جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

زیبا آفرین

 نیلوفر نوه بزرگ من، ماشاالله بزرگ هم شده و الان دبیرستانی است و تهران زندگی می کند.
هفته قبل با واتساپ گفتگوی تصویری داشتیم. الهی نور به قبر والدین این شبکه های مجازی بباره که برای دلهای تنگ پدربزرگها راه چاره یافته اند.
همین طور که تصویری صحبت می کردیم؛ نیلوفر  صحنه هایی از اتاق و کتابخانه را دید، گفت: بابایی! یک کم کرونا کاهش پیدا کنه، من میام مشهد. یک هفته از خونه بیرونت می کنم و همه اتاق و کتابخانه را مرتب می کنم و بعد تشریف بیارین به فضای جدیدی که من براتون درست کردم...
خوشحال شدم. گفتم باباجون! شما بیاین مشهد هر فکری باشه می کنم. شما بیاین با ارنیکا دونفری مراقب بابایی باشید! غذا درست کنید! کتابها را مرتب کنید! و....
ارنیکا تشریف آوردند به منزل بابایی. ابتدا از ایشان پذیرایی به عمل امد. البته می گفت چیزی نمی خوام. هرچی بخوام خودم بر می دارم...
امدم روی راحتی مقابل ارنیکا نشستم و فقط به او نگاه می کردم.
ارنیکا با ناز و کرشمه گفت: بابایی! چکار می کنی؟
گفتم دارم به تابلو خدا نگاه می کنم. تابلو آفرینش...
لبخند ملیحی تحویل باباییش داد...
گفتم راستی قرار شده نیلوفر بیاد مشهد شما و نیلوفر دونفری تشریف مراقب بابایی باشید...
ارنیکا خیلی جدی پرسید: آن وقت چه کسی این تصمیم را گرفته؟
من هم با تعجب گفتم: کسی نبوده. من و نیلوفر.
خیلی جدی گفت: آهان! شما نشستین خودتان تصمیم گرفتین. جالبه. خودم نیستم. از طرف من تصمیم می گیرند.
خیلی جا خوردم. بچه راست می گفت. به چه حقی ما به خودمان اجازه می دهیم از طرف دیگری تصمیم بگیریم. برای دیگری برنامه بریزیم. و حال آن که خود او هم باید در این فرایند حضور داشته باشد.
ارنیکا پرسید: چی شد بابایی؟ ناراحت شدی؟
گفتم نه ناراحت نشدم. دارم فکر می کنم چرا و به چه حقی ما از طرف دیگری تصمیم می گیریم و هرکاری که دلمان بخواهد می کنیم. و لو نوه من باشد؟ و اصلا توجه نداریم که خود انها هستند و می توانند تصمیم بگیرند. چرا ما به شعور بقیه بی توجه هستیم. آن قدر خودمان را فربه کرده ایم که اطراف خودمان را درست و کامل نمی بینیم. کاش می شد کاری کرد هر کس خودش تصمیم بگیرد. نه این که بالادستی ها برای پایین دستی ها تصمیم می گیرند.‌ انگاری پایینی ها سفیه و محجور و صغیرند. کاش.
ارنیکا گفت: باشه نیلوفر بیاد مشهد سه نفری می شینیم با هم تصمیم می گیریم که چکار کنیم.
به یاد سخن رفیقمان محسن حاجی میرزایی افتادم که هر دانش آموز می تواند یک خمینی بشود. خواستم به ایشان بگویم بیایید و ببینید اینها هر کدام یک خمینی شده اند.  تصمیمات بقیه را خیلی راحت زیر پا می گذارد.
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

