودنش اقرار و اعتراف بکند. باو.ر داشته باشد.
آن چه اشعری بدان معترف است این است که این حکم و اقرار مدلول خود جمله است. جمله دال است و مدلولش حکم و اقرار است.
و ما بیان کردیم که این اقرار و اعتراف مدلول جمله نیست. و مدلول جمله معنا و یا حضور ماهیت لدی الذهن است. نمی تواند مدلول جمله اقرار و اعتراف باشد. به تفصیل بحث از آن گذشت در تعلیقة: 146 وأما استحالة مدلولیته للکلام اللفظی...).
وأما توهم: أن النسبة المتصورة نسبة ناقصة لایصح السکوت علیها، وأن مدلول الجملة الخبریة هو الجزم بالنسبة، أو التجزم بها فیما إذا کان المخبر شاکّا أو معتقدا لخلافها، فتوجد النفس صفة علم وجزم بالنسبة، ویخبر عنها.
یک اشکالی شده است که مرحوم حاج شیخ تحت عنوان توهم اشکال را بیان می کند:
بین موضوع و محمول در گزاره و قضیه نسبتی وجود دارد که این نسبت خودش به تنهایی ناقص است. نمی توان به صرف شنیدن نسبت بگوییم جمله تمام شد.
در ادبیات بیان شد که مدلول جمله خبریه جزم به همین نسبت است. جمله خبری آمده تا ما را به این نسبت جازم کند. یا در جایی که مخاطب شاک بود و یا قطع به خلاف داشت با جمله خبریه دیگر جزم پیدا خواهد کرد به مفاد جمله. پس در نتیجه نفس دارای صفت علم می شود. نفس انسان متصف به علم می شود. و جزم هم پیدا می کند به نسبت بین موضوع و محموع.ذ و به همین نسبت هم خبر می دهد.
فمدفوع: بأن ثبوت القیام لزید ـ الذی هو مدلول الجملة ـ لیس هو هذا المفهوم الاسمی، فإنه عنوان النسبة لا نفسها، بل النسبة الحرفیة التی هی معنون هذا المفهوم، وهو معنى یصحّ السکوت علیه فی حد ذاته.
این اشکال بی ربط است. لذا با عنوان توهم از آن یاد کرده است. زیرا مدلول جمله ثبوت قیام برای زید است. این که در این جا مدلول است یعنی ثبوت قیام این مفهوم اسمی نیست. این عنوان برای نسبت است نه خود نسبت. این نسبت حرفیه است که معنون به عنوان این مفهوم است. و این هم فی حد ذاته یصح السکوت علیها است. چون مفهوم را می رساند.
وهذا المعنى الذی یصح السکوت علیه ربما یتصوّر بتصوّر طرفیه، وربما یجزم به، فتمامیة النسبة ونقصها ـ وإن لم تکونا بلحاظ الخارج ـ لأنها نحو واحد، بل بحسب مدلولیتها للکلام، فقد تکون مدلولا بمقدار لا حالة منتظرة [ معه ] للسامع، وقد لا تکون کذلک.
و این معنای که بیان شد و یصح السکوت علیه هم هست گاهی با دو طرف نسبت تصور می شود. و چه بسا به همین نسبت هم جزم پیدا بشود در نتیجه اگر نسبت تام و یا ناقص باشد -البته بدون لحاظ خارج و بی توجه به خارج- به صرف این که مدلول کلام است.
و گاهی مدلول است به مقداری که لایصح السکوت علیه است نه این که برای شنونذه بیانگر حالت منتظره باشد. و گاهی هم این چنین نیست. .
نعم إذا کان بمقدار لا یصح السکوت علیه، لا یقبل التصدیق، لا أنّ ما یصحّ السکوت علیه یتقوّم بالتصدیق.
بلی اگر به مقداری باشد که لایصح السکوت علیه است در این صورت تصدیق نخواهد بود. نه این که ما یصح السکوت به وسیله تصدیق تقوم می یابد. اگر واقعا یصح السکوت علیه است دیگر تصدیق اتفاق افتاده است. خود این یصح السکوت بیانگر تصدیق است نه این که اگر تصدیق بود یصح السکوت علیه
ومنه تعلم: أنه لا حاجة إلى التجزّم الذی هو بظاهره غیر معقول إلا بالحمل على البناء على وقوع النسبة، وهو فعل قلبی مر الکلام فیه وفی أمثاله[5]
بنا براین از این مطلب فهمیده می شود نیازی به تجرم نیست. لازم نیست که ایجاد جزمیت بکند. چون اولا خود این معقول نیست. مگر این که ما بپذیریم که نسبت واقع شده است. و حال آن که بیان شد که این فعل نفس است نه امر واقعی.
فتحقق من جمیع ما ذکرنا: أنا لا نساعد الأصحاب والمعتزلة فی عدم شیء آخر وراء العلم والارادة ونحوهما،
بنا برذاین ما نمی توانیم در ابن باب همراه تاصحاب و معتنزله باشیبم چون بر این باوریم که غیر از غلم و ارذاده و مانند اینها در نفس چسز دیگری وجود ندارد.
بل نقول: إن ما اقتضاه البرهان والفحص انحصار الکیفیات النفسیة التی هی من مقولة الماهیة فی ما ذکر لا انحصار موجودات عالم النفس فیه.
بلکه می گوییم اقتضای برهان و تحقیق انحصار کیفیات نغسی که جزو مقولات ماهوی است. نه این که موجودات علام نفس منحصر به اینها است. فرق است بین این که کیفیات نفس از مقوله ماهیت است با این که موجودات در نفس منحصر به کیفیات نفسانی است.
کما لا نساعد الأشاعرة فی کون مثل هذا الأمر المغایر للعلم والإرادة مدلولا للکلام اللفظی؛ لاستحالة حصول الوجود الحقیقی فی المدارک الإدراکیة.
این که با اصحاب و معتزله همراهی نخواهیبم کرد به این معنا نیست که به دام اشاعره گرفتار بشویم آن چه آنها می گویند که مغایر علم و اراده است و مدلول کلام لفظی است. این را هم مل نمیر پذیریم چون محال است حصول وجود حقیقی در مدارک ادراکی انسان.
فتدبّره، فإنه فی کمال الغموض والدقة، وإن أوضحناه على حسب الوسع والطاقة.
نکته مهم و دشواری بود. واقع سخت و دقیق است. گرچه حاج شیخ پیرامون آن توضیحاتی بیان فرمود ولی باید بیشتر مورد مداقه قرار بگیرد.
- ۹۹/۰۴/۱۵