جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۱۴ مطلب با موضوع «شرح نهایة الدرایه/ اصول فقه :: طلب و اراده» ثبت شده است

إذا عرفت ذلک فاعلم: أن الظاهر ـ کما یستفاد من تتبع کلمات الباحثین عن المسألة فی بدو الأمر ـ أن النزاع فی هذه المسألة نشأ من النزاع فی الکلام النفسی؛ حیث استدل الأشاعرة بأنّ الأمر الامتحانی و نظائره مدلولها الطلب دون الارادة، فیعلم أن ما عدا الارادة و الکراهة فی الأمر و النهی معقول.

مرحوم حاج شیخ بعد از بررسی نظرات کسانی که در این رابطه فحص کرده و تحقیقاتی داشته اند در آغاز بررسی مساله چنین فهمیده می شود که نزاع در طلب و اراده ناشی از مساله دیگری و از جای دیگری است. در آن جا باید دعوا را حل و فصل کرد. ریشه نزاع در کلام نفسی است.

دقت شود که این نظر حاج شیخ فارغ از این است که اصلا بحث اصولی یا عقلی یا لغوی است. به نظر می رسد با تحلیل اصل نزاع می خواهد جنس بحث را مشخص کند که چیست؟ اگر محل نزاع کلام نفسی باشد پس جنس نزاع هم روشن خواهد شد که عقلی و کلامی است.

حاج شیخ می گوید: ریشه نزاع در مساله طلب و اراده بر می گردد به نزاعی که آقایان علما در مساله کلام نفسی دارند. باید محل نزاع اصلی مورد توجه قرار بگیرد.

ما با چند نوع امر مواجه هستیم:

1- امرهایی که دلالت بر طلب می کند. مانند اقم الصلات. آمنوا بالله. اقرأ . در این موارد امر دال بر اشاء است.

2- امرهایی که دلالت بر انشا ندارد. مثل امرهایی که برای امتحان است. می خواهد ببیند طرف حرف گوش کن هست یانه؟ مساله شناخت خود فرد است نه اتیان امر و ایجاد آن. اطاعت پذیر هست یا نه. این لباس را بدوز! دوختن لباس مهم نیست مخارتش در دوختن مورد نظر است. بشین پشت ماشین و رانندگی کن. اطاعت و ایجاد امر مهم نیست. مهم این است که فرد رانندگی بلد است یا نه. البته معرفت ما به رانندگی بعد از اتیان محقق می شود. ولی مطلوب ذاتی ما انشای امر نیست.

3- گاه امر نه برای انشا و نه برای امتحان است اصلا به تعبیر رایج برای دور کردن فرد از صحنه و ماجرا است. در کجالس لهو و لعب اغلب به کم سن ترها پول می دهند برو بستنی بخر! برو شکلات و پفک بخر! دور کردن اینها از صحنه مهم ایت نه صرف ایجاد معنای امر و انشا. بیشتر در صحنه های هولناک بعضی را به بهانه هایی دور می کنند. برو به فلانی این پیغام را بده. نه "برو" انشایی است و نه "بده".   

اشاعره مدعی هستند که در امرهای امتحانی و دیگر امرهایی که در آنها قصد انشا نیست مدلول این امرها طلب است و اراده نیست. پس بنابراین غیر از اراده و کراهت در امر و نهی چیزهای دیگری هم ممکن است باشد و معقول هم باشد. پس این که در مدلول امر صرفا اراده وجود دارد این ادعا را اشاعره قبول ندارند.

و السرّ فی دعواهم ذلک و الالتزام بالکلام النفسی تصحیح متکلّمیّته تعالى[1] ـ فى قبال سائر الصفات مع التحفظ على قدم الکلام؛ إذ الالتزام بقدم الکلام اللفظی ـ مع کونه مؤلفا من أجزاء متدرجة متقضّیة متصرّمة فی الوجود ـ غیر معقول، و من هنا تعرف أن الالتزام بمغایرة الطلب و الإرادة، أو الالتزام بأنّ مدلول الصیغة غیر الإرادة ـ إذا لم یلزم منه ثبوت صفة اخرى فی النفس ـ غیر ضائر.

راز دعوای دیرباز اشاعره و معتزله و پای بندی و انکار کلام نفسی در تبیین درست و تلقی صحیح متکلم بودن خداوند متعال است. در کنار و همراه متکلم بودن خداوند صفات دیگری هم برای خداوند برشمرده اند. نهایت بحث در این بوده که متکلم بودن خداوند در صورتی با دیگر صفات الهی سازگار است که  کلام خداوند کلام نفسی باشد نه کلام لفظی. مبتنی بر قدیم بودن متکلمی خداوند است. اگر مراد از متکلم بودن صدور کلام لفظی باشد چنین کلامی با حیث مادی بودنش و ترکیب از اجزا و شرایط و مراحلی که باید طی شود تا مخاطب بشنود این صدا از کجا و چگونه ناشی می شود و حنجره چگونه تولید صدا می کند و چگونه صدا به حروف بدل می شود و نقش ذهن و زبان و... چنین چیزی که مثلا برای انسان اتفاق می افتد نسبت به خداوند غیر معقول است. نمی شود گفت خداوند متکلم لفظی است و به آن حیث قدیمی بودن داد. قدیمی بود با نفسی بودن می سازد و حادث بودن با کلام لفظی.

و از همین جا التزام به کلام نفسی نه کلام لفظی می شود فهمید که بین طلب و اراده تغایر است. لازمه پذیرش کلام نفسی تغایر بین طلب و اراده است. بلکه فهمیده می شود که مدلول صیغه امر غیر اراده است. پذیرش چنین چیزی به جایی ضرر نمی زند و اشکالی ایجاد نمی کند.

بن مایه دعوای اشاعره و معتزله

پیامبر اکرم(ص) عمده و اساسی ترین معجزه اش قرآن کریم است. قرآن هم کتاب الهی است و هم کلام الهی است. از آن جهت که کتاب الهی است باید آن را خواند. و از آن جهت که کتاب الهی است باید آن را شنید. به تفصیل در بحث تفسیر کلام و کتاب الهی سخن گفته ایم. که کتاب الهی را هم می شود تلاوت کرد و هم قرائت. بین قرائت قرآن و تلاوت آن فرق است. و کلام الهی را باید شنید. باید به کلام الهی گوش جان سپرد. اصلا علم کلام هم از همین کلام الهی شکل گرفته است. موضوع علم کلام سخن خداوند است. وحی چگونه اتفاق می افتد. این که در آیاتی از قرآن خداوند با انبیا سخن گفته است و این که خود قرآن محصول گفتگوی خداوئند با نبی اکرم است این کلام چگونه بوده است. صفت متکلم از قرآن و نیز تکلم خداوند با انبیا ناشی شده است.

پس خداوند متکلم است. با توجه به این که خداوند دو نوع صفت دارد:

1- صفت ذات

نسبت به صفت ذات گفته اند:

2- صفت فعل

تکلم خداوند ناشی از کدام یک از این دو صفت می باشد.

