وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمْ اللَّهُ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ ﴿47﴾
و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا به شما روزى داده انفاق کنید کسانى که کافر شدهاند به آنان که ایمان آوردهاند مىگویند آیا کسى را بخورانیم که اگر خدا مىخواست خودش وى را مىخورانید؛ شما جز در گمراهى آشکارى نیستید.
وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمْ اللَّهُ
هرگاه به این مردم اعلان شود که موضع خودتان را نسبت به خداوند روشن کنید که اگر نافرمانی داشته اید مواظب باشید در آینده خوب عمل کنید و اگر بد عمل کرده اید توبه کنید؛ استغفار کنید؛ و به سوی پروردگار برگردید. آنها بی توجه هستند و رو بر می گردانند.
آن گاه که سخن از بذل و بخشش و انفاق مالی می شود؛ و به آنها می گوییم که انفاق کنید و مسئولیت خود را در برابر مردم و جامعه انجام بدهید. از این امکاناتی که خداوند به شما داده است برای خلق خدا استفاده کنید؛ گوشه ای و شمه ای از آن چه خدا به شما داده است را به دیگران بدهید؛ این جامعه در برابر شما حقی دارد و شما در قبال آنها مسؤولیت دارید؛ کوتاهی نکنید. ناخن خشک نباشید؛
قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا
مشرکین و کفار در برابر مسئولیتهای اجتماعی از ابزار دین استفاده می کنند. آنها که اعتقادی به خدا و قیامت و حساب و کتاب ندارند باید حرفهایی بزنند که با باورهای خودشان بسازد اما حرفهایی می زنند که با باور اهل ایمان بیشتر سازگار است. البته با یک دستکاری و انحراف در معنا و مفهوم آن. در برابر پیشنهاد معقول و منطقی و مطلوب که انفاق کنید و از مالتان بذل و بخشش کنید، مشرکین و کفار به اهل ایمان می گویند:
أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ
پاسخی که کفار و مشرکین می دهند رنگ و لعاب دینی دارد. خاستگاه پاسخ آنها دین است. انتظار دارید ما به مردم کمک کنیم!؟ آنها هم چون ما مخلوق خداوند هستند. خداوندی که ما را آفریده آنها را نیز آفریده است. اگر خداوند می خواست و صلاح می دانست که آنها هم مرفه باشند، امکان رساندن وسائل برای آنها هم نیز فراهم می کرد. این که آنها تهیدست و بدبخت و بیچاره اند؛ چون خداوند خواسته است. با خواست خداوند که نمی شود در افتاد. ما که در برابر خواسته الهی نمی توانیم مقاومت کنیم. آیا ما خدمت کنیم به آنان که اگر خدا می خواست خودش به آنها کمک می کرد. ما مسئولیتی در برابر آنها نداریم و ما دایه مهربان تر از مادر که نیستیم.
چقدر پاسخ دینی و اعتقادی و آسمانی است. استفاده ابزاری از دین آن هم به گونه ای که خود هیچ اعتقادی به آن ندارند. عقیل در دوره خلافت برادرش امیرالمومنین، خدمت حضرت امیر می آید و درخواست کمک می کند. حضرت می فرماید کمی صبر کن تا بیت المال را که خواستیم توزیع کنیم سهم تو را خواهم داد. و اگر جواب نداد سهم خودم را هم به تو خواهم داد. عقیل می گوید اینها در برابر نیاز من چیزی نمی شود. تا به این جا را بیشتر در کتابها نقل کرده اند و از این جا به بعد را کمتر توجه شده است. از برادرش قهر می کند و راهی شام می شود. سراغ معاویه می رود. معاویه از او می خواهد که به مسجد بروند و معاویه در برابر مردم چند کیسه پول به عقیل می دهد و خطاب به مردم ماجرا را نقل می کند که مردم: عقیل سراغ برادرش رفت و از او مقداری پول درخواست کرد و علی به او نداد ولی از من که پول درخواست من به او چند کیسه پول دادم. علت آن را می دانید؟ علتش این است که علی آن چه از بیت المال در اختیار دارد معتقد است از آن مردم است و طبیعی است که حق بهره از مال مردم را ندارد. این تجاوز به اموال مردم خواهد بود. اما من معتقدم هرچه از اموال در اختیار من است از آن خداوند است. و من نماینده خداوند در روی زمین هستم. برای تقرب به خداوند از این اموال به هرکس که بخواهم و هر مقدار هم که بخواهم می بخشم.
سخن معاویه چقدر عوام فریبانه است. به گونه ای مردم را می فریبد که گویا خود او به مراتب بیشتر از حضرت امیر به خداوند پای بند و مقرب است. اموال مردم را غارت کرده و بعد مدعی می شود که این اموال از آن خدا است. و خود او هم نماینده تام الاختیار خداوند. کفار و مشرکین از همین شیوه بهره می بردند.
در بین مردم نیز این تلقی نادرست وجود دارد. کسی که به مکه یا کربلا یا عتبات عالیات می رود و در بازدیدی که از او انجام می گیرد عده اغی آستین پاره و یقه کنده تهی دست برای نوشیدن شربت و میوه ای نایل به دیدار می شوند و شاید هم با این قصد که از عتبات عالیات برگشته و ارزش و قداست خاصی پیدا کرده است. اینها به زیارت که نمی توانند بروند ولی از زیارت زایر شاید چیزی به اینها نیز برسد. اما در دید و بازدیدها اغلب گفته می شود: مکه و کربلا لیاقت می خواهد. زیارت عتبات لیاقت و توفیق می خواهد. یعنی کسانی که پول حتی خریدن نان و خورشت آن را ندارند هیچ توفیق و لیاقتی ندارند. این نوع رفتار و سخن گفتن در حقیقت تحقیر طرف مقابل است. در در آیه اشاره به کفار دارد که آنها چنین می گویند ولی اختصاص به آنها ندارد. احتمالا این تفکر از آن ها ناشی شده و در سطح جامعه و حتی بین اهل ایمان ریشه دوانیده است.
این نوع نگرش اشتباه است که مردم را خداوند خودش باید تامین کند. تامین مردم دخالت در کارهای خداوند است. اگر کارها بر عهده خدا باشد مسئولیت مردم چه خواهد بود؟ اینها دم از مشیت خداوند میزدند ان لو یشاء الله اطعمه. اینها اگر آه در بساط ندارند چون خداوند نخواسته است؟ این نوعی تلقی است که هر نوع سختی و بدی و آسیب را به خداوند نسبت می دهند. چنان که در علم کلام یکی از مباحث اساسی شرور و رابطه آن با خداوند است. چرا خداوند شر را آفریده است؟
مشیت خداوند
خداوند دو جور مشیت دارد:
1- مشیت تکوینی
2- مشیت تشریعی
آن چه خداوند خواسته است و خودش هم خواسته است و خواسته خداوند هیچ ربطی به مخلوقات ندارد بلکه خودش مستقیما هم اقدام می کند. این را مشیت یا خواست تکوینی خداوند می گویند. قحطی و ویرانی و آبادانی و زلزله و ماه گرفت و خورشید گرفت و سیل و رعد و برق و... را خود خداوند خواسته است. یعنی اموری که به طور طبیعی اتفاق می افتد. اینها خواسته مستقیم خداوند است. برگی از درخت بدون خواست او نخواهد افتاد. بدون دخالت و واسطه دیگران انجام می گیرد. این مشیت تکوینی است. یعنی فرمان خدا بدون واسطه و دخالت انجام می گیرد. چه رفاه و آسایش برای مردم باشد و چه محرومیت. حتی آفرینش موجودات نیز مشیت تکوینی است. اتفاقهایی است که به صورت عادی و طبیعی رخ می دهد. مثلا تفنگ را سازنده اصلی آن برای چه ساخته است؟ تفنگ را ساخته اند تا با آن شلیک کنند. اگر تفنگی شلیک نکرد کسی به آن پول نمی دهد. آن را به عنوان کالای خراب و به درد نخور دور می اندازند. پس خاصیت تفنگ شلیک کردن است. علاوه بر شلیک سرعت و برد تفنگ است. فرق است بین تفنگی که 50 متر برد دارد و تفنگی که 600 متر برد دارد و نیز تفنگی که با دوربین بیش از هزار متر را هم دقیق بدون ذره ای خطا می زند. فرقی نمی کند در برابر تفنگ هندوانه قرار بگیرد یا پرنده و یا انسان. اگر در تفنگ گلوله گذاشتند و شلیک کرد و به جایی اصابت کرد به نظر شما این از خوبی تفنگ است یا از بدی تفنگ. این همه تذکر می دهند که تفنگ اساب بازی نیز؛ لوله تفنگ را رو به کسی نگیرید به معنای این است که هر لحظه ممکن است از دهانه لوله، گلوله ای بیرون بیاید و به کسی اصابت کند. این جزو محسنات تفنگ است. اگر کسی با همین تفنگ بازی کرد و به ناگاه شلیک شد و کمانه کرد و به خود فرد اصابت کرد. نمی شود گفت که چرا این اتفاق بد و ناگوار افتاد. کار اسلحه همین است. به ناگاه انبوهی از مواذ منفجره انفجار می یابد و عده ای کشته می شوند و بعد هم می گویند چرا این اتفاق افتاد؟ کار مواد منفجره انفجار است. اصلا برای انفجار ساخته شده است. اگر منفجر نشود که به عنوان مواد خراب تلقی خواهد شد. کار زلزله ویران کردن است. برای زلزله مهم نیست که چه چیزی روی خط زلزله باشد. هرچه باشد تا 8 یا 9 و یا ده ریشنر خرابی به بار خواهد آورد. و بیشتر زلزله ها تقریبا 5 و یا شش ریشتر اتفاق می افتد. هر چیزی که نتواند با این میزان از ریشتر مقاومت کند خراب خواهد شد. این طبیعت زلزله است. نمی شود گفت زلزله شر است. زلزله بد است. زلزله یعنی آزاد سلزی نیروی متراکم و انباشته زیر زمین. با طبیعت و تحولات طبیعی که کاری نمی شود کرد. اینها را مشیت تکوینی می گویند.
مشیت تشریعی خواسته هایی است که در راستای اراده و یا اعمال اراده انسان قرار می گیرد. اصلا مشیت تشریعی در رابطه با انسان معنا پیدا می کند. اراده تشریعی یعنی خداوند خواسته است که مردم کارهایی را انجام دهند. از مردم خواسته است که تا درایت و فکری که دارند و با فکر و انتخاب و حسن نیت خودشان کارهایی را انجام بدهند. این اراده تشریعی خدا است. خداوند خواسته است که همه افراد ایمان بیاورند. همه انسانها اهل بذل و بخشش باشند. خداوند خواسته است که افراد مجرد ازدواج کنند. و همه متاهلها صاحب خانه و فرزند شوند. همه انسانها با هم مهر بورزند و با یک دیگر مهربان باشند. اینها را خداوند خواسته است
آن جایی که خواست خدا تخلف ندارد اراده تکوینی است. اما جایی که از مردم خواسته که کاری را انجام بدهند. ممکن است مردم انجام بدهند و ممکن است که انجام ندهند. آن چه بر عهده مردم گذاشته شده است؛ اینها تخلف پذیر است. زیرا واسطه در بین است. و ممکن است که نظر افراد و همت و نیت آنها تعلق بگیرد که اقدامی بکنند و گاه ممکن است اراده آنها تعلق نگیرد. و نخواهند که کاری انجام بدهند. اراده خداوند در ماه رمضان روزه همه افراد عاقل و بالغ است. و در مقام عمل بعضی این خواسته را اجرا نمی کنند. هم خدا خواسته و هم حتمی الوقوع نیست. باید بین این دو نوع خواست و مشیت فرق گذاشت.