[Forwarded from سیره فرزانگان✅]
من همه عشقم همین هیات و سینه‌زنی است، اهل نماز هم نیستم!
پدرم نقل می‌کردند:
در اوائل دهه چهل تازه از روستا به شهر مشهد مهاجرت ‌کرده بودیم. جلسات روضه و دوره قرآن و هیات‌های سینه زنی و زنجیر زنی زیاد بود.
چون بعضاً من را می‌شناختند به هیات‌شان دعوتم می‌کردند.
یک شب در یکی از هیات‌های سینه زنی گفتم:
تا بخواهند همه جمع بشوند و سینه بزنند، خوب است قرائت‌هایِ نمازمان را درست کنیم. خودم شروع کردم به خواندن و چند نفری هم درست و غلط حمد و سوره را خواندند.
به یکی نوبت که رسید، گفت:
ببخشید داش جلیل! من همه عشقم همین هیات و سینه زنی است. اهل نماز و مماز هم نیستم. اگر مستِ مست هم باشم، باید بیایم هیات، سینه‌ام را بزنم!
من به آن‌ها گفتم:
آخه همه این دنگ و فنگ‌ها و همه این سر و صداها برای نماز است، اگر نماز باشد، سینه زنی و قرآن خوانی و ذکر مصیبت جواب می‌دهد، و الا خَسَرالدنیا و الاخره خواهیم بود!
سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:
استاد حسن جمشیدی خراسانی.
https://t.me/sireyefarzanegan

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
مرغ مرده ای را در خرابه ای انداخته بودند. زنی برداشت. یکی به او گفت مرغ مرده است! حرام است! نجس است!
زن گفت: برای بچه های من که چند روزی است گرسنه اند نه حرام است و نه نجس بلکه برای نجات جان آنها هم پاک است و هم واجب. من چاره ای جز این ندارم.
نسبت به واکنس کرونا ۱۹ آمریکایی و یا انگلیسی و فرانسوی و حتی اسرائیلی آن آیا نمی تواند از باب اکل میته و ضرورت حفظ جان انسان، علیرغم تعارضات سیاسی، خریدش واجب باشد.
با توجه به این که حفظ جان انسان از اوجب واجبات است حتی تقدم بر همه واجبات شرعیه دارد.
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
فیلم سینمایی چند وقت قبل دیدم، یک آقایی کنار رودخانه، قصد خودکشی دارد...
 خانمی رسید و او را از خودکشی نجات داد... صحنه های رمانتیک و جالبی داشت...
من هم تحت تاثیر فیلم، رفتم کنار رودخانه.
قصد پریدن کردم.
چشمهایم را بستم...
لحظات به کندی می گذشت.
از حرکت باز ایستاده بود.
 با خود تکرار می کردم: بپرم! بپرم! بپرم!
هرچه صبر کردم
کسی نیامد دستم را بگیرد و بگوید: دنیا که به آخر نرسیده...
هرچه انتظار  کشیدم
حتی یک نفر هم
سراغ من نیامد
تا حالم را بپرسد...
 فقط چند کرکس در آسمان بی انتها در حال چرخیدن بودند....
گفتم شاید ساعت سعد نیست. الان ساعت نحس است. عصری بیایم و قصد خودکشی کنم‌...
و عصر تا غروب آماده پریدن شدم تا خود را در رودجاری غرق کنم...
ولی باز هم اتفاقی نیفتاد...
چند پرنده روی شاخه ها،
می خواندند و می رقصیدند.
آنها از درد و رنج من
گویا
شاد شاد بودند...
شاهد ماجرا شدند...
گفتم: شاید اشکال از زمان خودکشی نباشد؛  شاید مشکل ناشی از مکان خودکشی است.
بالکل رودخانه را عوض کردم....
و بازهم اتفاقی نیفتاد.