تبیین صفت ذات و صفت فعل:

برای صفات ذات و فعل تعریفهای زیادی شده است اما اگر بخواهیم به زبان ساده بیان کنیم:

صفات ذات یعنی صفات و ویژگی هایی که فقط بیانگر ذات خود او است. این بهتر فهمیده می شود اگر صفات فعل را در برابرش قرار دهیم. صفات فعل یعنی صفاتی که بیانگر رابطه خداوند با مجودات است. در صفات ذات فقط در باره خداوئند سخن می گوییم. اگر خداوند عالم است چه چیزی باشد و چه نباشد او عالم است. اگر خداوند خالق است چه چیزی بیافریند و چه نیافریند او عالم است. او ثادر است یعنی توانایی بر آپفرینش دارد. توانایی به هر اقدام و فعلی را دارد. مهم نیست که قدرتش را اعمال کند یا اعمال نکند. تمام صفات این گونه است اگر خود صفت و رابطه آنها با خود خداوند لحاظ شود این صفات ذاتی است.

ان الله بکل شیء علیم.(عنکبوت، 62)

ان الله بکل شیء قدیر(

ان الله خالق کل شیء

اگر رابطه موجودات با خداوند  لحاظ شود. آفرینش موجودات و روزی دادن موجودات و... اینها صفات فعل است. چون رابطه ذات خداوند با ماهیات است. رابطه ذات خداوند با موجودات عالم است.

انفقوا مما رزقکم الله...(یس، آیه 47)

این چیزهایی که دست شما هست. این ها را شما فکر می کنید که حاصل دسترنج خودتان است. این بهره ای است که خداوند به شماها داده است.

نحن قسمنا بینهم معیشتهم »(زخرف، آیه 32)

اگر می بینید که هر کس رزق و روزیی دارد این رزق و روزی از جانب خداوند است. بعضی فکر می کنند صلاحیت خودشان است یا چون شایسته و برگزیده شده اند برخوردارند و یا مورد بی توجهی خداوند قرار گرفته اند. خیر؛ بهره هرکس را خداوند معین فرموده است.   

و الله فضل بعضکم علی بعض رزقا(نحل، آیه 71)  

این  که می بینید یکی  نان و  ماست می خورد و یکی نان و آب  با ماست(دوغ) می خورد و دیگری شیشلیک می خورد و دوغ هم در کنارش دارد این بهره ای است که خداوند برای هر یک مشخص فرموده و بعضی را بر بعضی برتری بخشیده است.  از حضرت امیر(ع) پرسیدند اگر فردی را در خانه ای حبس کنند و تمامی در و پنجره را بر او  ببندند روزی او چگونه به وی خواهد رسید. حضرت فرمود از جایی که مرگ او برسد.(نهج البلاغه، حکمت 356) یعنی روزی او مرگش خواهد بود.

هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فی‏ مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَیْهِ النشور(ملک، آیه 15)

این که می بینید یکی پراید سوار است و یکی پرادو؛ خداوند قدرت دارد که همان کس که پراید داده پراید ندهد یا به جای پراید پرادو بدهد.

فلان خانواده پنج دختر دارد. خداوند می تواند به اینها بچه ندهد. یا پنچ پسر بدهد. یا سه پسر و دو دختر و... خداوند قادر بر این امور است. خداوند توان غیر این را هم داشته است.

به اینها صفات فعل می گوییم چون فعل خداوند نسبت به اینها تحقق یافته است. خالق بودن و رازق بودن خداوند نسبت به اینها ثبوت یافته است.

حدوث قدم نسبت به ذات و فعل

با توجه به تبیین که از صفات ذات و فعل کردیم تقریبا زمینه را برای قدیم و حدوث فراهم تر ساختیم. اگر صفت ذات بیانگر و توصیفگر خود خداوند است و دیگر به چیزی کاری ندارد این نوع از صفات قدیم خواهند بود. ازلی خواهند بود. اکا صفاتی که بیانگر رابطه خداوند و موجودات است روشن است که این صفات از آن جهت که با خداوند در ارتباط است قدیم است ولی از آن جهت که به حیث موجودات ارتباط پیدا می کند حادث خواهد بود.

این که گفته شده است صفات فعل به صفت قدرت برمی گردد تعبیر نارسایی است. خداوند عالم است. همان گونه که رازق است و همان گونه که قادر است و همان گونه که خالق است. و همان گونه که حی است. اما از خالقیت خداوند را نسبت به موجودات لحاظ کردید صفت فعل خواهد شد. و همان خالقیت را با قطع نظر از موجودات لحاظ کردید صفت ذات خواهد شد. دقت شود این که گفته می شود صفت ذات، قدیم بودن و صفت فعل حادث بودن است ما در صفت فعل تابع لحاظ هستیم که کدام طرف را لحاظ می کنید. اما از آن جهت که در صفات فعل بیشتر رابطه موجودات با خداوند جل و علی است لذا بیشتر حدوث دیده می شود همیشه نتیجه تابع اخس مقدمتین است.

با توجه به آن چه بیان گردید بین اشاعره و معتزله نزاع شدیدی در گرفته است که کلام خداوند قدیم است یا حادث. به بیان دیگر کلام خداوند یعنی متکلم بودن خداوند جزو صفات ذات است یا جزو صفات فعل است. اگر جزو صفات فعل باشد به تقریر خودشان جزو صفات حادث خواهد بود. و اگر جزو صفات ذات برشماریم پس صفت قدیم خواهد بود.

 

[1] - قولنا: ( تصحیح متکلّمیته تعالى ... الخ ). قد مرّ منا أن الکلام الذی هو من صفات الأفعال ـ کما ورد فی روایتها ـ هو عین الإحداث و الإیجاد، و أما جعله من صفات  الذات، کما فی کلمات اهل المعرفة، فهو باعتبار أن وجوده تعالى معرب عن مقام ذاته المقدسة، و أن صفاته و أسماءه معربة عن کمالاته المندمجة فی مقام ذاته، کما أن للموجودات التی هی مظاهر اسمائه وصفاته کلمات وجودیة معربة عن حقائق أسمائه وصفاته تعالى. [ منه عفی عنه ].

  • حسن جمشیدی

نفس الامر   

عالم امر چیزی در برابر عالم عین و عالم ذهن است. اگر مفهوم وجود ذهنی و وجود عینی برای ما روشن باشد تا اندازه ای فضا برای دریافت عالم امر روشن می شود که عالم امر نه عالم عین است و نه عالم ذهن. عالم امر عالمی در برابر این دو عالم است. اگر منظور از عالم امر یا نفس الامر همان عالم عین و یا عالم ذهن بود باید به آن اشاره و یا تصریح می کردند. پس چیز دیگری است.   