قدر به معنای اندازه گرفتن است. اندازه گیری دو جور است:
اندازه گیری تکوینی یعنی خواسته و تکالیف و آنچه در خیر و صلاح مردم است به صورت وظایف و تکلیف بیان شده است:
إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ
ما قرآن را در شب قدر فرو فرستادیم.
قدر یعنی شب تدوین قانون و وظایف. شبی که احکام و تکالیف انسان توسط کتاب آسمانی قرآن حتمیت یافت و ابلاغ گردید.
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُّبَارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ.[3]
ما آن را در شبى فرخنده و مبارک نازل کردیم زیرا ما آگاه کننده بودیم.
به قرآن کریم فرقان هم می گویند؛ البته فرقان نام اختصاصی قرآن نیست. بلکه به کتاب موسی هم فرقان گفته شده است: ولقد آتینا موسى وهارون الفرقان.
همانا به موسى وهارون فرقان را دادیم.
با عنایت به این که کتاب تورات مجموعه ای از احکام الهی است. بیش از 600 فرمان در تورات بیان شده است. و به اعتبار همین احکام بدان فرقان گفته می شود. قرآن هم به اعتبار همین احکام الهی فرقان گفته می شود. اگر به قرآن فرقان گفته می شود چون اصول و موازین اصلی وظایف جامعه بشری تا پایان زندگی دنیوی و آغاز قیامت تدوین و ابلاغ شده است.
منظور از تقدیر، امور مادی و جسمانی و طبیعی نیست. طول عمر و محل زندگی و امور عادی و طبیعی زندگی و بیماری و سلامتی و رزق و بهبود کشاورزی و صنعت و اقتصاد و... نه؛ اینها جزو تقدیر مورد نظر نیست. بلکه منظور از تقدیر، اعلان امور و احکام شرعی است.
اگر بپذیریم که منظور از قدر احکام و امور شرعی است و مراد قانون نازل و ابلاغ شده باشد؛ شب قدر شب نزول قرآن می شود. تمام وظایف مقرر مردم در آن گنجانیده شده است. وظایف شرعی و انسانی او تدوین شده است.
شب قدر از مشترکات شیعه و سنی است. اهل سنت هم شب قدر دارند. گویا آنها شب بیست و هفتم را قدر دارند و آن را احیا می دارند. و شیعه بیشتر شب بیست سوم را به راز و نیاز و شب زنده داری می پردازد. و شب قدر شبی است که قرآن نازل شده است. و آن شب تقدیر تشریعی امور است. در نهایت به یاد شب نزول قرآن سعی می کنیم که همه ساله آن شب را گرامی بداریم. نگذاریم آن موهبت عظیم از خاطره ها محو بشود. گرامیداشت آن شب به یاد ماندنی است. مثل گرامیداشت روز عاشورا که زنده اش میداریم. لذا در این شب به حمد و شکر و سپاس خداوند می پردازیم. و برای آن که نشان بدهیم که احیای ما چگونه است با قرآن این شب را سپری می کنیم.
تلاوت قرآن کریم.
این که در شب قدر قرآن را روی سر می گیرند دارای معنا و مفهوم خاصی است. یعنی این سر ما و این هم قدم قرآن. ای قرآن! تو سرور و تاج سر ما هستی. جای تو بالای سر ما است. این نوعی ادای احترام در برابر قرآن کریم است. اگر به افراد گفته می شود ما خاک پای شما هستیم یعنی شما روی سر ما جا دارید. شما مایه عزت و احترام و سر بلندی ما هستید. این به معنای خضوع و تسلیم در برابر قرآن کریم است. چون قرآن همه چیز ما است. یک مسلمان همه سرمایه زندگی اش قرآن کریم است.
و بعد هم در ادامه مراسم شب قدر، سراغ کسانی می رویم که قرآن را برای ما آورده اند و به دست ما رسانده اند. قدردانی و سپاس از زحمات پیامبر اکرم(ص) و بعد هم ائمه هدی(ع) است. و رنجهایی که پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع) در این راه تحمل کردند. لذا نام او را به عظمت یاد می کنیم و از او می خواهیم که ما را در اظهار ادب و عمل به قرآن بیشتر و بهتر یاری کند. و بعد هم آنان که تفسیر و تشریح کننده قرآن هستند. آنها تجلی عینی قرآن کریم هستند.
این شب قدرکه در سور قدر بدان تصریح شده، شب قدر تشریعی است. البته قدر تکوینی هم داریم. شب تقدیر امور؛ تقدیر شقاوت و سعادت. این شب قدر غیر از شب نزول قرآن و قدر تشریعی است. لذا دعا می کنیم و تضرع می کنیم که نام ما در دفتر اشقیا ثبت نشود. سعه رزق از خداوند می خواهیم توفیق حج می خواهیم. دور بودن از تهمتهای ناروا از خدا می خواهیم. شب قدر تکوینی ممکن است سالانه باشد. و شاید هر لحظه باشد. در بین مردم رایج است که می گویند عمرش به دنیا نبود. یعنی برای او عمر خاصی قبلتر لحاظ شده است و این پیمانه لبریز گردیده و دیگر جایی برای ادامه زندگی او نمانده است. هر لحظه فرصت قدر است؛ البته شبها فرصت بهتری است برای راز و نیاز و... که در ذیل سوره مزمل به تفصیل از آن سخن گفته ایم.
أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ
بیان شد کفار مدعی شدند که اگر خداوند بخواهد خود می تواند همه را تامین کند.
إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ
ضلال مبین صرفا گمراهی نیست. بلکه گمراهی آثار و تبعات هم دارد. از آن جمله بد فهمی و کژ فهمی است. در سوره بقره می فرماید و اذا خلوا الی شیاطینهم. منافقین وقتی که سراغ دوستان خودشان می روند. از دوستان و همفکرانشان به شیاطین تعبیر شده است. چون مشرکند. چون در برابر خداوند ایستاده اند. راهی غیر از راه خداوند و عبودیت او را در پیش گرفته اند. این می شود شیطان. همین افراد دچار بدفهمی و کژ اندیشی هم می شوند. لذا از آن تعبیر می شود به ضلال مبین. گمراهی ای که لازم نیست خیلی توضیح داده شود. بلکه خیلی شفاف و روشن است که نمی فهمند. اینها می گویند اگر خداوند می خواست خودش به اینها پوب و منال می داد. این سخن پوچ و بی معنایی است. در این صورت فتوت و جوانمردی چه خواهد شد؟ اسباب امتحان چه خواهد شد؟ ما باید بررسی کنیم و امکانات خودمان را به کار بگیریم تا وسیله تکامل و تعالی و صواب خود ما فراهم شود. مراتب صفا و وفای ما باشد. اینها راههایی برای آزمایش خود ما است. خداوند به ما نعمتهای بسیاری داده است که این نعمتها را ما نباید از دیگران دریغ کنیم. زکات در قرآن ناظر به همه این انفاقات است.
وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ ﴿48﴾
و مىگویند اگر راست مىگویید پس این وعده عذاب کى خواهد بود.
بیان شد که این سوره قلب قرآن است و قلب کارش تغذیه تمام بدن است. غذای مورد نیاز بدن را تامین می کند و تمام بدن را تحت پوشش خود دارد. تمام قرآن را این سوره پوشش می دهد و در چتر حمایت خود قرار می دهد. تا به اینجا بحث توحید بود. خداوند یکتا. و نیز آیاتی دال بر یگانگی خداوند بیان شد. از این جا به بعد مربوط به معاد است.
معاد
مساله معاد تا به حال برای مردم فراوان بیان شده است. معاد یک بخش آن فنا و نابودی عالم است و بخش دوم زندگی دوباره. معاد دارای سه مرحله است:
نفحه اولی
در مرحله اول یک ترس همگانی به مردم دست می دهد. مردم خود را می بازند. به آن نفخه فزع می گویند. با یک حادثه ناگهانی و عظیم مواجه می شوند. چیزی شبیه رعد و برق مهیب. یا زلزله با ریشتر بالا و طولانی که رعب و وحشت همه را فرا می گیرد.
نفخه دوم؛ نفخه صعق
در مرحله دوم با یک فرمان عمومی همه خواهند مرد و کالبدی بی جان خواهند شد. صاعقه همان مرگ است. مرحله ای بعد از وحشت و دلهره.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ...
و در صور دمیده مى شود، پس هر که در آسمان ها و هر که در زمین است مى میرد،
خیلی نگران بودند البته نمی توانند بپذیرند که مردم همه به یک باره از بین برود. از بین رفتن این همه انسان چگونه ممکن است.
نفحه سوم نفخه احیا
در نفخه سوم همه موجودات به امر خداوند زنده خواهند شد. البته همه موجودات ابهام دارد باید معنا و مفهوم آن روشن شود. منظور واقعا همه موجودات است یا فقط انسان و موجودات خاصی است؟ به تفصیل از این نفخه و اتفاقات َآن در بحث قیامت به تفصیل از آن سخن گفته اند. وقتی قیامت گفته می شود منظور همین عالم و اتفاقات بعد از این نفخه است.
مساله کفار قریش و مشرکین، در همان بخش اول مساله معاد بود. هنوز در مصرع آغازین معاد مانده بودند. گیرم اتفاقی افتاد و صاعقه هولناکی رخ داد و همه ترسیدند. بعد چه خواهد شد. برای آنها مساله بود که آیا واقعا همه چیز از بین می رود. باور این مقوله برایشان چندان راحت نبود. چگونه ممکن است که به یک باره این همه انسان که روی زمین زندگی می کنند بمیرند. گرچه خود این اتفاق باور کردنی نیست. اما از این مهمتر، زمین با همین صلابتی که دارد و میلیونها سال بر عمر آن می گذرد و یک لحظه هم آرام و قرار نداشته و در حال حرکت است. و تا کنون هیچ اختلالی در نظم و ارکان آن ایجاد نشده است. چگونه ممکن است این زمین خراب شود.؟
از آن مهمتر شاید بالاخره مرگ انسانها و موجودات روی کره زمین را می شود بر خود قبولاند. شاید بشود انسانها بلکه کل زمین را با بمب اتمی زیر و رو کرد و زمین را خراب کرد؛ اما اجسام و اجرام آسمانی را چگونه می توانند خراب کنند؟ اصلا به آن دسترسی ندارند. نه قابل خراب شدن هستند نه قابل مرمت. در گذشته عقیده بر این بود که آنها اشیای اسیری هستند. یعنی غیر مادی اند. از یک جایی از زمین به بالا جهان غیر مادی و اسیری آغاز می شود. بدین جهت نابودی عالم پذیرشش کار ساده ای نبود. مکرر به مقابله بر می خواستند. مدام می پرسیدند:
وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ
یقولون فعل مضارع است. طوری نبود که یک بار بپرسند و تمام شود بلکه مدام می پرسیدند. کی باور کنیم این درهم ریختگی را. چه زمانی شاهد فرو ریخت همه چیز باشیم. این وعده هایی که شما می دهید چه زمانی محقق خواهد شد.
