جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۱۴ مطلب با موضوع «تفسیر هدایت :: سوره یس» ثبت شده است

لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیًّا وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرِینَ ﴿70

لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیًّا

بیان شد که قرآن ذکر است نه شاعر. حتی علم هم نیست که نمی دانید و بگوید بلکه خودتان می دانید و یادتان رفته است. و با همین یادآوری ها افراد بهره خود را می گیرند. این ذکر آسمانی برای آن است که بیدار کند کسانی که دارای حیاتند. انذار به معنای بیدار کردن است. هشدار دادن است. آنان که به هوش نیست هوشیارشان کند. کسانیکه در خواب غفلت هستند را بیدار کنند. این خروس که در خانه در مواقع معین می خواند و خفته ها را بیدارمی کند

مرغ تسبیح خوان من خاموش

خروس که بال می زند و می خواند ابو المنذر می گویند. خروس که تهدید نمی کند. بلکه خوابان را بیدار می کند. انذار بیدار گری است. کتاب آسمانی برای بیدارکردن مردمی است که زنده باشند.

حیات به معنای زندگی است.

حیات نباتی و گیاهی. هم زنده و هم مرده اش مشخص است. گیاهان خشک مرده اند.  زنده بودن درخت به رشد و نمو آن است.

حیات حیوانی و جانواران نشانش صرف رشد نیستد بلکه زندگی آنها مرحله بالاتری است دارای احساس و شعورند. متاثر می شوند. خشم و قهر ندارد. محبت دارد. شتر را کینه توز می دانند و به افراد نسبت شتری و کینه شتری می دهند. اسب را نجیب می دانند. شگ را باوفا می دانند. حیوانات تحت خدمات قرار می گیرند و درک می کنند.

سگی را لقمه هرگز فراموش نگردد گر زنی .. به کمتر از چیزی

حیات انسانی و تفکر و تعقل؛ نیرو و قدرت تفکر و تعقل که زندگی انسان را از حیوانات جدا می کند. حیوانات نوسازی و به سازی ندارند همان طرح هزاران سال قبل را دنبال می کنند. طرحی را ملیونها سال قبل به زنبور عسل و موریانه دادند و همان را دنبال می کنند. شعور دارند ولی عقل ندارند که توسعه بدهند. اما زندگی انسانها خیلی فرق کرده اند. نوع خانه ها متفاوت است. خانه های اجاق شکل با تخته سنگهای بزرگ کجا و زندگی امروزی کجا. ایجاد هوا و دمای مناسب در منازل اینها ناشی از عقل و فکر است. تفکر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة. بندیشید و آنگه اقدام. کمال در اندیشیدن است. لذا در انسان حیات عقلی است

غیر فهم و جان که در گاو و خر است آدمی را عقل و جانی دیگر است

باز غیر عقل و جان آدمی هست جانی در نبی و در ولی 

کسانی که عقلشان را به کار نگرفته اند از عقلشان بهره نبرده اند و آنها را زنده نمی داند. زندگی مورد نظر قرآن به عنوان زندگی منظور زندگی عقلانی است. با عقل زندگی می کنند. با عقل می روند و می آیند. در آمد و شد می اندیشند. اینها که حیات تحقیقی دارند نه آنان که زندگی تقلیدی دارند. آنان که رفتارشان تابعی از رفتاردیگران است اینها مرده اند. پس مخاطبان قرآن صاحبان عقل و درایت و خردند. چنین فردی از قرآن طرفی خواهد بست. 

وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرِینَ ﴿70

أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینَا أَنْعَامًا فَهُمْ لَهَا مَالِکُونَ ﴿71

یکی از روشهای قرآن برای توجه دادن مردم به خدا توجه به آثار است. به موجودات و پدیده ها است. استدلال انی. از معلول پی به علت بردن. سنریهم فی الافاق و فی انفسهم آیات انفسی به خود توجه کنید. خود را بشناسید. چشم را ببندید و به خود بیندیشید. در خود فرو روید. و یا در آفاق بنگرید. ختذج از وجود خودتان/ نگاه کردن به درخت به یک برگ گل. آفاق خارج از وجود خود آدمی است. حتی یتبیین انه الحق. روشن بشود که او حق است. در گذشته مخاطبهای قرآن عربها بودند. جلسات اولیه با آنها بود. باید آنها قانع شوند. در حد و اندازه درک آنها باید مسایل بیان شود. آیا آنها دقت نکرده اند توجه نکرده اند که خداوند انعام را برای مردم ساخت. أنعام جمع است و إنعام مصدر است. أنعام به معنای چهارپاریان است. حیوانات چهارپا دو جورند. حیواناتی که درنده خود هستند مانندشیر و پلنگ و گرگ و... و حیواناتی که آرامند. فروتن هستند مانند شتر این حیوان استثنائا با بار حرکت می کند از خسبیدن بر می خیزد. این حرکت از ناحیه گردن او تامین می شود. آن جسم سنگین را از زمین بر می دارد. یک قطار شتر که چهل یا پنجاه نفر است یک بچه همه این کاروان را می کشاند. گویند که موشی طناب را کشید و شترها صد نفر در پی موش به راه افتادند. تا که موش در سوراخش رسید. وارد شد و شتر ها پشت سوراخ ماندن. اینها را انعام می گویند. این شترها با بار سنگین در شنهای روان حرکت می کنند. اخلاق نرمی دارند. این چهارپایان را که در راس آنها شتر و بعد هم گاو و بعد هم گوسفندان خیلی نرم و فروتن هستند. سوره انعام هم اشاره به همین حیوانات است. آنها را در معرض استفاده شما قرارداده است. در آفرینش آن جز خداوند دخالت نداشته است. اینها را به مالکیت شما در آورد. مالکیت خصوصی دل گرمی ایجاد می کند. انگیزه ها در مالکیت خصوصی تقویت می شود. احساس رقابت در مردم شوق ایجاد می کند. روح فعالیت احیا می شود. مالکیت خصوصی انگیزه را تقویت می کند. دذر مردم ایجاد روحیه می کند. اگر مالکیت نباشد و اموال و در آمد به جیب دیگری برود انگیزه از بین می رود. شما در شرایط خاصی مالک آن انعام بشوید. افرادی که کامیون می خرند یا اتوبوس که می خواهند راننده بگیرند راننده اگر بخواهد شریک بشود خوب کار می کند. اگر شریک نباشد خوب کار نمی کند. لذا دانگی از کامیون را به نام او می کنند. در کارخانه ها کارگران را سهیم کردند. انعام را خداوند آفرید و آنها را در دسترس شما قرار دادیم و سند مالکیت هم برای شما زدیم. انعام اگر نسلی دارد از شما است اگر درآمدی دارد هم چون پشم و شیر و پوست و... آن نیز از آن شما است. اینها سبب نشاط در جامعه خواهد شد.     

وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَکُوبُهُمْ وَمِنْهَا یَأْکُلُونَ ﴿72

این حیوانات را رام گردانیدیم. طوری نیست که انس نگیرند. ظلول به معنای رام. از قسمی استفاده باربری می کنید و ثقل اموالکم ... وسیله حمل و نقل شما است. و از همین ها هم برای تامین غذا استفاده می کنید. گوسفند که باربر نیست بلکه تامین کننده غذغای شما است.

وَلَهُمْ فِیهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلَا یَشْکُرُونَ ﴿73

برای شما منافعی هم هست از پشم و کرک اینها سود می برید. شغال گردن و لباس درست می کنید. و نیز نوشیدنی است. نگویید که اینها سطوح پایین است. اینها برای ام القری است. در اولویت اهالی مکه است. و بعد هم چنان پخش شود. آیا شما نباید سپاسگذار باشید. اینها نمونه هایی از موجودات و آیات الهی آفاقی است. واقعا باید سپاس گذاری کنید تا ماندگار شود. قدردان این نعمتها باشید. اسراف کردیم. گاه نعمتها را تحقیر کردیم. بد رفتار کردیم. کفران عملی اتفاق افتاد آن نعمتها از دستمان دور شده است. امید که تحولی ایجاد شود و نعمتها به ما بر گردد. 

وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنصَرُونَ ﴿74

خیلی از مردم به جای خدا دست به دامن آلهه شده اند. خدایان خود ساخته. خدایانی که منتخب خود اینها بود. دست به دامن بتهایی به نام خدا زده اند که انگیزه آنها این است که از آنها یاری بگیرند. گویا احساس خطر کردند. باور داشتند که نمی توانند روی پای خودشان بایستند. یا ایها الناس انتمئ الفقرا الی الله همه انسانها نیازمند هستند. این احساس را این عربها نیز فهمیدند. و نسبت به آفریدگار جهان هم نا امید بودند. به اینها گفتند که از آفریدگار جهان کاری ساخته نیست. فعلا خداوند در حال استراحت بعد غاز خلقت است. اینها معتقدند که آغاز خلقت یک شنبه شروع شده و جمعه هم تمام شدهد است و شنبه روز استراحت خداوند است یوم السبت. سبت به معنای آسایش است. و جعلنا نوم سباتا. و سبات اصلا یهودی و عبری است. در عبری شبات بوده است. به معنای خواب بعد غاز خستگی است. باید به مقامی و پناه گاهی پناهنده بشوند. الاهیون عالم به خداود و آفریدگار وابسته شدند. این به مقتضای حق است اما اینها به مخلوق وابسته شدند. دل در گرو دست ساخته های خود داشتند. خداوند پس از استراحت امور را به نمایندگان خود وانهاده است. رب الانواع.  

در هنگام حشکسالی سراغ رب النوع خشکسالی می روند. خداوند نماینده ای دارد برای باران و برف و... و به این نماینده هم که دسترسی نیست. او در مقام و منزلتی است که نمی شود خدمت آنها رسید.

انتخاب کردن و گرفتند خدایانی غیر از آفریدگار جهان از دولت سر آنها شاید به جایی برسند.

تلن خود بتها هم بر این معنا دلالت دارد. بت یغوث از ماده غوث. به معنای کمک به موقع است. کمکهایی است که زود است یا دیر است کمک اصلی آن که به موقع باشد و به اندازه باشد. اغثنی یا غیاث المستغیثین کمک به موقع و به اندازه خواستن. غیث هم به معنای باران به موقع است. گاه باران در فصلی است که به محصولات مردم آسیب می رساند. ممکن است در اصل باران خوب باشد ولی برای این بنده خدا ضرر دارد. محصولات را جمع کرده است زیرهه و یا گندم و جو را جایی انباشه تا بکوبد و کاه را از دانه ها جدا کند به ناگاه باران می گیرد.

شرور

در عالم شرور نداریم آن چه شر است شما شر می دانید لذا احسنه کل شی خلقه مار و عقرب و... را که می بینید زیبا هستند.

بد بردو قسم است. بد مطلق و بد نسبی. مار برای گیاهان و جمادات بد نیست. بد اینها نسبی است در رابطه با ما مار بدی است. چون به ما آسیب می رساند ولی مار برای خودش حیوانی است و حیثیتی دارد.  

سر مار به دست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشد اگر این غالب آمد مار کشتی و گر آن از دشمن رستی(سعدی)

بد مطلق نباشد درجهان بد به نسبت باشد این را هم بدان.

زلزله و برای ما بد است. اینها بخشی از طبیعت است.

یعوغ از عایق می آید. در برابر حادی. عایق بندی یعنی مانع از نفوذ رطوبت یعوق بتی است که جلو نفوذ دشمنان را می گیرد. بن عزی بت پیروزی است. لنا عزی و لا عزی لکم. این بت رمز پیروزی است. و اتخذوا ... یکون لهم عزا.     

بتها که باید راه و وسیله درمان بشود خود اینها نیازمند نگهداری می خواهند. خوداین بتها مشکل ایجاد می کرد. اگر یک شب در بت خانه بسته نمی شد شغال و روباه نفوذ پیدا می کردند و همانجا هم قضای حاجت می کردند. اینها هم تعصب داشتند.

و رب یبول الثعلبان برأسه  لقد ذل من بالت علیه الثعالب

بدا بر عرب که شغالی بر آن بول کند و ذلت همان بس که از خودشان نمی توانند کاری بکنند.

یا پیش گیری از تخریب آن. حضرت ابراهیم در بابل مترسد فرصتی است و در تعطیل عمومی همه رفتند و او نرفت. و با تبر به جان بتها افتاد.

نی فلک از گردش خود سیر شد.

متوجه شدند که اینها بایئد نگهبان خدایان خود شوند. که به بتها اهانت کرده باید بسوزند. باید بداد خدایان برسند. وانصروا آلتهکم به دفاع از بتهای خود بپردازید و آنها را یاری کنید که کردند و حاصلی نداد.

لَا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ ﴿75

بتها نتوانستند از اینها حمایت کنند بلکه مجبور سدند که از بتها نگهبانی بدهند و سرباز آنها شوند.

فَلَا یَحْزُنکَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ ﴿76

پیامبر با اینها چه باید بکند. با این بار سنگین وظیفه را با این همراهان سست عناصر چگونه امید موفقیت داشته باشیم. از حرفهای آنها شما محزون نشوید. تمام کارهای اینها ذو توزئه و تسلیم اینها و جلسات علنی و سری اینها را خداوند می بیند و می داند.ئ و اسباب خنثی کردن توطئه اینها را هم می داند.

أَوَلَمْ یَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ ﴿77

تا به ایجا سخن از بت پرستان بود. از این جا مربوط به انسان است. آغاز یک انسان چیست. از کجا تلاش را آغازیده اند. از هرکس که بپرسند که سر منشا حیات آدمی چیست با شرمندگی می گویند نطفه بوده است.

نطفه آب کم است. آب کم و ناچیز و بی مقدار. ارزشی ندارد. ممکن است چیزی کم باشد ولی ارزشمد باشد مانند طلا. ولی نطفه آب کم و بی مقدار است. این نطفه در نتیجه ازدواج زن و مرد زمینه تحقق انسان شده است. اوله نطفه و آخره جیفه. از نطفه آدمین شکل گرفته اند. در این انسان چقدر رنگهای مختلف وجود دارد و چقدر بافتهای مختلف و خواص مختلف. و همه اینها از همان نطفه است. این نطفه چقدر استعداد در آن نهفته که هیچ چیزی از بیرون بر آن بار نمی شود. البته این انسان ویژگی هایی دارد که ناشی از نطفه نیست بلکه خصیم و مبین است. می تواند تمام خواسته درونی اش را بیان کند. مبین است یعنی می تواند خواسته هایش را بازگو کند. انسان می تواند جزییات خواسته هایش را بیان کند. این خاصیت را خداوند به انسان داده است. علمه البیان. خداوند این بیان را به انسان آموخته است. مبین بودن یعنی تمام خواسته هایش را مو به مو بیان کند. این از اختصاصات انسان است.

خصم به معنای گوشه های کسیه که گره خورده است. مخاصمه یعنی هرکس طرف خود را می کشد تا طرف را دستش را خالی کند. خصوصمت اصطلاح است برای موضع گیری. در برابر دیگری اتخاذ موضع می کند و پافشاری می کند.

انسان بعضی در جاهای عادی معمولی حرف می زنند ولی همین که به دادگاه برسند خود را می بازند. خصیم از مخاصمه می آید. در دادگاه و در برابر دشمن. همه قادر بر موضعگیری نیستند. شهامت می خواهد. من موضعی داشته باشم و از آن دفاع کنم. دفاع آشکار از موضع خود. اینها دیگر از نطفه نیست. خم ابرو و رنگ مو و پوست صورت در همان نطفه بود ولی شجاعت و شهامت و بیان خواسته و... اینها که در نطفه نبوده و نیست. ثم أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ (مومنون آیه 14) این بخش از جای دیگری است. این ناشی از عنایت دیگری است. تن کامل بود ولی روح نداشت انشأناه خلقا آخر بیانگر نفحه روح است. انسان باید بداند که از کجا آغاز کرده و به کجا رسیده است. این آیه بیانگر آیات انفسی است.

اینها در برابر اعتقاد به قیامت ایستاده اند و مقاومت می کنند.

وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ ﴿78

دقت کردید که آغاز کار شما چگونه بوده است. اگر به مرحله آغازین باور پیدا کردید زنده شده مجدد انسان کار چندان دشواری نخواهد بود. در امکان و توان خداوند تردید داشته باشید. این از باب نمونه است. چگونه است که شما انسانها خلقت خود را فراموش کرده اید. بعد می پرسید که کی این استخوانها را زنده می کند و حال آن که بی طرح آنها را آفرید و الان دیگر نمونه و الگو دارد. در این جا یکی از نمونه های موضعگیری را بیان می کند. این انسان برای تثبیت مخالفت خودش مثالی هم ارائه کرده است. و آن مثال این است یک استخوان فرسوده و پودر شده و درهم شکسته را به دیگران نشان می دهد و بعد هم فوت می کند در فضا و بعد به مردم می گوید این استخوان پودر شده پراکنده در فضا را کی زنده می کند. این موضع اینها در برابر معاد است.

وَنَسِیَ خَلْقَهُ

در این متن و گزاره جمله ای بود در بین پرانتز و بین الهلالین.  در باره معاد گرچه موضعگیری های فراوانی شده است ولی هیچ کس نتوانسته بر محال بودن معاد دایل و برهان اقامه کند. بلکه همه در موضع استبعاد است. یا به صورت استعجاب است. بعید می داند یا مایه شگفتی می دانند. این نسی خلقه برای رد استبعاد است دلیل و برهان در جایی است که طرف ادعا کرده و دلیل اقامه کرده است ولی طرف دلیل و برهان نیاورده است بلکه استبعاد می کند. برای رفع استبعاد باید از یک جایی او را متوجه کند که خیلی دور از ذهن ندانید. هرچیزی که برای اولین بار ببیننتد شگفت زده می شوند. اگر ندیده باشند و راجع به آن چیزی بشنوند تعجب می کند و شاید هم بعید بدانند. کی باورش می شد که وسیله ای بیاید که ده ها برابر اسب شتاب داشته باشد. اول تعجب کند و بعد که ماشین آمد کمی تعجبش ریخت و حد اقل لعید نمی داند. و بعد که هواپیما آمد و بعد هم موشکها و... عادی می شود.

نسبت به قیامت در هرچه شک کند نسبت به خودش شک نخواهد کرد. این انسان لجوج و معاند که با هو و شایعه سازی می خواهد حقیقتی را انکار کند بپرسید که تو کجا بودی. نبودی و بود شدی. همان آفریدگاری که تو را آفرید او هست نه از قدرتش و نه از امکاناتش چیزی کم نشده است.  

قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ ﴿79

به اینها بگویید زنده خواهد کرد آن مقام منیع و والایی که برای اولین بار همین استخوانها را آفرید. همان می تواند برای چندمین بار حیات بدهد. ابداع مشکل است نه سر هم کردن. ترکیب و سرهم کردن و بازآفرینی و مونتاژ که کار دشواری نیست این پیکان را که ایران مونتاژ می کرد خود فرانسوی ها ساختند و ایجادش کردند. حالا می شود گفت که فرانسوی ها ناتوان هستند نمی توانند پیکان بسازند. نفس این سخن خنده دار است. فرانسوی ها خودشان این پیکان را تولید کرده اند خود آن را ساخته اند حالا نمی توانند آنها بسازند؟ خداوند این جهان را بدون طرح و نقشه آفرید. ابداع بود. بدون طرح بود. بدون نقشه بود.

خداوند بر تمام روشهای آفرینش احاطه کامل دارد. علیم صیغه مبالغه است. علیم از اسمای مختصه خداوند است.  چون و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا. خداوند بر تمام روشها و فرمولها و اشکال آفرینش احاطه کامل دارد.

الَّذِی جَعَلَ لَکُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ ﴿80

ما که گفتیم خداوند آفرینش مجدد می کند و این از بار اول ساده تر است. آفرینش مجدد هم نیست. سختی در نگاه شما است. فنا به معنای نیستی شما را نگران کرده است. هرکه آید به جهان اهل فنا خواهد بود. کل من علیها فان. آن که باقی است ذات احدیت است. از فنا مردم نگران هستند. لذا اعاده و حیات بار دوم را شاید باور نمی کنند. ولی باید بدانند در عالم آن چه نیست فنا است.

کل من علیها فان قاعده کلی نیست فقط نسبت به موجودات روی زمین است نه همه موجودات. نسبت به مجردات سکوت دارد. و کل شی هالک الا وجهه این شامل همه چیز می شود چه زمین و چه ملا اعلی.

لازم است که هلاک هم معنا بشود که چه نوع هلاکتی است. انسان از صورت و ماده ساخته شده است این ماده به هر شکلی در می آید. یک ماده و مایه داریم که بنیان همه انسانها است. مرگ موجودات در ارتباط با صورت است نه اصل ماده. مرگ اشیا و فنا برداشتن این صورت است. صورت دگرگون می شود. و این صورتها ناپایدار است.  

 

 

فنا به معنای تغییر صورت پس هم صورت و هم ماده وجود دارد. آب تبدیل بشود به بخار یا تبدیل بشود به یخ صورتها عوض شده است. کون و فساد که در فلسفه می گویند فساد به معنای از بین رفتن نیست معنای فساد خون ریزی نیست. کون به معنای ترکیب و فساد به معنای تجزیه. آب به اکسیژن و ئیدروژن تجزیه می شود. در این عالم نه چیزی ایجاد می سود و نه چیزی کم می شود. در حال خلع و لیس است. شکلی می گیرد و شکلی را از دست می دهد. نابود شدن به معای نبود شدن وجود ندارد. قبض به معنای گرقتن روح او است.