نفس الامر به معنای فرمان

بعضی راه صاف و هموار را در تبیین نفس الامر برگزیده و به صراحت ظاهر پرداخته و گفته اند نفس الامر ترکیبی از دو اصطلاح نفس و امر است. نفس به معنای خود و امر هم به معنای دستور و فرمان است. نفس الامر یعنی عالم خود دستور. جهان خود فرمان. همان عالم و جهانی که دستور و فرمان در آن است. تحقق معنا در عالم نفس الامر یعنی تحقق معنا در عالمی که دستور و فرمان صادر شده است.

این تفسیر دور از واقع است. چون نفس الامر را منحصر می کند به قضایای انشایی امری و کاربردی در گزاره هایی اخباری و حتی تمنی و ترجی و ... ندارد. حتی شامل حال نهی هم نخواهد شد چون نفس الامر است نه نفس النهی. 

نفس الامر به معنای نفس الشیء

بعضی گفته اند نفس الامر ترکیب از دو واژه است. معنای نفس که روشن است یعنی خود. و امر هم گرچه به معنای فرمان است ولی فراوان امر به معنای شیء به کار برده می شود. نفس الامر به معنای خود شیء. نفس الامر در اصل نَفسَهُ بوده است. که اسم ظاهر به جای ضمیر آمده است. البته رایج است که ضمیر به جای اسم ظاهر بنشیند ولی گاهی اتفاق می افت که اسم ظاهر به جای ضمیر می نشیند. این که گفته می شود با نفس الامر انطباق داشته باشد یعنی با خود شیء انطباق داشته باشد. این می گویند تحقق معنا در عالم نفس الامر یعنی تحقق معنا در خودش. در خود انشاء معنای لفظ یا مشابه لفظ یا چیزی که حاکویت دارد از انشاء، ایجاد بشود. 

اشکال: تمام گرفتاری های ما آن جا است که در تعیین صدق و کذب قضایا می خواهیم این قضیه را با چیزی که واقعیت دارد انطباق بدهیم. با یک شاخص و ملاک می خواهیم بسنجیم. خود شیء که همان پرسش اول ما است که صادق است یا صادق نیست. آن وقت خودش را با خودش که نمی شود انطباق بدهیم. این می گوید در عالم خودش بحث در این ایست که خودش چیست که معنا در عالم خودش تحقق پیدا می کند.

نفس الامر به معنای عقل فعال

 تفسیر دیگری که در باره نفس الامر بیان شده است این است که نفس الامر ترکیب از دو واژه است. نفس که روشن است یعنی خودش و امر هم در قرآن آمده است. الا له الامر و الخلق. از باب تعرف الاشیا باضدادها امر در برابر خلق قرار گرفته است. خلق به معنای موجودات مادی و عالم حدوث است. پس در نتیجه امر که در برابر خلق قرار دارد به معنای موجودات غیر مادی و مجردات است.

منظور ما از عالم مجردات همه مجردات نیست. به همه مجردات که عالم نفس الامر نمی گویند. بلکه منظور ما فقط عقل فعال است که یکی از مجردات است. وقتی گفته می شود این قضیه نفس الامریه است یا نفس الامر آن، کاری به همه مجردات نداریم بلکه با موجود مجردی به نام عقل فعال مطابقت داشته باشد.

عقل فعال گرچه از مجردات است ولی فرقی با دیگر مجردات دارد و ویژگی آن این است که صورت تمام موجودات در عقل فعال حک شده است. هر موجودی را که شما لحاظ کنید صورتی از آن، در عقل فعال وجود دارد. برای این که این نکته کاملا روشن و قابل فهم شود به این مقدمات توجه شود:

تصور کنید که خداوند یک انسانی را بیافریند که آن انسان آگاه به همه چیز است. در مرتبه ای بالاتر از انبیا و اولیا. ائمه(ع) به خیلی چیزها علم دارند اما به همه چیز علم ندارند. مانند علم به قیامت. بالاخره چیزهایی برای پیامبر و ائمه غیب محسوب می شود. حالا خداوند انسانی بیافریند که آن انسان حتی بتواند عالم به غیب هم بشود. همه چیز برایش روشن و معلوم باشد. این چنین چیزی محال است می دانیم هم محال است ولی در ظرف فرض هیچ چیزی بعید نیست؛ اگر اتفاق بیفتد. این انسان عالم به همه چیز است هیچ نقطه نامعلومی برای او نخواهد بود. حتی خداوند هم برای او معلوم است. در ذهن چنین انسانی می توان همه چیز یافت. چنین انسانی وجود ندارد. فقط برای تقریب به ذهن از این مثال استفاده شد. عقل فعال یعنی همین انسان عالم به همه چیز حتی خدا. فلاسفه معتقدند چنین چیزی وجود دارد و برای آن  اسم و عنوان هم انتخاب کرده اند. به آن عقل فعال گفته می شود.

ویژگی مجردات آن است که ذهن ندارند. چون ذهن دستگاه مفهوم ساز است. و مفهوم وقتی ساخته می شود که سروکار با علم حصولی داشته باشند. ذهن برای این است که بتواند به وسیله حواس درک کند. علم حضولی را ندارند. آنها اصلا علم حصولی ندارند بلکه علم آنها به اشیا حضوری است. در بین مجردات تنها عقل فعال است که از ویژگی ذهن داشتن برخوردار است. عقل فعال دارای ذهن بسیار قوی است. به همین جهت هم عقل فعال می گویند. همه چیز در عقل فعال منقوش است. عقل فعال یعنی همه چیز دان. همه چیز در آن منقوش است و وجود دارد با این ویژگی که خودش مجرد است. از این جهت عقل فعال شبیه این سایتهای مانند گوگل و یا هو است. هر مقاله ای و هر مطلبی که در اینترنت  قرار بگیرد دقایقی بعد در هرکجای عالم که باشد در حافظه گوگل و یا یاهو موجود است. یعنی در جای خاص و طبقه خاصی قرار گرفته است.

با توجه به آن چه در باب عقل فعال بیان گردید در بحث قضایا هر قضیه نفس الامری دارای یک تصویر تام و تمام در علم عقل فعال است. لذا می گویند نفس الامر یعنی عقل فعال که از این عقل فعال به عقل کلی هم تعبیر شده است. و نیز عالم صور کلی هم گفته اند.

اشکالهایی بر این نظر وارد است که در نهایه حدود شش اشکال بیان گردید.

نفس الامر یا مثل افلاطون

عقل فعال با توجه به توضیحی که انجام گرفت اگر دقت شود نیک درخواهید یافت که خیلی شبیه دقت شود که نگفتیم همان، فقط شبیه- به مُثل افلاطون است. البته این که شبیه است از جهتی با آن فرق هم دارد. افلاطون بر این عقیده است هر چیزی را که شما می بینید که وجود دارد هر چیزی که هست تصویری بدون عیب و نقص از آن چیز در عالم مُثل وجود دارد. البته نه برای هر چیزی بلکه برای هر نوعی یک مثال در آن جا وجود دارد که به آن "نوع نمون" یا نوع نمونه گفته می شود. این نوع نمون فرد را نشان نمی دهد بلکه نوع را نشان می دهد. هر صندلی برای خودش یک مثال ندارد بلکه هر صندلی مصداقی برای نوع صندلی است این نوع در عالم مُثل یک مانند و نمونی دارد.