به نظر می رسد اصرار مدام و پرسش مکرر ةآنها حاکی از این است که به مدعای خداوند و پیامبر باور پیدا نکنند. به تمسخر و استهزا سراغ اهل ایمان بروند و مدام بپرسند: پس چی شد؟ چرا نشد؟ کی میشود؟
مَا یَنظُرُونَ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ یَخِصِّمُونَ ﴿49﴾
جز یگانه فریادی را نخواهند دید که هنگامى که سرگرم جدالند، غافلگیرشان کند.
مَا یَنظُرُونَ
ینظرون از نظر به معنای دیدن است. نظارت کردن نیز از همین ریشه است. ناظر بودن نیز از همین خانواده است. در این جا ینظرون را به معنای ینتظرون دانسته اند. مشرکین و کفار منتظر نخواهند بود مگر به اندازه یک فریاد. انتظار نخواهند کشید مگر به اندازه یک داد زدن وحشتناک.
نکته مهم است که صیحه را با نظر بیان فرموده است. در آیه دیگری می فرماید: افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت. آیا به شتر نگاه نمی کنید که چگونه آفریده شده است؟ نظارت به معنای دیدن است. و دیدن یعنی درک چیزهایی که قابل رویت است ولی در این جا صیحه آمده است و حال آن که صیحه شنیدنی است نه دیدنی. صیحه صدای مهیب است. شاید منظور خود صیحه و داد نباشد بلکه حوادث و پیامدهای آن است. یک مرتبه توجه به خود صدا است که باید شنید. و یک مرتبه توجه به پیامدهای صدا است که باید شاهد و ناظر بود. اگر کسی بی مهابا داد بزند. به او خواهند گفت: چه خبر است. مرا زهره ترک کردی. دل ترک شدم. ترکیدن زهره و یا ترک برداشتن دل را که نمی شود شنید بلکه اینها را باید دید. در آیه توجه به نفس صدا نیست بلکه ما را متوجه پیامدهای صدای مهیب می کند. باید متوجه حوادث و اتفاقهایی باشیم که بر اثر این صدا رخ می دهد.
خرابی و درهم ریختن همه هستی برای خداوند هیچ مایه ای ندارد. خرابی این عالم فقط در اتنتظار یک داد است. یک صیحه و فریاد.
در فرهنگمان معتقد هستیم که عمل غیر از حرف است.
سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار برآید به سخندانی نیست
اینها کار مرد است با گفتن به جای نخواهد رسید.
گفته بودند که کلمات عرب بر سه گونه است اسم و فعل و حرف؛ اما کلمات عجم بر سه گونه است حرف است و حرف است و حرف. پس اول عمل. مقدم بر همه چیز عمل است. ضمنا از عمل که بگذریم از حرف نمی توان به سادگی گذشت. سخن خوب و محتوادار کار ساده ای نیست. درست است که حرف با عمل قابل مقایسه نیست ولی حرف زدن خوب هم کار دشواری است. همین حرف و تبلیغات و ارشادات است که مردم را به کار وادار می کند. بایک سخنرانی دست از کار می کشند و یا مشغول به کار می شوند.
قیل یا رسول الله قد شبت، قال : شیبتنی هود والواقعة والمرسلات وعم یتساءلون وإذا الشمس کورت
به پیامبرعرض کردند که در بین ما شکست خورده نبودید. چه شده است که یک باره شکست خوردید. پیامبر فرمود: چندتا سوره مرا پیر کرد. سوره هود. سوره واقعه. سوره مرسلات. سوره نبأ و سوره شمس. پیامبر باید ثابت و استوار باشد. او شاخص و معیار حق و باطل است. او باید در خط مستقیم باشد. او باید چنان راست باشد که همه راستی ها با او سنجیده شود. پیامبر حد وسط است. نه باید راست باشد و نه چپ. انسان عادل یعنی انسانی که مستقیم می رود. و این کار ساده ای نیست. عذاب دارد. تحمل سختی و فشار دارد. فشار روحی لازم است تا تهمت انحراف و چپگرایی و راستگرایی و... به او نسبت داده نشود.
مشابه همین هم به خلیفه عباسی عمر بن عبدالعزیز گفته شد. چیزی از آغاز خلافتش نگذشته بود و بعد از دو سه جلسه و چند خطبه، به ناگاه جوان دیروز، آثار پیری در چهره او پیدا شد. از وی پرسیدند تو را چه شده است؟ چرا این قدر زود پیر شده ای؟ گفت: از وقتی که از پله های این منبر بالا و پایین رفتم و چند خطبه خواندم. اینها مرا پیر کرد. هر کس که از منبر بالا می رود و مسئولیتی را می پذیرد در حقیقت در این دقایق و آنات، عقل خودش را بر مردم عرضه می کند. مردم در برابر عقل و معرفت و بینش و شخصیت او قرارمی گیرند تا درباره او چه قضاوت کنند. تا چگونه از این مسائل حاد و مشکل و امور دشوار بگذرد. این کار ساده نیست. شیبنی ارتقاع المنابر بالارفتن از منبر مرا پیر کرد. شاید عامل اصلیش استرسهای فراوانی است که بر فرد وارد می شود. همین که از منبر بالا برود و برای مردم سخن بگوید. خود همین حرف زدن فشار زیادی بر فرد وارد می کند.
ساده تر از حرف، داد زدن است. حرف خوب هم حتی لازم نیست که فرد بزند. فکر و شعور و عقل هم لازم نیست. داد و هیاهو دارد؛ ولی محتوا هیچ ندارد. فقط کافی است که دهانش را باز کند و داد بزند. داد از یک بچه هم بر می آید. برای نابود کردن این عالم یک داد کافی است. علیرغم آن که پایان جهان را سنگین و مشکل تصور می کردند برای اجرا و تحقق آن هیچ چیزی لازم نیست. مشیت بالغه الهی که تعلق بگیرد صیحه الهی که بلند شود همه جان به جان آفرین تسلیم خواهند کرد. حتما در مواردی شاهد بوده اید که خانم خانه کودک را خوابانیده و با لحن بسیار آرامی می گوید بچه خواب است مراقب باشید. صدایتان را بلند نکنید. چون می ترسد و از خواب بیدار می شود. ناگهان استکان یا بشقابی در آشپزخانه به زمین می افتد و بچه از خواب می پرد. یکی از دوستان ما گفته می شود خواب بوده است به ناگاه صدای زنگ تلفن او را از خواب می پراند و دچار رعشه در دست می شود و دیگر هم درمان نشد. اینها دادهای عادی و طبیعی است. رعد و برق خودش نوعی داد زدن است. صدای مهیب زلزله خود داد زدن است. پس با یک داد زدن همه اتفاقها روی خواهد داد. و هر دادی همراه با اتفاق بزرگی است.
صیحه به معنای داد زدن است. آواز بلند و سخت. بانگ بر آورد. داد و فریاد. ریشه آن صیح و صاح از صیحا و صیحة و صیاحا است. در اصل صاح به معنای شکافتن چوب است. وقتی چوب را می شکافند صدای شکستنش را صاح می گویند. در جنگل گاه درختهای بزرگی که می اندازند صدای مهیب و وحشتانکی ایجاد می کند. درختهای سپیدال که بزرگ شده اند وقتی آنها را می برند تا به زمین بیفتد. هنگام شکسته شدن صدای مهیبی ایجاد می کند.
صیحه گرچه به معنای داد زدن است اما نه هر داد زدنی بلکه دادزدنی که سبب ترس و وحشت می شود. داد و فریادی که سبب رنج و عذاب دیگران می شود.
مدام می پرسیدند که قیامت کی اتفاق می افتد. زمان آن کی خواهد بود؟ پس چرا اتفاق نمی افتد. ممکن بود که بعضی حدس و گمانهایی بزنند. چنان که هم اکنون نیز رسم بر این است هر از چندی گفته می شود امام زمان فردا یا پس فردا ظهور می کند. و بعد از گذشت چند روز که اعتراض شود مدعی خواهند شد که بدا شده است و چند سال به عقب افتاده است. بدین جهت با صراحت گفته شد: برنامه قیامت را در اختیار هیچ کس قرار نداده اند. به این تاریخ ها گوش ندهید و إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ ٱلسَّاعَةِ..لحظه پایانی دنیا دست خود او است.
عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْقَائِمِ (ع) فَقَالَ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ لَا نُوَقِّت؛ ابی بصیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند که: از او درباره قائم علیه السلام پرسیدم؛ فرمود: وقت گزاران –آنهایی که برای زمان ظهور حضرتش وقتی را معین می کنند- دروغ گفتهاند. ما اهل بیت وقت را تعیین نمی کنیم.
عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: قُلْتُ لِهَذَا الْأَمْرِ وَقْتٌ؟ فَقَالَ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ إِنَّ مُوسَی ع لَمَّا خَرَجَ وَافِداً إِلَی رَبِّهِ وَاعَدَهُمْ ثَلَاثِینَ یَوْماً فَلَمَّا زَادَهُ اللَّهُ عَلَی الثَّلَاثِینَ عَشْراً قَالَ قَوْمُهُ قَدْ أَخْلَفَنَا مُوسَی فَصَنَعُوا مَا صَنَعُوا؛
فضیل بن یسار گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: برای این امر –یعنی زمان ظهور حضرت مهدی(عج) وقتی مشخص و معین است؟ فرمود: وقت گزاران دروغ گویند؛ وقت گزاران دروغ گویند؛ وقت گزاران دروغ گویند. همانا موسی علیه السلام چون در طور سینا به پروردگار خود برای پیغام بردن وارد شد، قومش را وعده سی روز داد، و چون خدا ده روز بر سی روز افزود قومش گفتند: موسی با ما خلف وعده کرد و کردند آنچه کردند. یعنی گوساله پرست شدند. گوساله پرستی آنها ناشی از خلف وعده ای بود که اتفاق افتاد. معنای ضمنی اش این است که اگر بپویند فلان روز و در همان روز معین آن اتفاق نیفتد مردم دل زده خواهند شد و دست از آن برخواهند داشت. چنان که در قوم موسی این اتقفاق افتاد. نسبت به امام زمان هم مدام وقتهایی را تعیین می کنند و بعد می گویند بدا شد تا مردم خسته و دلزده شوند و دست بردارند.
وَهُمْ یَخِصِّمُونَ
و آنها درگیر خرید و فروشند. یخصمون در اصل یختصمون بوده است از باب افتعال و مصدر آن اختصام است. از ریشه خصم است به معنای دشمنی و منازعه و درگیری. مخاصمه به معنای رو درروی و کشمکش. همان کشاکش. در بازار اساس معاملات در کشاکش است. هرکس سود را به سوی خود می کشاند. اصل در بازار مغابنه است غبن هم به معنای زیان و هم به معنای سود است. هر فرد که در معامله ای دچار غبن می شود ممکن است این غبن ناشی از زیان باشد و یا ناشی از سود کمتر. ویژگی هر معامله به این است که هر طرف می خواهد که سود برای خودش باشد. سود را به سمت خودش می کشد.