گفتم: شاید رودخانه هایی که رفته ام دور از آب و آبادانی است.
جای بهتر و پر رفت و آمدتری را برگزیدم.
 در حاشیه جاده آسفالت،
جایی پر رفت و آمد،
به میله های حفاظ پل،
تکیه دادم.
با خودم گفتم:
 مردان ایستاده می میرند،
 چون درخت.
و با چشم باز،
 جان می دهند؛
 هم چون ستاره ها...
به رودخانه چشم دوختم. غرق تماشای کف رودخانه شدم:
 سنگهای زیبا
هم چون مروارید
به گردن زیبا رویی
 در زیر نور خورشید
چه باشکوه
می درخشید.
 و ساقیان کمر باریک
با باده های پرشراب
از اشک دو جشمان من
رود را به خروش در آوردند
این همه شادمانی
برای مردن من ....
 متوجه اطرافم شدم ...
انبوه جمعیت
مثل مور و ملخ،
 ریخته بودند.
جای سوزن انداز نبود.
سر و صدایشان بگوشم می رسید:
بپر بپر! بپربپر!
همین را ترجیع بند ترانه خود کرده بودند و هلهله می کردند.
کف و سوت می زدند...
مشتاق تر از من
حتی به مرگ من.
و دلسوزتر از خود من
به من.
و اصرار و اصرار که بپر...
این مردم که شادی ندیده اند.
بگذار مرگ من
غبار غم
از چهره آنها بروبد...
در آن میان
دیدم که یکی
آرام آرام
به سوی من می آید.
نمی شناختمش.
یکی در قامت خیام.
ولی مرد نبود.
مرواریدهای درشتی به گردن داشت.
و کوزه ای در دست.
به من نزدیک و نزدیکتر شد.
  دستم را گرفت و گفت:
از تندی زمانه
به تلخی مرگ پناه می بری.
گفتم نه: این حیاتی دوباره است:
برخیز و بیا بتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما
قهقه مستانه ای زد و گفت:
 تو
رها شده ای،
 تا پرواز کنی.
و تو می خواهی خودت را
باز گرفتار کنی.
بازِگرفتار را چه حاصل
باز تا که پرواز کند باز است.
آن هم
در رودخانه ای که
هیچ آب ندارد...
هم چنان که دست در دست من داشت
مرا با خود می کشید.
و با صدای دلنشینی گفت:
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده‌ست
این دسته که بر گردن او می‌بینی
دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
چه زود
روزها می گذرد.
شب فرا می رسد
و در تنهایی خود
باز غرق می شویم
بی آن که متوجه گذشتن،
و یا گذشته بشویم
چه بی توجه،
 به لحظه های با هم بودن.
یکی یکی می روند
 و ما تنها می شویم...
بچه تر که بودم
از گُرمِکن که رد می شدم
پی چنار
ایستگاه ماشینها بود
ایستگاه حج آباد...
همانجا
از حاج محمد
 احوال می پرسدم
می گفت دایی بالا است.
می رفتم بالا
از حاج حسین هلالی
احوالی می پرسیدم.
تا ماشین می آمدم
چایی تیار بود.
به او دایی می گفتم.
هنوز
زمزمه دعای صباحش
در گوش من است.
و پایین تر حاج حسن
بزازی داشت
به او هم سری می زدم
و احوالی می پرسیدم.
مقابل آب انبار
‌کوچه بغل مسجد
ته کوچه،
خاله پدرم بود.
او می گفت خَله سکینه
و من هم به او خاله می گفتم
زن مشقی یا متقی
چه فرقی می کند
مادر اصغر و ابوالقاسم و...
برای من خَلَه واقعی بود
سری می زدم
و احوالش را می پرسیدم...
با مشتی
کشته یا قیسی یا شکلات در جیب
خدا حافظی می کردم
به نظر،
کوچه ها،
خلوت شده است.
همه رفته اند
دیگر کسی نمانده است...