گل روحت بژمرد آخر

اعاده معدوم محال است و می گویند مسلمانان دم از عقیده ای می زنند که  فلاسفه و حکمای یونان آن را رد کرده اند. اعاده معدوم ضروری البطلان است. اینها تلقی نادرستی از معاد دارند. اصلا اعاده معدوم نیست. مواد عالم محفوظ است و جان هم محفوظ در دست قابض الارواح و حالا این دو را باید به هم وصل کتتد. برای تقریب به ذهن مثال محسوس و ملموس می زند. مثالی که مردم با آن فراوان سرو کار دارند.

درختی که نر و ماده دارند. شکل نر و ماده هم فرق می کند. برای تولید آتش نیاز به سنگ چخماق نیست. همین درختها رغا که می بینید یک شاخه از درخت نر و یک شاخه از درخت ماده به هم بکشید و آتش درست می شود. از ساییدن دو تا شاخه روی هم. شاخه هم تر است و خشک نیست. المرح و العثار. در عین این که شاخه سبز است آتش ایجاد می کند.

شایع است می گویند بارقه حیات یعنی چه؟ بارقه حیات همان بارقه ای است که در شاخه سبز وجود دارد. دقت شود که نابود شدن وجود ندارد و معقول نیست ولی نابود شدن به معنای تغییر ماهیت و پنهان شدن و شکل عوض کردن نا معقول نیست. پس نگویید که از کجا و چگونه به این استخوان مرده و پودر شده حیات می دهند. اصلا حیات از بین نمی رود. حیات هست. استخوان نمرده است. نیازی به حیات بخشیدن نیست. این شاخه سبز چگونه ایجاد آتش می کند آتش که در شاخه سبز وجود ندارد در نگاه شما. حیات هم این گونه است.  

فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ

   

أَوَلَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ ﴿81

اگر طراحی و مهندسی طرحی را ابداع کرده باشد و بعد او صنعت دیگری را ادعا کند. ماشین ساخته. لوکوموتیو ساخته است. موتورهای بخار قوی ساخته است. از او بعید نیست که دو چرخه بسازد. آفریدگاری که آسمان و زمین را آفرید آأیا نمی تواند مثل همانها دو بارهد بسازد. آری او خلاق است یعنی خیلی می توانند ماند همین ها بسازد. هشت ملیارد انسان الان وجود دارد که سر انگشت دو تا از آنها مثل هم نیست. بیش از نه صد هزار حیوان دریایی به ثبت رسیده و شناسایی شده اند. او خلاق است. او هر دم و لحظه می آفریند. ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت تا کنون نتوانستند برای این خلقت کاستی پیدا کنند. همه چیز شایسته بودن است. هل تری من فتور آیا در آفرینش شما جایی ناقص و با اشکال می بینید.

إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ﴿82

خداوند در اجرای خواسته هایش زمان لازم ندارد. خواسته های او در گرو زمان نیست. الامور مرهونة باوقاتها. هر چیزی اگر بخواهد قبل از زمانش فرار برسد محقق شود عجله خواهد بود و العجلة من الشیطان. باید صبر کرد زمان و فرصت لازم آن ایجاد شود. ولی در کارخداوند فارغ از زمان و مکان است. در عالم ماده گام به گام باید پیش رفت اما در عالم مجردات گام به گام معنا ندارد. زمان بی معنا است. کن فیکون. اراده بکند خواهد شد. بدون گفتن هم ایجاد می شود.

فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ﴿83﴾

خداوند منزه است. بزرگ است از انصاف به دور است که به او این نسبت های ناروا را بدهید. بی انصافی است. برداشتهای نابجا را باید دور کرد. اینها بر اساس ذهن کوتاه و بینش ناقص خود شما است. کل ما میزتموه ...

به عقل نازی حکیم.... اگر رسد خس به قعر دریا.

هر شی دو چهره دارد ماکی و ملکوتی. ملکی چهره این جهانی آن است و ما شاهد و ناظر آن هستیم. جنبه ملکوتی انتساب همین شی به عالم بالا. و ان من شی الا و عندنا خزائنه. یعنی همه اشیا. و آن جا پیشگاه خداوند است. و ماننزله الا بقدر معلوم ما اشیا را به میزان لازم به تدریج نازل کردیم. همه آن عالم سرازیر نشده است بلکه هم چون جوی روان به تدریج ریخته می شود. ملک که هیچ ملکوت از آن اوست. پدر من یک لیوان و دو لیوان آب برای من و شما معنا دارد کسی که صاحب دریا است این حرفها چیست. اقیانوس در اختیار او است.

دلی که خون بهشتی برد و یغما کرد   کی التفاط کند به بتان

همه آن چه دراین عالم وجود دارد قطره ای از عالم ملکوت است. قطره قطره از آنجا به پایین می چکد. و عندنا خزائنه. سرچشمه و منبع آنجا است.   

نام احمد نام جمله انبیا است چون که صد آمد نود هم پیش ما است.

نسبت آن عالم حتی صد و نود نیست. حساب حتی اقیانوس و قطره هم نیست. [1]

 

[1]- 5/12/1395

  • حسن جمشیدی

وَامْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ ﴿59﴾

و اى گناهکاران امروز از بى‏گناهان جدا شوید.

قیامت پایان آزمون کنکور و روز اعلام نتایج است. پذیرفته شدگان صفشان از مردودین جدا است. حال که به بهشتیان و افراد برگزیده خیر مقدم گفته شد، آنها به آرامش خود به حیات خودشان ادامه می دهند. این رفتار با اهل ایمان است.

امتیاز به معنای جدا شدن است. به جهت ویژگی که ممکن است یک چیزی پیدا کند از دیگران برجسته تر می شود. جدا می شود. زنها را از مردها جدا می­کنند. به معنای امتیاز دادن و ممتاز کردن است. البته در بین عرف رایج است که امتیاز بار مثبت دارد ولی خیر؛ گاه امتیاز بار منفی نیز پیدا می کند. ای مجرمان شما جدا شوید. از بین مومنان بیرون بروید. مجرمان به یک سو بروند. در آنجا تعلل نیست. این پا و آن پا نیست. در دبستان که درس می خواندیم. بچه ها را به تنبل و زرنگ تقسیم کرده بودند. سقف تنبلها جدا بود. هرکس جای خودش را می دانست. قیامت هم این چنین است. جایگاه افراد مشخص است. آنها که دارای پرونده اند. کسانی که سوأ پیشینه دارند از صف دیگران جدا بشوند تا پرونده آنها مورد رسیدگی قرار بگیرد.  

"مجرمون" همان سرکشها و بدها و فاجران و طاغوتیان و ... هستند. همه اینها را به عنوان مجرم بیان کرده است. کسانی که جرمی انجام داده اند. کسانی که کار ناپسند و بد انجام داده اند. کسانی که پروه آنها سبک نیست بلکه سنگین است.

لطفش در این است که "مجرم" به معنای جدا شدن است. از ریشه جرم دارد. بریدن خوشه انگور از درخت را جرم می گویند. خوشه های خرما را از درخت ببرند آن را جرم می گویند ارتباط خوشه را از درخت با بریدن؛ قطع کرده اند.

مجرم کسی است با جرمی که انجام داد رابطه خودش را با خدا قطع کرد. به دست خودش رشته ارتباطش را برید.

ای مجرم! ای کسی که با خلافهای مکرر، رابطه خودت را از خدا خودت بریدی! حالا باید از دیگران بریده شوی! چون خود را از بندگی خدا بریده اید، حالا از رحمت خداوند بریده می شوید و از بندگان خوب خدا هم باید بریده و جدا بشوید.

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ ﴿60﴾

اى فرزندان آدم! مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را نپرستید؛ زیرا وى دشمن آشکار شما است.

 أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ

شخص اول مملکت خواسته هایی دارد که خواسته های ایشان را ولی عهد بر عهده دارد. ناظر بر اجرای فرامین. و بعد از فوت خود شخص اول مملکت، ولی عهد، جانشین می شود. در نهج البلاغه دویست و سی خطبه است و نامه های امام علی است و نیز دستور العملها و پاسخ به سوالها که یا بدوا اقدام می کردند در می پرسیدند و حضرت پاسخ می دادند. بین رساله ها دو نامه است که من عهد له. عهد نامه است. عهد نامه مالک اشتر. یکی هم نامه آن حضرت به محمد بن ابوبکر. و هر دوی این شخصیتها ولایت مصر را بر عهده داشتند. بعد از کشته شدن مالک اشتر ضربه سختی به حضرت امیر وارد آمد. عهدنامه ای حضرت امیر برای مالک نوشت که متن آن هم اینک موجود است. به چند زبان ترجمه شده است.

عهد نامه یعنی تعهداتی که باید انجام بگیرد. و بیشتر به سیستمهای دولتی و اقتصادی و نظامی و... اموری ابلاغ می شود تا به آنها پرداخته شود و اقدام کنند. چنان که در عهدنامه مالک اشتر حضرت امیر چنین فرمان داده است:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللهِ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِی عَهْدِهِ إِلَیْهِ حِینَ وَلَّاهُ مِصْرَ.[1]

به نام خداوند بخشاینده مهربان. این فرمانى است از بنده خدا، على امیر المؤمنین، به مالک بن الحارث الاشتر. در پیمانى که با او مى نهد، هنگامى که او را فرمانروایى مصر داد.

دستور العملی را حضرت امیر به مالک اشتر ابلاغ می کند و او به عنوان نفر دوم و والی مصر ملزم به اجرای آن دستور العمل است. عهد به معنای اجرا و انجام سلسه کارهایی که از نفر دوم خواسته شده است.

وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلی‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً.[2]

 و لقد عهدنا الی آدم. ظهور در این جهت دارد که خداوند به حضرت آدم مقام دوم داده است آدم ولی عهد خداوند بوده است. آدم مسئول اجرای دستورات خداوند بوده است. ولیعهد، برگردان همان خلیفه است. خلیفة الله را اگر تبیین کنیم و بازش کنیم همان ولایت عهدی است. با بودن مقام اول، جانشین و خلیفه نمی تواند تصمیم بگیرد الا این که مسئولیتش اجرایی است.

مقام خلافت اختصاص به آدم ندارد بلکه این مقام از آن فرزندان او نیز هست. چنان که در این آیه به ولایت عهدی و مسئولیت اجرایی فرمان الهی در خانواده و اولاد خودتان هستید. لااقل خواسته های خدا را در باره خودتان اجرا کنید. این تعهدات و خواسته ها را از کجا باید بفهمند. راه رسیدن مردم به خواسته های خداوند، چند کانال و راه وجود دارد:

عقل یک کانال است. گوهر گرانبهایی که هر کس آن را دارد.

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.[3]

ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم؛ پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و انسان آن را برداشت. به راستى او ستمگرى نادان است.

این امانت هرچیزی می تواند باشد. چنان که به تفصیل از آن سخن گفته اند. و آن چه می تواند جامع همین این معانی و تفسیرها باشد این است که امانت الهی را عقل بدانیم و دیگر موارد از مصادیق عقل می تواند باشد. به آن کس که عقل دادی پس چه که ندادی. به آن کس که عقل ندادی پس چه دادی. نکته اصلی و اساسی در عقل این اتست که هیچ انسانی نمی گوید خداوند نسبت به عقل برای من کم گذاشت. تنها نعمت الهی است که همه از آن برخوردارند و مدعی آن هستند که بیشترش را نیز دارند. و از این جالبتر آن که یک دیگر را کخاطب قرار می دهند که تو نمی فهمیمی. یعنی عقل تو کمتر است. کسی مدعی نیست که عقلش کم است. گرچه نسبت به پول و زن و فرزند و پست و مقام هر کس توانایی اش را بیش از این می داند ولی نسبت به عقل همگان بر این باورند که کاملش را برخوردارند.   

 این در آیه تصریح به عهد شده است بعضا پنداشته اند به معنای پیمان است. یک جایی خداوند یک طرف میز و بشر هم طرف دیگر میز نشسته اند و پس از ساعتها گفتگو به نتایجی رسیده اند که حاصل آن نتایج پیمان نامه ای شده است که در آیات قرآن و روایات به این پیمان نامه و ماحصل جلسه اشاره می شود. البته چنین چیزی بعید نیست ولی اگر درک درستی از معنای عهدنامه و عهد داشته باشیم تا اندازه ای آیات الهی روشن تر می شود. عهدنامه حضرت امیر به مالک اشتر در حقیقت پیمان دو سویه نبوده و نیست. بلکه دسوراتی است که حضرت امیر(ع) صادر فرموده و مالک اشتر نخعی باید آنها را اعمال کند. عدهای الهی با بشر هم این گونه است. دستوراتی که از طرف خداوند به بشر داده شده است. و بشر باید به آنها اقدام کند. کسی نمی تواند مدعی شود که چنین دستوری به من ابلاغ نشده است. گرچه افراد سرباز می کنند ولی نوع احکام الهی به گونه ای است که قابل سرباز زدن نیست. 

از باب نمونه عرض می شود: ظلم عملی است که از هر کسی که سر بزند عامل بدان ظالم و طرف مقابل مظلوم خواهد بود. ظالم در هر محکمه ای محکوم است. مهم نیست که این دادگاه را یهودی ها اداره بکنند یا مسیحی ها و یا بودایی ها و یا مسلمانان. حتی دزدها هم که دزدند نسبت به ظلم بی تفاوت نیستند. هر انسانی ظلم به خود را لا اقل بر نمی تابد. این دستوری است الهی که نباید ظلم بشود. و همه انسانها هم این را می دانند. هم خود انسانها می دانند چون دارای عقل و شعورند و هم تمامی انبیا در طول تاریخ ما را بدان فراخوانده اند.

در محکمه وجدان همه انسانها، ستم و ستمگر محکوم است. گیرم که در نکوهش ظلم آیه و روایت و سخنی از بزرگان نباشد خود وجدان و فطرت انسان برای درک آن کافی است.

پیامبران بعد از عقل کانال دوم است. صدو بیست و چهار هزار پیامبر آمده است. عمر انسان کنونی به ده هزار سال نمی رسد. طی این سالها این همه پیامبر آمده اند و احکام الهی را به تفصیل بیان کرده اند.  

انسان سابقه زندگی طولانی دارد؛ ولی "آدم" شخص خاص و یک سلسله خاصی از انسانها است. انسان که الان با آن مواجه هستیم یک طبقه پیشرفته و تعالی یافته از نوع بشری که از قبل آدم هم بوده است. او دارای عقل است. می تواند مکلف باشد. در تورات حدود هشت هزار سال برای بشر کنونی تاریخ رقم زده اند. گویا آمار و محاسبات تا اندازه ای این تاریخ را تایید می کند. صد و بیست و چهار هزار پیامبر آمدند و بیشتر اینها وصی هم داشتند؛ یوشع بن نون وصی پیامبر است. هارون نیز وصی بوده است. حواریون عیسی جزو انبیا نبودند بلکه جزو اوصیای عیسی می باشند. اینها پیام الهی را به مردم می­رساندند. هم انبیا و هم اولیا و اوصیا برای هدایت انسان آمدند. آمدند تا به انسان بگویند:

  أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ

مگر از شما تعهد نگرفتند که عبادت شیطان نکنید. بدین معنا که به شما دستور داده شده است که شیطان را نپرستید. شیطان را عبادت نکنید. هر انسان عاقلی می فهمد که شیطان آفریده خداوند است. اغگر قرار باشد کسی هم پرستیده شود باز خود خداوند است نه آفریده او. عبادت نکردن شیطان فراتر از شیطان پرستی است. شیطان پرستی یکی از مصادیق بارز عبودیت شیطان است و مصادیق دیگری هم دارد. هستند ادیانی در غرب کشور که شیطان پرست باشند ولی کم اند. به مجرمان که نمی گویند شیطان پرست. عبودیت شیطان در حد پرستش نیست بلکه در حد خدمت و اطاعت است. دانسته و ندانسته آب به آسیاب شیطان نریزید. با شیطان همکاری نکنید. در خدمت او نباشید. منظور آیه با شیطان همکاری نداشتن است. عبادت شیطان به معنای همراهی و اطاعت است.  

إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ

شیطان طرح و ایده خاص ندارد. مثلا مسیحیت یا یهودیت و یا مارکسیم بالاخره طرح و ایده ای دارند و اهدافی را دنبال می کنند. شیطان طرح و ایده ندارد.

کس نیاید به زیر سایه بوم

ور همای از جهان شود معدوم[4]

شیطان کتاب و دستور العمل هم ندارد اصلا خط و ربط ندارد. و این همه هم نفوذ هم دارد. دیده اید افرادی که در دستگاههای اداری و اجرایی ذی نفوذ هستند و دوست و رفیق زیادی دارند به اینها شیطان می گویند. یعنی در همه دستگاهها یا بیشتر دستگاهها آدم دارد. شیطان تو همه انسانها این حالت را دارد.

عمده کار شیطان ضدیت با خدا است. سوگند یاد کرده که همیشه در برابر خدا بایستد. هنرش جنبه سلبی درد. شیطان چه کن نیست! بلکه چه نکن است. مردم را نسبت به خداوند سهل انگار کند. تضعیف روابط خلق با خالق. این همه هنر شیطان است. در خمود ما انسانها نیرویی است به عنوان عقل که حواس پنجانه زیر سلطه عقل است. یک قوه هم وجود دارد که اطاعت عقل نمی کند و در برابر عقل موضع دارد. از حکومت مرکزی و عقل اطاعت نمی کند. این قوه واهمه است. با عقل بیعت نمی کند. با فرآورده های عقلی مخالفت می کند. در امور عقلی تشکیک می کند. مخدوش می کند. رابطه شیطان نسبت به خداوند قوه واهمه نسبت به عقل انسان است.

این شیطان معلوم نیست که واقعا فرشته باشد. شاید دیوی بوده و از طائفه جن که آمده باشد. اجمالا همه فرشته ها یک طرف و او هم یک طرف است.

ما مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ.[5]

با خداوند به بحث و جدل می پردازد. از این که به او دستور داده شده تا به انسان تعظیم کند سرباز می زند و دلیل اقامه می کند که جنس ما با هم فرق می کند. جنس او از خاک و جنس من از آتش است. کسی نیست که به شیطان بگوید چه خاک و چه آتش مهم آن است که آفریدگاری تو را آفریده است. ارزش تو به جنسی است که از آن آفریده شده ای یا ارزش تو به آن است که تو را آفریده است؟

قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنی‏ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ

شیطان از خداوند مهلت می خواهد. مهلت نه برای ترمیم اعمال خود بلکه برای فشار بیشتر بر انسانها. فرصت می خواهد برای فریب بیشتر انسانها. به من مهلت بده. شیطان می خواهد عقده دل وا کند.  

قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ. إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.

و خداوند هم به او مهلت می دهد. البته این مهلت دائمی نیست بلکه مادامی است تا زمان معینی است.

قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنی‏ لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ.[6]

شیطان هم در این مدت آرام نمی نشیند. تو من را از بهشت بیرون کردی من می خواهم نسل آدم را بدنام و بد سابقه کنم که من به خاطر این آدم این قدر نکشم.

لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ [7]

تحت الحنک یعنی شالی که از روی سر به دور گردن بر می گردانند. در هنگام نماز مستحب است و معنایش این است که خدایا عنان هدایت و رهبری را به دست خودت می سپارم. هرجا که می خواهی رهنمونم کن. احتنک از باب افتعال و رسشه آن حنک است. حنک به معنای افسار اسب و دهانه اسب که با آن کنترل می شود. شیطان می گوید من از فرزندان او سواری می گیرم. افسارشان در دست من خواهد بود. می کشانم آنجا که خاطرهای من باشند. از اینها به خوبی سواری خواهم گرفت. آنها سواره راهوار من خواهند بود.   

تا دنیا دنیا است شیطان انسانها را فریب می دهد. حکومت واهمه در برابر عاقله. همه همّ و توانِ فلسفه، آن است که انسان را یاری برساند تا واقعیت را از واهمه باز بشناسد. یکی از اهداف عمده فلسفه بازشناسی واقعیت از توهم است. و نیز تمایز واقعیتهای عینی از واقعیتهای اعتباری.

نقطه تماس چرخ موتور سیکلت و دوچرخه با زمین پنج سانت است. و فرد به راحتی سوار بر دوچرخه و موتور، مسیر طولانی را طی می کند؛ ولی اگر یک الواری را به درازای صد متر و به عرض مثلا ده سانت بگذارند و بگویند تا از روی آن با دو چرخه یا موتور سیکلت عبور کنیم. کار ساده ای نخواهد بود. نمی شود. گرچه عقلا ممکن است ولی واهمه نمی گذارد. هر لحظه احتمال می دهیم که به زمین بخوریم. تفاوت افراد عادی با بندباز حرفه ای در توهم اندیشی آنها است. یک بندباز حرفه ای توانسته است بر توهم سقوط غالب شود و نیفتد و افراد عادی بر این توهم غلبه پیدا نکره اند. شیطان همین توهم است. شیطان یعنی غلبه قوه واهمه بر قوه عاقله. هرچه وهمیات افزایش بیابد حضور شیطان در نزد فرد قوی تر خواهد بود. تفاوت افراد شجاع و ترسو در همین توهم است. فرد ترسود از تاریکی می ترسد چون دچار توهم شده است. فکر می کند در تاریکی چیزهایی وجود دارد که در روشنایی نخواهند بود. و بر اساس همین توهم اندیشی است که فیام و کارتن می سازند. و افراد شجاع کسانی هستند که فرقی بین تاریکی و روشنایی نمی بینند. همان چیزی که در روشنایی است در تاریکی هم وجود دارد و چیزی بر آن افزوده نمی شود بلکه چیزی از آن کم شده است و آن روشنایی است. توهم زندگی انسان را به آشوب می کشد. فرد فکر می کند که انسان بزرگی است. با دادن پنجاه تومان به عنوان صدقه فکر می کند اهل بذل و بخشش است. دو کلمه درس می خواند و یا چهارتا حدیث و ده تا آیه حفظ می کند و فکر می کند بخش زیادی از بهشت را تسخیر کرده است و دیگران را آدم حساب نمی کند. غرور و تکبر و... خود از مصادیق توهم است. کسانی که دروغ می گویند فکر می کنند که این دروغ به سود آنها است. می بینید که رد پای شیطان در خیلی از امور و زندگی ما حضور جدی دارد. شیطان دشمن آشکاری است. واقعا دشمنی از این آشکارتر.  

وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ ﴿61

و اینکه مرا بپرستید. این است راه راست.

همه آن پیامها که توسط عقل و پیامبران به بشر داده شده بود این بود که خداوند را عبادت کنند خداوند را بپرستند. بیان کردیم که عبادت به معنای مساعدت و یاری است. به معنای همراهی و پیروی است. همین صراط مستقیم است. کم هزینه ترین و نزدیک ترین راه به حقیقت همین است. در سوره حمد بیان شد که از خداوند می خواهیم ما را به صراط مستقیم هدایت کند. اهدنا الصراط المستقیم. در این آیه به وضوح بیان می کند که صراط مستقیم چیست. عبادت خداوند همان صراط مستقیم است. و عبادت هم بیان شد که همان اطاعت است. عبادت خداوند یعنی مساعدت و یاری خداوند. در این آیه به تفصیل از صراط مستقیم خن گفته شده است:

وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْیَتِیمِ إِلاَّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُواْ الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ لاَ نُکَلِّفُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُواْ ذَلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ.[8]

مصادیق صراط مستقیم:

به مال یتیم نزدیک نشوید. به هوای تصاحب اموال آنها سراغ مادرانشان بروید و حتی آنها را از رسیدگی همان حداقل هم به فرزندان یتمشان باز بدارید. هرگز چنین نکنید. اگر خواستید مسئولیت بچه های یتیم را بر عهده بگیرید تلاش کنید که به بهترین صورت باشد. تا فرزندان یتیم راسخ و استوار بار بیایند. بچه های قابل اعتمادی در جامعه بشوند. بعضا سراغ اموال یتیم می روند و به فکر صلاح خود هستند. کیسه گشادی برای خود می دوزند. باید به خیر و صلاح بچه یتیم اندیشید. آینده او را تامین کرد. همین که پدر خانواده فوت می کند؛ خصوصا اگر مال و منالی هم داشته باشد؛ مردهای آبادی حس انسان دوستی و سرپرستی از یتیمشان گل می کند. اینها یا خود زن را می خواهند و یا اموال باقی مانده از میت را نه این که دلشان به حال یتیم سوخته باشد. 

حد و اندازه چیزی که می فروشید و چیزی که می خرید را رعایت کنید. کم فروشی نکنید.

در سخن گفتن رعایت را اعتدال بکنید. 

مراقب خویشاوندان باشید. حق و حقوق آنها را به کمال و تمام پرداخت کنید. نگویید اینها که خویشاوندان من هستند. خیر. نسبت به خویشاوندان بیشتر باید مراقب باشید.

به دستورات الهی گردن بنهید.

به وعده هایی که می دهید متعهد باشید. وفای به عهد بکنید. به بیان دیگر مسئولیت پذیر باشید. 

در ذیل سوره حمد از صراط مستقیم بیشتر سخن گفته ایم.  

وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنکُمْ جِبِلًّا کَثِیرًا أَفَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ ﴿62﴾

و او گروه انبوهی از شما را سخت گمراه کرد؛ آیا تعقل نمى‏کردید؟

وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنکُمْ جِبِلًّا کَثِیرًا یکی از خطابات قرآن این است که شیطان جمعیت فراوانی از بنی آدم را به بی راهه برد. گرچه قرار نبود که تحت القائات شیطان قرار بگیرند ولی متاسفانه خیلی ها تحت تاثیر قرار گرفتند.

اضلال گمراهی کردن و به گمراهی سوق دادن است. بعضی زود تسلیم شیطان می شدند. و شیطان راه خدا را بر روی اینها بست و اینها را به سمت درخت پرستی و گاو پرستی و گوساله پرستی و بت پرستی برد. کسانی که برای خداوند سر روی خاک نگذاشتند. و گروهی بودند که در برابر شیطان مقاومت می کردند و تسلیم نمی­شدند. اینها خدا را با دیگران پذیرفتند. هم خدا و هم خرما را پذیرفتند. شیطان ریاکاری را بر اینها القا کرد. یعنی شرک اصغر را بر اینها القا کرد. شرک اصغر، شرک ظریف و نرمی است. شرکی که خیلی ها فکر می کنند که خدا را می­پرستند ولی ناخود آگاه مشرکند.

گفت امیر المؤمنین با آن جوان

که به هنگام نبرد ای پهلوان

چون خدو انداختی در روی من

نفس جنبید و تبه شد خوی من

نیم بهر حق شد و نیمی هوا

شرکت اندر کار حق نبود روا[9]

 من عمل لی و لغیری اجعله لغیری. کحسی که کاری می خواهد انجام بدهد خداوند را هم در کنار دیگران قرار بدهد خداوند همه آنت را را رد می کند. پس مزد و اجرتش را هم باید از همو خواسته باشد. چه بت پرستی و چه ریا در حد و اندازه موحد نیست. همه­ی غیر خدا باید کنار بروند. "لا" علامت کنار گذاشتن غیر خدا است. هر کشش و کوششی فقط باید برای او باشد. خداوند اصلا تحمل غیر خودش را ندارد لذا شریک ندارد. همه کارها فقط و فقط باید برای او باشد.

جِبِلًّا جبل به معنای جماعت زیاد است. جمیع و فریق و گروه و حزب و فرقه ... همه اینها تقریبا معنای نزدیک به هم دارند. این کلمه فقط در قرآن به کار رفته است. جبل رایج نیست لذا جا نخواهد افتاد. هر جمعیتی را جبل نمی گویند. جبلّا از ریشه جَبَل به معنای کوه است. جمعیتی که همانند کوه باشد. در کوه چه برجستگی هایی است؟

یکی از خواص کوه صلابت آن است. سختی آن است. در قبال طوفان و باد کوه مقاومت می کند.

یکی از خصوصیات کوه تکبر و سرافرازی است. در برابر هیچ کس خضوع نمی کند. سر فرود نمی آورد. نشانه سرافرازی است.

بعضی از گروهها اثر بارزشان جمود گرایی است. خیلی متصلب هستند. اصلا قابل انعطاف نیستند. با منطق و برهان میانه خوشی ندارند. راه و رسمی به آنها داده شده و متصلب بر همان هستند و هیچ دلیل و برهانی را هم نمی پذیرند.

أَتَنْهَانَا أَن نَّعْبُدَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِی شَکٍّ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ.[10]

ما همان راه پدرانمان را می رویم. اگر این راه را نرویم یعنی اهانت به پدرانمان. این خاصیت جمودگرایی است.

خاصیت دیگر آنها این است که متکربند. خودشان را بزرگ می بینند.

خویشتن را بزرگ پنداری

راست گفتند یک دو بیند لوچ[11]

همه ادعای کفار قریش این بود که واقعا سزاوار است که مردانی هفتاد ساله، از جوانی چهل ساله اطاعت کنند. ما ثروت داریم و پشتوانه مالی مکه هستیم. بازار مکه را ما می چرخانیم و او هیچی ندارد. ما هر کدام ده پسر داریم و او اصلا پسری ندارد. از آن چه بود خود را بزرگتر می دیدند. اهل منطق نبودند اهل تجربه نبودند فقط احترام به پیشینیان برایشان مهم بود. جبلّ یعنی کسانی که این ویژگی در آنها وجود دارد. جبل یعنی گروه جامد متصلب و غیر قابل انعطاف. شاید جِبِلّی هم از همین معنا باشد. جبلی با حمق و حماقت به کار می رود. ذاتی آن است. غیر قابل تغییر است.

شنیدم در تئاتر باغ ملی 

برون انداختی حمق جبلّی

نمود اندر تماشا خانه عام  

ز اندامت خریت عرض اندام

شیطان خوب آدم شناس است بعد از بررسی وارد عمل می شود. جِبل ها را پیدا می­کند سراغ متکبرها می رود سراغ جامد ذهنها می رود. می گفتند آقای فلانی خارج رفته است. سالها در کانادا درس خوانده است. ظریفی گفت: آک رفته و آک برگشته است. نکرده در ذهنش را باز کند تا هوایی بخورد.  

أَفَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ

اینها افراد احمق و بی شعوری هستند. همزه برای سوال است. و سوال به معنای تردید و دریافت پاسخ درست نیست؛ بلکه یک نوع اعتراف گیری است. واقعا اینها این گونه اند. اینها اهل تعقل و تفکر نیستند. در حقیقت می خواهد بفرماید از شما تعجب می کنم چرا نمی اندیشید. چرا فکرتان را به کار نمی اندازید.

هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ ﴿63

این همان جهنمی است که به شما وعده داده بودیم.

آیه مربوط به آخرت است. بعد از صیحه آخری که همه برخاستند و مجرمان از صالحان تتمیز داده شدند خطاب به مجرمان است. آنان که عنان خویش را از دست عقل رهانیده و به دست شیطان هوس و توهم داده اند. حاصل اعمال خودتان را ببینید و بچشید. آن چه که کشته اید هم اینک بدروید. این همه به شما گفتند درس بخوان! و طرف درس نخواند و حالا نتیجه اش این است که یک سال عقب خواهد افتاد و آنان که درس خوانده اند جلو می افتند. در قیامت برای مردودی ها فرصت ترمیم و جبران وجود ندارد. اصلا زمینه برای اقدام و عمل بعدی نخواهد بود. فرد است و جهنم پیش رو.

اصْلَوْهَا الْیَوْمَ بِمَا کُنتُمْ تَکْفُرُونَ ﴿64

به جرم آن که کفر مى‏ورزیدید اکنون در آن درآیید.

به کسی اعتراض نکنید که ای وای! ما را کجا آورده اید؟ جایی شما را نبرده اند و جایی را هم برای شما نیاورده اند. همه اعمال و رفتار شما را به خودتان نمایش می دهند. آن چه کرده اید در پرونده کارگزینی شما مضبوط نگهداشته اند و اینک آن را ببینید. هرچه کشته اید الان فصل درو است. دیگر نه بذری و نه زمینی و نه توانی برای کشت و کار است. در گرمای سوزان تابستان فقط باید کشته ها را دروید.

هم اینک شما در پیشگاه ولی نعمت خود قرار گرفته اید و این گزارشی است از آن چه در برابر ولی نعمت خود انجام داده اید.

اصلوها واو علامت جمع است. ها هم ضمیر است. ریشه آن صَلی یَصلَی است. به معنای وارد شدن و داخل شدن. اصلوها یعنی در آیید. وارد بشوید.

اصْلَوْهَا فَاصْبِرُوا أَوْ لَا تَصْبِرُوا سَوَاءٌ عَلَیْکُمْ ۖ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.[12]

در خواهید آمد. وارد خواهید شد. بلکه دستور می دهد که درآیید. فرقی نمی کند برای شما که چه شکیبا باشید و چه نباشید. هیچ فرقی برای شما نخواهد کرد. پاداش اعمال خود را خواهید دید. با اعمال و کردار گذشته خود مواجه خواهید شد.

الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ ﴿65﴾

امروز بر دهانهاى آنان مهر مى‏نهیم و دستهایشان با ما سخن مى‏گویند و پاهایشان بدانچه فراهم مى‏ساختند گواهى مى‏دهند.

الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ به اینجا که می رسد زبان اینها بند می آید. ختم به معتای مهر کردن است. مختوم یعنی سر به مهر. رحیق مختوم؛ یعنی نوشابه های سر بسته. اینها در برابر خداوند که قرار می گیرند امکان نطق برایشان نیست. گویا دهاهنشان را بسته اند و مهر و موم کرده اند. چون خود را در برابر خداوند باخته اند. توان ابراز چیزی در برابر خداوند ندارند. یا دهانشان را بسته اند و نمی گذارند که حرف بزنند. یا دهانشان را نبسته اند بلکه دهانشان باز است ولی جرات و جسارت حرف زدن ندارند. قادر به حرف زدن نیستند. در پیشگاه خداوند که قرار گرفته اند زبانشان از کار افتاده است.

وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ

خودشان که نمی توانند سخن بگویند، لذا دستهایشان به سخن در خواهند آمد. بدون این که اجبار و اصراری باشد و یا دشتوری و یا خواسته ای از جایی صادر شده باشد؛ خود دستها؛ زبان خواهند گشود و گزارش خواهند داد. این حاکی از اهمیت دست هاست. در داد و ستد و امضاها و قراردادها دست نقش مهمی دارد. این بیانگر اهمیت دست در بین اعضای بدن انسان است.   

وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ

پاها هم گواهی می دهند بر صحت گزارشها.

به نکته لطیفی آیه اشاره دارد: چرا دستها گوینده و پاها شاهد و گواه باشد؟ کیفرخواست را دستها بخوانند و پاها تایید کنند؟

دست فعالیتش پیش از پا است. به اندازه ای که سیلی به مظلوم زده اند لگد نزده اند. دست بیشتر در صحنه فعالیت بوده است. پا به اندازه دستها در صحنه نبوده و نیستند. پاها بیشتر در کنار صحنه و تماشاچی بوده اند. جریانات انجام گرفته توسط دست را پاها گواه بوده است. چون پاها مقدمات را فراهم کرده اند. بستر سازی توسط پا بوده است. پا رفته و دست اقدام کرده است.

بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ

در قیامت اوضاع و احوال بداند یا نداند نیست. همگان همه چیز می دانند. ولی پیروان شیطان دسته مخصوصی هستند. اینها در دنیا دلشان مهر و موم بود

ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصرهم غشوه ولهم عذاب عظیم.[13]

خداوند بر دلهای اینها مهر زده است. و جلو چشم و گوش آنها پرده افکنده است. رابطه اینها با جهان خارج از همه جهات قطع است. اینها انسانهایی هستند که احساس و عاطفه اصلا ندارند. ارتباط با بیرون ندارند. شنیده اید بعضی از افراد کانالیزه شده اند. باید همان حرفهایی را بزنند که به آنها گفته می شود. از کانالهای خاصی به آنها خبر می رسد. اوایل انقلاب در یکی از ارگانها مشغول به کاربودیم. یکی از وظایف این ارگان یا در حقیقت واحدی که در آن کار می کردیم این بود که از تلکس خبرگزاری خبرهایی را انتخاب می کردند. و نیز خبرنامه خاصی از تهران می آمد. این مجموعه را به افراد خاصی در سطح استان توزیع می کردند. چند نفر هم بودند که رابط با این شخصیتها بودند. در بین هفته جهت ارزیابی و میزان دریافت و بازخورد خبرها و نوع تحلیل سراغ این افراد می رفتند. اگر خبرها را ندیده بود و یا از کانالهای دیگری خبری به او رسیده بود مورد بررسی و ارزیابی قرار می گرفت. و بعد  از مدتی این افراد همان چیزی را تحلیل می کردند که مجموعه از آنها می خواست. این افراد کانالیزه شده بودند. حتی سخنرانی آنها هم از قبل تهیه می شد و به آنها داده می شد. این که در سراسر کشور همه ائمه جمعه یک مطلب را مطرح می کنند به معنای این است که از یک جا خوراک فکری داده می شوند.

بعضی دلها کانالیزه شده اند. راه تعقل و تفکر بر رویشان بسته است. اطلاعات خاصی دارند. در قرنطیه اند. در دنیا که دلهایشان بسته بود ولی در آخرت مهر دلهای آنها را می شکنند و باز می کنند. در جریان حوادث قرار می گیرند ولی این بار مهر جدید بر دهان آنها می زنند. اینها روحیه حرف زدن ندارند.

وَلَوْ نَشَاء لَطَمَسْنَا عَلَى أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّى یُبْصِرُونَ ﴿66

و اگر بخواهیم هر آینه فروغ از دیدگانشان مى‏گیریم تا در راه کج بر هم پیشى جویند ولى راه راست را از کجا مى‏توانند ببینند.

وَلَوْ نَشَاء لَطَمَسْنَا عَلَى أَعْیُنِهِمْ

طمس به معنای محو و فنا و نابودی است. به معنای از بین بردن است. نابودی چشم می تواند به مخعنای کسی باشد که حدقه چشم آنها کاملا سفید است و چیزی را نمی بینند. اینها مردمک چشم ندارند. و ممکن است به معنای کسی باشد که اصلا شکاف مژه ندارند. بلکه اصلا حدقه چشم ندارند. لطمسنا علی اعینهم یعنی چنان می کنیم که اصلا هیچ چیزی را نبینند. بعضی از افراد چشمشان کم سو است و بعضی هاله ای از نور را می بینند و بعضی اصلا درکی از نور و رنگ ندارند. چون ابزار دیدن را ندارند. اگر بخواهیم فروغ و روشنایی را از چشمان آنها می گیریم. دیگر این چشم خاصیت خودش را از دست می دهد.  

اینها چشم داشتند. درک داشتند. خداوند قوه تعقل و تفکر را از اینها نگرفته بود. ولی خداوند اگر می خواست می توانست درک و اطلاعات را از آنها بگیرد.

فَاسْتَبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّى یُبْصِرُونَ.

اگر چشمهایشان را می گرفت اینها از راه جلو می افتادند. راه افراط پیش می گرفتند. 

در اول سوره حجرات بود که یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.

ای مومنان و دوستان و مخلصان و همرزمان در راه ایمان و تزکیه نفس از خدا و پیامبر جلو نیفتید. سعی کنید دنباله رو باشید. در شان شما نیست که پیشگام و تندرو باشید بلکه ادب در دنباله روی است.

می گویند در یکی از روستاها گرگ که به روستا حمله می کرد، اهل آبادی سگها را می آوردند و به دنبال گرگها می فرستاندند. یکی از اهالی ده طوله سگی داشت که هنگام حمله سگها او خیلی سر و صدا می کرد. صاحبش او را نگه می داشت. اما سر و صدای طوله سگ در حدی بود که دیگر اهالی ده حوصله شان از سر رفت و گفتند بابا این سگ که این همه سر و صدا می کند آن را هم رها کن تا به تعقیب گرگها برود. طوله سگ را صاحبش رها کرد. و او هم با شور و شوق بسیار به دنبال سگها رفت و رفت تا از سگها جلو زد و به گرگها رسید و از گرگها هم جلو زد و هم چنان به پیش می تاخت. مردم می گفتند طوله سگ فلانی از گرگها هم جلو زدند. گاهی افراد گویا بی هدف فقط می خواهند بروند. سبقت بگیرند. متوجه نیستند که پیش روی آنها چه خطراتی است.  

کره اسب از نجابت در تعاقب می رود.

کره خر از خریت پیش پیش مادر می رود 

سبقت نگیرید. جلو نیفتد. مگر می شود هم خدا را بپذیرد و هم پیامبر را و بعد از اینها جلو هم بیفتد. منظور از پیشی گرفتن همین بدعتهایی است که گذاشته اند. به راحتی خیلی از چیزها را حرام می کنند. به خودشان که می رسد خیلی از چیزها را حلال می کنند.

کتاب النص و الاجتهاد یکی از معدود آثار تحقیقی است که در همین باره نگارش یافته است. خیلی از مسلمانان در برابر قرآن و روایات اجتهاد کردند. مکمل و متمم آوردند. همین عمل تکتف که در نماز صورت می گیرد. از باب احترام دستها را روی سینه می گذارند. گفته می شود پیامبرچنین نکرد. خلیفه اول هم چنین نکرد. خلیفه دوم هم چند سالی مثل دیگران نماز خواند ولی تحت تاثیر ایران و فرهنگ دیگران عده ای به دیدار عمر رفتند عده ای از ایرانی ها. البته اول خوشش نیامد. با نگرانی گفت این چه کاری است؟

گفتند این خُلق و خوی ما است! پیش بزرگان که می رویم چنین می کنیم. دست را بر سینه می گذاریم و گردنمان را کج می کنیم.

خلیفه دوم از این نوع احترام خوشش آمد. او هم این را بخشنامه کرد که در برابر آفریدگار جهان چنین کنند. بعضی از فقهای اهل سنت واجب نمی دانند و بعضی اصل را در رها کردن دست می دانند. البته فقهای شیعه آن را حرام می دانند و بعضی از فقهای شیعه قائل به حرمت می باشند.

گاهی چشم عقل و تدبیر کور می شود. بعضی از مردم هستند که خداوند چشم حقیقت بین آنها را کور می کند و با سلیقه خودشان وارد جامعه و احکام الهی می شوند. چشم بصیرت که از اینها گرفته شود از پاپ کاتولیک تر و از دایه مهربان تر می شوند. اینها چه می توانند ببینند؟ وقتی که دین شناسان ما به کناری زده شوند و صرفا مداحان به ترویج دین بپردازند بازار مکاره دین گسترش می یابد و دین ابزاری برای قدرت می شود نه هدف برای مردم. بسیاری از مسائل که بین فقها هنوز حرف آن است و در حال بحث و گفتگو هستند می بینید که در بین مردم فتوا صادر شده است. احکام منجز آن بیان شده است.

وَلَوْ نَشَاء لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَکَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِیًّا وَلَا یَرْجِعُونَ ﴿67

و اگر بخواهیم هرآینه ایشان را در جاى خود مسخ مى‏کنیم به گونه‏اى که نه بتوانند بروند و نه برگردند.