«هرگز دو خصم به حق راضی پیش قاضی نروند». بنای بازار بر جلب نفع است. و هر کس می کوشد تا نفع در معامله به سود او باشد. یخصمون جمع مضارع است و اصل آن از ماده خُصم به ضم خاء به معنای جوال است. جوال چیزی شبیه کیسه است که دو تکه هم اندازه به صورت مربع به هم دوخته شده و ضلع چهارم آن دوخته نشده است تا از این جا بتوانند در آن چیزی بریزند. و بعد که مثلا گندم یا جو را در آن می ریزند و سرش را می دوزند. با توجه به مربع بودن آن بعد ریخته شدن کالا در آن به صورت پشتی یا بالش بزرذگ در می آید. چون چهار گوشه دارد. و سنگین است باید آن را دو نفری بلند کنند. در چهار گوشه آن مقدار زایدی می گذارند به عنوان دیتگیره تا بتوانند آن را از زمین بلند کنند. خُصم به معنای گوشه همین جوال. هر یک از دو نفر که جوال را بلند می کنند می خواهند آن را به سمت خود بکشد تا نیفتد در همین کشیدنهای دو طرف، نوعی تعادل ایجاد می شود. و می توانند بار را روی الاغ یا قاطر و اسب حمل کنند. ضمنا روی قاطر و یا اسب و یا الاغ دو تا جوال در دو طرف می گذارند و این دو را به هم می بندند و یا مهار می کنند. هر کدام به جهت سنگینی که دارد به طرف پایین کشیده می شود. به جهت همین کشش به آن جوال گفته می شود. همین که هر کدام می خواهد به سوی خود بکشد نوعی کشمکش و جدال و منازعه و مجادله صورت می گیرد. با هم درگیر می شوند.
معامله هم این گونه است. دو طرف دارد که هر طرف به سوی خود می کشد. نسبت به مورد بحث هم مردم غرق امورات خود هستند و طبیعت هم به دنبال مشیتی که از قبل تدارک دیده شده است. به ناگاه حادثه اتفاق می افتد. در همان لحظه که مردم اصلا به فکرشان هم قیامت نمی رسد و در حال کشمکش و درگیری با هم هستند آن اتفاق مهم می افتد. چه بسا بچه ای در زیر پستان مادر باشد. دو نفر در حجره در حال معامله کردن باشند. کسانی سر سفره مشغول خوردن باشند. هر کس در همان حالی که هست این فریاد و داد بلند که بر خیزد خشکش خواهد زد. قالب تهی خواهد کرد.
فَلَا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً وَلَا إِلَى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ ﴿50﴾
آنگاه نه توانایى وصیتى دارند و نه مىتوانند به سوى کسان خود برگردند.
شاید کمتر چیزی به اندازه مرگ در هاله ای از ابهام و همراه با وحشت و ابهت بوده باشد. بعضا حتی در باره مرگ هم گفتگو نمی کنند چون می ترسند. از مرده می ترسند تا چه رسد به این که در باره مرگ سخن بگویند. حتی شاهد ترس نزدیکان از مرده خود بوده ام. مرگ از جمله پدیده های شگفت انگیز و بهت آور است.
گفت حمزه چونک بودم من جوان
مرگ میدیدم وداع این جهان
سوی مردن کس برغبت کی رود
پیش اژدرها برهنه کی شود.
همه در برابر پدیده مرگ تسلیمند. کسی نیست که بتواند از چنگال مخفوف مرگ بگریزد. گرچه در طول تاریخ بعضا در پی آب حیات به راه افتادند ولی چنین آبی فقط در اسطوره ها است نه عالم واقع. مرگ گریبان همگان را خواهد گرفت.
ایها الناس، کل امری لاق ما یفر منه فی فراره; والاجل مساق النفس، والهرب منه موافاته. کم اطردت الایام ابحثها عن مکنون هذا الامر فابی الله الا اخفاءه . هیهات! علم محزون.
هر که از مرگ بگریزد، در فرارش با آن بر خواهد خورد! چون اجل در کمین جان است و سرانجام گریزها، هم آغوشی با آن است! وه که چه روزگارانی در پی گشودن راز مرگ بودم! اما خواست خدا این بود که این اسرار همچنان فاش نشوند! هیهات! چه دانشی سر به مهر.
معدود شخصیتهایی هستند که آغوش برای مرگ می گشایند. چون از مرگ تلقی دیگری دارند:
گفت حمزه چونک بودم من جوان
مرگ میدیدم وداع این جهان
سوی مردن کس به رغبت کی رود
پیش اژدرها برهنه کی شود
لیک از نور محمد من کنون
نیستم این شهر فانی را زبون
از برون حس لشکرگاه شاه
پر همیبینم ز نور حق سپاه
خیمه در خیمه طناب اندر طناب
شُکر آنک کرد بیدارم ز خواب
آنک مردن پیش چشمش تهلکهست
امر لا تلقوا بگیرد او به دست
و آنک مردن پیش او شد فتح باب
سارعوا آید مرورا در خطاب
الحذر ای مرگبینان بارعوا
العجل ای حشربینان سارعوا
الصلا ای لطفبینان افرحوا
البلا ای قهربینان اترحوا
هر که یوسف دید جان کردش فدی
هر که گرگش دید برگشت از هدی
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست
پیش ترک آیینه را خوش رنگیست
پیش زنگی آینه هم زنگیست
آنک میترسی ز مرگ اندر فرار
آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار
روی زشت تست نه رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ برگ
از تو رستست ار نکویست ار بدست
ناخوش و خوش هر ضمیرت از خودست
گر بخاری خستهای خود کشتهای
ور حریر و قزدری خود رشتهای
دانک نبود فعل همرنگ جزا
هیچ خدمت نیست همرنگ عطا
مزد مزدوران نمیماند بکار
کان عَرَض وین جوهرست و پایدار
آن همه سختی و زورست و عرق
وین همه سیمست و زرست و طبق
گر ترا آید ز جایی تهمتی
کرد مظلومت دعا در محنتی
تو همیگویی که من آزادهام
بر کسی من تهمتی ننهادهام
تو گناهی کردهای شکل دگر
دانه کشتی دانه کی ماند به بر
او زنا کرد و جزا صد چوب بود
گوید او من کی زدم کس را به عود
نه جزای آن زنا بود این بلا
چوب کی ماند زنا را در خلا
مار کی ماند عصا را ای کلیم
درد کی ماند دوا را ای حکیم
تو به جای آن عصا آب منی
چون بیفکندی شد آن شخص سنی
یار شد یا مار شد آن آب تو
زان عصا چونست این اعجاب تو
هیچ ماند آب آن فرزند را
هیچ ماند نیشکر مر قند را
چون سجودی یا رکوعی مرد کشت
شد در آن عالم سجود او بهشت
چونک پرید از دهانش حمد حق
مرغ جنت ساختش رب الفلق
حمد و تسبیحت نماند مرغ را
گرچه نطفهٔ مرغ بادست و هوا
چون ز دستت رست ایثار و زکات
گشت این دست آن طرف نخل و نبات
آب صبرت جوی آب خلد شد
جوی شیر خلد مهر تست و ود
ذوق طاعت گشت جوی انگبین
مستی و شوق تو جوی خمر بین
این سببها آن اثرها را نماند
کس نداند چونش جای آن نشاند
این سببها چون به فرمان تو بود
چار جو هم مر ترا فرمان نمود
هر طرف خواهی روانش میکنی
آن صفت چون بد چنانش میکنی
چون منی تو که در فرمان تست
نسل آن در امر تو آیند چست
میدود بر امر تو فرزند نو
که منم جزوت که کردیاش گرو
آن صفت در امر تو بود این جهان
هم در امر تست آن جوها روان
آن درختان مر ترا فرمانبرند
کان درختان از صفاتت با برند
چون به امر تست اینجا این صفات
پس در امر تست آنجا آن جزات
چون ز دستت زخم بر مظلوم رست
آن درختی گشت ازو زقوم رست
چون ز خشم آتش تو در دلها زدی
مایهٔ نار جهنم آمدی
آتشت اینجا چو آدم سوز بود
آنچ از وی زاد مرد افروز بود
آتش تو قصد مردم میکند
نار کز وی زاد بر مردم زند
آن سخنهای چو مار و کزدمت
مار و کزدم گشت و میگیرد دمت
اولیا را داشتی در انتظار
انتظار رستخیزت گشت یار
وعدهٔ فردا و پسفردای تو
انتظار حشرت آمد وای تو
منتظر مانی در آن روز دراز
در حساب و آفتاب جانگداز
کآسمان را منتظر میداشتی
تخم فردا ره روم میکاشتی
خشم تو تخم سعیر دوزخست
هین بکش این دوزخت را کین فخست
کشتن این نار نبود جز به نور
نورک اطفا نارنا نحن الشکور
گر تو بی نوری کنی حلمی بدست
آتشت زندهست و در خاکسترست
آن تکلف باشد و روپوش هین
نار را نکشد به غیر نور دین
تا نبینی نور دین آمن مباش
کاتش پنهان شود یک روز فاش
نور آبی دان و هم در آب چفس
چونک داری آب از آتش مترس
آب آتش را کشد کآتش به خو
میبسوزد نسل و فرزندان او
سوی آن مرغابیان رو روز چند
تا ترا در آب حیوانی کشند
مرغ خاکی مرغ آبی همتنند
لیک ضدانند آب و روغنند
هر یکی مر اصل خود را بندهاند
احتیاطی کن بهم مانندهاند
همچنانک وسوسه و وحی الست
هر دو معقولند لیکن فرق هست
هر دو دلالان بازار ضمیر
رختها را میستایند ای امیر
گر تو صراف دلی فکرت شناس
فرق کن سر دو فکر چون نخاس
ور ندانی این دو فکرت از گمان
لا خلابه گوی و مشتاب و مران
اما مردم بیشتر از مرگ می گریزند و از نزدیک شدن آن می هراسند. و چندان دلخوشی از مرگ ندارند.
در نگاه مردم مرگ دو گونه است:
1- مرگ خوب
هرکس دوست دارد آخرین لحظه در منزل و کنار زن و فرزند و با حضور اطرافیان و رو به قبله باشد. این خواسته رایج است. این را مرگ خوب می گویند.
2- مرگ بد
مرگ بد مرگهای مفاجاتی و یا ناگهانی است. مرگهایی که بدون مقدمه و به یک باره اتفاق می افتد. بیشتر از مرگ مفاجات ناراحت و ناراضی و نگران هستند.
و احتمالا به خاطر همین نگرانی در شرع دستوراتی به ما رسیده است. حضرت امیر می فرماید:
تجهزوا رحمکم الله فقد نودی فیکم بالرحیل.
آماده باشید بار و بنه را ببندید؛ خداوند شما را مورد رحمت قرار دهد؛ بکوشید که آوای کوچ به گوش می رسد.