همین دیروز بود
پدرم
از چنار آمد.
گرفته بود.
گفت:
سری به قبرستان زدم،
زیارت اهل قبور!
دختر دایی ام را دیدم
مهری را،
گریه می کرد.
گفت: پسر عمه!
همه رفتند
 و فقط من ماندم و  مندلی (محمد علی)
و من نیز
نتوانستم اشکم را بپوشانم...

چه زود
دیدارها
از درون خانه
به بیرون گورها
رفته است...
دیدارهای سنتی!
فاتحه خواندن!
نه گپی
نه گفتی
نه لبخندی...

بیایید
تا هستیم
با هم باشیم
و قدر یک دیگر را بدانیم
معلوم نیست
فردایی باشد
و دیداری دیگر.

دوست و هم مباحثه ای من
سرطان داشت.
به دیدارش که می رفتم
می گفت: بنشین!
 معلوم نیست
فردا که بیایی
من باشم...
و فردا
دیگر نبود...
دیداری اتفاق نیفتاد.

در تشییع جنازه ناصر،
مجید بسته قرصی
به من داد.
تاکید داشت
حتما بخور!
تمام نشده
 برایت می فرستم....
شنبه به او زنگ زدم
آزمایش داشت
صدایش رسا نبود
حالش هم
چندان خوب نبود...
و این آخرین تلفن بود.
سرطان مجالش نداد.
و او هم رفت.
و نشد که ببینمش...

خانمی زنگ زد:
من مادر فلانی هستم!
و گریه کرد.
هم چنان که ص
دای هق هقش
در گوشی می پیچید گفت:
به شماره شما
آخرین تماس فرزند من بوده!
دیشب...
برایش دعا کنید!...
و همه ما را داغدار کرد.
نپرسیدم که چه شده است...

دور میز  نشسته بودیم
گارسن با لبخند گفت
الان غذایتان را می آورم.
و رفت...
و دیگر نیامد...
پشت در افتاده بود
و یکی تنفسش می داد...
بی نتیجه بود...
این زنگها را می شنویم
ولی
گویا عادت کرده ایم
عادت نکنیم
حواسمان
به زنگها باشد
و کسانی که
این زنگها
برای آنها
به صدا در می آید.

خداوند همه رفتگان را غریق رحمت فرماید.
 و ما را قدردان با هم بودنها قرار بدهد.
در پناه حق
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

378

ولی از پیروی چون همدم آمد

نبی را در ولایت محرم آمد

ولی از آن جهت که پیرو و مطیع نبی است در نتیجه هم دم او خواهد شد. هر چه او بگوید او نیز بگوید هر چه او عمل کند وی نیز بدان مبادرت ورزد. مو به مو پایش را همان جا می گذارد که نبی گذاشته است. همه اوامر رذا اطاعت و همه نواهی را ترک کرده است. بر اثر همین اطاعت و پیروی به مقام قرب نائل آمده است. همدم و مونس نبی شده است. در طریق و شریعت همراه و مونس نبی است. هم چون هارون برای موسی و علی برای پیامبر اکرم(ص). در نتیجه ولی محرم راز ولایت نبی است. لذا نبی اکرم فرمود انت یا علی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی. یا که فرمود علی منی و انا من علی. انا و علی من شجرة واحده و سایر الناس من شجرة شتی.

در ذیل ولایت این تقسیمات بیان شده است:

اقطاب قطب الاقطاب در هر دوره ای یک نفر است. که او غوث اعظظم است. و او بالاترین مقام و مرتبه را در بین همه اولیا دارد و دیگران در ذیل او قرار می گیرند. که مقام مرتبه باطن نبی اکرم است.

افراد؛ اینها سه تن می باشند که به جهت حسن پیروی از نبی اکرم بدین مقام نائل گشته و جنبه فردیت یافته اند. این سه تن خارج از دایره اقطابند.

اوتاد؛ چهار تن می باشند که چهار رکن عالم بر ایشان قائم و استوار است.

بدلاء؛ ایشان هفت تن می باشند که به آنها امناء نیز می گویند.

نجباء, چهل تن می باشند که ایشان را رجال غیب نیز می گویند.

نقباء؛ ایشان سیصد نفر می باشند که به آنها ابرار نیز گفته می شود. و مقام نقبا پایین ترین مرتبه و مقام ولایت است.

این افراد الی یوم القیامه بوده و هستند و خواهند بود. و عالم ناممکن است که از کلان خالی باشد.

 

379

ز «ان کنتم تحبون» یابد او راه

به خلوتخانه یحببکم الله

این فقره اشاره است به آیه شریفه قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله. اگر خداوند را دوست دارید پس من را پیروی کنید و از من اطاعت کنید. تا خداوند هم شما را دوست داشته باشد. دوستی خداوند در اطاعت از رسول است و اطاعت از رسول سبب دوستی خداوند خواهد شد. چون پیامبر محبوب خدا است. شما هم به واسطه پیروی از من محبوب خدا خواهید شد. و خداوند کسی را که دوست داشته باشد کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به.