این که نسبت به مصنوعات افلاطون چه می گوید به نظر می رسد ساکت است و چیزی نمی گوید. ولی منتقدان افلاطون در این عرصه صفت و سخت به افلاطون تاخته اند. خصوصا راسل که در این رابطه با افلاطون خیلی شوخی می کند. باید مُثل افلاطون را در طبیعیات تبیین کرد و دیگر وارد مصنوعات نشد چون خود افلاطون سکوت کرده است. باید گفت موجودات صناعی در آنجا مثالی ندارند چون مصنوعات مدام تغییر پیدا می کنند. مثلا رادیوی اولیه را با رادیوهای الان مقایسه کنید این تغییر و تحولات در عالم مثل چگونه اتفاق می افتد. 

چنان که گفته شد عالم مثل و عقل فعال شباهتهایی به هم دارند اما فرق عمده اش در این است که عالم مثل چنان که افلاطون بیان داشته است منشا موجودات این جهانی است. و موجودات این جهانی هم منشا علم برای عقل فعال. این که بنده و شما آفریده شده ایم چون مصداقی برای نوع انسانی هستیم که پیشتر در ان عالم آفریده شده بود. این که ما انسان شده ایم در حقیقت عالم مُثل ما را انسان کرده است. ما را عالم مُثل شکل و قالب داده است. از روی آن-مثل- این-موجودات- را آفریده اند. لذا از عالم مثل به حالت ناشی و منشأ تعبیر می شود.

اما آن چه در عقل فعال می گذرد عکس این ماجرا است. دقیقا جای ناشی و منشأ عوض می شود. این عالم که از عالم مثل آفریده شده خودش منشأ می شود برای عقل فعال. عقل فعال آیینه تمام نمای جهان هستی است.

 

نفس الامر به معنای وعای اعتبار

برای فهم معنا و مفهوم نفس الامر چند مثال می زنیم:

به این قضیه توجه شود: امام حسین(ع) با 72 یار با وفا در روز عاشورا در سال 61 به دست عوامل یزید بن معاویه به شهادت رسیدند و خانواده ایشان به اسارت گرفته شدند. بالاخره این گزاره هم مثل هر گزاره دیگری است. باید صدق و کذب آن روشن شود. الان سال 1437 است. بیش از 1276 سال تقریبا از این ماجرا می گذرد. الان چیزی از آن حوادث باقی نمانده است. چگونه می توان صدق این گزاره را اثبات کرد.

شما یک عالمی را د ظرف ذهن خود تصور بکنید و چنین عالمی را اعتبار کنید که در آن عالم مثلا سال 61 هجری قمری است. در همان عالم اعتبار کنید لشگریانی که در دو سو ایستاده اند. در همان عالمی که ساخته اید و اعتبار کرده اید نهر فرات و چادر و خیمه و خرگاه را اعتبار کنید. گرمای مهرماه کربلا را هم اعتبار کنید. تمام خصوصیات و ویژگی های آن دوره و آن اتفاقها را هم اعتبار کنید. چه بگویید عالم نفس الامر چه بگویید عالم اعتبار و چه لگویید عالم فرضی؛ توی آن ظرف فرضی و اعتباری؛ بسنجید که آیا امام حسین بوده یا نه؟ فرات بوده یانه؟ یاران باوفا بوده اند یا نه. لشگریان عبیدالله بوده اند یا نه؟ در عالم فرض تمامی این عناصر را در کنار هم بچینید. بعد می بینید که بعضی می توانند باشند و بعضی نمی تواند باشند. خیلی در باره عاشورا گزاره به ما رسیده است. برای تعیین صدق و کذب آنها باید این فضا را لحاظ کنیم. این ظرف اعتبار را ایجاد کنیم. و همه اتفاقها را با این ظرف اعتبار بسنجیم. مثلا رباب بوده یا نبوده؟ رقیه بوده یا نبوده؟ عروسی قاسم و حنا بندانی در شب عاشورا بوده یا نبوده؟ و... 

مثال دیگر: امروز که شنبه است؛ بنده هم روی وایت برد نوشتم که: "امروز روز شنبه است". و ما رفتیم. به جهت کاری که داشتیم روز دوشنبه مجدد به محل جلسه برگشتیم. زمانی که ما وارد شدیم روی وایت برد نوشته اند: امروز شنبه است. آیا واقعا می توان گفت این قضیه کاذب است چون امروز سه شنبه است؟ ملاک صدق و کذب این گزاره چیست؟ از کجا بفهمیم که صادق است یا کاذب. یقین داریم که گزاره کاذب نیست. چون زمانی که ما این گزاره را روی وایت برد نوشته بودیم باور داشتیم که امروز شنبه است. و الان هم که سه شنبه است باور داریم که آن روز شنبه بود. یعنی یک ظرف زمانی ایجاد کردیم و این اتفاقها را در آن ظرف زمانی مورد سنجه قرار می دهیم.

ممکن است شما در اعتراض بگویید ما فقط با یک گزاره مواجه هستیم که امروز شنبه است و حال آن که امروز سه شنبه است و گزاره امروز شنبه است غلط است. چیز دیگری ما نداریم تا بخواهیم لحاظ کنیم.

در پاسخ فلاسفه اسلامی می گویند نه نگران نباشید. چیز دیگری وجود دارد و آن عالم مثال است. یا سیاق سخن و یا سیاق کلام. از سیاق کلام این معنا و صدق و کذب آن روشن می شود. یعنی شما ظرف زمانی شنبه را لحاظ بکنید که این نوشته بر روی وایت برد نگارش یافته است. می بینید که در سیاق سخن و عالم مثال این اتفاق در روز شنبه افتاده است.

حال اگر بنده در همان روز شنبه روی تخته می نوشتم: امروز سه شنبه است. گرچه امروز که سه شنبه است با واقعیت جور در می آید ولی این گزاره کاذب است. چون ملاک صدق و کذب آن همان روز نگارش این تاریخ است نه امروز. و آن روز شنبه بوده است نه سه شنبه.

برای سنجش و ارزیابی صدق و کذب این نوع از گزاره ها باید بتوانیم خودمان را در فضای سیاق سخن و در عالم نفس الامر یا همان عالم مثال قرار دهیم. از این عالم به وعای اعتبار نیز تعبیر می شود.