باید توجه داشت که به یک معنا شاید مرگ مفاجات یا مرگ ناگهانی نباشد. ممکن است تلقی ما مرگ مفاجات و یا ناگهانی باشد. هرکس پرونده ای دارد و در زمان معینی پرونده او بسته می شود. این که بسته شدن این پرونده کی و کجا و چگونه باشد ما به محتویات این پرونده دسترسی نداریم ولی از قراین و شواهد خیلی چیزها را می شود فهمید. هر لحظه در پیش چشم ما مرگ اتفاق می افتاد. مرگ دیگری بهترین گواه بر حتمی بودن مرگ برای همگان است و غیر مترقبه بودن آن. از کودکی که در رحم مادر است تا کسی که عمرش از صد هم گذشته هر لحظه طنین مرگ بیخ گوش او است. مردی بعد از ظهر از سر کار می آید. به خانم منزل می گوید برای من حوله بیاور تا حمام کنم. تا او لباس می کندت و دوش را باز می کند همسرش حمام را می آورد. در حمام را که باز می کند با جنازه شوهرش رو به رو می شود.
در کلمات حضرت امیر آمده که کارهایی است که افراد باید انجام بدهند تا از مرگ مفاجات جلوگیری شود. اموری است که مانع از بروز مرگ مفاجات می شود. از آن به صنایع معروف تعبیر شده است. مراد همان کارهای خیر است. انسان خیر خواه باشد. روحیه خیر خواهی مرگ خوب نصیب آدم می کند.
یکی از مرگهای بد مرگ خارج از منزل است. در محل کسب و کار. گاه مرگ در خیابان اتفاق می افتد. این مرگها چندان مطلوب نیست. گاه مرگ ناگهانی و بدون خبر قبلی است. شیخ جعفر عبدالرحمان قاری بزرگ اندونزیایی، در محفلی هنگام قرائت قرآن پس از تلاوت آیه دوم سورۀ ملک الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ اوست که مرگ و زندگی را پدید آورده است تا بیازماید کدامیک از شما نیکوترید. او عزیز و بخشنده است" نتوانست آیه بعدی را بخواند و در میانۀ تلاوت آیۀ سوم بیهوش شد. امدادگران را برای نجات جان او آمدند اما او جان به جان آفرین تسلیم کرده بود. یا مجری تلوزیون به هنگام اجرای زنده برنامه تلوزیونی درگذشت. فضاپیمای چلنجر هنگام برخاستن از زمین در برابر دیدگان خانواده و میلیونها بیننده تلوزیون منفجر شد و هفت سرنشین آن جان باختند. قبلتر فضا پیمای کلمبیا در بازگشت به جو زمین منفجر شد و هفت سرنشین آن در این انفجار سوختند. ما در هر لحظه با حوادث فراوانی از این قبیل رو به رو هستیم. اینها مرگهای مفاجاتی است.
مردم در زندگی هدفهایی دارند که هنوز به آن هدفها نرسیده اند امکانات نبوده یا کم بوده است. مشکلات قانونی بوده و یا موانعی در بین بوده یا دست اندازهایی بوده است بالاخره چیزی و یا چیزهایی سبب شده تا اهداف تحقق پیدا نکند. زمان می برد. ممکن است اصلا به هدف نرسد. مردم خواسته هایی دارند که به این خواسته ها نرسیده اند. لذا می گویند: فعلا علی النقد یک وصیت نامه بنویسیم. ممکن است مرگ مهلت ندهد. و آرزوها محقق نشود و هم چنان به عنوان آرزو بماند. هم دوست داریم کارهایی را انجام بدهیم و هم ممکن است که انجام نگیرد لذا وصیت نامه تنظیم می کنند و حدود وصیت هم مشخص می شود. مثلا تا مرز ثیک سوم آن. دست به اصل و حقیقت که نمی رسد اقرب المجازات در خدمت ما خواهد بود. گاهی این وصیت جنبه الزامی هم دارد. نماز قضا. روزه قرضی. افطار عمدی و... که اینها جنبه وجوبی هم دارد. باید اینها را بیاورد تا ورثه از ماترک این دیون را بدهند. یکی از کتابهای فقه کتاب الوصیة است.
پس یکی نوع مرگ بد این است که فرد در کوچه و بازار بیفتد و بعد هم جنازه اش شناسایی بشود یا نشود و یکی هم دست نیافتن به اهداف و اغراض و آرزوهایش.
روز قیامت که اتفاق بیفتد و سرگرم داد و ستد هستند و با یک صیحه و داد مجال هیچی نیست. نمی توانند وصیت بنویسند. و مجال به خانه رسیدن هم ندارند. فرصت بازگشت به اهل و خانواده هم نیست.
آن چه در این آیه از آن سخن به میان آمده نفخه دوم و مقدمات نفخه دوم است که با این نفخه همه عالم به هم بریزد. کوهها پودر می شوند. خورشید و ماه و ستارگان از هم می پاشند.
وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ یَنسِلُونَ ﴿51﴾
و در صور دمیده شد پس بناگاه از گورهاى خود شتابان به سوى پروردگار خویش مىآیند.
وَنُفِخَ فِی الصُّور؛ این نفحه سوم عالم است. احیای مجدد بعد از مرگ همگانی. زندگی مجدد همگانی است. این حیات همگانی با نفخه صور ایجاد می شود. صدای عجیبی پیدا می شود و همه بر می خیزند. این نفخه بدیبن معنا نیست که واقعا شیپوری باشد چنان که بعضی پنداشته اند.
نفخ فعل ماضی مجهول است. ریشه آن نفخ و نفخه است. به معنای دمیدن. نفخ شکم گفته می شود یعنی انباشت هوا و باد در شکم. دمیدن نیز این گونه است. لازم است ابتدا نفس را در سریه انباشته کنند و بعد بدمند.
صور مشترک لفظی است. نام شهری در عمان و نیز نام شهری در لبنان است. از قید نفخ فهمیده می شود که منظور نام شهر نیست. معنای دیگر آن شیپور بزرگ است. البته معنای اصلی صور شاخ است. شاخی که کج است و می شود در آن دمید و تولید صدا کرد. بانگ بر آورد.
در آیه شریفه از تشبیه استفاده شده است تا مطلب را به خوبی و روشنی به مخاطب برساند. تشبیه به وضع رایج آن زمان است که تمام فرمانهای همگانی با بوق و شیپور اعلام می شد. میدان توپ خانه یعنی همان میدان اعلام عمومی و همگانی. در کاروانهایی که به سفر می رفتند. مدیر گروه می خواست مرکب و مسافران را به سامان کند. شیپورهایی داشتند که فرمان صادر می شد. و در ارتش هم این گونه است. با شیپور و بوق اعلام می کنند. فرمان عمومی که فقط صدا است. در آن حرف و کلمه و کلام نیست.
یک سیری ابزارهایی است که برای اعلان و خبر رسانی است. آمبولانس یا آتش نشانی که برای امداد و یا اطفای حرق می روند صدای آژیر آنها به معنای هشدار و خطر است. هرکس که صدای آن را بشنود هم متوجه خواهد شد که حادثه ای اتفاق افتاده است و هم تلاش می کند تا راه را برای عبور آنها باز کند.
زنگ در منازل هم این گونه است. صدای زنگ که به گوش می رسد متوجه خواهیم شد که کسی پشت در است. در گذشته که برق نبود دق الباب رایج بود. الان هم در روستاها زلفی در زا تکان می دهند با چیزی به در می کوبند و امروز که آیفون رایج و مرسوم است. همه اینها صداهایی دارند که می خواهد خبر کند. در گذشته در مدارس چکش بود و یک قطعه آن که کار شیپور را می کرد و الان همان کار را زنگ در مدرسه انجام می دهد. تلفن نیز ایسن گونه است با شنیدن صدای آن به طرف تلفن رفته و می دانیم که کسی آن سوی خط است. همه اینها به منزله شیپور و بوق است. ابزاری برای آگاه کردن دیگران است. هر گاه در شیپور و بوق دمیده شود یقینا حادثه رخ داده و یا در شرف روی دادن است. در آیه خبر می دهد هر گاه که در شیپور دمیده شد...
فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ
اجداث جمع جدث به معنای گور و قبرستان است. منظور همین قبرهایی است که در زندگی دنیای مرده ها را در آن دفن می کنند. این گورها همین گونه نخواهد ماند. البته همه افراد به گونه ای نیست که در قبر گذاشته شوند. خیلی ها در صانحه هوایی و یا دریایی از بین می روند. و اینها دیگر قبری نخواهند داشت. کسانی که در صحنه های جنگ کشته می شوند. و خصوصا کسانی که با تجهیزات پیشرفته امروزی در جنگ کشته و پودر می شوند. پس همه گور ندارند.
ضمن این که قبرها تا آخر هم چنان قبر نخواهند بود و فروخته می شوند. گاه قبرستان ها ممنوع می شوند و دیگر کسی را در آنهات دفن نمی کنند. گاه قبرستانها متحول می شود. مثلا تبدیل به پارک می شود و یا قبرستانها تبدیل به زمین معمولی و یا تجاری شده و بعد هم به قیمت گزاف می فروشند. عمر همه قبرها برای یک نفر سی و حد اکثر چهل سال است. و بعد از این مدت دیگری در آن دفن می شود.
الان مانند گذشته نیست که چاله ای بکنند و مرده را در آن بگذارند بلکه قبرهایی می سازند با بتون و میلگرد. قبرهایی با سه و یا چهار و یا پنج طبقه.
خلاصه آن که همه این قبرها قبرهای گذشته نیست. یا از بین رفته اند و یا مرده هایش از بین رفته و دیگری دفن شده اند و یا قبرهای بتونی است که آثار مرده های پیشین بیرون ریخته و دیگری در آن مدفون می شوند.
گیرم که همه قبرها را هم با بتون بسازند و همه را قرص و محکم هم بکنند با نابودی کره زمین دیگر قبری نخواهد ماند. چگونه ممکن است که همه از قبر سر در می آورند.
منظور از قبر در آیه شریفه این گودالهای دو متری نیست. بلکه منظور زندگی انسانها در برزخ است که این زندگی برزخی هست و از بین نمی رود. همه انسانها در قرنطینه اند. همه در طی درازنای زندگی دنیوی خود که به هر علتی مرده اند در قرنطینه برزخ نگهداری می شوند. و همه به یک باره بلند می شوند. احیای همه انسانها به یک باره همان پایان زندگی برزخی و آغاز حیات جاودانه اخروی است. برخلاف زندگی دنیایی که هم زندگی اش تدریجی و هم مرگش تدریجی است در پایان عالم برزخ دیگر مرگ که نخواهد بود بلکه صرفا حیات است و حیاتی آنی و به یک باره برای همگان.
إِلَى رَبِّهِمْ یَنسِلُونَ
ینسلون از نسل به معنای راه رفتن گرگ است. راه رفتن با شتاب. راه رفتن گرگ خاص است:
تند راه می رود. تقریبا می دود.
در دویدن اضطراب دارد.
گویا سرش را تکان می دهد. مثل پاندول ساعت.