شد محبت را ظهور از اعتدال

بی محبت نیست عالم را کمال

وز محبت خارها گل می شود

وز محبت سرکه ها مل می شود

آفتاب عشق پچون تابنده شد

بنده خواجه گشت و خواجه بنده شد

 اگر محبوبیت نبی به ولی سرایت کند و ولی به خلوتخانه یحببکم الله که مرتبه محبوبیت است راه بیابد و محبوب و محب با هم در آمیزند و یکی شوند چون محب به کمال رسیده است و غیریت از میان رفته است لذا فرمود:

380

در آن خلوت‌سرا محبوب گردد

به حق یکبارگی مجذوب گردد

اتاق پذیرایی جای همگان است ولی اندرون را فقط جایی برای مقربین و نزدیکان است. خلوتسرا یعنی جایی که دیگر نامحرم بدانجا راه ندارد. آنجا فقط عابد است و معبود؛ عاشق است و معشوق؛ محب است و محبوب، جذبه تمام وجود محب و عاشق را در بر خواهد گرفت و فانی در حق خواهد شد. همین که به خلوت سرا راه پیدا کرد کار تمام است. اتصال صورت گرفته است.

381

بود تابع ولی از روی معنی

بود عابد ولی در کوی معنی

ولی تابع است اما تبعیت و پیروی او از حقیقت و معنا است. اتصال او به حق بر اثر همین عبادت است که به حقیقت و معنا متصل شده است. و چون وی مدام در حال عبادت بود او در حقیقت و باطن، در دولت عشق و کوی معنا بود. به حسب صورت دو گانگی است یکی محب و دیگری محبوب ولی فی الواقع هر دو یکی است. چیزی از غیریت در آن نیست.

  • حسن جمشیدی

 

376-

نبوت در کمال خویش صافی است

ولایت اندر او پیدا نه مخفی است

با توجه به نزول انسان و هبوط او در این عالم لازم است برای تعالی خود بکوشد تا به مقام قرب نائل شود. و این دولت محقق نمی شود مگر با اطاعت از فرامکین و دستورات الهی. عمل به وظایف دینی و شرعی و تعلیم به آداب الهی و تزکیه و تصفیه نفس. تا با متابعت و پیروی از آنها مستعد درک معارف و حکم الهی بشود. البته هم چنان که استحضار دارید بر اساس تیدیب و تغییر بشر در درازنای تاریخ درهر عصر و دورذه ای قوانین و قواعد باید تغییر بیابد. باید این قوانین و مقررات و احکام از جانب حق ابلاغ و اعلام شود و عهده دار آن کسی نیست جز نبی. که معارف خودش را ازمنبع و ماخذ اصلی که وحی الهی است گرفته است. نبی به جهت معارفی که از حق می گیرد تا به مردم برساند نبی گفته می شود و از آن جهت که قرب به حق دارد ولی گفته می شود و از آن جهت که درارتباط با مردم است و پیام الاهی را به خلایق می رساند نبوت گفته می شود.

نبوت تا زمانی که به مقام ولایت نرسد و ولایت نیز به مرحله کمالش نرسد نبوت ظهور و بروز پیدا نخواهد کرد. نهایت الولایه بدایه النبوه. ولایت که کمال یافت نبوت آغاز می شود. نبی باید پیام اخذ کند. تا قرب به حق پیدا نکند و معارف حقه را از منشا و مبدا اتخاذ نکند چه چیزی را می خواهد ابلاغ کند و به مردم برساند. پس باید قبلتر مقام ولایت را به کمال و تمام واجد باشد. وقتی نبی مقام نبوت خودش را ظاهر کرد این ظهور بیانگر صافی و شفافیت و اخلاص نبی است. نبوت در گوهر و ذاتش زلال بودن نهاده شده است. دال بر صفای درون نبی است. نبی اگر می گوید نبی هستم و با خدا در ارتباط هستم و برای شما از جانب حق پیام آورده ام این بیان از سر صدق و صفا است. نه از روی خود برتر بینی و غرور. او باید این را بگوید چون موظف است. مقام نبوت یعنی همین. چاره ای نیست جز این که شما از او اعجاز بخواهید و به جهت برخورداری از مقام ولایت برای شما باید معجزه بیاورد. معجزه یعنی امری خارق عادت که دیگران از پس انجامش بر نمی آیند.