وَلَوْ نَشَاء لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَکَانَتِهِمْ

لمسخناهم. مسخ فعل ماضی است. از مسخ یمسخ مسخا. مسخ به معنای تغییر است. تغییر طعم غذا را هم مسخ می گویند. البته اگر تغییر به سمت و سوی بد طعم شدن باشد. مثلا طعم و مزه غذا را از آن بگیرند. و نیز تغییر در شکل و صورت است. البته هر تغییر شکلی را مسخ نمی گویند. کسانی که بینی گنده و یا لبهای زشتی دارند و سراغ جراح صورت می روند و تغییراتی در لب و گونه و بینی و کلا چهره آنها ایجاد می کند به این جراحان مساخ نمی گویند. بلکه آنها جراح هستند. در جهت بهبود و زیبایی تلاش می کنند. اما اگر در جهت زشت تر شدن و بد تر شدن و تغییر صورت به حالت ناجور آن باشد به آن مسخ می گویند. مسخ یعنی تبدیل صورت به بدترین شکل آن. صورت انسانی را از فرد بگیرند و صورت حیوانی مثلا گرگ به آن داده شود. چنان که در مسخ کافکا قهرمان داستان به حشره تبدیل می شود.

اینها که فریب شیطان را خوردند از نظر قوه و قدرت مشکلی نداشتند. از ناتوان، انتظاری نیست. هر مسئولیتی منوط به توانایی فرد است. اگر قدرت از اینها چنان سلب شود که نتوانند حرکتی داشته باشند بعد چکاره خواهند بود. قادر به هیچ کاری نخواهند بود. خداوند می توانست امکانات را از آنها بگیرد. آنها را مسخ کند. برای خداوند که کاریب نداشت ولی این کار را نکرد. خداوند می توانست صورت زیبای آنها را نازیبا کند که از منزل بیرون نیایند. یا نتوانند جلو بروند و نه بتوانند عقب بنشینند. فکر نکنید که چرا گنهکاران مواخذه نمی شوند. خداوند فرصت و مجال به بندگان می دهد.  

فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِیًّا وَلَا یَرْجِعُونَ

اگر خداوند می خواست بلایی سر شما در می آمد، در همان جایی که هستند متوقف می­شدند. می توانست در هر شرایطی که هستند توان و نیرو را از آنها بگیرد که نه بتوانند جلو بروند و نه عقب نشینی کنند.

این فریب خوردگان از نظر استعداد و توان که خداوند برای آنها سنگ تمام گذاشت و کم نگذاشت.

چشم باز و گوش باز ... حیرت از چشم بندی خدا

اینها امکانات و سلاح خودشان را به دشمن درجه یک که شیطان باشد دادند.

اینها ویژگی های همان جِبِل بود گروه خاصی که به دنبال شیطان رفتند.

خداوند اگر جمعیتی را خلع سلاح کند که زمین گیر شوند و زندگی صرفا گیاهی داشته باشند. مثال زده می شود.

وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَفَلَا یَعْقِلُونَ ﴿68

برنامه پس گرفتن امکانات و سلب قدرت و توان و امکانات بسیار است. موارد زیادی رخ داده است. بعضی عمر طولانی یافته اند. همین ها دوره بازگشت را و سراشیبی را طی می کنند.

عمر دوره زندگی است. عمر از تعمیر و عمران است به معنای آبادی است. تا جان در کالابد است و زنده است این بدن معمور اتست. صاحب و سرپرست دارد. تمام قسمتهای بدن تحت نظر روح و جان تغذیه می شود و خواسته ها ترتیب اثر داده می شود. همین که روح این بدن را رها کرد بدن خراب می شود. لذا سریع جنازه را از صحنه معدوم می کنند. دیر به هم گشتن مظنه بروز مسائل بدتری خواهد شد. لذا تاکید شده که جنازه را زود جمع کنند. در زیارت خانه خدا در غیر حج تمتع به آن عمره می گویند. عمره مفرده. چون این رفت و آمدها به معنای عمران و آبادی است. تگر حج نروند خانه خدا ویران خواهد شد. هر بنایی که رها شود تخریب می شود. باید به حج رفت تا عمره شود تا تعمیر شود تا آباد شود. آنان که بیش از اندازه عمر داده شوند جریان نسبت به آنها بر عکس می شود. هرچه رو به آبادی بوده اند رو به خرابی می نهند. چشمها کم کم ضعیف می شود. با جراحی ترمیم می کنند ولی از کار افتاده است. این برنامه عمر دادن که چون امانتی بود که می خواهد پس خواهدگرفت

ابدا یسترد ما   یا لیت جوده بخلا

 دنیا آن چه می دهد پس می گیرد کاش همان اول نمی داد و بخل می ورزید. اولین مشکل در چشمهایشان پیدا می شود لطمسنا علی اعینمهم. .چشمشان را از دست می دهند. و توان حرکت نخواهندداشت نه راه پیش و نه راه پس نخواهند داشت.

وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ ﴿69

وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ

به پیامبر تهمتهای زیادی زدند. در قرآن به آن اشاره شده است. یکی از اتهامها تهمت کاهن بودن بود. پیامبر را کاهن می گفتند. کاهن یعنی غیب گوها. رسالت و نبوت غیر از کهانت و غیبگویی است.

تهمت دیگری تهمت جادوگری و سحر بود. در شعور و ادراک مردم تصرف می کند. اصطلاحا چشم بندی گویند.

نسبت دیگر این که او دیوانه و مجنون است.

هرکه دروغگو است فراموش کار است. شاعر چگونه می شود دیوانه باشد. شاعر یعنی آن کس که مته روی خشخاش مس گذارد. چگونه می شود که مجنون باشد و تعادل درک حقایق ندارد و از سوی دیگر شاعر و باریک بین است. موشکافند. ظرافت. از یک سو دیوانه و از سوی دیگر شاعر. البته اگر دقت کرده باشید افرادی که نبوغ خاصی دارند مثل سایر آدمها نیستند. مردم به افراد خاصی تیز هوش می گویند کسی که به دنبال پول و قدرت و ثروت باشد. یک نقاش به نقاشی می اندیشند. رو برگ درختی هم نقاشی می کند و رهایش می کند. تکیه چوبی را مجسمه ساز بر می داد و چیزی می سازد و رهایش می کند. و دیگران فکر می کنند او سادهد لوح است. او خل است. او کم عقل است. او دیوانه است. درست است با شاخصهای این مردم این افراد شاید دیوانه باشند. پیامبر عمری به دنبال اصلاح جامعه بود و دریغ از یک دینار و درهم. به اینها نگفت به من اجر و پاداش بدهید. از مردم مزد طلب ندهد. برای این مردم واقعا شگفت آفرین بود. پس او دیوانه است. و از یک سو واقعا متنهایی بیان می کرد که شاهکار بود.

تهمت کهانت و ساحر بودن ناشی از کارهایی بود که پیامب به آنها مبادرت کرد. خبرهایی از غیب داد.  و اثبات هم شد که درست است. البته برای آنها کاهن آن گونه بود که با اجنه در ارتباط بودند. و اطلاعات و اخبار را از اجنه می گرفت و به مردم می داد و در قرآن بیان فرموده است و ما هو بقول شیطان رجیم. کاهن کسی است که از زبان شیطان می گوید. گفته پیامبر با سخنان شیطان خیلی فرق است. حال ما خواهی بدانی از گفته های ما جستجو کم. از سوز و گدازهای پیامبر می توان فهم کرد. شیطان هم حرفهایش و خواسته هایش موجود است. ببیتید چه نسبیتی بین فرمایشات پیامبران و سخنان شیطان وجود دارد. شیطان به دنبال مفاسد اخلاقی است. اسراف و تبذیر را تشویق می کند. خیانت و فسق را ترغیب می کند. این چه ربطی دارد به فرمایشات قرآنی که از اسرافر باز می دارد. خشونت که می کنید و یا عصبانی که می شوید بر شیطان لعن می کنید. در کارهای خوب کسی شیطان را لعنت نمی کند بلکه خدا را شکر می کند.

اما ساحر بودن پیامبر ناشی از کارهای خارق العاده ایشان است. چنین نیست. سحر را می توان شکست داد. بدون پشتوانه است اما ددستورات پیامبران از ثبات و پشتوانه الهی برخوردار است.

این که به پیامبر تهمت ساحر بودن و مجنون بودن می زدند مردئم خیلی هوشمندانه برچسب می زنند. برای برچسب توجیه­های قابل پذیرش ارائه می کنند. از دیوانه چه انتظاری می رود. بدون لباس بیرون آمده است. داد و فریاد راه انداخته است. در کوچه و بازار به دیگران بد و بیراه گفته است. دیوانه ای را دیدند که در ماه رمضان تظاهر به روزه خواری می کند به او گفتند تو چرا تظاهر به روزه خواری می کنی گفت: اخذ ما وهب سقط ما وجب. چیزی که خداوند به من داده بود را از من گرفت و آن چه واجب بود از من ساقط شد.

مجنون به معنای دیو زده است. دیوانه نه که آخرش هست پسوند نسبت است. صبح و صبحانه. دیو و دیوانه. او منتسب به دیوان است او کانال و سر نخی با دیوان دارد. اطلاعات او از ناحیه دیوها است. و ماهو بقول شیطان رجیم.

موزیا آداب دانان دگر دان.

قرآن از این نسبتها به سادگی در گذشته است. اما تهمتی که از آن ساده نگذشت شاعر بودن ایشان است. و حال آن که یک شعری هم از ایشان نقل شده است. از همسرش خدیجه شعرهای قشنگی بیان شده است. حتی شعرهای دیگران را هم نقل فرموده است گرچه حضرت امیر فراوان هم شعر بخوانتد و هم شعر بفرماید. تنها اثر باقی مانده از ایشان قرآن کریم است. در قرآن اولین ویژگی اش توازن است. در آیات قرآن وزن و قافیه نیست. اصلا شعر نیست. هیچ کس قرآن را شعر نمی داند. و ویژگی دیگر شعر تخیل است و آن چه در قرآن بیان می شود واقعیت است نه تخیل. قرآن را همگان نثر می دانند نه نظم.  و حال آن که او را شاعر می دانستند.

گویا شعر دو اصطلاح داشته است. شعر عتد الویونانیین غیر از شعر در بین ادبای عرب است. شاعر کسی است که ناظم است.کلمات را به نظم در می آورد. این نوع از شاعر بودن عند العرب است. اما یونانیها شعر را به خمعنا و محتوای کلمات می دانند. هر نوشته ای را که می خوانید مفهوم و مضامین آن حقایق و واقعیات است یا تخیلات است. شاعر کسی است که با خیالات سروکار دارد. درختی کشیده بود بسیار بلند و زنی کشیده بود با کمری باریک هم چون مو

شاعر قد معشوق خودش را به سرو تشبیه می کند

ای قدت سرو خرامان و رخت ماه تمام

مهر بنموده فروغ از مه رخسار تو وام

زلف یار را به یک مار تشبیه می کنند. سرو در عالم خارج خیلی خوب است ولی در عالم خارج بخواهد با هم زن و شوهر شوند.

ای ز باریکی میانت همچو مویی در کمر غنچه از رشک دهانت می‌خورد خون جگر

شاعر کسی است که با قوه سر و کار ندارد بلکه همه زندگی او با خیال است. 

 وَمَا یَنبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ

فرهنگ و ادب متعالی و آشنایی او با عالم بالا و اسراری که او می داند کی او از خیال بافی با شما سخن بگوید. او حرف حساب و جدی و طرحهای سازنده و کمال انسان حرف دارد برای رهایی انسان از حیوانیت و اوج گرفتن آنها به سر حد کمال و تعالی حرف و سخن دارد. همه آن چه او می گوید خیال نیست بلکه قرآن است. آقا قرآن هرچه می فرماید مطابق با طبع خود انسان است. اخلاق چیزی نیست که کسی بخواهد برای آن کسی استدلال کند. لازم نیست سی اثبات کند که بذل و بخشش ارزشمند است. قرآن است. ذکر است. ذکر نام قرآن است. قرآن تعلیم نیست. قرآن معلم نیست بلکه مذکر است. معلک آموختن چیزی است که به گوش مردم نخورده است ولی مذکر است شما آن چه قرآن می گوید برای اول بار نیست که می شنوید. به یاد می آورد. یاد آوری در مورد فراموشی است. آن چه در قرآن بیان شده بدور از ذوق بشر نیست بلکه انسانها با اینها مانوسند. اما دچار نسیان شده اند. با تذکر پرده را بر می دارند. و این کتاب خواندنی است.

پس آیات قرآن نه به زبان عربی شعر است و نه به زبان یونانی و منطقی. نه شکل و صورت شعری دارد و نه معنا و محتوای شاعرانه. این کتاب کتاب اخلاق است. موعظه و نصیحت است. کتاب انسان است.

 

[1] - نهج البلاغه، عهدنامه مالک اشتر.

[2] - طه، آیه 115

[3] - احزاب، آیه 72

[4] - سعدی

[5] - اعراف، 12

[6] - حجر آیه 36-39

[8] -  سوره انعام 152

[9] - مولوی، دفتر اول

[10] - سوره هود، آیه 62.

[11] - سعدی

[12] - طور، آیه 16.

[13] - بقره، آیه 7

  • حسن جمشیدی

وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمْ اللَّهُ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ ﴿47﴾

و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا به شما روزى داده انفاق کنید کسانى که کافر شده‏اند به آنان که ایمان آورده‏اند مى‏گویند آیا کسى را بخورانیم که اگر خدا مى‏خواست خودش وى را مى‏خورانید؛ شما جز در گمراهى آشکارى نیستید.

وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمْ اللَّهُ

هرگاه به این مردم اعلان شود که موضع خودتان را نسبت به خداوند روشن کنید که اگر نافرمانی داشته اید مواظب باشید در آینده خوب عمل کنید و اگر بد عمل کرده اید توبه کنید؛ استغفار کنید؛ و به سوی پروردگار برگردید. آنها بی توجه هستند و رو بر می گردانند.

آن گاه که سخن از بذل و بخشش و انفاق مالی می شود؛ و  به آنها می گوییم که انفاق کنید و مسئولیت خود را در برابر مردم و جامعه انجام بدهید. از این امکاناتی که خداوند به شما داده است برای خلق خدا استفاده کنید؛ گوشه ای و شمه ای از آن چه خدا به شما داده است را به دیگران بدهید؛ این جامعه در برابر شما حقی دارد و شما در قبال آنها مسؤولیت دارید؛ کوتاهی نکنید. ناخن خشک نباشید؛

قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا

مشرکین و کفار در برابر مسئولیتهای اجتماعی از ابزار دین استفاده می کنند. آنها که اعتقادی به خدا و قیامت و حساب و کتاب ندارند باید حرفهایی بزنند که با باورهای خودشان بسازد اما حرفهایی می زنند که با باور اهل ایمان بیشتر سازگار است. البته با یک دستکاری و انحراف در معنا و مفهوم آن. در برابر پیشنهاد معقول و منطقی و مطلوب که انفاق کنید و از مالتان بذل و بخشش کنید، مشرکین و کفار به اهل ایمان می گویند:

أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ

پاسخی که کفار و مشرکین می دهند رنگ و لعاب دینی دارد. خاستگاه پاسخ آنها دین است. انتظار دارید ما به مردم کمک کنیم!؟ آنها هم چون ما مخلوق خداوند هستند. خداوندی که ما را آفریده آنها را نیز آفریده است. اگر خداوند می خواست و صلاح می دانست که آنها هم مرفه باشند، امکان رساندن وسائل برای آنها هم نیز فراهم می کرد. این که آنها تهی­دست و بدبخت و بیچاره اند؛ چون خداوند خواسته است. با خواست خداوند که نمی شود در افتاد. ما که در برابر خواسته الهی نمی توانیم مقاومت کنیم. آیا ما خدمت کنیم به آنان که اگر خدا می خواست خودش به آنها کمک می کرد. ما مسئولیتی در برابر آنها نداریم و ما دایه مهربان تر از مادر که نیستیم.

چقدر پاسخ دینی و اعتقادی و آسمانی است. استفاده ابزاری از دین آن هم به گونه ای که خود هیچ اعتقادی به آن ندارند. عقیل در دوره خلافت برادرش امیرالمومنین، خدمت حضرت امیر می آید و درخواست کمک می کند. حضرت می فرماید کمی صبر کن تا بیت المال را که خواستیم توزیع کنیم سهم تو را خواهم داد. و اگر جواب نداد سهم خودم را هم به تو خواهم داد. عقیل می گوید اینها در برابر نیاز من چیزی نمی شود. تا به این جا را بیشتر در کتابها نقل کرده اند و از این جا به بعد را کمتر توجه شده است. از برادرش قهر می کند و راهی شام می شود. سراغ معاویه می رود. معاویه از او می خواهد که به مسجد بروند و معاویه در برابر مردم چند کیسه پول به عقیل می دهد و خطاب به مردم ماجرا را نقل می کند که مردم: عقیل سراغ برادرش رفت و از او مقداری پول درخواست کرد و علی به او نداد ولی از من که پول درخواست من به او چند کیسه پول دادم. علت آن را می دانید؟ علتش این است که علی آن چه از بیت المال در اختیار دارد معتقد است از آن مردم است و طبیعی است که حق بهره از مال مردم را ندارد. این تجاوز به اموال مردم خواهد بود. اما من معتقدم هرچه از اموال در اختیار من است از آن خداوند است. و من نماینده خداوند در روی زمین هستم. برای تقرب به خداوند از این اموال به هرکس که بخواهم و هر مقدار هم که بخواهم می بخشم.[1]

سخن معاویه چقدر عوام فریبانه است. به گونه ای مردم را می فریبد که گویا خود او به مراتب بیشتر از حضرت امیر به خداوند پای بند و مقرب است. اموال مردم را غارت کرده و بعد مدعی می شود که این اموال از آن خدا است. و خود او هم نماینده تام الاختیار خداوند. کفار و مشرکین از همین شیوه بهره می بردند.

در بین مردم نیز این تلقی نادرست وجود دارد. کسی که به مکه یا کربلا یا عتبات عالیات می رود و در بازدیدی که از او انجام می گیرد عده اغی آستین پاره و یقه کنده تهی دست برای نوشیدن شربت و میوه ای نایل به دیدار می شوند و شاید هم با این قصد که از عتبات عالیات برگشته و ارزش و قداست خاصی پیدا کرده است. اینها به زیارت که نمی توانند بروند ولی از زیارت زایر شاید چیزی به اینها نیز برسد. اما در دید و بازدیدها اغلب گفته می شود: مکه و کربلا لیاقت می خواهد. زیارت عتبات لیاقت و توفیق می خواهد. یعنی کسانی که پول حتی خریدن نان و خورشت آن را ندارند هیچ توفیق و لیاقتی ندارند. این نوع رفتار و سخن گفتن در حقیقت تحقیر طرف مقابل است. در در آیه اشاره به کفار دارد که آنها چنین می گویند ولی اختصاص به آنها ندارد. احتمالا این تفکر از آن ها ناشی شده و در سطح جامعه و حتی بین اهل ایمان ریشه دوانیده است.    

این نوع نگرش اشتباه است که مردم را خداوند خودش باید تامین کند. تامین مردم دخالت در کارهای خداوند است. اگر کارها بر عهده خدا باشد مسئولیت مردم چه خواهد بود؟ اینها دم از مشیت خداوند می­زدند ان لو یشاء الله اطعمه. اینها اگر آه در بساط ندارند چون خداوند نخواسته است؟ این نوعی تلقی است که هر نوع سختی و بدی و آسیب را به خداوند نسبت می دهند. چنان که در علم کلام یکی از مباحث اساسی شرور و رابطه آن با خداوند است. چرا خداوند شر را آفریده است؟

مشیت خداوند

خداوند دو جور مشیت دارد:

1- مشیت تکوینی

2- مشیت تشریعی

آن چه خداوند خواسته است و خودش هم خواسته است و خواسته خداوند هیچ ربطی به مخلوقات ندارد بلکه خودش مستقیما هم اقدام می کند. این را مشیت یا خواست تکوینی خداوند می گویند. قحطی و ویرانی و آبادانی و زلزله و ماه گرفت و خورشید گرفت و سیل و رعد و برق و... را خود خداوند خواسته است. یعنی اموری که به طور طبیعی اتفاق می افتد. اینها خواسته مستقیم خداوند است. برگی از درخت بدون خواست او نخواهد افتاد. بدون دخالت و واسطه دیگران انجام می گیرد. این مشیت تکوینی است. یعنی فرمان خدا بدون واسطه و دخالت انجام می گیرد. چه رفاه و آسایش برای مردم باشد و چه محرومیت. حتی آفرینش موجودات نیز مشیت تکوینی است. اتفاقهایی است که به صورت عادی و طبیعی رخ می دهد. مثلا تفنگ را سازنده اصلی آن برای چه ساخته است؟ تفنگ را ساخته اند تا با آن شلیک کنند. اگر تفنگی شلیک نکرد کسی به آن پول نمی دهد. آن را به عنوان کالای خراب و به درد نخور دور می اندازند. پس خاصیت تفنگ شلیک کردن است. علاوه بر شلیک سرعت و برد تفنگ است. فرق است بین تفنگی که 50 متر برد دارد و تفنگی که 600 متر برد دارد و نیز تفنگی که با دوربین بیش از هزار متر را هم دقیق بدون ذره ای خطا می زند. فرقی نمی کند در برابر تفنگ هندوانه قرار بگیرد یا پرنده و یا انسان. اگر در تفنگ گلوله گذاشتند و شلیک کرد و به جایی اصابت کرد به نظر شما این از خوبی تفنگ است یا از بدی تفنگ. این همه تذکر می دهند که تفنگ اساب بازی نیز؛ لوله تفنگ را رو به کسی نگیرید به معنای این است که هر لحظه ممکن است از دهانه لوله، گلوله ای بیرون بیاید و به کسی اصابت کند. این جزو محسنات تفنگ است. اگر کسی با همین تفنگ بازی کرد و به ناگاه شلیک شد و کمانه کرد و به خود فرد اصابت کرد. نمی شود گفت که چرا این اتفاق بد و ناگوار افتاد. کار اسلحه همین است. به ناگاه انبوهی از مواذ منفجره انفجار می یابد و عده ای کشته می شوند و بعد هم می گویند چرا این اتفاق افتاد؟ کار مواد منفجره انفجار است. اصلا برای انفجار ساخته شده است. اگر منفجر نشود که به عنوان مواد خراب تلقی خواهد شد. کار زلزله ویران کردن است. برای زلزله مهم نیست که چه چیزی روی خط زلزله باشد. هرچه باشد تا 8 یا 9 و یا ده ریشنر خرابی به بار خواهد آورد. و بیشتر زلزله ها تقریبا 5 و یا شش ریشتر اتفاق می افتد. هر چیزی که نتواند با این میزان از ریشتر مقاومت کند خراب خواهد شد. این طبیعت زلزله است. نمی شود گفت زلزله شر است. زلزله بد است. زلزله یعنی آزاد سلزی نیروی متراکم و انباشته زیر زمین. با طبیعت و تحولات طبیعی که کاری نمی شود کرد. اینها را مشیت تکوینی می گویند.   