نکته اساسی این است که بدانیم عالم نفس الامر یا عالم مثال یا وعای اعتبار یا سیاق سخن کجا و چگونه است؟

این که گفته می شود نفس الامر بعد از کلمه "الامر" یک کلمه حذف شده است و در اصل "نفس الامر محکی بالقضیه" بوده است. ما باید این قضیه را با همان چیزی که آن چیز حکایت می شود توسط این قضیه مورد سنجش قرار دهیم.  بنابراین وقتی گفته می شود: "امام حسین(ع) با 72 یار با وفا در روز عاشورا در سال 61 به دست عوامل یزید بن معاویه به شهادت رسیدند و خانواده ایشان به اسارت گرفته شدند."

این قضیه مطابق است با نفس الامر محکی با خود همین قضیه. این قضیه مطابق است با خود آن چیزی که همین قضیه می خواهد آن چیز را حکایت کند. امر در این جا یعنی خود آن چیزی که به وسیله قضیه از آن حکایت می شود. این امر در حقیقت وصفی هم داشته که آن وصف به جهت کثرت استعمال حذف شده است. وقتی گفته می شود هر قضیه برای صدق و کذبش مطابقت داده شود با عالم نفس الامر خودش؛ دیگر بین قضایا هیچ فرقی نمی کند. نفس الامر می تواند هم واقعیت خارجی باشد و هم نفس الامر ذهنی باشد. پس هم قضایای خارجیه و هم حقیقیه و هم ذهنیه و هم لوازم ماهیات را می توان با آنها سنجید.  قضایایی که خارجی اند که با عین مطابقت می کنند و قضایایی که ذهنی اند با ذهن مطابقت می کنند و قضایایی که نه با ذهن و نه با عین مطابقت می کنند اینها با وعای اعتبار مطابقت خواهند کرد. که بیشتر محور و مدار بحث ما این نوع از قضایا بود. یعنی قضایای انشایی. بنابراین نفس الامر دارای سه مصداق است: خارج، ذهن، وعای اعتبار. نفس الامر با توجه به تعبیر و تبیین ما شامل هر سه اینها را شامل می شود.

ممکن است که نفس الامر را فقط به معنای وعای اعتبار بدانیم. در این صورت دیگر شامل خارج و ذهن نخواهد شد. در این صورت باید گفت: قضایای خارجیه با خارج مطابقت می شوند؛ ولی قضایای ذهنی و قضایای تاریخی با وعای اعتبار انطباق می یابند. در این صورت نفس الامر مصداق برای ذهنی و قضایای تاریخی و قضایای حقیقیه است که ملاک صدق اینها وعای اعتبار است. علامه طباطبایی خیلی روشن نیست که نفس الامر را به معنای اعم و فراگیر گرفته اند یا به معنای اخص و فقط وعای اعتبار. گرچه در اصل ماجرا چندان تفاوتی نخواهد کرد.

نکته ای که باید توجه داشت این است که اصطلاح نفس الامر گرچه به معنای اعم و اخص استفاده می شود ولی وقتی با قضیه همراه شد مثلا قضیه نفس الامری در این صورت دیگر نفس الامر به معنای مشترک نخواهد بود بلکه فقط شامل قضایایی خواهد شد که ملاک صدقشان وعای اعتبار است. چون به قضایای خارجیه و ذهنیه قضایای نفس الامری نمی گویند.

برای تبیین بیشتر به مثال زیر توجه شود: برای خرید وسیله نقلیه و یا منزلی به بنگاه معاملات و یا نمایشگاه خودرو می رویم. پس از رویت و انتخاب؛ فردی که واسطه است دست دو طرف را در دست هم می گذارد و فروشنده می گوید: "فروختم". و خریدار هم می گوید "خریدم". و واسطه هم می گوید خیرش را ببینید. وقتی فروشنده می گوید فروختم چه چیزی تحقق پیدا می کند. فروشند با بیان لفظ فروختم معنای آن را یعنی آثاری که بر آن بار است مثل انتفاع و مالکیت و تصرف و... - در نفس الامر برای خریدار محقق می کند. و خریدار هم که می گوید خریدم. در همان عالم نفس الامر معنای لفظ خریدم-که همان حق استفاده از پول یا هر چیزی که در برابر عین خریداری شده ارائه می شود- را برای فروشنده تحقق می بخشد. مسلم است که بعد از تحقق معنای فروختم و خریدم آثاری بر آن مترتب است که این آثار نیز محقق می شود. تحقق این معنا چه با لفظ و چه بدون لفظ منشا آثار فراوانی است که بر این انشاء مترتب می شود.

اگر نیک نگریسته شود در اینجا خریدار و فروشنده و مورد معامله است. هم خریدار مثلا حسینی و هم فروشنده مثلا حسنی و هم مورد معامله مثلا منزل امر واقعی است. هر یک از اینها هم وجود ذهنی و هم وجود عینی دارند. ولی فروشنده که منزل را می فروشد و خریداری که می خرد چیزی نه در خودشان و نه در منزل تغییری و دگرگونی شاهد نخواهند بود. چون اتفاقی در امر واقع و عالم عین و نیز عالم ذهن نیفتاده است. در واقعیت حسینی و حسنی و منزل هیچ تغییری نکرده اند الا این که بین حسینی و منزل، نسبتی بر قرار بود که این نسبت با حسینی تمام شد و به حسنی انتقال پیدا کرد. و بین حسنی و پول هم نسبتی بر قرار بود که با این معامله این نسبت قطع شد و بین حسنی و پول نسبت بر قرار شد. این نسبت در نفس الامر اتفاق افتاده است. نه در ظرف ذهن و نه در عالم واقع هیچ اتفاقی نیفتاده است. و حال آن که آثار آن را ما شاهد هستیم. واقعا در نظام هستی تغییری ایجاد شده است. و می دانیم هم که تغییراتی رخ داده است. اما سوگند یاد می کنیم که این تغییر در عالم ذهن و عالم عین نبوده است. و نمی تواند هم بدون تحقق باشد. هم تحقق دارد و هم تحققش عینی و ذهنی نیست بلکه نفس الامری است. در وعای اعتبار رخ داده است. 

گرچه بعضی خواسته اند نفس الامر را به امور اعتباری نسبت بدهند و جاری بسازند. ولی هم چنان که در لفظ منحصر نبود در امور اعتباری نیز منحصر نمی شود بلکه وجود انشائیی که همان نفس الامر است در بعضی از مفاهیم واقعی نیز جریان می یابد. مانند استفهام. در این که پرسش صورت می گیرد و تحقق معنای آن در ظرف نفس الامر محقق می شود از سوی دیگر واقعیت هم دارد. یعنی مصداق عینی و واقعی دارد. وقتی می فرماید و ما تلک بیمینک یا موسی! خداوند منان واقعا می داند در دست موسی چیست. اما با پرسش معنای آن را می خواهد در نفس الامر ایجاد کند. تمامی لیت و لعل در قرآن از جانب خدای سبحان بدین معنا است.

  • حسن جمشیدی

از این جا وارد سخن مرحوم حاج شیخ می شویم  

146 ـ قوله [ قدس سره ]: (الحق کما علیه أهله وفاقا للمعتزلة، وخلافا للأشاعرة هو اتحاد الطلب والإرادة ... الخ )[1].