گرگ حیوان خاصی است. زندگی اجتماعی دارند. به شدت اعضای خانواده به هم وابسته اند. گرگ حیوانی است که با دلهره و اضطراب راه می رود و مستقیم نمی رود. وقتی که از خواب بر می خیزند مضطربند. دلهره دارند. چه شده است. چه خواهد شد. در شعری ملای رم آمده است:
ای دریده پوستین یوسفان گرگ برخیزی از خواب گران
حشر انسان مبتنی بر اعمال و روحیات دنیوی است. گروهی خوی آنها خوی گرگ است. یوسفها را شناسایی می کنند و برای پاکان و نیکمردان نکته ضعفی درست کنند اینها بیمارند. خوی درندگی و تهاجمی در آنها است. می خواهند بالاخره چهره خوش را ناخوش کنند و بدنام کنند و سقوطش بدهند. به دروغ به افراد نسبتهایی می دهند. اصلا تهمت می زنند و افترا می بندند. زندگی دنیوی معلوم نیست که برای اینها چقدر ارزشمند و سود آور است که می ارزد حتی به قیمت سقوط شخصیت و هویت خود بدان چنگ بیندازند. چیزهایی را که می دانند دروغ است به این و آن نسبت می دهند و از آن مهمتر قسم هم می خورند. خیلی وحشتناک است که گرگ باشند و خود را گوسفند بنمایند. درنده باشند و خود را قربانی نشان بدهند.
بیشتر مردم گویا چنین هستند بیشتر به شکل گرگ می باشند. طبع درندگی داشته اند. لذا با هیاتی و هیبتی هم چون گرگ بر می خیزند. همه انسانها به یک باره بر می خیزند و نمی دانند که چه خبر است. کجا هستند و چرا هستند. چه اتفاقی افتاده است و چه اتفاقی خواهد افتاد.
قَالُوا یَا وَیْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ ﴿52﴾
مىگویند اى واى بر ما! چه کسى ما را از آرامگاهمان برانگیخت؟ این است همان وعده خداى رحمان و پیامبران راست مىگفتند.
بیان شده که مراحل زندگی انسان در عالم قیامت طی سه مرحله خواهد بود. نفخه اولی و نفخه دوم یا نفخه صعق و نفخه سوم که نفخه حیات است که همه موجودات به یک باره بر خواهند خواست. در این مرحله اولین چیزی که می گویند یا ویلنا
یا حرف ندا و یا ویلنا یعنی کسانی که ویل را برای خود می خواهند. وای بر ما. خداوند مرگمان بدهد.
1- افراد آن منظره دهشتناک را که می بینند برای خود تقاضای مرگ می کنند. تمنای مرگ می کنند. از حضرت امیر سوال شد بد تر از مرگ هم هست فرمود بدتر از مرگ چیزی است که انسان برای رهایی از مرگ به دامن مرگ چنگ می زنند. دست به دامن مرگ می شوند. همه تلاش می کنند تا از مرگ رهایی یابند و به زندگی خود ادامه دهند. کسی که در حال افتادن است می کوشد تا خود را نجات دهد و این افتادن منجر به مرگ او نشود ولی گاهی اتفاقهایی فرد فرد می افتد چنان دهشتناک است که فرد برای فرار از آن به دامان مرگ پناه می برد. گویا مرگ برای او راحت تر و قابل قبول تر از این حادثه است.
2- ویل به معنای رسوایی و فضیحت هم آمده است. یوم الخزی. ای رسوایی این چه رسوایی است. این چه وضع و حالی است که ما پیدا کرده ایم. این چه فضیحتی است که برای ما ایجاد شده است. وا فضیحتاه.
در هر دو صورت هم فرقی نمی کند یا از همان صیحه و دمیدن در صور ترسیده اند و فریاد بر می آورند و یا نوع برخاستن از مرگ به گونه است که می بینند که چیزی ندارند. دست خالی اند. پرونده های باز در پیش روی دیگران. عزیز نسین داستان قشنگی دارد. یک آیینه فروشی تبلیغ کرده بود که در فلان شب به آیینه نگاه کنید همه زندگی خود را در آیینه می بینید. همه سراغ آیینه و خرید آن رفتند. آیینه های بزرگ و بزرگتر. چون می خواستند گذشته خود را در آن ببینند و به اطرافیان هم نشان بدهند. پسرها و دخترها و نوه ها و... همه شاهد زندگی آنها باشند. به یک باره یادشان می آمد که جاهایی در زندگی خطا کرده اند. اشتباه کرده اند. اگر این بخشهای زندگی هم به نمایش در بیاید خیلی وحشتناک است. یکی پس از دیگری به خاطر همین بخشهایی از زندگی که نباید برای دیگران فاش بشود آیینه ها را شکستند. حالا شما فکر کنید ما با این گذشته اسفبار به یک باره مواجه بشویم در فضایی که می خواهند همه گذشته ما را بیرون بریزند و به نمایش بگذارند. وای چه افتضاحی به بار خواهد آمد.
مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هَذَا
اینها که در قبر و برزخ در خواب بودند و انس گرفته بودند، داد و فریادشان بلند می شود کی بود که ما را از این خواب گران بیدار کرد؟ اعتراض می کنند نسبت به این بیدار شدن. به نظر می رسد انسانها از هر نوع بیدار شدنی دلخورند. وحشت دارند. کسی یا کمتر کسی به دکتر می رود و می گوید که من می خوابم. بیشتر به دکتر می روند و راه درمان کم خوابی و بی خوابی را می جویند. یکی می گفت: در همسایگی ما یکی خروسی داشت و بعد از مدتی دیگر صدایش نمی آمد. از او پرسیدم خروس را چه کردی؟ گفت سرش را بریدم چون همسایه ها اعتراض می کردند که خروس شما ما را از خواب بیدار می کند. هزینه بیدار کردن دیگران یقینا سر به باد دادن است. براتی بچه ها قصه می گوییم تا خوابشان برود. قصه نمی گوییم تا بیدار شوند. در این حادثه مهم هم از خواب که بیدارشان می کنند نهیب می زنند که چه شده است؟ چه کسی ما را از این آرامشی که داشتیم بر انگیخت و آن آرامش را به هم زد.
گویا عالم برخ عالم خواب است. عالم برزخ گویا قرنطینه است چگونه اینها خوابشان برده است. نکته ای در آن لحاظ شده است. تا انسانها تا به تکامل نرسیده اند و به منزل آخر نرسیده اند خواب هستند. در اسلاب که خواب بودند در رحم مادر هم که خواب بودند و هیچ خاطره ای هیچ یک از ما از رحم مادر نداریم. به دنیا هم آمده ایم باز هم فی الواقع خواب هستیم. الناس نیام فذا ماتوا انتبهوا. مردم به ظاهر خوابند. همه کارهای که انجام می دهند گویا در خواب می بینند. تازه وقتی که مردند متوجه می شوند و از خواب بیدار می شوند.
دنیا چو حباب است
نه برسر آب بلکه برروی سراب
آنهم چه سراب که بینند به خواب
آن خواب چه خواب، خواب مستان خراب.
خیلی تعبیر فزاینده ای است. تعبیر دهشتانکی از دنیا است. بالاخره یک مرتبه ما با آب مواجه می شویم و یک مرتبه با حباب. مولوی می گوید دنیا مانند آب نیست. اشتباه نگیر. دنیا مانند حباب است. بهش دست بزنی از هم پاشیده می شود. یک روز در پارک یکی دستگاه حباب ساز می فروخت و عده ای هم به دنبال او بودند و از آن می خریدند. جالب بود که می دانستیند که حباب می سازد و می خریدند. بالاخره این حباب یک چیزی هست. ذره ای از آب در آن خواهد بود. اما مولوی می گوید: نه. اشتباه نکن. حباب روی آب نیست. حبابی نیست که از آب ساخته شده بلکه حباب روی سراب است. سرابی که هیچ واقعیت ندارد. تازهخ سراب از آن جهت بخشی از واقعیت است که ما به جهت انعکاس نور و حرارت می بینیم. حتی دنیا همین هم نیست. همین مقدار از واقعیت را هم ندارد بلکه سرابی است که فرد در خواب می بینند. باز کسی که در خواب است و سراب می بیند انسان عاقلی است. گاه خوابهایی که دیده می شود بیانگر واقعیت بیرونی است. مولوی زنهار می دهد که نه. مراقب باش. حتی دنیا خواب سراب انسان عاقل نیست بلکه خواب انسان مست لایعقل است. چنان خورده که مدهوش افتاده است و سرابی است که در خواب وی آمده باشد.
گاه خوابی که می بینیم منتظر تعبیر خواب خودمان هستیم. بزرگان می گویند دنیا خواب است و در برزخ تعبیر می شود. همه فعالیتها و نشاطها در خواب است که بعد از بیداری ما تعبیر می شود و ما در برزخ بیدار می شویم. و در برزخ که خواب هستیم در قیامت کبری تعبیر می شود. خوابهای دنیای ما در برزخ و خوابهای برزخ در قیامت کبرا تعبیر خواهد شد.
مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ
این همان وعده خداوند به ما است. بیان شد که رحمن و اله از اسمهای خاص خداوند است و برخلاف ادعایی بعضی که می پندارند رحمن صفت نیست. کفار خداوند را به رحمانیت قبول نداشتند. خداوند را به عنوان بخشایندگی قبول نداشتند. همین الان هم بعضی از افراد خداوند را به رحمانیت به سختی می پذیرند. چون خداوند نه مقام دارد و نه مال و منال دارد. خداوند هم چون سلطان معزول است. لذا عربها رحمن را یک دروغ می پنداشتند. آیه: وَ إِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُواْ لِلرَّحْمَانِ قَالُواْ وَ مَا الرَّحْمَانُ أَ نَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَ زَادَهُمْ نُفُورًا
هرگاه که به آنها گفته شود خداوند رحمان را سجده کنید! خود را به نشنیدن و نشناختن می زنند و می گویند خداوند رحمان کیست؟ ما چیزی را سجده کنیم که شما ما را به آن دستور می دهید. شنیدن این سخن بر نفرت آنها خواهد افزود. اینها از رحمن منزجر بودند. متنفر بودند. همینها که در دنیا خداوند را به بخشایندگی و رحمانیت قبول ندارند در هنگامه مواجهخ با سختی و فرازهای زندگی به رحمانیت خداوند اعتراف می کنند. این بیانگر روحیه مردم است تا گرفتار نشود با آزاد منشی رفتار می کند و وقتی که در تله اعمالشان می افتند متملق می شوند. حاکمان فکر کنند این مجیزه گویان و متملقان واقعا به این تملقات باور دارند بلکه از سر نیاز و احتیاج است. هر جامعه ای که خودکامگی حاکمان بیشتر باشد تملق و چاپلوسی در آن رواج بیشتری تدارد. اگر عالمان و عارفان در آغاز کتاب خود می نگاشتند خاقان بن خاقان سلطان بن سلطان و کتاب ارزشمند خود را به کسی هدیه می دادند که خود او بهتر می دانست که حتی یک خط آن را حاکم بزرگ نمی فهمد بیانگر فضای تاریک و استبداری دوره نویسنده است. تملق فرزند خودکامگی است. فرزند استبداد است. جامعه متملق یعنی جامعه استبداد زده. مردم تا زمانی که مشکل ندارند نقد می زنند و شاید هم سکوت کنند. و همین که به مشکلی بر بخورند تملق و چاپلوسی را در پیش می گیرند. اینک این انسانها دچار حادثه شده اند. گرفتار شده اند. خواهند گفت: این همان چیزی است که خداوند رحمن به ما وعده داده بود و آن را لمس می کنیم و پیامبران ما را به آن وعده داده بودند.
وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ؛
یک پرسش اساسی که پاسخ جدی هم می طلبد این است: فرقه های مختلف، نحله های مختلف، ادیان و مذاهب گوناگون، اندیشمندان و متفکران ورای دین و اعتقادی که داشته و دارند در طول تاریخ بشریت به استناد متون و شواهدی که هم اینک در اختیار داریم، قدر متیقن نسبت به وجود آفریدگار عالم و نیز عالم قیامت اذعان و اعتراف داشته اند. اسناد تاریخی آکنده است از اعترافات و استدلالهای این بزرگان؛ در باره قیامت. و نیز آفریدگار عالم. این که هر کدام خدا و قیامت را چگونه توصیف کرده و می کنند سخن دیگری است ولی همه اینها به این دو مقوله اعتراف دارند. این اعتراف نکته ای را برای ما روشن می سازد. آیا واقعا این همه انسان اشتباه می کنند؟ این همه متفکر و اندیشمند واقعا اشتباه می کنند؟ ضمنا توجه داریم که در بین این بزرگان چهره های شاخص و انسانهای والا و وارسته ای وجود دارند هم چون ابراهیم خلیل الله و موسی کلیم الله و عیسی روح الله و... اینها انسانهایی بوده اند که ذره ای برای خود و دنیای خود و پست و مقام و منصب تلاش نکرده اند. اینها هم همین مطلب را مطرح کرده اند و از خداوند رحمان سخن گفته اند و از قیامت کبری.
إِن کَانَتْ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ ﴿53﴾
نیست مگر یک فریاد و بس و بناگاه همه در پیشگاه ما حاضر شوند.
همه از عالم برزخ بیرون آمده اند. معترضند. کی ما را بیدار کرده است. یک داد و یک فریاد که همه در یک جا مستقر شوید. طولی نمی کشد که همه پراکنده ها و متفرقها در یک جا جمع می شوند.
إِن کَانَتْ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً
در یکی از مدارس حاجی عابد زاده دوره ابتدایی را گذارندیم. روال مدرسه چنین بود که هر ساعت سه زنگ می زدند. زنگ اول هر کس در هرکجا که بود و به هر صورتی که بود باید در همان جا و به همان صورت بایستد. زنگ دوم نشان آن بود که باید به سرعت سر کلاس حاضر شود. و زنگ سوم برای آن بود که هیچ کس در داخل محوطه و حیات نباشد و داخل کلاس هم سرجایش نشسته باشد. گاه بین زنگ اول و دوم فاصله می افتاد. هرکس تکان می خورد کتک می خورد. و بعد از زنگ سوم هرکس اگر فضای های عمومی مدرسه دیده می شد نیز کتک می خورد. همه باید سر کلاس و سر جایشان نشسته باشند.
همه اینها یک صیحه است. یک داد است. یک فریاد است. حتی بیش از یک فریاد هم نیست.
فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ.
با بر آمدن این بانگ و این صیحه و فریاد، همه و همه در محضر پروردگار جمع می شوند. طوری نیست که یکی برخیزد و چشمهایش را بمالد و برود دست و صورتش را بشوید و لباس عوض کند و بعد هم با طمانینه بیاید. خیز. همه و همه با شنیدن شیپور در محل میدان با سرعت جمع می شوند.
باید دقت داشت الان که سخن از دنیا است بالاخره زمین و سنگ و چوب و آهن و... این ابزار و وسایل است. همه ما در سالن اجتماعات و یا مسجد و حسینه و یا فضاهای عمومی جمع می شویم. در بخشی از پارک ممکن است که قرار ملاقات بگذارند. در قیامت و صیحه آخری که بلند شد جایی نیست که بخواهند بروند و یا بیاورند بلکه فقط خدا است. در محضر پروردگار همه و همه حضور می یابند.
فَالْیَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئًا وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿54﴾
امروز بر کسى هیچ ستم نمىرود؛ جز در برابر آنچه کردهاید پاداشى نخواهید داشت.
َالْیَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئًا
البوم سخن از روز معهود است. سخن از روز معینی است. قبل از این از آن روز سخن گفته شد. روزی که همه در پیشگاه خداوند حاضر شوند؛ در این روز یعنی روزی که همه سر از خاک بردارند و به ناگهان همه زنده شوند و خود را در محضر خداوند رحمان ببینند؛ این پیام به آنها داده می شود: مردم مطمئن باشند که حق هیچ کس ضایع نخواهد شد.
خوب و بد برای هر کس که نوشته شده است الان شاهد آن خواهد بود. سر سوزنی از حق کسی از بین نمی رود. و پاداشها و جزای شما همان اعمالی است که انجام داده اید. جرایم شما چیزی و کیفرما چیز دیگری نیست. کیفر شما همان جرمی است که مرتکب شده اید. جزا و کیفرشما تجسم یافته همان اعمال خود شما است. خود عمل عذاب شما است.
ممکن است گفته شود عملی که ما کردیم شجاعانه بود و یا سیاستمدارانه بود. یا چه بسا خیزخواهانه بوده باشد. افراد برای خرید آرای مردم و پیروزی در انتخابات غذای امام رضا(ع) و یا آرد توزیع می کنند. یا امکانات مردم را یزلس جلب آرای به گروهای خاص می دهند. یا از امکانات مردم به نفع جریان و یا فرد خاص استفاده می کنند. یا مردم را تحت فشار قرار می دهند. مردم را با ارعاب و تهدید وادار می کنند تا به فرد خاصی رای بدهند. از وسایل دولتی برای تبلیغ استفاده می کنند.
باید توجه داشت درست است که اعمال شما جور دیگری بود و چه بسا خیرخواهانه؛ ولی این اعمال در برزخ یک صورت و در قیامت صورت دیگری پیدا می کند. منزلی که توسط بنا و کارگر ساخته می شود. آن ساختمان را در خستگی عمله و بنا و شادی و نشاط را در صحاب خانه و خانواده اش می توان دید. هر عمل به تناسب عالمی که در آن ظهور و بروز می یابد چهرهی جدید پیدا می کند.
همین آب رایج که همگان از آن استفاده می کنند و مورد استفاده همه ما هم می باشد در لیوان بلورین، براق و شفاف دیده می شود. اگر همین آب را در یک لیوان جام فلزی سیاه بریزند سیاه خواهد بود و اگر جام هر رنگی داشته باشد آب هم همان رنگ را به خود می گیرد. هم رنگ آن جام و هم شکل و صورت آن را می گیرد.
وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ
تجزون فعل مضارع از جزا گرفته شده و جزا در اصل فارسی است. جزا همان سزا است.
کیفرهای شما و پاداش شما همان کارهایی است که انجام داده اید. مثال روشن آن آب است. آب تا در فضای آبی خود قرار داشته باشد آب است. همین آب اگر در فضابی حرارتی قرار بگیرد و روی آتش تبدیل به بخار می شود. آب همان آب است ولی به جهت قرار گرفتن در فضای جدید که حرارت است تبدیل به بخار شده است. و همین آب را اگر در فضای سرد و زیر صفر درجه قرار دهید مثلا در یخچال و دستگاههای یخساز قرار بدهید تبدیل به یخ خواهد شد. بخار تصویری از همان آب است و یخ هم تصویر دیگری از آن است؛ الا این که به اقتضای فضا و جایگاه جدید دگرگون شده است.
اعمال ما هم این گونه است. تا در دنیا هستیم همان نماز و روزه و انفاق و اعمال خیر و شر است. در برزخ صورت دیگری پیدا می کند. و در قیامت نیز صورت دیگری. به اینها می گویند تجسم اعمال ما. مار و عقرب گردد و گیرد دمت.
اگر دقت کرده باشید با ورود سیستمهای رایانه ای چون از دست برد افراد بیرون است کمتر مایه نگرانی است. اعتماد کرده اند. سیستم افراد را جا به جا می کند. در نقل و انتتقالات آموزش و پرورش و یا در آزمونهای آموزش عالی، اعمال مردم ثبت و ضبط می شود. کمتر مورد دستبرد و یا سوء استفاده قرار می گیرد. اعمال انسان هم این گونه است. خود عمل ثبت و ضبط می شود. نمی گویند فرشته ها کم یا زیاد نوشته است.
یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ
قیامت روزی است یا جایی است که هر انسانی هر عملی که انجام داده باشد چه خوب و چه بد، خود آن عمل را خواهد دید. دقت شود که آیه شریفه تاکید دارد روی خود عمل. عمل را به صورت واقعی آن خواهد دید. خود عمل حضور پیدا می کند.
یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِّیُرَوْا أَعْمَالَهُمْ. فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ. وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ
در آن روز مشخص و معین، انسانها گروه گروه و دسته دسته برآیند تا کردار خود را ببینند. نمی فرماید نتیجه عمل بلکه تا عمل خود را ببینند. اگر کسی به مقدار ذره ای کار خیر انجام داده باشد همان را خواهد دید و اگر کسی ذره ای کار زشت و ناپسند و بد انجام داده باشد آن را نیز خواهد دید. قیامت فرصتی برای دیدن همه اعمال است.
إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فَاکِهُونَ ﴿55﴾
در این روز اهل بهشت کار و بارى خوش در پیش دارند.
آنان که به بهشت دست بیابند و وارد آن بشوند سرگرم کار خود خواهند بود. شرایط زندگی برای آنها کاملا فراهم است. خودشان هستند و خودشان.
فاکهون از فکاهیات می آید. ستون فکاهیات ستون مطالبی که مسرت آمیز و خنده آور و نشاط آور است. شادی آفرین است. خوش می گذرانند.
انسانها را دو چیز رنج می دهد:
یکی ترس از گذشته؛ خیلی کارها در دوره زندگی خود انجام داده که گناه بوده یا کارهای زشت و ناپسند بود و یا به حقوق دیگران تجاوز کرده است. همیشه مضطرب است که مبدا پرونده ای لو برود. کاری که کرده و دیگران متوجه نشده اند افشا شود. اصلا افشاگری یعنی همین. یعنی برملا کردن آن چه اتفاق افتاده است. همیشه ترس نسبت به گذشته است. از آینده کسی ترس ندارد.
و دیگری نگرانی از آینده است. بالاخره چه پیش خواهد آمد. با چه حوادثی رو به رو خواهیم شد. کسانی که نامه دادگاه به آنها داده می شود هم ترس از پرونده ای که دارند وجود دارد و هم نگران حک دادگاه هستند که چه خواهد بود. در قیامت لا خوف علیم. و لا هم یحزنون. در قیامت نه ترس از گذشته دارند و نه نگران آینده اند.
هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِی ظِلَالٍ عَلَى الْأَرَائِکِ مُتَّکِؤُونَ ﴿56﴾
آنها با همسرانشان در زیر سایهها بر تختها تکیه مىزنند.
هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ
ازواج جمع زوج است. بیان شده پیش از این که زوج هم به مرد و هم به زن گفته می شود. و غلط رایج در فارسی است که به بانو زوجه می گویند. زوج یعنی جفت. این جفت می توان مرد و نیز می تواند زن باشد.
هم خودشان و هم همسرانشان و یا همدمهای آنها؛ هم نفسهای آنها؛ یا همراهان آنها.
بعضی در دنیا همسر نداشتند اینها با همسر نداشته که محشور نخواهند شد؛ بلکه با دوستانشان همدم و مونس خواهند بود:
عن رسول الله (ص) مَن أحَبَّنا کانَ مَعَنا یَومَ القِیامَةِ ، ولَو أنَّ رَجُلاً أحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللهُ مَعَهُ.[18]
هر چیزی را که دوست داشته باشد با همان محشور می شود. همان انیس و همدم او خواهد بود.