مشیت تشریعی خواسته هایی است که در راستای اراده و یا اعمال اراده انسان قرار می گیرد. اصلا مشیت تشریعی در رابطه با انسان معنا پیدا می کند. اراده تشریعی یعنی خداوند خواسته است که مردم کارهایی را انجام دهند. از مردم خواسته است که تا درایت و فکری که دارند و با فکر و انتخاب و حسن نیت خودشان کارهایی را انجام بدهند. این اراده تشریعی خدا است. خداوند خواسته است که همه افراد ایمان بیاورند. همه انسانها اهل بذل و بخشش باشند. خداوند خواسته است که افراد مجرد ازدواج کنند. و همه متاهلها صاحب خانه و فرزند شوند. همه انسانها با هم مهر بورزند و با یک دیگر مهربان باشند. اینها را خداوند خواسته است

آن جایی که خواست خدا تخلف ندارد اراده تکوینی است. اما جایی که از مردم خواسته که کاری را انجام بدهند. ممکن است مردم انجام بدهند و ممکن است که انجام ندهند. آن چه بر عهده مردم گذاشته شده است؛ اینها تخلف پذیر است. زیرا واسطه در بین است. و ممکن است که نظر افراد و همت و نیت آنها تعلق بگیرد که اقدامی بکنند و گاه ممکن است اراده آنها تعلق نگیرد. و نخواهند که کاری انجام بدهند. اراده خداوند در ماه رمضان روزه همه افراد عاقل و بالغ است. و در مقام عمل بعضی این خواسته را اجرا نمی کنند. هم خدا خواسته و هم حتمی الوقوع نیست. باید بین این دو نوع خواست و مشیت فرق گذاشت.

قدر به معنای اندازه گرفتن است. اندازه گیری دو جور است:

اندازه گیری تکوینی یعنی خواسته و تکالیف و آنچه در خیر و صلاح مردم است به صورت وظایف و تکلیف بیان شده است:

إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ[2]

ما قرآن را در شب قدر فرو فرستادیم.

قدر یعنی شب تدوین قانون و وظایف. شبی که احکام و تکالیف انسان توسط کتاب آسمانی قرآن حتمیت یافت و ابلاغ گردید.

إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُّبَارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ.[3]

ما آن را در شبى فرخنده و مبارک نازل کردیم زیرا ما آگاه کننده بودیم.

به قرآن کریم فرقان هم می گویند؛ البته فرقان نام اختصاصی قرآن نیست. بلکه به کتاب موسی هم فرقان گفته شده است: ولقد آتینا موسى وهارون الفرقان.[4]

همانا به موسى وهارون فرقان را دادیم.

با عنایت به این که کتاب تورات مجموعه ای از احکام الهی است. بیش از 600 فرمان در تورات بیان شده است. و به اعتبار همین احکام بدان فرقان گفته می شود. قرآن هم به اعتبار همین احکام الهی فرقان گفته می شود. اگر به قرآن فرقان گفته می شود چون اصول و موازین اصلی وظایف جامعه بشری تا پایان زندگی دنیوی و آغاز قیامت تدوین و ابلاغ شده است.

منظور از تقدیر، امور مادی و جسمانی و طبیعی نیست. طول عمر و محل زندگی و امور عادی و طبیعی زندگی و بیماری و سلامتی و رزق و بهبود کشاورزی و صنعت و اقتصاد و... نه؛ اینها جزو تقدیر مورد نظر نیست. بلکه منظور از تقدیر، اعلان امور و احکام شرعی است.

اگر بپذیریم که منظور از قدر احکام و امور شرعی است و مراد قانون نازل و ابلاغ شده باشد؛ شب قدر شب نزول قرآن می شود. تمام وظایف مقرر مردم در آن گنجانیده شده است. وظایف شرعی و انسانی او تدوین شده است.

شب قدر از مشترکات شیعه و سنی است. اهل سنت هم شب قدر دارند. گویا آنها شب بیست و هفتم را قدر دارند و آن را احیا می دارند. و شیعه بیشتر شب بیست سوم را به راز و نیاز و شب زنده داری می پردازد. و شب قدر شبی است که قرآن نازل شده است. و آن شب تقدیر تشریعی امور است. در نهایت به یاد شب نزول قرآن سعی می کنیم که همه ساله آن شب را گرامی بداریم. نگذاریم آن موهبت عظیم از خاطره ها محو بشود. گرامیداشت آن شب به یاد ماندنی است. مثل گرامیداشت روز عاشورا که زنده اش می­داریم. لذا در این شب به حمد و شکر و سپاس خداوند می پردازیم. و برای آن که نشان بدهیم که احیای ما چگونه است با قرآن این شب را سپری می کنیم.

تلاوت قرآن کریم.

این که در شب قدر قرآن را روی سر می گیرند دارای معنا و مفهوم خاصی است. یعنی این سر ما و این هم قدم قرآن. ای قرآن! تو سرور و تاج سر ما هستی. جای تو بالای سر ما است. این نوعی ادای احترام در برابر قرآن کریم است. اگر به افراد گفته می شود ما خاک پای شما هستیم یعنی شما روی سر ما جا دارید. شما مایه عزت و احترام و سر بلندی ما هستید. این به معنای خضوع و تسلیم در برابر قرآن کریم است. چون قرآن همه چیز ما است. یک مسلمان همه سرمایه زندگی اش قرآن کریم است.   

و بعد هم در ادامه مراسم شب قدر، سراغ کسانی می رویم که قرآن را برای ما آورده اند و به دست ما رسانده اند. قدردانی و سپاس از زحمات پیامبر اکرم(ص) و بعد هم ائمه هدی(ع) است. و رنجهایی که پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع) در این راه تحمل کردند. لذا نام او را به عظمت یاد می کنیم و از او می خواهیم که ما را در اظهار ادب و عمل به قرآن بیشتر و بهتر یاری کند. و بعد هم آنان که تفسیر و تشریح کننده قرآن هستند. آنها تجلی عینی قرآن کریم هستند.

این شب قدرکه در سور قدر بدان تصریح شده، شب قدر تشریعی است. البته قدر تکوینی هم داریم. شب تقدیر امور؛ تقدیر شقاوت و سعادت. این شب قدر غیر از شب نزول قرآن و قدر تشریعی است. لذا دعا می کنیم و تضرع می کنیم که نام ما در دفتر اشقیا ثبت نشود. سعه رزق از خداوند می خواهیم توفیق حج می خواهیم. دور بودن از تهمتهای ناروا از خدا می خواهیم. شب قدر تکوینی ممکن است سالانه باشد. و شاید هر لحظه باشد. در بین مردم رایج است که می گویند عمرش به دنیا نبود. یعنی برای او عمر خاصی قبلتر لحاظ شده است و این پیمانه لبریز گردیده و دیگر جایی برای ادامه زندگی او نمانده است. هر لحظه فرصت قدر است؛ البته شبها فرصت بهتری است برای راز و نیاز و... که در ذیل سوره مزمل به تفصیل از آن سخن گفته ایم.

أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ

بیان شد کفار مدعی شدند که اگر خداوند بخواهد خود می تواند همه را تامین کند.

إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ

ضلال مبین صرفا گمراهی نیست. بلکه گمراهی آثار و تبعات هم دارد. از آن جمله بد فهمی و کژ فهمی است. در سوره بقره می فرماید و اذا خلوا الی شیاطینهم. منافقین وقتی که سراغ دوستان خودشان می روند. از دوستان و همفکرانشان به شیاطین تعبیر شده است. چون مشرکند. چون در برابر خداوند ایستاده اند. راهی غیر از راه خداوند و عبودیت او را در پیش گرفته اند. این می شود شیطان. همین افراد دچار بدفهمی و کژ اندیشی هم می شوند. لذا از آن تعبیر می شود به ضلال مبین. گمراهی ای که لازم نیست خیلی توضیح داده شود. بلکه خیلی شفاف و روشن است که نمی فهمند. اینها می گویند اگر خداوند می خواست خودش به اینها پوب و منال می داد. این سخن پوچ و بی معنایی است. در این صورت فتوت و جوانمردی چه خواهد شد؟ اسباب امتحان چه خواهد شد؟ ما باید بررسی کنیم و امکانات خودمان را به کار بگیریم تا وسیله تکامل و تعالی و صواب خود ما فراهم شود. مراتب صفا و وفای ما باشد. اینها راههایی برای آزمایش خود ما است. خداوند به ما نعمتهای بسیاری داده است که این نعمتها را ما نباید از دیگران دریغ کنیم. زکات در قرآن ناظر به همه این انفاقات است.  

وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ ﴿48

و مى‏گویند اگر راست مى‏گویید پس این وعده عذاب کى خواهد بود.

بیان شد که این سوره قلب قرآن است و قلب کارش تغذیه تمام بدن است. غذای مورد نیاز بدن را تامین می کند و تمام بدن را تحت پوشش خود دارد. تمام قرآن را این سوره پوشش می دهد و در چتر حمایت خود قرار می دهد. تا به اینجا بحث توحید بود. خداوند یکتا. و نیز آیاتی دال بر یگانگی خداوند بیان شد. از این جا به بعد مربوط به معاد است.

معاد

مساله معاد تا به حال برای مردم فراوان بیان شده است. معاد یک بخش آن فنا و نابودی عالم است و بخش دوم زندگی دوباره. معاد دارای سه مرحله است:

نفحه اولی

در مرحله اول یک ترس همگانی به مردم دست می دهد. مردم خود را می بازند. به آن نفخه فزع می گویند. با یک حادثه ناگهانی و عظیم مواجه می شوند. چیزی شبیه رعد و برق مهیب. یا زلزله با ریشتر بالا و طولانی که رعب و وحشت همه را فرا می گیرد.

نفخه دوم؛ نفخه صعق

در مرحله دوم با یک فرمان عمومی همه خواهند مرد و کالبدی بی جان خواهند شد. صاعقه همان مرگ است. مرحله ای بعد از وحشت و دلهره.

وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ... [5]

و در صور دمیده مى شود، پس هر که در آسمان ها و هر که در زمین است مى میرد،

خیلی نگران بودند البته نمی توانند بپذیرند که مردم همه به یک باره از بین برود. از بین رفتن این همه انسان چگونه ممکن است.

نفحه سوم نفخه احیا

در نفخه سوم همه موجودات به امر خداوند زنده خواهند شد. البته همه موجودات ابهام دارد باید معنا و مفهوم آن روشن شود. منظور واقعا همه موجودات است یا فقط انسان و موجودات خاصی است؟ به تفصیل از این نفخه و اتفاقات َآن در بحث قیامت به تفصیل از آن سخن گفته اند. وقتی قیامت گفته می شود منظور همین عالم و اتفاقات بعد از این نفخه است.

مساله کفار قریش و مشرکین، در همان بخش اول مساله معاد بود. هنوز در مصرع آغازین معاد مانده بودند. گیرم اتفاقی افتاد و صاعقه هولناکی رخ داد و همه ترسیدند. بعد چه خواهد شد. برای آنها مساله بود که آیا واقعا همه چیز از بین می رود. باور این مقوله برایشان چندان راحت نبود. چگونه ممکن است که به یک باره این همه انسان که روی زمین زندگی می کنند بمیرند. گرچه خود این اتفاق باور کردنی نیست. اما از این مهمتر، زمین با همین صلابتی که دارد و میلیونها سال بر عمر آن می گذرد و یک لحظه هم آرام و قرار نداشته و در حال حرکت است. و تا کنون هیچ اختلالی در نظم و ارکان آن ایجاد نشده است. چگونه ممکن است این زمین خراب شود.؟

از آن مهمتر شاید بالاخره مرگ انسانها و موجودات روی کره زمین را می شود بر خود قبولاند. شاید بشود انسانها بلکه کل زمین را با بمب اتمی زیر و رو کرد و زمین را خراب کرد؛ اما اجسام و اجرام آسمانی را چگونه می توانند خراب کنند؟ اصلا به آن دسترسی ندارند. نه قابل خراب شدن هستند نه قابل مرمت. در گذشته عقیده بر این بود که آنها اشیای اسیری هستند. یعنی غیر مادی اند. از یک جایی از زمین به بالا جهان غیر مادی و اسیری آغاز می شود. بدین جهت نابودی عالم پذیرشش کار ساده ای نبود. مکرر به مقابله بر می خواستند. مدام می پرسیدند:

وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ

یقولون فعل مضارع است. طوری نبود که یک بار بپرسند و تمام شود بلکه مدام می پرسیدند. کی باور کنیم این درهم ریختگی را. چه زمانی شاهد فرو ریخت همه چیز باشیم. این وعده هایی که شما می دهید چه زمانی محقق خواهد شد.

به نظر می رسد اصرار مدام و پرسش مکرر ةآنها حاکی از این است که به مدعای خداوند و پیامبر باور پیدا نکنند. به تمسخر و استهزا سراغ اهل ایمان بروند و مدام بپرسند: پس چی شد؟ چرا نشد؟ کی می­شود؟

مَا یَنظُرُونَ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ یَخِصِّمُونَ ﴿49

جز یگانه فریادی را نخواهند دید که هنگامى که سرگرم جدالند، غافلگیرشان کند.

مَا یَنظُرُونَ

ینظرون از نظر به معنای دیدن است. نظارت کردن نیز از همین ریشه است. ناظر بودن نیز از همین خانواده است. در این جا ینظرون را به معنای ینتظرون دانسته اند. مشرکین و کفار منتظر نخواهند بود مگر به اندازه یک فریاد. انتظار نخواهند کشید مگر به اندازه یک داد زدن وحشتناک.

نکته مهم است که صیحه را با نظر بیان فرموده است. در آیه دیگری می فرماید: افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت. آیا به شتر نگاه نمی کنید که چگونه آفریده شده است؟ نظارت به معنای دیدن است. و دیدن یعنی درک چیزهایی که قابل رویت است ولی در این جا صیحه آمده است و حال آن که صیحه شنیدنی است نه دیدنی. صیحه صدای مهیب است. شاید منظور خود صیحه و داد نباشد بلکه حوادث و پیامدهای آن است. یک مرتبه توجه به خود صدا است که باید شنید. و یک مرتبه توجه به پیامدهای صدا است که باید شاهد و ناظر بود. اگر کسی بی مهابا داد بزند. به او خواهند گفت: چه خبر است. مرا زهره ترک کردی. دل ترک شدم. ترکیدن زهره و یا ترک برداشتن دل را که نمی شود شنید بلکه اینها را باید دید. در آیه توجه به نفس صدا نیست بلکه ما را متوجه پیامدهای صدای مهیب می کند. باید متوجه حوادث و اتفاقهایی باشیم که بر اثر این صدا رخ می دهد.      

خرابی و درهم ریختن همه هستی برای خداوند هیچ مایه ای ندارد. خرابی این عالم فقط در اتنتظار یک داد است. یک صیحه و فریاد.

در فرهنگمان معتقد هستیم که عمل غیر از حرف است.

سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی

به عمل کار برآید به سخندانی نیست

اینها کار مرد است با گفتن به جای نخواهد رسید.

گفته بودند که کلمات عرب بر سه گونه است اسم و فعل و حرف؛ اما کلمات عجم بر سه گونه است حرف است و حرف است و حرف. پس اول عمل. مقدم بر همه چیز عمل است. ضمنا از عمل که بگذریم از حرف نمی توان به سادگی گذشت. سخن خوب و محتوادار کار ساده ای نیست. درست است که حرف با عمل قابل مقایسه نیست ولی حرف زدن خوب هم کار دشواری است. همین حرف و تبلیغات و ارشادات است که مردم را به کار وادار می کند. بایک سخنرانی دست از کار می کشند و یا مشغول به کار می شوند.

قیل یا رسول الله قد شبت، قال : شیبتنی هود والواقعة والمرسلات وعم یتساءلون وإذا الشمس کورت[6]

به پیامبرعرض کردند که در بین ما شکست خورده نبودید. چه شده است که یک باره شکست خوردید. پیامبر فرمود: چندتا سوره مرا پیر کرد. سوره هود. سوره واقعه. سوره مرسلات. سوره نبأ و سوره شمس. پیامبر باید ثابت و استوار باشد. او شاخص و معیار حق و باطل است. او باید در خط مستقیم باشد. او باید چنان راست باشد که همه راستی ها با او سنجیده شود. پیامبر حد وسط است. نه باید راست باشد و نه چپ. انسان عادل یعنی انسانی که مستقیم می رود. و این کار ساده ای نیست. عذاب دارد. تحمل سختی و فشار دارد. فشار روحی لازم است تا تهمت انحراف و چپگرایی و راستگرایی و... به او نسبت داده نشود.

مشابه همین هم به خلیفه عباسی عمر بن عبدالعزیز گفته شد. چیزی از آغاز خلافتش نگذشته بود و بعد از دو سه جلسه و چند خطبه، به ناگاه جوان دیروز، آثار پیری در چهره او پیدا شد. از وی پرسیدند تو را چه شده است؟ چرا این قدر زود پیر شده ای؟ گفت: از وقتی که از پله های این منبر بالا و پایین رفتم و چند خطبه خواندم. اینها مرا پیر کرد. هر کس که از منبر بالا می رود و مسئولیتی را می پذیرد در حقیقت در این دقایق و آنات، عقل خودش را بر مردم عرضه می کند. مردم در برابر عقل و معرفت و بینش و شخصیت او قرارمی گیرند تا درباره او چه قضاوت کنند. تا چگونه از این مسائل حاد و مشکل و امور دشوار بگذرد. این کار ساده نیست. شیبنی ارتقاع المنابر بالارفتن از منبر مرا پیر کرد. شاید عامل اصلیش استرسهای فراوانی است که بر فرد وارد می شود. همین که از منبر بالا برود و برای مردم سخن بگوید. خود همین حرف زدن فشار زیادی بر فرد وارد می کند.  

ساده تر از حرف، داد زدن است. حرف خوب هم حتی لازم نیست که فرد بزند. فکر و شعور و عقل هم لازم نیست. داد و هیاهو دارد؛ ولی محتوا هیچ ندارد. فقط کافی است که دهانش را باز کند و داد بزند. داد از یک بچه هم بر می آید. برای نابود کردن این عالم یک داد کافی است. علیرغم آن که پایان جهان را سنگین و مشکل تصور می کردند برای اجرا و تحقق آن هیچ چیزی لازم نیست. مشیت بالغه الهی که تعلق بگیرد صیحه الهی که بلند شود همه جان به جان آفرین تسلیم خواهند کرد. حتما در مواردی شاهد بوده اید که خانم خانه کودک را خوابانیده و با لحن بسیار آرامی می گوید بچه خواب است مراقب باشید. صدایتان را بلند نکنید. چون می ترسد و از خواب بیدار می شود. ناگهان استکان یا بشقابی در آشپزخانه به زمین می افتد و بچه از خواب می پرد. یکی از دوستان ما گفته می شود خواب بوده است به ناگاه صدای زنگ تلفن او را از خواب می پراند و دچار رعشه در دست می شود و دیگر هم درمان نشد. اینها دادهای عادی و طبیعی است. رعد و برق خودش نوعی داد زدن است. صدای مهیب زلزله خود داد زدن است. پس با یک داد زدن همه اتفاقها روی خواهد داد. و هر دادی همراه با اتفاق بزرگی است.

صیحه به معنای داد زدن است. آواز بلند و سخت. بانگ بر آورد. داد و فریاد. ریشه آن صیح و صاح از صیحا و صیحة و صیاحا است. در اصل صاح به معنای شکافتن چوب است. وقتی چوب را می شکافند صدای شکستنش را صاح می گویند. در جنگل گاه درختهای بزرگی که می اندازند صدای مهیب و وحشتانکی ایجاد می کند. درختهای سپیدال که بزرگ شده اند وقتی آنها را می برند تا به زمین بیفتد. هنگام شکسته شدن صدای مهیبی ایجاد می کند.

صیحه گرچه به معنای داد زدن است اما نه هر داد زدنی بلکه دادزدنی که سبب ترس و وحشت می شود. داد و فریادی که سبب رنج و عذاب دیگران می شود.   