ینبغی أوّلا ـ تحقیق أن المسألة على أیّ وجه عقلیة، وعلى أیّ وجه اصولیة، وعلى أیّ وجه لغویة؟

فنقول: إن کان النزاع فی ثبوت  صفة نفسانیة أو فعل نفسانی ـ فی قبال الإرادة عند الأمر بشیء ـ کانت المسألة عقلیة، و سنبین[2] ـ إن شاء الله تعالى ـ ما عندنا امتناعا و إمکانا.

وإن کان النزاع فی أنّ مدلول الأمر هل هو الإرادة، والطلب متحد معها، أو منطبق على الکاشف عنها، أولا ـ کی تکون الصیغة کاشفة عن الإرادة عند الإمامیة و المعتزلة، و کاشفة عن الطلب المغایر لها، فلا یترتب علیها ما یترتب على إحراز إرادة المولى ـ کانت المسألة اصولیة، و سیجیء توضیحه إن شاء الله تعالى.[3]

وإن کان النزاع فی مجرّد مرادفة لفظ الطلب مع لفظ الإرادة ـ من دون نظر إلى ثبوت صفة نفسانیة، أو إلى مدلول الصیغة و شبهها ـ کانت المسألة لغویة، فلا ربط لها بالاصول ولا بالکلام.

مرحوم حاج شیخ در گام نخست می پردازد به تحریر محل نزاع. بر خلاف آخوند که مساله کلامی را به مساله لغوی منحل کرده بود. حاج شیخ معتقد است که بحث طلب و اراده را با سه رویکرد

1- عقلی

2- اصولی

3- لغوی

می شود دنبال کرد.

این که چرا بحث عقلی است؟

شما نزاع را بردید روی معنای اراده که با طلب یکی است. باید ماهیت اراده مورد بررسی قرار بگیرد که چیست؟ اراده باید روشن بشود که صفت نفس است یا فعل نفس است. وقتی که شما اراده می کنید چه اتفاقی می افتد. صفتی عارض بر نفس شما می شود. صفتی بر صفات شما افزوده می شود یا که فعلی از شما صادر می شود. این یک بحث عقلی است. سخن از چیستی و ماهیت اراده است.

دقت شود که منظور مرحوم حاج شیخ از بحث عقلی همان بحث کلامی با رویکرد فلسفی بعد از خواجه نصیر توسی است.  

چرا بحث اصولی است؟

وقتی که فعل امری  به کار برده می شود مثلا قدموا لانفسکم. فاقتلوهم حیث تقفتموهم، آمنوا کما آمن الناس، مدلول فعل امر چه می تواند باشد؟

1- وقتی که امری به کار برده می شود در حقیقت یک معنا را می فهماند که همان یک معنا هم در اراده و هم در طلب وجود دارد. یعنی مدلول امر دلالت بر اراده و طلب به یک معنا می کند.

2- وقتی که امری به کار برده می شود این امر کاشف از اراده و طلب است. به وسیله این امر ما طلب و اراده را کشف می کنیم.

3- یا این که وقتی شما فعل امر را به کار می برید این امر دلالت بر معنای واحدی ندارد بلکه مدلول این امر کاشف از اراده است چنان که امامیه و معتزله می گویند و یا کاشف از طلب است چنان که اشاعره می گویند. یقینا آن چه از مدلول امر به عنوان طلب کشف می شود خلاف آن چیزی است که از اراده کشف شده است. ضمنا معلوم نیست آن چه که کاشف از اراده و یا طلب است همان چیز مورد نظر مولی هم هست یا نه؟ این نیز باید احراز شود.

محل بحث و بررسی مسائل بالا علم اصول است. پس از این زاویه اگر به بحث طلب و اراده نگاه شود بحث اصولی خواهد بود. یعنی بحث از دلالت امر است که آیا بر  طلب دلالت دارد یا بر اراده یا بر هر دو و یا بر هیچکدام و این اراده و طلب به یک معنا است یا دو معنا. یا اصلا بحث دال و مدلول نیست بلکه کاشفیت است همه اینها در اصول بررسی می شود.

این که چرا این بحث لغوی است؟

اگر که ما کاری به ماهیت اراده نداشته باشیم که صفت نفسی است یا فعلی از افعال است. و نیز کاری نداشته باشیم که مدلول صیغه امر چه چیزی است. یعنی به اینها کاری نداشته باشیم فقط بررسی شود که طلب و اراده به چه معنا است و معنای این دو بر یک دیگر قابل حمل است یا نه؟ بحث لغوی است.

به نظر می رسد بحث طلب و اراده بحث ترکیبی است. تنها عقلی و اصولی و لغوی نیست بلکه هم کلامی است و هم روان شناسی. قبل از هر اقدامی در آغاز به بررسی دیدگاه حاج شیخ در این باره می پردازیم.  

لایقال: الکلام فی مرادفتهما لیس من جهة تشخیص المفهوم بما هو مفهوم،  بل من جهة أنه لو ثبت وحدة المعنى کشف کشفا قطعیا عن أن المصداق واحد؛ بداهة استحالة انتزاع الواحد عن المتعدّد، فیبطل الکلام النفسی، ولو ثبت تعدّد المفهوم کشف عن تعدّد المصداق، فیصحّ دعوى الکلام النفسی.

در این جا می خواهد بحث لغوی را مستشکل به بحث کلامی منحل کند. یعنی بحث صرفا لغوی نیست بلکه لازمه آن بحث عقلی و کلامی است. بدین بیان:

در بحث لغوی اگر گفته می شود که اراده و طلب به یک معنا است. صرفا بحث مفهومی نیست که از طلب و اراده یک معنا فهمیده می شود و در ذهن یک مفهوم بیشتر متبادر نمی شود که همان یک معنا و مفهوم هم بر اراده و هم بر طلب قابل صدق است. نه. اشتباه نکنید. منظور این نیست بلکه اگر روشن بشود که طلب و اراده به یک معنا است و بتوانیم این را ثابت بکنیم که هر دو یک معنا بیشتر ندارند اثبات این ادعا خودش کاشف از این است که این معنا و مفهوم یک مصداق بیشتر ندارد. اگر طلب و اراده مترادف هستند یعنی بیرون از ذهن هم یک مصداق بیشتر ندارند که همان یک مصداق هم اراده است و هم طلب. نمی شود که از دو تا معنا و دو تا مفهوم متعدد؛ یک معنا و یک مفهوم اتخاذ کرد. این محال است. محال است که از امور متعدده و متکثره امر واحدی انتزاع شود. تکثر جز تکثر نزاید.

مستشکل با این مقدمه نتیجه می گیرد که چیزی به نام کلام نفسی نخواهیم داشت. خود به خود کلام نفسی باطل خواهد شد. کلام نفسی در صورتی خواهد بود که طلب و اراده دو چیز یاشند. اگر این دو یک چیز باشند دیگر کلام نفسی نخواهد بود.