نبوت در گوهر و ذات خودش صاف و شفاف و زلال است. هیچ شائبه ای در آن نیست و راه هم ندارد. مقام ولایت در نبی پنهان نیست بلکه کاملا آشکار است. بر خلاف خود ولی که نبی نباشد. فراوان اولیایی که از ولایت خود استفاده نکردند. اما ولایت در نبی آشکار است. می توان از او درخواست اعجاز کرد.

377-

ولایت در ولی پوشیده باید

ولی اندر نبی پیدا نماید

عرض شد که ولایت مقام و شانی است که ممکن است بی خون دل آید به کنار که این مقام خاص انبیا است که برگزیده حقند و ممکن است که با ریاضات تحصیل شود. فرقی نمی کند ولایت چون اتفاق افتاد خود ولایت پنهان است. و ولی آن را آشکار نمی کند. لذا ولایت در شخص ولی پوشیده و پنهان است و کسی ازاین مقفام با خبر نمی شود. یعنی خود او ابراز نمی کند مگر دیگران از اعمال و رفتار او فهم کنند. ولی همین مقام ولایت در شخص نبی آشکارا خواهد بود. چون باید نبی پیامش را به مردم برساند و مرد بدانند که او نبی است و برای اثبات ادعایش باید معجزه کند و معجزه یعنی بهره گیری از مقام ولایت. لذا بزرگان فراوان گفته اند که اگر از بزرگی کرامتی سر زد نباید آن را آشکارذ کرد و خود بزرگ هم نباید از کرامات خویش بگوید. اولیایی تحت قبائی لایعرفهم غیری.

گویند یکی در پی مرشد  و ولی به راه افتاد. به او گفتند در بازار فرش فروشها پیرمد نگهبانی است همو ولی است. سراغ بازار فرش رفت. پیرمردی را دید که نزدیک غروب زیر راه پله ای دری بود باز کرد و داخل شد. سراغش رفتم که من جا ندارم. مرا در کنار خودت جا بده. او را پذیرفت. شب که شد برخاست و گشتی در بازار زد تا مبادا در مغازه ای باز باشد یا چیزی از اموال دیگران بیرون باشد... وی فکر نمی کرد که اولیای خدا را باید در چنین جایی پیدا کرد؟

ولی آن چه می کند افعالی است که خداوند می کند. نمی تواند این افعال را به خود منتسب کند. باید کتمان کند. تا کمالات معنوی بیشتر بر او رخ بنماید. و به مقام قربی که رسیده فرو نیفتد.

  • حسن جمشیدی

375-

نبی چون آفتاب آمد ولی ماه

مقابل گردد اندر لی مع‌الله

سه اصطلاح است که نباید با هم خلط شود:

1- نبی که کارش نبوت است.

2- رسول که کارش رسالت است.

3- ولی که کارش ولایت است.

نبی به معنای خبر رسان است. نبأ یعنی خبر. الانباء یعنی اخبار. نبی خبرهایی از حقایق الهی بیان می کند که آن حقایق عبارت است از:

شناخت ذات

شناخت صفات

شناخت اسماء

صرف داشت و آگاه بودن به این حقایق را ولایت می گویند. نبی است از آن جهت که از حقایق با خبر است. و ولی است چون به حقایق نزدیک است. این حقایق ممکن است از شخص نبی ظهور و بروز پیدا کنذ و ممکن است از شخص ولی. یعنی می تواند فرد ولی باشد و به این اخبار وقوف داشته باشد اما نبی نباشد. چون بعد رسول اکرم ختم نبوت ابلاغ شده است. حقایقی که بیان شد از بین نمی رود و باید کس و یا کسانی باشند که به این حقایق وقوف دارند ولی دیگر نبی نیستند بلکه ولی هستند. پس نبی یا ولی کسی است که به حقایق الهی آشنا است.

اگر آشنایی با حقایق الهی همراه بشود با:

1- تبلیغ احکام شرعی

2- تادیب افراد به اخلاق

3- تعلیم به حکمت

4- اقامه سیاست

چنین فردی را رسول و کارش را رسالت می گویند. به بیان دیگر نبوت دو قسم است:

الف- نبوت تفریعی، این نبوت فرع بر نبوت تشریعی است لذا با ختم نبو.ت تشریعی نبوت تفریعی خاتمه نمی یابد.