مدام می پرسیدند که قیامت کی اتفاق می افتد. زمان آن کی خواهد بود؟ پس چرا اتفاق نمی افتد. ممکن بود که بعضی حدس و گمانهایی بزنند. چنان که هم اکنون نیز رسم بر این است هر از چندی گفته می شود امام زمان فردا یا پس فردا ظهور می کند. و بعد از گذشت چند روز که  اعتراض شود مدعی خواهند شد که بدا شده است و چند سال به عقب افتاده است. بدین جهت با صراحت گفته شد: برنامه قیامت را در اختیار هیچ کس قرار نداده اند. به این تاریخ ها گوش ندهید و إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ ٱلسَّاعَةِ..[7]لحظه پایانی دنیا دست خود او است.

عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْقَائِمِ (ع) فَقَالَ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ لَا نُوَقِّت‏؛ ابی بصیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند که: از او درباره قائم علیه السلام پرسیدم؛ فرمود: وقت گزاران آنهایی که برای زمان ظهور حضرتش وقتی را معین می کنند- دروغ گفته‏اند. ما اهل بیت وقت را تعیین نمی کنیم.[8]

عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: قُلْتُ لِهَذَا الْأَمْرِ وَقْتٌ؟ فَقَالَ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ إِنَّ مُوسَی ع لَمَّا خَرَجَ وَافِداً إِلَی‏ رَبِّهِ وَاعَدَهُمْ ثَلَاثِینَ یَوْماً فَلَمَّا زَادَهُ اللَّهُ عَلَی الثَّلَاثِینَ عَشْراً قَالَ قَوْمُهُ قَدْ أَخْلَفَنَا مُوسَی فَصَنَعُوا مَا صَنَعُوا؛

فضیل بن یسار گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: برای این امر یعنی زمان ظهور حضرت مهدی(عج) وقتی مشخص و معین است؟ فرمود: وقت‏ گزاران دروغ گویند؛ وقت‏ گزاران دروغ گویند؛ وقت ‏گزاران دروغ گویند. همانا موسی علیه‏ السلام چون در طور سینا به پروردگار خود برای پیغام بردن وارد شد، قومش را وعده سی روز داد، و چون خدا ده روز بر سی روز افزود قومش گفتند: موسی با ما خلف وعده کرد و کردند آنچه کردند. یعنی گوساله پرست شدند.[9] گوساله پرستی آنها ناشی از خلف وعده ای بود که اتفاق افتاد. معنای ضمنی اش این است که اگر بپویند فلان روز و در همان روز معین آن اتفاق نیفتد مردم دل زده خواهند شد و دست از آن برخواهند داشت. چنان که در قوم موسی این اتقفاق افتاد. نسبت به امام زمان هم مدام وقتهایی را تعیین می کنند و بعد می گویند بدا شد تا مردم خسته و دلزده شوند و دست بردارند. 

وَهُمْ یَخِصِّمُونَ

و آنها درگیر خرید و فروشند. یخصمون در اصل یختصمون بوده است از باب افتعال و مصدر آن اختصام است. از ریشه خصم است به معنای دشمنی و منازعه و درگیری. مخاصمه به معنای رو درروی و کشمکش. همان کشاکش. در بازار اساس معاملات در کشاکش است. هرکس سود را به سوی خود می کشاند. اصل در بازار مغابنه است غبن هم به معنای زیان و هم به معنای سود است. هر فرد که در معامله ای دچار غبن می شود ممکن است این غبن ناشی از زیان باشد و یا ناشی از سود کمتر. ویژگی هر معامله به این است که هر طرف می خواهد که سود برای خودش باشد. سود را به سمت خودش می کشد.  

«هرگز دو خصم به حق راضی پیش قاضی نروند».[10] بنای بازار بر جلب نفع است. و هر کس می کوشد تا نفع در معامله به سود او باشد. یخصمون جمع مضارع است و اصل آن از ماده خُصم به ضم خاء به معنای جوال است. جوال چیزی شبیه کیسه است که دو تکه هم اندازه به صورت مربع به هم دوخته شده و ضلع چهارم آن دوخته نشده است تا از این جا بتوانند در آن چیزی بریزند. و بعد که مثلا گندم یا جو را در آن می ریزند و سرش را می دوزند. با توجه به مربع بودن آن بعد ریخته شدن کالا در آن به صورت پشتی یا بالش بزرذگ در می آید. چون چهار گوشه دارد. و سنگین است باید آن را دو نفری بلند کنند. در چهار گوشه آن مقدار زایدی می گذارند به عنوان دیتگیره تا بتوانند آن را از زمین بلند کنند. خُصم به معنای گوشه همین جوال. هر یک از دو نفر که جوال را بلند می کنند می خواهند آن را به سمت خود بکشد تا نیفتد در همین کشیدنهای دو طرف، نوعی تعادل ایجاد می شود. و می توانند بار را روی الاغ یا قاطر و اسب حمل کنند. ضمنا روی قاطر و یا اسب و یا الاغ دو تا جوال در دو طرف می گذارند و این دو را به هم می بندند و یا مهار می کنند. هر کدام به جهت سنگینی که دارد به طرف پایین کشیده می شود. به جهت همین کشش به آن جوال گفته می شود. همین که هر کدام می خواهد به سوی خود بکشد نوعی کشمکش و جدال و منازعه و مجادله صورت می گیرد. با هم درگیر می شوند.

معامله هم این گونه است. دو طرف دارد که هر طرف به سوی خود می کشد. نسبت به مورد بحث هم مردم غرق امورات خود هستند و طبیعت هم به دنبال مشیتی که از قبل تدارک دیده شده است. به ناگاه حادثه اتفاق می افتد. در همان لحظه که مردم اصلا به فکرشان هم قیامت نمی رسد و در حال کشمکش و درگیری با هم هستند آن اتفاق مهم می افتد. چه بسا بچه ای در زیر پستان مادر باشد. دو نفر در حجره در حال معامله کردن باشند. کسانی سر سفره مشغول خوردن باشند. هر کس در همان حالی که هست این فریاد و داد بلند که بر خیزد خشکش خواهد زد. قالب تهی خواهد کرد.

فَلَا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً وَلَا إِلَى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ ﴿50

آنگاه نه توانایى وصیتى دارند و نه مى‏توانند به سوى کسان خود برگردند.

شاید کمتر چیزی به اندازه مرگ در هاله ای از ابهام و همراه با وحشت و ابهت بوده باشد. بعضا حتی در باره مرگ هم گفتگو نمی کنند چون می ترسند. از مرده می ترسند تا چه رسد به این که در باره مرگ سخن بگویند. حتی شاهد ترس نزدیکان از مرده خود بوده ام. مرگ از جمله پدیده های شگفت انگیز و بهت آور است.

گفت حمزه چونک بودم من جوان

مرگ می‌دیدم وداع این جهان

سوی مردن کس برغبت کی رود

پیش اژدرها برهنه کی شود.[11]

 همه در برابر پدیده مرگ تسلیمند. کسی نیست که بتواند از چنگال مخفوف مرگ بگریزد. گرچه در طول تاریخ بعضا در پی آب حیات به راه افتادند ولی چنین آبی فقط در اسطوره ها است نه عالم واقع. مرگ گریبان همگان را خواهد گرفت.

ایها الناس، کل امری لاق ما یفر منه فی فراره; والاجل مساق النفس، والهرب منه موافاته. کم اطردت الایام ابحثها عن مکنون هذا الامر فابی الله الا اخفاءه . هیهات! علم محزون.[12]

هر که از مرگ بگریزد، در فرارش با آن بر خواهد خورد! چون اجل در کمین جان است و سرانجام گریزها، هم آغوشی با آن است! وه که چه روزگارانی در پی گشودن راز مرگ بودم! اما خواست خدا این بود که این اسرار همچنان فاش نشوند! هیهات! چه دانشی سر به مهر.

معدود شخصیتهایی هستند که آغوش برای مرگ می گشایند. چون از مرگ تلقی دیگری دارند:

گفت حمزه چونک بودم من جوان

مرگ می‌دیدم وداع این جهان

سوی مردن کس به رغبت کی رود

پیش اژدرها برهنه کی شود

لیک از نور محمد من کنون

نیستم این شهر فانی را زبون

از برون حس لشکرگاه شاه

پر همی‌بینم ز نور حق سپاه

خیمه در خیمه طناب اندر طناب

شُکر آنک کرد بیدارم ز خواب

آنک مردن پیش چشمش تهلکه‌ست

امر لا تلقوا بگیرد او به دست

و آنک مردن پیش او شد فتح باب

سارعوا آید مرورا در خطاب

الحذر ای مرگ‌بینان بارعوا

العجل ای حشربینان سارعوا

الصلا ای لطف‌بینان افرحوا

البلا ای قهربینان اترحوا

هر که یوسف دید جان کردش فدی

هر که گرگش دید برگشت از هدی

مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست

پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست

پیش ترک آیینه را خوش رنگیست

پیش زنگی آینه هم زنگیست

آنک می‌ترسی ز مرگ اندر فرار

آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار

روی زشت تست نه رخسار مرگ

جان تو همچون درخت و مرگ برگ

از تو رستست ار نکویست ار بدست

ناخوش و خوش هر ضمیرت از خودست

گر بخاری خسته‌ای خود کشته‌ای

ور حریر و قزدری خود رشته‌ای

دانک نبود فعل همرنگ جزا

هیچ خدمت نیست همرنگ عطا

مزد مزدوران نمی‌ماند بکار

کان عَرَض وین جوهرست و پایدار

آن همه سختی و زورست و عرق

وین همه سیمست و زرست و طبق

گر ترا آید ز جایی تهمتی

کرد مظلومت دعا در محنتی

تو همی‌گویی که من آزاده‌ام

بر کسی من تهمتی ننهاده‌ام

تو گناهی کرده‌ای شکل دگر

دانه کشتی دانه کی ماند به بر

او زنا کرد و جزا صد چوب بود

گوید او من کی زدم کس را به عود

نه جزای آن زنا بود این بلا

چوب کی ماند زنا را در خلا

مار کی ماند عصا را ای کلیم

درد کی ماند دوا را ای حکیم

تو به جای آن عصا آب منی

چون بیفکندی شد آن شخص سنی

یار شد یا مار شد آن آب تو

زان عصا چونست این اعجاب تو

هیچ ماند آب آن فرزند را

هیچ ماند نیشکر مر قند را

چون سجودی یا رکوعی مرد کشت

شد در آن عالم سجود او بهشت

چونک پرید از دهانش حمد حق

مرغ جنت ساختش رب الفلق

حمد و تسبیحت نماند مرغ را

گرچه نطفهٔ مرغ بادست و هوا

چون ز دستت رست ایثار و زکات

گشت این دست آن طرف نخل و نبات

آب صبرت جوی آب خلد شد

جوی شیر خلد مهر تست و ود

ذوق طاعت گشت جوی انگبین

مستی و شوق تو جوی خمر بین

این سببها آن اثرها را نماند

کس نداند چونش جای آن نشاند

این سببها چون به فرمان تو بود

چار جو هم مر ترا فرمان نمود

هر طرف خواهی روانش می‌کنی

آن صفت چون بد چنانش می‌کنی

چون منی تو که در فرمان تست

نسل آن در امر تو آیند چست

می‌دود بر امر تو فرزند نو

که منم جزوت که کردی‌اش گرو

آن صفت در امر تو بود این جهان

هم در امر تست آن جوها روان

آن درختان مر ترا فرمان‌برند

کان درختان از صفاتت با برند

چون به امر تست اینجا این صفات

پس در امر تست آنجا آن جزات

چون ز دستت زخم بر مظلوم رست

آن درختی گشت ازو زقوم رست

چون ز خشم آتش تو در دلها زدی

مایهٔ نار جهنم آمدی

آتشت اینجا چو آدم سوز بود

آنچ از وی زاد مرد افروز بود

آتش تو قصد مردم می‌کند

نار کز وی زاد بر مردم زند

آن سخنهای چو مار و کزدمت

مار و کزدم گشت و می‌گیرد دمت

اولیا را داشتی در انتظار

انتظار رستخیزت گشت یار

وعدهٔ فردا و پس‌فردای تو

انتظار حشرت آمد وای تو

منتظر مانی در آن روز دراز

در حساب و آفتاب جان‌گداز

کآسمان را منتظر می‌داشتی

تخم فردا ره روم می‌کاشتی

خشم تو تخم سعیر دوزخست

هین بکش این دوزخت را کین فخست

کشتن این نار نبود جز به نور

نورک اطفا نارنا نحن الشکور

گر تو بی نوری کنی حلمی بدست

آتشت زنده‌ست و در خاکسترست

آن تکلف باشد و روپوش هین

نار را نکشد به غیر نور دین

تا نبینی نور دین آمن مباش

کاتش پنهان شود یک روز فاش

نور آبی دان و هم در آب چفس

چونک داری آب از آتش مترس

آب آتش را کشد کآتش به خو

می‌بسوزد نسل و فرزندان او

سوی آن مرغابیان رو روز چند

تا ترا در آب حیوانی کشند

مرغ خاکی مرغ آبی هم‌تنند

لیک ضدانند آب و روغنند

هر یکی مر اصل خود را بنده‌اند

احتیاطی کن بهم ماننده‌اند

همچنانک وسوسه و وحی الست

هر دو معقولند لیکن فرق هست

هر دو دلالان بازار ضمیر

رختها را می‌ستایند ای امیر

گر تو صراف دلی فکرت شناس

فرق کن سر دو فکر چون نخاس

ور ندانی این دو فکرت از گمان

لا خلابه گوی و مشتاب و مران[13]

 اما مردم بیشتر از مرگ می گریزند و از نزدیک شدن آن می هراسند. و چندان دلخوشی از مرگ ندارند.

در نگاه مردم مرگ دو گونه است:

1- مرگ خوب

هرکس دوست دارد آخرین لحظه در منزل و کنار زن و فرزند و با حضور اطرافیان و رو به قبله باشد. این خواسته رایج است. این را مرگ خوب می گویند.

2- مرگ بد

 مرگ بد مرگهای مفاجاتی و یا ناگهانی است. مرگهایی که بدون مقدمه و به یک باره اتفاق می افتد. بیشتر از مرگ مفاجات ناراحت و ناراضی و نگران هستند.

و احتمالا به خاطر همین نگرانی در شرع دستوراتی به ما رسیده است. حضرت امیر می فرماید:

تجهزوا رحمکم الله فقد نودی فیکم بالرحیل.[14]

آماده باشید بار و بنه را ببندید؛ خداوند شما را مورد رحمت قرار دهد؛ بکوشید که آوای کوچ به گوش می رسد. 

باید توجه داشت که به یک معنا شاید مرگ مفاجات یا مرگ ناگهانی نباشد. ممکن است تلقی ما مرگ مفاجات و یا ناگهانی باشد. هرکس پرونده ای دارد و در زمان معینی پرونده او بسته می شود. این که بسته شدن این پرونده کی و کجا و چگونه باشد ما به محتویات این پرونده دسترسی نداریم ولی از قراین و شواهد خیلی چیزها را می شود فهمید. هر لحظه در پیش چشم ما مرگ اتفاق می افتاد. مرگ دیگری بهترین گواه بر حتمی بودن مرگ برای همگان است و غیر مترقبه بودن آن. از کودکی که در رحم مادر است تا کسی که عمرش از صد هم گذشته هر لحظه طنین مرگ بیخ گوش او است. مردی بعد از ظهر از سر کار می آید. به خانم منزل می گوید برای من حوله بیاور تا حمام کنم. تا او لباس می کندت و دوش را باز می کند همسرش حمام را می آورد. در حمام را که باز می کند با جنازه شوهرش رو به رو می شود.

در کلمات حضرت امیر آمده که کارهایی است که افراد باید انجام بدهند تا از مرگ مفاجات جلوگیری شود. اموری است که مانع از بروز مرگ مفاجات می شود. از آن به صنایع معروف تعبیر شده است. مراد همان کارهای خیر است. انسان خیر خواه باشد. روحیه خیر خواهی مرگ خوب نصیب آدم می کند.

یکی از مرگهای بد مرگ خارج از منزل است. در محل کسب و کار. گاه مرگ در خیابان اتفاق می افتد. این مرگها چندان مطلوب نیست. گاه مرگ ناگهانی و بدون خبر قبلی است. شیخ جعفر عبدالرحمان قاری بزرگ اندونزیایی، در محفلی هنگام قرائت قرآن پس از تلاوت آیه دوم سورۀ ملک الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ اوست که مرگ و زندگی را پدید آورده است تا بیازماید کدامیک از شما نیکوترید. او عزیز و بخشنده است" نتوانست آیه بعدی را بخواند و در میانۀ تلاوت آیۀ سوم بیهوش شد. امدادگران را برای نجات جان او آمدند اما او جان به جان آفرین تسلیم کرده بود. یا مجری تلوزیون به هنگام اجرای زنده برنامه تلوزیونی درگذشت. فضاپیمای چلنجر هنگام برخاستن از زمین در برابر دیدگان خانواده و میلیونها بیننده تلوزیون منفجر شد و هفت سرنشین آن جان باختند. قبلتر فضا پیمای کلمبیا در بازگشت به جو زمین منفجر شد و هفت سرنشین آن در این انفجار سوختند. ما در هر لحظه با حوادث فراوانی از این قبیل رو به رو هستیم. اینها مرگهای مفاجاتی است.

مردم در زندگی هدفهایی دارند که هنوز به آن هدفها نرسیده اند امکانات نبوده یا کم بوده است. مشکلات قانونی بوده و یا موانعی در بین بوده یا دست اندازهایی بوده است بالاخره چیزی و یا چیزهایی سبب شده تا اهداف تحقق پیدا نکند. زمان می برد. ممکن است اصلا به هدف نرسد. مردم خواسته هایی دارند که به این خواسته ها نرسیده اند. لذا می گویند: فعلا علی النقد یک وصیت نامه بنویسیم. ممکن است مرگ مهلت ندهد. و آرزوها محقق نشود و هم چنان به عنوان آرزو بماند. هم دوست داریم کارهایی را انجام بدهیم و هم ممکن است که انجام نگیرد لذا وصیت نامه تنظیم می کنند و حدود وصیت هم مشخص می شود. مثلا تا مرز ثیک سوم آن. دست به اصل و حقیقت که نمی رسد اقرب المجازات در خدمت ما خواهد بود. گاهی این وصیت جنبه الزامی هم دارد. نماز قضا. روزه قرضی. افطار عمدی و... که اینها جنبه وجوبی هم دارد. باید اینها را بیاورد تا ورثه از ماترک این دیون را بدهند. یکی از کتابهای فقه کتاب الوصیة است.

پس یکی نوع مرگ بد این است که فرد در کوچه و بازار بیفتد و بعد هم جنازه اش شناسایی بشود یا نشود و یکی هم دست نیافتن به اهداف و اغراض و آرزوهایش.

روز قیامت که اتفاق بیفتد و سرگرم داد و ستد هستند و با یک صیحه و داد مجال هیچی نیست. نمی توانند وصیت بنویسند. و مجال به خانه رسیدن هم ندارند. فرصت بازگشت به اهل و خانواده هم نیست.

آن چه در این آیه از آن سخن به میان آمده نفخه دوم و مقدمات نفخه دوم است  که با این نفخه همه عالم به هم بریزد. کوهها پودر می شوند. خورشید و ماه و ستارگان از هم می پاشند.   

وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ یَنسِلُونَ ﴿51﴾

و در صور دمیده شد پس بناگاه از گورهاى خود شتابان به سوى پروردگار خویش مى‏آیند.

وَنُفِخَ فِی الصُّور؛ این نفحه سوم عالم است. احیای مجدد بعد از مرگ همگانی. زندگی مجدد همگانی است. این حیات همگانی با نفخه صور ایجاد می شود.  صدای عجیبی پیدا می شود و همه بر می خیزند. این نفخه بدیبن معنا نیست که واقعا شیپوری باشد چنان که بعضی پنداشته اند.

نفخ فعل ماضی مجهول است. ریشه آن نفخ و نفخه است. به معنای دمیدن. نفخ شکم گفته می شود یعنی انباشت هوا و باد در شکم. دمیدن نیز این گونه است. لازم است ابتدا نفس را در سریه انباشته کنند و بعد بدمند.

صور مشترک لفظی است. نام شهری در عمان و نیز نام شهری در لبنان است. از قید نفخ فهمیده می شود که منظور نام شهر نیست. معنای دیگر آن شیپور بزرگ است. البته معنای اصلی صور شاخ است. شاخی که کج است و می شود در آن دمید و تولید صدا کرد. بانگ بر آورد.

در آیه شریفه از تشبیه استفاده شده است تا مطلب را به خوبی و روشنی به مخاطب برساند. تشبیه به وضع رایج آن زمان است که تمام فرمانهای همگانی با بوق و شیپور اعلام می شد. میدان توپ خانه یعنی همان میدان اعلام عمومی و همگانی. در کاروانهایی که به سفر می رفتند. مدیر گروه می خواست مرکب و مسافران را به سامان کند. شیپورهایی داشتند که فرمان صادر می شد. و در ارتش هم این گونه است. با شیپور و بوق اعلام می کنند. فرمان عمومی که فقط صدا است. در آن حرف و کلمه و کلام نیست.

یک سیری ابزارهایی است که برای اعلان و خبر رسانی است. آمبولانس یا آتش نشانی که برای امداد و یا اطفای حرق می روند صدای آژیر آنها به معنای هشدار و خطر است. هرکس که صدای آن را بشنود هم متوجه خواهد شد که حادثه ای اتفاق افتاده است و هم تلاش می کند تا راه را برای عبور آنها باز کند.