اما اگر  ثابت بشود که ما در این جا با دو تا معنا و دو تا مفهوم مواجه هستیم. در نتیجه این دو مفهوم کاشف از این واقعیت است که دو تا مصداق خواهند داشت که یکی اراده و دیگری طلب است. در نتیجه کلام نفسی هم محقق خواهد شد.

پس لازمه بودن کلام نفسی یا غیر نفسی به این است که طلب و اراده یک مصداق دارند یا دو مصداق. و لازمه یک مصداق داشتن و یا دو مصداق داشتن به این است که دلالت بر یک مفهوم دارند یا دو مفهوم.       

لأنا نقول: لیس لازم الالتزام بعدم المرادفة تعدّد المصداق فی مرتبة النفس لاحتمال أن یکون مفهوم الطلب ـ کما سیجیء ان شاء الله تعالى[4] ـ أمرا منتزعا عن قول أو فعل مظهر للإرادة.

در پاسخ ملازمه را ما نفی می کنیم. چه کسی گفته است بین عدم ترادف و تعدد مصداق ملازمه است. ممکن است که مترادف نباشند ولی مصداقا یکی باشند. دو تا مفهوم که هر دو یک مصداق داشته باشند. این منعی ندارد. چون به زودی توضیح خواهیم داد که مفهوم طلب چیزی است که از قول و یا از فعل انتزاع می شود که نشان دهنده همان اراده است. پس باز هم دال بر مصادیق متعدد نخواهد بود.

تا به این جا با چند اصطلاح رو به رو شدیم که باید معنا و مفهوم آن روشن شود:

1- طلب

2- اراده

3- کلام در انسان

4- کلام در خداوند

5- کلام نفسی و غیر نفسی

طلب و انشا

در این که معنای امر طلب است تردیدی نیست. الا این که برای طلب نیز معنای متعددی بیان شده است. آن چه شهرت دارد این است که مراد از امر طلب است و طلب هم به معنای انشاء است. انشا چیزی است که با امر و نهی و تمنی و ترجی و استفهام بیان می شود. انشا در برابر خبر است. از باب تعرف الاشیا به اضداده ها، از خبر تا اندازه ای مفهوم انشا روشن می شود. در تلاش هستیم تا پرده از انشا کنار بزنیم و حقیقت آن را آشکار سازیم.

 در تعریف انشا گفته شده است: الانشاء هو القول الذی یوجد به معناه فی نفس الامر. (نضد القواعد الفقیهیه، فاضل مقداد به نقل از شهید اول، ص 137) انشا عبارت است از قول یعنی لفظی که معنای آن در نفس الامر ایجاد می شود. اگر سخن بالا را بخواهیم تحلیل کنیم:

1- انشا از جنس قول و لفظ است.

2- لفظی که غیر از معنا است و حاکی از معنا است.

3- ایجاد می شود بر خلاف خبر که ایجاد شده است. در ظرف آینده.

4- ظرف ایجاد معنا، نفس الامر است.

تقریبا لفظ و معنا و ایجاد معنا به وسیله لفظ و روشن است. نخستیم پرسشی که به ذهن می رسد این است که آیا انشا فقط با لفظ محقق می شود یا با غیر لفظ هم ممکن است.

سوال دیگر معنا و مفهوم نفس الامر است. ظرف ایجاد معنا در لفظ که نفس الامر است تا اندازه ای در ابهام است. گرچه همان لفظ و معنا هم چندان روشن نیست. فرض را بر این می گذاریم که در بحث وضع و دلالت الفاظ بر معنانی در این باره سخن گفته ایم و مساله روشن است.

اما اشکال اول که بحث انشا صرفا با لفظ نیست. گرچه انشا با لفظ، شیوع بیشتری دارد ولی شیوع آن دلیل بر انحصار در لفظ نخواهد بود. چون در فقه بیشترین کاربرد انشا در معاملات است و در بسیاری از موارد بیع معاطات نیز نافذ است و انشا با عقد معاطات محقق می شود. اگر عقد معاطاتی را در معاملات بپذیریم خصوصیتی ندارد که انشا را منحصر در لفظ بدانیم. معنای انشا به وسیله غیر لفظ هم ایجاد می شود. مهم آن که معنا محقق شود چه با لفظ و چه بدون لفظ. اینک به معنای نفس الامر بپردازیم. در دوره اخیر نهایه در بحث قضایا به تفصیل از ملاک صدق و کذب سخن گفتیم. و در قضایایی تاریخی که واقعیتی ندارند و زمانش گذشته است با چه چیزی باید انطباق بیابد بحث از نفس الامر بیان شد. همان بحث با تغییرات جزیی بیان می شود.  

 

[1] - الکفایة: 64 / 20

[2] - فی نفس هذه التعلیقة وفی التعلیقة: 149.

[3] - وذلک فی نفس هذه التعلیقة عند قوله: ( وإن کان النزاع فی مدلول الصیغة ....

[4] - وذلک فی أواخر نفس هذه التعلیقة عند قوله: ( إلا أنّ المظنون قویا .. ).

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

الطلب والارادة

 

بسم الله الرحمن الرحیم.

الحمد لله رب العالمین. و الصلوات و السلام علی محمد و آله الطاهرین

با سلام و عرض ادب خدمت دوستان و سروران عزیز. در این صفحه بحث اصول فقه بر اساس مباحث مرحوم حاج شیخ محمد حسین اصفهانی از نهایت الدرایه خواهد بود. امید که دوستان در تبیین و تحلیل مسایل ما را یاری فرمایند.

و من الله التوفیق و علیه التکلان

 

متن کفایه: أن الحق کما علیه أهله - وفاقاً للمعتزلة و خلافاً للاشاعرة - و اتحاد الطلب و الإرادة، بمعنى أن لفظیهما موضوعان بإزاء مفهوم واحد و ما بإزاء أحدهما فی الخارج یکون بإزاء الآخر، و الطلب المنشأ بلفظه أو بغیره عین الإرادة الإنشائیة، و بالجملة هما متحدان مفهوماً و إنشاء و خارجاً، لا أن الطلب الإنشائی الذی هو المنصرف إلیه إطلاقه - کما عرفت - متحد مع الإرادة الحقیقیة التی ینصرف إلیها إطلاقها أیضاً.

نخست لازم است:

1- ظاهر کلام مرحوم آخوند بیان شود یعنی مدعای آخوند بیان شود.

2- فرمایش مرحوم آخوند تبیین شود.

3- دلیل آخوند بر بیان خودش نیز بیان شود.

4- سراغ فرمایش مرحوم حاج شیخ خواهیم رفت.