فِی ظِلَالٍ؛ ظلال جمع ظل است. ظل به معنای سایه در ظلال یعنی در سایه اند. در جایی هستند که از نفوذ خورشید و گرمای سوزان آن در امان خواهند بود. این سایبان هر چیزی می تواند باشد. تکه ای ابر یا سایه درخت یا سایه دیوار بلند. اینها در سایه به سر می برند. زیر اشعه آفتاب گرم نیستند. خصوصا در زیر خط استوا که آفتاب مستقیم می تابد و آثار بدی بر بدون و پوست آنها بگذارد. آنها از گرمای سوزان جهنم در امانند.
ارائک جمع اریکه است. به معنای تکیه گاه. جای تکیه زدن. هر صندلی و تختی را اریکه نمی گویند. اریکه به معنای اورنگ است. تخت مخصوص که نشسته بر تخت از دیگران ممتاز می شود. مانند تخت عروس و داماد. عروس و داماد جای خاصی از مجلس می نشینند که همه می دانند که کی داماد و کی عرس است.
متکئون از تکیه می آید. روی تخته راست ننشسته اند بلکه استراحت کرده اند. تکیه می دهند. گویا در زبان عربهای آن روز تکیه کردن معنا نداشتند. تکیه یا باید به درخت باشد که در شبه جزیزه که درخت وجود ندارد؛ یا تکیه به دیوار باید باشد و دیوار هم که نداشتند چون بیشتر چادر نشین بوده اند. چادر را بالا بزنند صحرا است و چادر را بیندازند داخل خیمه است.
اگر در مناطق عرب نشین زندگی کرده باشید و یا سفر کرده باشید؛ عربها را دیده اید که حتی چهار زانو روی زمین نمی نشینند. بلکه سرین روی زمین می گذارند و زانوها را بالا می آورند که به آن احتباح می گویند که زانو را تقریبا به بغل می گیرند. چون نشستن به حالت احتباح سخت است؛ بعضا یک چیزی دور کمر و زانو می بندند. کمربند خاصی درست کرده اند که با آن کمر و پارا به هم می بندند. چیزی شبیه صندلی های کهن سالان می شود. شبیه گهواره می شود.
تکیه کردن علامت آرامش است. در حال غذا خوردن تکیه کردن کراهت دارد. شاید سبب پر خوری بشود. باید بیند به اندازه که می خواهد بخورد در سفره غذا وجود دارد. باید بتواند جوانب سفره را ببیند. ضمنا هنگام خوردن باید متوجه باشد که باید به دنبال اجابت مزاج باشد. باید جایی را بتواند بعد پیدا کند تا تخلیه صورت بگیرد. لذا تکیه کردن راه و رسم سلاطین و اشراف است. عامه مردم تکیه ندارند. اصلا تکیه زدن کاری متعلق به اعیان و اشراف است. طبقه کارگر و تهی دست نه جایی و نه فرصتی برای تکیه کردن ندارد.
در شهرها مسجد داریم و تکایا. تکیه در اصل نام سالنهای پذیرایی شاهان بوده است.پشتی و بالشتهای خوب می گذاشتند. در شام تکیه سلطان سلیم وجود دارد. تکیه جای روضه خوانی نبوده است. سلطان سلیم از پادشان سنی امپراطوری عثمانی بوده است. وی اهل روضه و ذکر مصیبت نبوده است. پس تکیه سلطان سلیم مجلس و محفل اعیان و اشراف بوده است. این تکیه ها که مخصوص سلاطین بود؛ به زاویه بدل شد و بعد هم خانقاه. بعد که با دراویش مبارزه شد، در زمان صفویه، تکیه و خانقاه را به روضه اختصاص دادند.
متکئین یعنی در حالی که تکیه داده اند به تکیه گاههایی که در عمرشان چنین تکیه گاهی نداشتند؛ آن هم روی تخت و صندلی هایی که مخصوص عروس و داماد است. آخر عروس و داماد باید ساعتها بنشینند و افراد به دست بوسی و اظهار ارادت آنها بیایند؛ پس باید جای راحتی داشته باشند. هم مشخص و ممتاز و هم راحت.
لَهُمْ فِیهَا فَاکِهَةٌ وَلَهُم مَّا یَدَّعُونَ ﴿57﴾
برای آنها میوه است و هرآنچه که بخواهند. در دنیا بین خواستن و رسیدن فاصله زیادی است. خیلی چیزها را افراد می خواهند و چه بسا نیاز هم داشته باشند ولی به آن دست نمی یابند. و اگر هم گاهی به آن دست پیدا کنند چه بسا اصل نباشد بلکه بدلی باشد. آن چه شما می خواهید نیست. آن چه به شما می دهند شاید شما نخواسته باشید. یک روستایی سالها قبل از انقلاب در بلیط بخت آزمایی شرکت کرده بود و یک هواپیما برنده شده برنده شده بود. فردی که اصلا به عمرش هواپیما سوار نشده و بلکه ندیده بود. حالا صاحب هواپیما شده است که نه خلبانی بلد است نه به درد روستایشان می خورد و ... خود این هواپیما برای او درد سر شده بود.
در اوایل انقلاب خیلی کالاها را با چیزهای دیگری می دادند. مثلا قند که می خواستید به شما صابون هم دادند. شکر که می خواستید باید سیگار هم می گرفتید. رب که می خواستند بدهند با دستمال کاغذی بود.
در قیامت و در بهشت، از این خبرها نیست. اصلا قانون عرضه و تقاضا وجود ندارد. مهم خواست و تمایل شما است. این که الان در انبار موجود نیست. شما تقاضایتان را بدهید تا پیگیری کنیم. باشد تا در اسرع وقت به شما می رسانیم. خبر از این حرفها نیست. هرچه را که شما بخواهید حتی بدون پرسش که چرا این را می خواهید و برای چه این را می خواهید و یا پیشنهاد بدهند که مثلا خواسته خود را عوض کنید؛ خیر این گونه نیست. هرچه که بخواهید همان را می یابید. به بیان دیگر در بهشت فاصله ای بین تصور شما و ایجاد خود شیء نخواهد بود. همین که بخواهید خودش ایجاد می شود. در بهشت چیزی به نام زمان و انتظار بی معنا است.
سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ ﴿58﴾
از جانب پروردگارى مهربان به آنان درود گفته مىشود.
طبیعی است با ورود شما به یک فضای دیگری که از قبل برای شما دعوت نامه فرستاده اند، کس یا کسانی باید به استقبال شما بیایند و به شما خیر مقدم بگویند و تا محل پذیرایی شما را همراهی کنند.
وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ. سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ
آنی که به استقبلال بنده های خوب خدواند می آیند فرشتگان الهی است. از هر دری در می آیند. دیده اید وقتی بزرگی وارد شهری می شود همه سر و گردن می شکنند تا به دیدارش نایل شوند. مشتاقانه به سویش بال و پر می گشایند. نیکان روزگار که وارد صحرای قیامت می شوند و حساب کارشان از مجرمان جدا شد؛ فرشتگان به سمت و سوی ایشان بال و پر خواهند گشود. به استقبالش خواهند رفت. این ثمره و نتیجه شکیبایی و بردباری آنها در دنیا است.
پیش از این گفته شد که همه انسانها در پیشگاه خداوند حضور می یابند. پس این خداوند است که به استقبال بنده های خود می آید. البته از طرف خداوند کسانی نیز به خدمت خواهند رسید. و پیام خداوند را فرستادگان الهی به انسانهای شریف ابلاغ خواهند کرد. این پیامی است که می شنوید. خیر مقدم است از جانب پوردگار مهربان یک فرد خشنگین چشم انتظار شما نیست بلکه پروردگار مهربان است. برهشت دار السلام. فضای ایمن و سلامتی و بر گرانی از نگرانی است.
نکته لطیف آیه قید رب و رحیم است. قبلا نیز اشاره شد که کفار از اسم رحمانیت خداوند عصبانی می شدند. نفرت پیدا می کردند. گویا کفار نسبت به اسم رحمن و رحیم حساسیت داشتند. و فرستده های خداوند سلام الهی را از جانب رب رحیم ابلاغ می کنند.
در فرهنگ عامه هنگام مواجهه دو نفر به هم ادای احترام می کنند. هر کس و متعلق به هر فرهنگی طبق آیین و آداب خودش ادای احترام می کند. این که ما در فرهنگ خود سلام می کنیم یا بدورود می گوییم یعنی ای کسی که هم اکنون در برابر تو هستم و تو نیز در برابر من، باور داشته باش که از جانب من به تو گزندی نخواهد رسید. کاملا در امان و سلامت هستی. و در آیه در طرف خداوند پیام رسیده است که اهل ایمان در سلامت هستند. نه ترس و نه نگرانی نخواهند داشت.
سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ[20]
سَلامٌ عَلی إِبْراهیمَ.[21]
سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلینَ[22]
سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ.[23]
افراد در طبقه بندی نیازها در مراتب مختلفی قرار می گیرند. بدین جهت بعضا با شکلات و شیرینی نیازشان پاسخ داده می شود. و بعضی به دنبال شکم هستند با میوه و آب گوارا نیازهای آنها برطرف می شود. بعضی اهل تمایلات جنسی اند اینها نیز در بهشت نیازشان برآورده می شود. بعضی به دنبال اسباب بازی هستند یقینا آنجا چیزهایی برای آنها نیز پیدا می شود. اما انسانهای بزرگی هستند که از این مراحل عبور کرده اند. دغدغه آنها شکم و زیر شکم نیست. دغدغه آنها بالاتر از این حرفها است دغدغه آنها چیزی دیگری است. خداوند به اینها نوید سلام می دهد. این سلام خاص افراد ممتاز و برگزیده است. کسانی که در ردیف و هم طراز ابراهیم و موسی و عیسی و هارون و دیگر پیامبران الهی قرار می گیرند. اینها کسانی هستند که قلبشان دچار آفت و بیماری نشده است. از قلب سالم و درستی برخوردارند.
لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ. إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ.
هیچی به درد آنها نمی خورد. همه چیز برای آنها ایجاد زحمت می کند. حوصله و تحمل هیچ کس را ندارند. اینها انسانهای سالمی نیستند. اینها بیمارند. مال و منال و فرزند و... برای کسی سودمند است که دارای قلب سالمی باشد. درونش درست کارکند. دل هرزه ای نداشته باشد. و پیامبران الهی این گونه بودند. میوه خوب از درخت سالم است. رویش گیاه خوب از زمین و در زمین سالم است. دل را باید از آلودگی ها پاک کرد.
- تفسیر در المنصور ذیل سوره هود.
- نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبه 149/1
- نهج البلاغة، خطبه 204، ص 234
- مشکاة الأنوار : 84 و ص 123 ، الأمالی للصدوق : 278 / 308 ، تنبیه الخواطر : 2 / 164 کلاهما عن نوف البکالی عن الإمام علیّ علیه السّلام ، عیون أخبار الرضا علیه السّلام : 1 / 300 / 58 عن الریّان بن شبیب عن الإمام الرضا علیه السّلام ، کفایة الأثر : 151 وفیهما من «لو أنّ رجلاً...» ، بحار الأنوار : 77 / 383 / 9.