زنگ در منازل هم این گونه است. صدای زنگ که به گوش می رسد متوجه خواهیم شد که کسی پشت در است. در گذشته که برق نبود دق الباب رایج بود. الان هم در روستاها زلفی در زا تکان می دهند با چیزی به در می کوبند و امروز که آیفون رایج و مرسوم است. همه اینها صداهایی دارند که می خواهد خبر کند. در گذشته در مدارس چکش بود و یک قطعه آن که کار شیپور را می کرد و الان همان کار را زنگ در مدرسه انجام می دهد. تلفن نیز ایسن گونه است با شنیدن صدای آن به طرف تلفن رفته و می دانیم که کسی آن سوی خط است. همه اینها به منزله شیپور و بوق است. ابزاری برای آگاه کردن دیگران است. هر گاه در شیپور و بوق دمیده شود یقینا حادثه رخ داده و یا در شرف روی دادن است. در آیه خبر می دهد هر گاه که در شیپور دمیده شد...  

فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ

اجداث جمع جدث به معنای گور و قبرستان است. منظور همین قبرهایی است که در زندگی دنیای مرده ها را در آن دفن می کنند. این گورها همین گونه نخواهد ماند. البته همه افراد به گونه ای نیست که در قبر گذاشته شوند. خیلی ها در صانحه هوایی و یا دریایی از بین می روند. و اینها دیگر قبری نخواهند داشت. کسانی که در صحنه های جنگ کشته می شوند. و خصوصا کسانی که با تجهیزات پیشرفته امروزی در جنگ کشته و پودر می شوند. پس همه گور ندارند.

ضمن این که قبرها تا آخر هم چنان قبر نخواهند بود و فروخته می شوند. گاه قبرستان ها ممنوع می شوند و دیگر کسی را در آنهات دفن نمی کنند. گاه قبرستانها متحول می شود. مثلا تبدیل به پارک می شود و یا قبرستانها تبدیل به زمین معمولی و یا تجاری شده و بعد هم به قیمت گزاف می فروشند. عمر همه قبرها برای یک نفر سی و حد اکثر چهل سال است. و بعد از این مدت دیگری در آن دفن می شود.

الان مانند گذشته نیست که چاله ای بکنند و مرده را در آن بگذارند بلکه قبرهایی می سازند با بتون و میلگرد. قبرهایی با سه و یا چهار و یا پنج طبقه.

خلاصه آن که همه این قبرها قبرهای گذشته نیست. یا از بین رفته اند و یا مرده هایش از بین رفته و دیگری دفن شده اند و یا قبرهای بتونی است که آثار مرده های پیشین بیرون ریخته و دیگری در آن مدفون می شوند.

گیرم که همه قبرها را هم با بتون بسازند و همه را قرص و محکم هم بکنند با نابودی کره زمین دیگر قبری نخواهد ماند. چگونه ممکن است که همه از قبر سر در می آورند.

منظور از قبر در آیه شریفه این گودالهای دو متری نیست. بلکه منظور زندگی انسانها در برزخ است که این زندگی برزخی هست و از بین نمی رود. همه انسانها در قرنطینه اند. همه در طی درازنای زندگی دنیوی خود که به هر علتی مرده اند در قرنطینه برزخ نگهداری می شوند. و همه به یک باره بلند می شوند. احیای همه انسانها به یک باره همان پایان زندگی برزخی و آغاز حیات جاودانه اخروی است. برخلاف زندگی دنیایی که هم زندگی اش تدریجی و هم مرگش تدریجی است در پایان عالم برزخ دیگر مرگ که نخواهد بود بلکه صرفا حیات است و حیاتی آنی و به یک باره برای همگان.   

إِلَى رَبِّهِمْ یَنسِلُونَ

ینسلون از نسل به معنای راه رفتن گرگ است. راه رفتن با شتاب. راه رفتن گرگ خاص است:

تند راه می رود. تقریبا می دود.

در دویدن اضطراب دارد.

گویا سرش را تکان می دهد. مثل پاندول ساعت.

گرگ حیوان خاصی است. زندگی اجتماعی دارند. به شدت اعضای خانواده به هم وابسته اند. گرگ حیوانی است که با دلهره و اضطراب راه می رود و مستقیم نمی رود. وقتی که از خواب بر می خیزند مضطربند. دلهره دارند. چه شده است. چه خواهد شد. در شعری ملای رم آمده است:

ای دریده پوستین یوسفان گرگ برخیزی از خواب گران

حشر انسان مبتنی بر اعمال و روحیات دنیوی است. گروهی خوی آنها خوی گرگ است. یوسفها را شناسایی می کنند و برای پاکان و نیکمردان نکته ضعفی درست کنند اینها بیمارند. خوی درندگی و تهاجمی در آنها است. می خواهند بالاخره چهره خوش را ناخوش کنند و بدنام کنند و سقوطش بدهند. به دروغ به افراد نسبتهایی می دهند. اصلا تهمت می زنند و افترا می بندند. زندگی دنیوی معلوم نیست که برای اینها چقدر ارزشمند و سود آور است که می ارزد حتی به قیمت سقوط شخصیت و هویت خود بدان چنگ بیندازند. چیزهایی را که می دانند دروغ است به این و آن نسبت می دهند و از آن مهمتر قسم هم می خورند. خیلی وحشتناک است که گرگ باشند و خود را گوسفند بنمایند. درنده باشند و خود را قربانی نشان بدهند.    

بیشتر مردم گویا چنین هستند بیشتر به شکل گرگ می باشند. طبع درندگی داشته اند. لذا با هیاتی و هیبتی هم چون گرگ بر می خیزند. همه انسانها به یک باره بر می خیزند و نمی دانند که چه خبر است. کجا هستند و چرا هستند. چه اتفاقی افتاده است و چه اتفاقی خواهد افتاد.   

قَالُوا یَا وَیْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ ﴿52

مى‏گویند اى واى بر ما! چه کسى ما را از آرامگاهمان برانگیخت؟ این است همان وعده خداى رحمان و پیامبران راست مى‏گفتند.

بیان شده که مراحل زندگی انسان در عالم قیامت طی سه مرحله خواهد بود. نفخه اولی و نفخه دوم یا نفخه صعق  و نفخه سوم که نفخه حیات است که همه موجودات به یک باره بر خواهند خواست. در این مرحله اولین چیزی که می گویند یا ویلنا

یا حرف ندا و یا ویلنا یعنی کسانی که ویل را برای خود می خواهند. وای بر ما. خداوند مرگمان بدهد.

1- افراد آن منظره دهشتناک را که می بینند برای خود تقاضای مرگ می کنند. تمنای مرگ می کنند. از حضرت امیر سوال شد بد تر از مرگ هم هست فرمود بدتر از مرگ چیزی است که انسان برای رهایی از مرگ به دامن مرگ چنگ می زنند. دست به دامن مرگ می شوند. همه تلاش می کنند تا از مرگ رهایی یابند و به زندگی خود ادامه دهند. کسی که در حال افتادن است می کوشد تا خود را نجات دهد و این افتادن منجر به مرگ او نشود ولی گاهی اتفاقهایی فرد فرد می افتد چنان دهشتناک است که فرد برای فرار از آن به دامان مرگ پناه می برد. گویا مرگ برای او راحت تر و قابل قبول تر از این حادثه است.

2- ویل به معنای رسوایی و فضیحت هم آمده است. یوم الخزی. ای رسوایی این چه رسوایی است. این چه وضع و حالی است که ما پیدا کرده ایم. این چه فضیحتی است که برای ما ایجاد شده است. وا فضیحتاه.

در هر دو صورت هم فرقی نمی کند یا از همان صیحه و دمیدن در صور ترسیده اند و فریاد بر می آورند و یا نوع برخاستن از مرگ به گونه است که می بینند که چیزی ندارند. دست خالی اند. پرونده های باز در پیش روی دیگران. عزیز نسین داستان قشنگی دارد. یک آیینه فروشی تبلیغ کرده بود که در فلان شب به آیینه نگاه کنید همه زندگی خود را در آیینه می بینید. همه سراغ آیینه و خرید آن رفتند. آیینه های بزرگ و بزرگتر. چون می خواستند گذشته خود را در آن ببینند و به اطرافیان هم نشان بدهند. پسرها و دخترها و نوه ها و... همه شاهد زندگی آنها باشند. به یک باره یادشان می آمد که جاهایی در زندگی خطا کرده اند. اشتباه کرده اند. اگر این بخشهای زندگی هم به نمایش در بیاید خیلی وحشتناک است. یکی پس از دیگری به خاطر همین بخشهایی از زندگی که نباید برای دیگران فاش بشود آیینه ها را شکستند. حالا شما فکر کنید ما با این گذشته اسفبار به یک باره مواجه بشویم در فضایی که می خواهند همه گذشته ما را بیرون بریزند و به نمایش بگذارند. وای چه افتضاحی به بار خواهد آمد.   

 مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هَذَا

اینها که در قبر و برزخ در خواب بودند و انس گرفته بودند، داد و فریادشان بلند می شود کی بود که ما را از این خواب گران بیدار کرد؟ اعتراض می کنند نسبت به این بیدار شدن. به نظر می رسد انسانها از هر نوع بیدار شدنی دلخورند. وحشت دارند. کسی یا کمتر کسی به دکتر می رود و می گوید که من می خوابم. بیشتر به دکتر می روند و راه درمان کم خوابی و بی خوابی را می جویند. یکی می گفت: در همسایگی ما یکی خروسی داشت و بعد از مدتی دیگر صدایش نمی آمد. از او پرسیدم خروس را چه کردی؟ گفت سرش را بریدم چون همسایه ها اعتراض می کردند که خروس شما ما را از خواب بیدار می کند. هزینه بیدار کردن دیگران یقینا سر به باد دادن است. براتی بچه ها قصه می گوییم تا خوابشان برود. قصه نمی گوییم تا بیدار شوند. در این حادثه مهم هم از خواب که بیدارشان می کنند نهیب می زنند که چه شده است؟ چه کسی ما را از این آرامشی که داشتیم بر انگیخت و آن آرامش را به هم زد.  

گویا عالم برخ عالم خواب است. عالم برزخ گویا قرنطینه است چگونه اینها خوابشان برده است. نکته ای در آن لحاظ شده است. تا انسانها تا به تکامل نرسیده اند و به منزل آخر نرسیده اند خواب هستند. در اسلاب که خواب بودند در رحم مادر هم که خواب بودند و هیچ خاطره ای هیچ یک از ما از رحم مادر نداریم. به دنیا هم آمده ایم باز هم فی الواقع خواب هستیم. الناس نیام فذا ماتوا انتبهوا. مردم به ظاهر خوابند. همه کارهای که انجام می دهند گویا در خواب می بینند. تازه وقتی که مردند متوجه می شوند و از خواب بیدار می شوند.

دنیا چو حباب است

نه برسر آب بلکه برروی سراب

آنهم چه سراب که بینند به خواب

آن خواب چه خواب، خواب مستان خراب.[15]

خیلی تعبیر فزاینده ای است. تعبیر دهشتانکی از دنیا است. بالاخره یک مرتبه ما با آب مواجه می شویم و یک مرتبه با حباب. مولوی می گوید دنیا مانند آب نیست. اشتباه نگیر. دنیا مانند حباب است. بهش دست بزنی از هم پاشیده می شود. یک روز در پارک یکی دستگاه حباب ساز می فروخت و عده ای هم به دنبال او بودند و از آن می خریدند. جالب بود که می دانستیند که حباب می سازد و می خریدند. بالاخره این حباب یک چیزی هست. ذره ای از آب در آن خواهد بود. اما مولوی می گوید: نه. اشتباه نکن. حباب روی آب نیست. حبابی نیست که از آب ساخته شده بلکه حباب روی سراب است. سرابی که هیچ واقعیت ندارد. تازهخ سراب از آن جهت بخشی از واقعیت است که ما به جهت انعکاس نور و حرارت می بینیم. حتی دنیا همین هم نیست. همین مقدار از واقعیت را هم ندارد بلکه سرابی است که فرد در خواب می بینند. باز کسی که در خواب است و سراب می بیند انسان عاقلی است. گاه خوابهایی که دیده می شود بیانگر واقعیت بیرونی است. مولوی زنهار می دهد که نه. مراقب باش. حتی دنیا خواب سراب انسان عاقل نیست بلکه خواب انسان مست لایعقل است. چنان خورده که مدهوش افتاده است و سرابی است که در خواب وی آمده باشد.

گاه خوابی که می بینیم منتظر تعبیر خواب خودمان هستیم. بزرگان می گویند دنیا خواب است و در برزخ تعبیر می شود. همه فعالیتها و نشاطها در خواب است که بعد از بیداری ما تعبیر می شود و ما در برزخ بیدار می شویم. و در برزخ که خواب هستیم در قیامت کبری تعبیر می شود. خوابهای دنیای ما در برزخ و خوابهای برزخ در قیامت کبرا تعبیر خواهد شد.

مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ

این همان وعده خداوند به ما است. بیان شد که رحمن و اله از اسمهای خاص خداوند است و برخلاف ادعایی بعضی که می پندارند رحمن صفت نیست. کفار خداوند را به رحمانیت قبول نداشتند. خداوند را به عنوان بخشایندگی قبول نداشتند. همین الان هم بعضی از افراد خداوند را به رحمانیت به سختی می پذیرند. چون خداوند نه مقام دارد و نه مال و منال دارد. خداوند هم چون سلطان معزول است. لذا عربها رحمن را یک دروغ می پنداشتند. آیه: وَ إِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُواْ لِلرَّحْمَانِ قَالُواْ وَ مَا الرَّحْمَانُ أَ نَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَ زَادَهُمْ نُفُورًا[16]

هرگاه که به آنها گفته شود خداوند رحمان را سجده کنید! خود را به نشنیدن و نشناختن می زنند و می گویند خداوند رحمان کیست؟ ما چیزی را سجده کنیم که شما ما را به آن دستور می دهید. شنیدن این سخن بر نفرت آنها خواهد افزود. اینها از رحمن منزجر بودند. متنفر بودند. همینها که در دنیا خداوند را به بخشایندگی و رحمانیت قبول ندارند در هنگامه مواجهخ با سختی و فرازهای زندگی به رحمانیت خداوند اعتراف می کنند. این بیانگر روحیه مردم است تا گرفتار نشود با آزاد منشی رفتار می کند و وقتی که در تله اعمالشان می افتند متملق می شوند. حاکمان فکر کنند این مجیزه گویان و متملقان واقعا به این تملقات باور دارند بلکه از سر نیاز و احتیاج است. هر جامعه ای که خودکامگی حاکمان بیشتر باشد تملق و چاپلوسی در آن رواج بیشتری تدارد. اگر عالمان و عارفان در آغاز کتاب خود می نگاشتند خاقان بن خاقان سلطان بن سلطان و کتاب ارزشمند خود را به کسی هدیه می دادند که خود او بهتر می دانست که حتی یک خط آن را حاکم بزرگ نمی فهمد بیانگر فضای تاریک و استبداری دوره نویسنده است. تملق فرزند خودکامگی است. فرزند استبداد است. جامعه متملق یعنی جامعه استبداد زده. مردم تا زمانی که مشکل ندارند نقد می زنند و شاید هم سکوت کنند. و همین که به مشکلی بر بخورند تملق و چاپلوسی را در پیش می گیرند. اینک این انسانها دچار حادثه شده اند. گرفتار شده اند. خواهند گفت: این همان چیزی است که خداوند رحمن به ما وعده داده بود و آن را لمس می کنیم و پیامبران ما را به آن وعده داده بودند.

وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ؛

یک پرسش اساسی که پاسخ جدی هم می طلبد این است: فرقه های مختلف، نحله های مختلف، ادیان و مذاهب گوناگون، اندیشمندان و متفکران ورای دین و اعتقادی که داشته و دارند در طول تاریخ بشریت به استناد متون و شواهدی که هم اینک در اختیار داریم، قدر متیقن نسبت به وجود آفریدگار عالم و نیز عالم قیامت اذعان و اعتراف داشته اند. اسناد تاریخی آکنده است از اعترافات و استدلالهای این بزرگان؛ در باره قیامت. و نیز آفریدگار عالم. این که هر کدام خدا و قیامت را چگونه توصیف کرده و می کنند سخن دیگری است ولی همه اینها به این دو مقوله اعتراف دارند. این اعتراف نکته ای را برای ما روشن می سازد. آیا واقعا این همه انسان اشتباه می کنند؟ این همه متفکر و اندیشمند واقعا اشتباه می کنند؟ ضمنا توجه داریم که در بین این بزرگان چهره های شاخص و انسانهای والا و وارسته ای وجود دارند هم چون ابراهیم خلیل الله و موسی کلیم الله و عیسی روح الله و... اینها انسانهایی بوده اند که ذره ای برای خود و دنیای خود و پست و مقام و منصب تلاش نکرده اند. اینها هم همین مطلب را مطرح کرده اند و از خداوند رحمان سخن گفته اند و از قیامت کبری.  

إِن کَانَتْ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ ﴿53﴾

نیست مگر یک فریاد و بس و بناگاه همه در پیشگاه ما حاضر شوند.

 همه از عالم برزخ بیرون آمده اند. معترضند. کی ما را بیدار کرده است. یک داد و یک فریاد که همه در یک جا مستقر شوید. طولی نمی کشد که همه پراکنده ها و متفرقها در یک جا جمع می شوند.

إِن کَانَتْ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً

در یکی از مدارس حاجی عابد زاده دوره ابتدایی را گذارندیم. روال مدرسه چنین بود که هر ساعت سه زنگ می زدند. زنگ اول هر کس در هرکجا که بود و به هر صورتی که بود باید در همان جا و به همان صورت بایستد. زنگ دوم نشان آن بود که باید به سرعت سر کلاس حاضر شود. و زنگ سوم برای آن بود که هیچ کس در داخل محوطه و حیات نباشد و داخل کلاس هم سرجایش نشسته باشد. گاه بین زنگ اول و دوم فاصله می افتاد. هرکس تکان می خورد کتک می خورد. و بعد از زنگ سوم هرکس اگر فضای های عمومی مدرسه دیده می شد نیز کتک می خورد. همه باید سر کلاس و سر جایشان نشسته باشند.

همه اینها یک صیحه است. یک داد است. یک فریاد است. حتی بیش از یک فریاد هم نیست.  

فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ.

با بر آمدن این بانگ و این صیحه و فریاد، همه و همه در محضر پروردگار جمع می شوند. طوری نیست که یکی برخیزد و چشمهایش را بمالد و برود دست و صورتش را بشوید و لباس عوض کند و بعد هم با طمانینه بیاید. خیز. همه و همه با شنیدن شیپور در محل میدان با سرعت جمع می شوند.

باید دقت داشت الان که سخن از دنیا است بالاخره زمین و سنگ و چوب و آهن و... این ابزار و وسایل است. همه ما در سالن اجتماعات و یا مسجد و حسینه و یا فضاهای عمومی جمع می شویم. در بخشی از پارک ممکن است که قرار ملاقات بگذارند. در قیامت و صیحه آخری که بلند شد جایی نیست که بخواهند بروند و یا بیاورند بلکه فقط خدا است. در محضر پروردگار همه و همه حضور می یابند.   

فَالْیَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئًا وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿54

امروز بر کسى هیچ ستم نمى‏رود؛ جز در برابر آنچه کرده‏اید پاداشى نخواهید داشت.

َالْیَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئًا

البوم سخن از روز معهود است. سخن از روز معینی است. قبل از این از آن روز سخن گفته شد. روزی که همه در پیشگاه خداوند حاضر شوند؛ در این روز یعنی روزی که همه سر از خاک بردارند و به ناگهان همه زنده شوند و خود را در محضر خداوند رحمان ببینند؛ این پیام به آنها داده می شود: مردم مطمئن باشند که حق هیچ کس ضایع نخواهد شد.

خوب و بد برای هر کس که نوشته شده است الان شاهد آن خواهد بود. سر سوزنی از حق کسی از بین نمی رود. و پاداشها و جزای شما همان اعمالی است که انجام داده اید. جرایم شما چیزی و کیفرما چیز دیگری نیست. کیفر شما همان جرمی است که مرتکب شده اید. جزا و کیفرشما تجسم یافته همان اعمال خود شما است. خود عمل عذاب شما است.

ممکن است گفته شود عملی که ما کردیم شجاعانه بود و یا سیاستمدارانه بود. یا چه بسا خیزخواهانه بوده باشد. افراد برای خرید آرای مردم و پیروزی در انتخابات غذای امام رضا(ع) و یا آرد توزیع می کنند. یا امکانات مردم را یزلس جلب آرای به گروهای خاص می دهند. یا از امکانات مردم به نفع جریان و یا فرد خاص استفاده می کنند. یا مردم را تحت فشار قرار می دهند. مردم را با ارعاب و تهدید وادار می کنند تا به فرد خاصی رای بدهند. از وسایل دولتی برای تبلیغ استفاده می کنند.

باید توجه داشت درست است که اعمال شما جور دیگری بود و چه بسا خیرخواهانه؛ ولی این اعمال در برزخ یک صورت و در قیامت صورت دیگری پیدا می کند. منزلی که توسط بنا و کارگر ساخته می شود. آن ساختمان را در خستگی عمله و بنا و شادی و نشاط را در صحاب خانه و خانواده اش می توان دید. هر عمل به تناسب عالمی که در آن ظهور و بروز می یابد چهره­ی جدید پیدا می کند.

همین آب رایج که همگان از آن استفاده می کنند و مورد استفاده همه ما هم می باشد در لیوان بلورین، براق و شفاف دیده می شود. اگر همین آب را در یک لیوان جام فلزی سیاه بریزند سیاه خواهد بود و اگر جام هر رنگی داشته باشد آب هم همان رنگ را به خود می گیرد. هم رنگ آن جام و هم شکل و صورت آن را می گیرد.  

وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ

تجزون فعل مضارع از جزا گرفته شده و جزا در اصل فارسی است. جزا همان سزا است.