 بیان مرحوم آخوند:

در مساله طلب و اراده مرحوم آخوند یک ادعای اصلی دارند که در ضمن آن چند ادعای دیگر را بیان می فرمایند:

1- طلب و اراده گرچه دو لفظ جدای از هم می باشند ولی در حقیقت مترادفند. دولفظی هستند که بر یک معنا دلالت دارند. ای یگانگی معنایی بین طلب و اراده در مراحل مختلف تحقق یافته است:

الف در عالم مفهوم

یعنی موضوع له لفظ طلب و اراده یک چیز است. چه طلب بگویید و چه اراده یک مفهوم به ذهن انتقال پیدا می کند. طلب و اراده حاکی از یک معنا است.

ب- در عالم واقع

شما چه طلب بکنید و چه اراده بکنید در حقیقت بعد از شوق موکدی که اتفاق بیفتد؛ این شوق موکد بستر و زمینه است بلکه تاکید می کند که ماموربه در خارج از ذهن انجام بگیرد. این شوق موکد نفسانی که وجود حقیقی ماهیت اراده است در وجود حقیقی ماهیت طلب نیز هست. 

ج- در عالم وجود انشایی

وقتی که از طرف مولی امری صادر می شود. مثلا قدموا لانفسکم.[1] _ برای قدموا چند معنا بیان شده است. از آن جمله پیش فرستادن برای قیامت و نیز مقدم داشتن بانو بر خود در روابط زناشویی. تفسیر دوم مورد نظر بوده است_.

پرسشی داشتم جناب استاد جمشیدی! لطفا بفرمایید( قدموا لانفسکم) با (قدموا علی انفسکم) از جهت معنایی چه تفاوتی دارد؟ به گمان من حضرتعالی معنای دومی را به اولی سرایت داده اید.

برای آیه شریفه خصوصا قدموا لانفسکم چند تفسیر بیان شده است بعضی به معنای بسم الله گفتن دانسته اند. و بعضی به معنا دعا و درخواست و بعضی به معنای پیش فرستادن خیرات که باز خود خیرات چه می تواند باشد که شاید مصداق بارز ان اولاد بدانند و... استاد ما ایت الله شیخ صادق سعیدی کاشمری می فرمود شاید بتوان معنای دیگری هم اراده کرد که به معنای  مقدم داشتن همسر باشد. البته به عنوان یک تفسیر. در ایات دیگر من خیر امده است. با توجه به انها این ایه نیز می تواند پیش فرستادن اعمال نیک و خیر باشد به عنوان ذخیره اخرت. ولی می تواند این تفسیر نیز باشد که همسران را بر خود مقدم بدارید.

اما این که فرمودید علی انفسکم در معنا و مفهومش زیان و ضرر لحاظ شده است. علی انفسکم یعنی مقدم داشتن به گونه ای که به زیان شما و علیه شما است. و حال ان که لانفسکم مفدم داشتن حتی با لحاظ متافع و سود خود است بی ان که ضرر و زیانی نسبت به شوهر بوده باشد. بلکه له شوهر است. به نفع اوست. کامیابی و لذت بیشتری برای او خواهد بود.

و لو علی انفسکم نیز می تواند به عنوان شاهد باشد. البته فقط به عنوان یک گعنا و تفسیر بود. نه اصرار بر درستی و تمام بودن آن. تقریبا قابل دفاع هم هست ولی شاید تام و تمام نباشد. ولی شاهد مثال در بحث اصول کفس فعل امر بود.

طلب انشایی در ارتباط با روابط زناشویی مورد نظر است. مولی می خواهد که همسر را بر خود مقدم بدارید. و نیز می توان مدعی شد که اراده انشائیه متعلق به روابط زناشویی است. اراده انشائی مولی به این تعلق گرفته است که شما همسرتان را در روابط زناشویی بر خود مقدم بدارید.  

د- در عالم وجود ذهنی به فرموده مرحوم مشکینی در حاشیه کفایه

در وجود ذهنی هم ماهیت اراده و طلب یک چیز است. شما اگر ماهیت اراده را تصور کردید و به آن هستی دادید این هستی دادن در ظرف ذهن هم مفهوم ذهنی اراده است و هم مفهوم ذهنی طلب.

با توجه به آن چه بیان شد مرحوم آخوند اصرار دارد که طلب و اراده مترادفند. به یک معنا می باشند. این تمام سخن مرحوم آخوند است.

اشکال: اگر اینها مترادف هستند پس در نتیجه همیشه و همه جا می توان هر کدام را به جای دیگری به کار برد.

پاسخ: مرحوم آخوند می فرماید مترادف بودن یعنی همین. الا این که در یک جا این دو با هم فرق می کنند. شاید به جهت همین فرق هم باشد که دو تا لفظ جعل شده است.

وقتی که شما کلمه اراده را به کار می برید این کلمه انصراف دارد به وجود حقیقی اراده که همان شوق موکدی بود که بیان شد. ولی وقتی که طلب را به کار می برید طلب انصراف دارد به طلب انشایی. طلب انشایی غیر از اراده وجود حقیقی است. اما انصراف اشکالی ایجاد نمی کند. منافاتی با مترادف بودن ندارد. انسان و بشر مترادفند ولی انسان انصراف دارد به افرادی که دارای فضایل نفسانی بیشتری هستند و بشر انصراف دارد به افرادی که بیشتر خو و خصلت حیوانی دارند. و این انصراف مانع از مترادف بودن نیست. در معنا و واقعیت و حقیقت و مفهوم این دو تغایری ایجاد نمی کند.

مرحوم آخوند برای این که به مخالفین ثابت کند که در این نظر متفرد نیست معتزله را هم همراه خود می کند. گرچه اشاعره با این نظر ناسازگارند و مخالفند. اعتراض نکنید و نگویید مگر می شود که طلب و اراده به یک معنا باشد. بلی می شود. چنان که معتزله هم همین نظر را دارند. یعنی مرحوم آخوند توجه دارد که بحث کلامی است ولی ریشه نزاع را لغوی می کند. 

پس باید نسبت به نظر آخوند چند مرحله بحث را دنبال کرد:

واقعا طلب و اراده لغتا به یک معنا و مترادف است.

این دیدگاه واقعا با دیدگاه معتزله سازگار است یا خیر؟

دقت شود که مرحوم آخوند تاکید دارد بر دلالت دو لفظ بر یک معنا. همان معنایی که اراده بر آن دلالت دارد طلب هم بر همان دلالت دارد. این تمام ادعای آخوند است.

ریشه یابی و بررسی تحلیلی سخنان مرحوم آخوند.

اگر دقت شده باشد اصل بحث کلامی است. بحث طلب و اراده در حوزه جبر و اختیار و صفات ذات و افعال مطرح می شود. و در ضمن بحث کلام معرکه آراء است.

مرحوم آخوند نزاع را برگردانده است که دلالت لغوی طلب و اراده. یعنی بحث را از حوزه کلام انتقال داده است به علم لغت. چون مرحوم آخوند تاکید دارد که طلب و اراده یک معنا بیشتر ندارد. باید رفت سراغ علم لغت و بحث را در عرصه علم لغت پی گرفت.

 

[1] - بقره آیه 223

  • حسن جمشیدی