ب- نبوت تشریعی یعنی نبوتی که با خود شریعت می آورد. و این نبوت به خاتم الانبیا محمد مصطفی خاتمه پیدا کرد. رسولان صاحب شریعت از حضرت نوح آغاز می شود: شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی ان اقیموا الدین...(شوی آیه 13) و بعد از نوح حضرت ابراهیم بود. و بعد هم موسی و عیسی و محمد(ص). به اینها صاحب شریعت می گویند. پیامبران صاحب شریعت یقینا صاحب کتاب هم بوده اند. صحف ابراهیم و عهدین موسی و عیسی و قرآن محمد(ص). البته داشتن کتاب اعم از این است که صاحب شریعت باشد یا نه. یقینا شریعت نوح به گستردگی شریعت ابراهیم نبوده است.

نبوت و رسالت چون برگرفته از نام حق تعالی نیست لذا زوال پذیر است. آغازی دارد ولی بی انتها نیست بلکه پایان هم برای آن متصور است. ولی ولی چون برگرفته از نام حضرت حق است لذا دائمی است. الله ولی الذین آمنوا... هو الولی الحمید و حضرت یویف از خداوند این چنین تعبیر می فرماید و ان ولیی فی الدنیا و الاخره. ولی همیشه هست و خواهد بود.

ولی چند ویژگی دارد:

عارف به حقایق الهی که عبارت است از معرفت ذات و صفات و افعال

تخلق به اخلاق الهی

تحقق به فناء ذات و صفات

تعلق به بقای بعد از فنا و صحو بعد المحو.

ولی کاری به ابلاغ به دیگران ندارد بلکه خود به عنوان بنده خاص و برگزیده خدا بعد از فنای از نفس خود و حصول دولت عظمی و سعادت کبری فرد به گونه خواهد بود که حق متولی او و متقلد او خواهد شد. بی یسمع و بی یبصر. و ما رمیت اذ رمیت ان الله رمی. خودش را نمی بیند بلکه خدا را می بیند و خدا عهده دار همه امور او می گردد. و خداوند جل و علی هم نگهبان او و هم یاری دهنده او خواهد بود تا که به مقام قرب و تمکین نائل شود. و هو یتولی الصالحین. خداوند مدام مراقب او خواهد بود تا از عصیان و مخالفت در امان بماند. تا که به نهابت فنای بندگی و بقای ربانی برسد. که بدان مرتبه وصال گویند.

لذا ولی به معنای فعیل از اسم مفعول است. و گفته اند که ولی از فعیل به معنای فاعل است. آن هم به جهت مبالغه کسی که متعهد بندگی است. در عبادت و اطاعت از حق کوتاهی نمی کند بلکه پیاپی و مدام است. هیچ گاه در بین عباداتش از وی عصیان و مخالفت سر نمی زند. همیشه و مستمرا مشغول به ادای حقوق الهی است. و در پناه حضرت حق قرار دارد که هیچ گاه اقدام به خلاف و عصیان نمی کند. خود را در پیش چشم و حضور خداوند می بیند.

ولی بر سه دسته است:

ولی که هرگز نبی نبوده اند. هم چون اولیای امت پیامبر عظیم الشان اسلام.

ولی که نبی بوده اند هم چون پیامبران پیش از اسلام به جز پیامبران اولی العزم. مانند پیامبران بنی اسرائیل که تعدادشان فراوان است.

ولی که درای مقام رسالت هم بوده اند هم چون نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و نبی خاتم.

ولی اگر با رسالت جمع شود بالاترین مقام را خواهد داشت و اگر با نبی جمع شود در مرتبه دوم قرار می گیرد.

نبی به منزله آفتاب است و ولی به منزله ماه است چون نور ماه از آفتاب است و ولی تابع نبی است. اما همان ولی اگر با نبوت جمع بشود و یکی بشود به مقام لی مع الله خواهد رسید که لایسعنی فیه ملک مقرب و لانبی مرسل.

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند.

بنگر که تا چه حد است مقام  آدمیت.

  • حسن جمشیدی