کیفرهای شما و پاداش شما همان کارهایی است که انجام داده اید. مثال روشن آن آب است. آب تا در فضای آبی خود قرار داشته باشد آب است. همین آب اگر در فضابی حرارتی قرار بگیرد و روی آتش تبدیل به بخار می شود. آب همان آب است ولی به جهت قرار گرفتن در فضای جدید که حرارت است تبدیل به بخار شده است. و همین آب را اگر در فضای سرد و زیر صفر درجه قرار دهید مثلا در یخچال و دستگاههای یخساز قرار بدهید تبدیل به یخ خواهد شد. بخار تصویری از همان آب است و یخ هم تصویر دیگری از آن است؛ الا این که به اقتضای فضا و جایگاه جدید دگرگون شده است.

اعمال ما هم این گونه است. تا در دنیا هستیم همان نماز و روزه و انفاق و اعمال خیر و شر است. در برزخ صورت دیگری پیدا می کند. و در قیامت نیز صورت دیگری. به اینها می گویند تجسم اعمال ما. مار و عقرب گردد و گیرد دمت. 

اگر دقت کرده باشید با ورود سیستمهای رایانه ای چون از دست برد افراد بیرون است کمتر مایه نگرانی است. اعتماد کرده اند. سیستم افراد را جا به جا می کند. در نقل و انتتقالات آموزش و پرورش و یا در آزمونهای آموزش عالی، اعمال مردم ثبت و ضبط می شود. کمتر مورد دستبرد و یا سوء استفاده قرار می گیرد. اعمال انسان هم این گونه است. خود عمل ثبت و ضبط می شود. نمی گویند فرشته ها کم یا زیاد نوشته است.

یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ 

قیامت روزی است یا جایی است که هر انسانی هر عملی که انجام داده باشد چه خوب و چه بد، خود آن عمل را خواهد دید. دقت شود که آیه شریفه تاکید دارد روی خود عمل. عمل را به صورت واقعی آن خواهد دید. خود عمل حضور پیدا می کند.

یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِّیُرَوْا أَعْمَالَهُمْ. فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ. وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ [17]

در آن روز مشخص و معین، انسانها گروه گروه و دسته دسته برآیند تا کردار خود را ببینند. نمی فرماید نتیجه عمل بلکه تا عمل خود را ببینند. اگر کسی به مقدار ذره ای کار خیر انجام داده باشد همان را خواهد دید و اگر کسی ذره ای کار زشت و ناپسند و بد انجام داده باشد آن را نیز خواهد دید. قیامت فرصتی برای دیدن همه اعمال است.  

إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فَاکِهُونَ ﴿55

در این روز اهل بهشت کار و بارى خوش در پیش دارند.

 آنان که به بهشت دست بیابند و وارد آن بشوند سرگرم کار خود خواهند بود. شرایط زندگی برای آنها کاملا فراهم است. خودشان هستند و خودشان.

فاکهون از فکاهیات می آید. ستون فکاهیات ستون مطالبی که مسرت آمیز و خنده آور و نشاط آور است. شادی آفرین است. خوش می گذرانند.

انسانها را دو چیز رنج می دهد:

یکی ترس از گذشته؛ خیلی کارها در دوره زندگی خود انجام داده که گناه بوده یا کارهای زشت و ناپسند بود و یا به حقوق دیگران تجاوز کرده است. همیشه مضطرب است که مبدا پرونده ای لو برود. کاری که کرده و دیگران متوجه نشده اند افشا شود. اصلا افشاگری یعنی همین. یعنی برملا کردن آن چه اتفاق افتاده است. همیشه ترس نسبت به گذشته است. از آینده کسی ترس ندارد.  

و دیگری نگرانی از آینده است. بالاخره چه پیش خواهد آمد. با چه حوادثی رو به رو خواهیم شد. کسانی که نامه دادگاه به آنها داده می شود هم ترس از پرونده ای که دارند وجود دارد و هم نگران حک دادگاه هستند که چه خواهد بود. در قیامت لا خوف علیم. و لا هم یحزنون. در قیامت  نه ترس از گذشته دارند و نه نگران آینده اند.  

هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِی ظِلَالٍ عَلَى الْأَرَائِکِ مُتَّکِؤُونَ ﴿56﴾

آنها با همسرانشان در زیر سایه‏ها بر تختها تکیه مى‏زنند.

هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ  

ازواج جمع زوج است. بیان شده پیش از این که زوج هم به مرد و هم به زن گفته می شود. و غلط رایج در فارسی است که به بانو زوجه می گویند. زوج یعنی جفت. این جفت می توان مرد و نیز می تواند زن باشد.

هم خودشان و هم همسرانشان و یا همدمهای آنها؛ هم نفسهای آنها؛ یا همراهان آنها.

بعضی در دنیا همسر نداشتند اینها با همسر نداشته که محشور نخواهند شد؛ بلکه با دوستانشان همدم و مونس خواهند بود:

عن رسول الله (ص) مَن أحَبَّنا کانَ مَعَنا یَومَ القِیامَةِ ، ولَو أنَّ رَجُلاً أحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللهُ مَعَهُ.[18]

هر چیزی را که دوست داشته باشد با همان محشور می شود. همان انیس و همدم او خواهد بود.                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                    

فِی ظِلَالٍ؛ ظلال جمع ظل است. ظل به معنای سایه در ظلال یعنی در سایه اند. در جایی هستند که از نفوذ خورشید و گرمای سوزان آن در امان خواهند بود. این سایبان هر چیزی می تواند باشد. تکه ای ابر یا سایه درخت یا سایه دیوار بلند. اینها در سایه به سر می برند. زیر اشعه آفتاب گرم نیستند. خصوصا در زیر خط استوا که آفتاب مستقیم می تابد و آثار بدی بر بدون و پوست آنها بگذارد. آنها از گرمای سوزان جهنم در امانند.

ارائک جمع اریکه است. به معنای تکیه گاه. جای تکیه زدن. هر صندلی و تختی را اریکه نمی گویند. اریکه به معنای اورنگ است. تخت مخصوص که نشسته بر تخت از دیگران ممتاز می شود. مانند تخت عروس و داماد. عروس و داماد جای خاصی از مجلس می نشینند که همه می دانند که کی داماد و کی عرس است. 

متکئون از تکیه می آید. روی تخته راست ننشسته اند بلکه استراحت کرده اند. تکیه می دهند. گویا در زبان عربهای آن روز تکیه کردن معنا نداشتند. تکیه یا باید به درخت باشد که در شبه جزیزه که درخت وجود ندارد؛ یا تکیه به دیوار باید باشد و دیوار هم که نداشتند چون بیشتر چادر نشین بوده اند. چادر را بالا بزنند صحرا است و چادر را بیندازند داخل خیمه است.

اگر در مناطق عرب نشین زندگی کرده باشید و یا سفر کرده باشید؛ عربها را دیده اید که حتی چهار زانو روی زمین نمی نشینند. بلکه سرین روی زمین می گذارند و زانوها را بالا می آورند که به آن احتباح می گویند که زانو را تقریبا به بغل می گیرند. چون نشستن به حالت احتباح سخت است؛ بعضا یک چیزی دور کمر و زانو می بندند. کمربند خاصی درست کرده اند که با آن کمر و پارا به هم می بندند. چیزی شبیه صندلی های کهن سالان می شود. شبیه گهواره می شود.  

تکیه کردن علامت آرامش است. در حال غذا خوردن تکیه کردن کراهت دارد. شاید سبب پر خوری بشود. باید بیند به اندازه که می خواهد بخورد در سفره غذا وجود دارد. باید بتواند جوانب سفره را ببیند. ضمنا هنگام خوردن باید متوجه باشد که باید به دنبال اجابت مزاج باشد. باید جایی را بتواند بعد پیدا کند تا تخلیه صورت بگیرد. لذا تکیه کردن راه و رسم سلاطین و اشراف است. عامه مردم تکیه ندارند. اصلا تکیه زدن کاری متعلق به اعیان و اشراف است. طبقه کارگر و تهی دست نه جایی و نه فرصتی برای تکیه کردن ندارد.

در شهرها مسجد داریم و تکایا. تکیه در اصل نام سالنهای پذیرایی شاهان بوده است.پشتی و بالشتهای خوب می گذاشتند. در شام تکیه سلطان سلیم وجود دارد. تکیه جای روضه خوانی نبوده است. سلطان سلیم از پادشان سنی امپراطوری عثمانی بوده است. وی اهل روضه و ذکر مصیبت نبوده است. پس تکیه سلطان سلیم مجلس و محفل اعیان و اشراف بوده است. این تکیه ها که مخصوص سلاطین بود؛ به زاویه بدل شد و بعد هم خانقاه. بعد که با دراویش مبارزه شد، در زمان صفویه، تکیه و خانقاه را به روضه اختصاص دادند.

متکئین یعنی در حالی که تکیه داده اند به تکیه گاههایی که در عمرشان چنین تکیه گاهی نداشتند؛ آن هم روی تخت و صندلی هایی که مخصوص عروس و داماد است. آخر عروس و داماد باید ساعتها بنشینند و افراد به دست بوسی و اظهار ارادت آنها بیایند؛ پس باید جای راحتی داشته باشند. هم مشخص و ممتاز و هم راحت.

لَهُمْ فِیهَا فَاکِهَةٌ وَلَهُم مَّا یَدَّعُونَ ﴿57

برای آنها میوه است و هرآنچه که بخواهند. در دنیا بین خواستن و رسیدن فاصله زیادی است. خیلی چیزها را افراد می خواهند و چه بسا نیاز هم داشته باشند ولی به آن دست نمی یابند. و اگر هم گاهی به آن دست پیدا کنند چه بسا اصل نباشد بلکه بدلی باشد. آن چه شما می خواهید نیست. آن چه به شما می دهند شاید شما نخواسته باشید. یک روستایی سالها قبل از انقلاب در بلیط بخت آزمایی شرکت کرده بود و یک هواپیما برنده شده برنده شده بود. فردی که اصلا به عمرش هواپیما سوار نشده و بلکه ندیده بود. حالا صاحب هواپیما شده است که نه خلبانی بلد است نه به درد روستایشان می خورد و ... خود این هواپیما برای او درد سر شده بود. 

در اوایل انقلاب خیلی کالاها را با چیزهای دیگری می دادند. مثلا قند که می خواستید به شما صابون هم دادند. شکر که می خواستید باید سیگار هم می گرفتید. رب که می خواستند بدهند با دستمال کاغذی بود.

در قیامت و در بهشت، از این خبرها نیست. اصلا قانون عرضه و تقاضا وجود ندارد. مهم خواست و تمایل شما است. این که الان در انبار موجود نیست. شما تقاضایتان را بدهید تا پیگیری کنیم. باشد تا در اسرع وقت به شما می رسانیم. خبر از این حرفها نیست. هرچه را که شما بخواهید حتی بدون پرسش که چرا این را می خواهید و برای چه این را می خواهید و یا پیشنهاد بدهند که مثلا خواسته خود را عوض کنید؛ خیر این گونه نیست. هرچه که بخواهید همان را می یابید. به بیان دیگر در بهشت فاصله ای بین تصور شما و ایجاد خود شیء نخواهد بود. همین که بخواهید خودش ایجاد می شود. در بهشت چیزی به نام زمان و انتظار بی معنا است.    

سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ ﴿58

از جانب پروردگارى مهربان به آنان درود گفته مى‏شود.

طبیعی است با ورود شما به یک فضای دیگری که از قبل برای شما دعوت نامه فرستاده اند، کس یا کسانی باید به استقبال شما بیایند و به شما خیر مقدم بگویند و تا محل پذیرایی شما را همراهی کنند.

وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ. سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ[19]

آنی که به استقبلال بنده های خوب خدواند می آیند فرشتگان الهی است. از هر دری در می آیند. دیده اید وقتی بزرگی وارد شهری می شود همه سر و گردن می شکنند تا به دیدارش نایل شوند. مشتاقانه به سویش بال و پر می گشایند. نیکان روزگار که وارد صحرای قیامت می شوند و حساب کارشان از مجرمان جدا شد؛ فرشتگان به سمت و سوی ایشان بال و پر خواهند گشود. به استقبالش خواهند رفت. این ثمره و نتیجه شکیبایی و بردباری آنها در دنیا است.  

پیش از این گفته شد که همه انسانها در پیشگاه خداوند حضور می یابند. پس این خداوند است که به استقبال بنده های خود می آید. البته از طرف خداوند کسانی نیز به خدمت خواهند رسید. و پیام خداوند را فرستادگان الهی به انسانهای شریف ابلاغ خواهند کرد. این پیامی است که می شنوید. خیر مقدم است از جانب پوردگار مهربان یک فرد خشنگین چشم انتظار شما نیست بلکه پروردگار مهربان است. برهشت دار السلام. فضای ایمن و سلامتی و بر گرانی از نگرانی است.

نکته لطیف آیه قید رب و رحیم است. قبلا نیز اشاره شد که کفار از اسم رحمانیت خداوند عصبانی می شدند. نفرت پیدا می کردند. گویا کفار نسبت به اسم رحمن و رحیم حساسیت داشتند. و فرستده های خداوند سلام الهی را از جانب رب رحیم ابلاغ می کنند.

در فرهنگ عامه هنگام مواجهه دو نفر به هم ادای احترام می کنند. هر کس و متعلق به هر فرهنگی طبق آیین و آداب خودش ادای احترام می کند. این که ما در فرهنگ خود سلام می کنیم یا بدورود می گوییم یعنی ای کسی که هم اکنون در برابر تو هستم و تو نیز در برابر من، باور داشته باش که از جانب من به تو گزندی نخواهد رسید. کاملا در امان و سلامت هستی. و در آیه در طرف خداوند پیام رسیده است که اهل ایمان در سلامت هستند. نه ترس و نه نگرانی نخواهند داشت.

سَلامٌ عَلی‌ نُوحٍ فِی الْعالَمینَ[20]

سَلامٌ عَلی‌ إِبْراهیمَ.[21]

سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلینَ[22]

سَلامٌ عَلی‌ مُوسی‌ وَ هارُونَ.[23]

افراد در طبقه بندی نیازها در مراتب مختلفی قرار می گیرند. بدین جهت بعضا با شکلات و شیرینی نیازشان پاسخ داده می شود. و بعضی به دنبال شکم هستند با میوه و آب گوارا نیازهای آنها برطرف می شود. بعضی اهل تمایلات جنسی اند اینها نیز در بهشت نیازشان برآورده می شود. بعضی به دنبال اسباب بازی هستند یقینا آنجا چیزهایی برای آنها نیز پیدا می شود. اما انسانهای بزرگی هستند که از این مراحل عبور کرده اند. دغدغه آنها شکم و زیر شکم نیست. دغدغه آنها بالاتر از این حرفها است دغدغه آنها چیزی دیگری است. خداوند به اینها نوید سلام می دهد. این سلام خاص افراد ممتاز و برگزیده است. کسانی که در ردیف و هم طراز ابراهیم و موسی و عیسی و هارون و دیگر پیامبران الهی قرار می گیرند. اینها کسانی هستند که قلبشان دچار آفت و بیماری نشده است. از قلب سالم و درستی برخوردارند.

لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ. إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ.[24]

هیچی به درد آنها نمی خورد. همه چیز برای آنها ایجاد زحمت می کند. حوصله و تحمل هیچ کس را ندارند. اینها انسانهای سالمی نیستند. اینها بیمارند. مال و منال و فرزند و... برای کسی سودمند است که دارای قلب سالمی باشد. درونش درست کارکند. دل هرزه ای نداشته باشد. و پیامبران الهی این گونه بودند. میوه خوب از درخت سالم است. رویش گیاه خوب از زمین و در زمین سالم است. دل را باید از آلودگی ها پاک کرد. 

 

[1] - اخبار الطوال دینوری

[2] - سوره قدر آیه اول

[3] - دخان، آیه 59

[4] - سوره انبیاء، آیه 48

[5] - سوره زمر، آیه 68

[6] - تفسیر در المنصور ذیل سوره هود.

[7] - سوره لقمان، آیه 34

[8] - الکافی، ج 1، ص 368

[9] - الکافی، ج 1، ص 368

[10] -  سعدی

[11] - مولوی، دفتر سوم

[12] - نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبه 149/1

[13] - مولوی، دفتر سوم،

[14] - نهج البلاغة، خطبه 204، ص 234

[15] - مولوی

[16] - سوره فرقان، آیه 60

[17] - سوره زلزال، 6-8

[18] - مشکاة الأنوار : 84 و ص 123 ، الأمالی للصدوق : 278 / 308 ، تنبیه الخواطر : 2 / 164 کلاهما عن نوف البکالی عن الإمام علیّ علیه السّلام ، عیون أخبار الرضا علیه السّلام : 1 / 300 / 58 عن الریّان بن شبیب عن الإمام الرضا علیه السّلام ، کفایة الأثر : 151 وفیهما من «لو أنّ رجلاً...» ، بحار الأنوار : 77 / 383 / 9.

[19] - سوره رعد، آیه 24و23

  • حسن جمشیدی

لَا الشَّمْسُ یَنبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ ﴿40﴾

نه خورشید را سزد که به ماه رسد و نه شب بر روز پیشى جوید و هر کدام در سپهرى شناورند.

تُدرِکَ از درک به معنای فهمیدن و دریافت کردن و گرفتن است.

أَیْنَمَا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ[1]

هر کجا باشید شما را مرگ درمى‏ یابد.

فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى إِنَّا لَمُدْرَکُونَ[2]

چون دو گروه همدیگر را دیدند یاران موسى گفتند: ما قطعا گرفتار خواهیم شد.

در این آیه نیز به خصوصیت دیگری اشاره شده است. این امکان به خورشید داده نشده است که ماه را درک کند.

1- پدیده مهم خورشید و ماه هر یک در مقابل دیگری و در یک منظومه قرار گرفته اند. قوه جاذبه زمین به تناسب قوه جاذبه ماه به تناسب حجمی که ماه دارد طبعا قوه جاذبه کم حال تری خواهد بود از توان جذب کمتری برخوردار است. و خورشید به جهت بزرگتری و حجم خود ذابه بیشتری دارد. و این مجال برای خورشید بود که هر لحظها ماه را جذب خود کند. به همان نسبت که به خورشید جاذبه داده شده است به ماه قوه دافعه داده شده است. خورشید در پی بلعیدن ماه و ماه در حال گریز از جاذبه خورشید.

2- دو کره خورشید و ماه هر کدام مدار و مسیری دارد. ماه مدار کوچکتر و خورشید مدار بزرگتری دارد. خورشید یک بار و ماه دوازده بار در مدار خودش می چرخد. و این سرعت حرکت ماه مخصوص خودش می باشد. و مدار و مسیرش کوچک است. در طی این مدت خورشید نتوانسته تا ماه را بگیرد. و در حرکات و مدار ماه دخالت کند.

وَلَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ  

خورشید نمی تواند به ماه برسد. و از سوی دیگر ماه نمی تواند بر خورشید پیشی بگیرد. برنامه شب و روز هم تا اکنون نشده به هم بخورد. کم یا زیاد بشود و یا جا به جا شده باشد.

وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ

و هر کدام در مدار خود در حال حرکتند و هیچ کدام نسبت به دیگری ورود پیدا نمی کند نه خورشید مانع ماه می شود و نه روز مزاحمت شب ایجاد می کند.

 یسبحون جمع مذکر عاقل است. گویا مقتضای ادب آنها است که در مسیر و مدار خود در حرکت باشند. چنان با نظم حرکت می کنند که گویا با درک و شعور و عاقلند. هم چنان که عاقل برنامه ریزی می کند و اخلال ایجاد نمی کند اینها نیز بدون اخلال کار خود را دنبال می کنند. ماه و خورشید هر کدام جایگاه و منرلت خاصی در نظام طبیعت دارند. هر کدام با توجه به شان و موقعیت خاص خود تلاش می کند. نه پا را از گلیم خود درازتر می کنند و نه نسبت به کاری که باید انجام بدهند کوتاهی می کنند.

وَآیَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ﴿41

و نشانه‏اى دیگر براى آنان این که ما خردسالانشان را در کشتى انباشته سوار کردیم (41)

در ضمن تفسیر اشاره شد به مدارات فضایی. نظم در آن وجود دارد و اختلال در نظم وجود ندارد. و این نظم بیانگر عقل و شعور آنها است.

فَلک به فتح و فُلک به ضم از یک ماده است. به معنای مدارهای بسته است. مسیرهای موهوم و فرضی که برای ستارگان و سیارات لحاظ می شود و اغلب کروی و یا بیضی شکل است را فَلک به (فتح) گویند. فُلک به ضم به معنای کشتی و سفینه های دریایی است. در آیه احتمالاتی است:

احتمال اول:

یکی از آیات و نشانه های خداوند این است که اولاد و فرزندان و صغار و کسانی که خودکفا نیستند و نمی توانند روی پای خود بایستند را در گهواره می گذارند. گهواره به عربی همان فلک است. برای کودکان خردسال  فُلک را ساخته است. ذریه یعنی خردسال. کوچک. کم سن و سال.

احتمال دوم:

حدود هفتاد و دو در صد از سطح کره زمین را آب فراگرفته است. البته این حجم از آب با حجم خود کره زمین اصلا قابل مقابسه نیست. زیرا بسیاری از جاها که آب وجود دارد دارای عمق زیادی نیست.

"درازگودال ماریانا" ژرفترین درازگودال اقیانوس‌های جهان و ژرفترین مکان پوسته کره زمین است. محل آن کف بخش شمال غربی اقیانوس آرام، در شرق و جنوب جزایر ماریانا است. ژرفای آن از سطح دریا ۱۰۹۹۴ متر است. حدود یازده کیلومتر.[3] در برابر آن قله اورست بلندترین ارتفاع را از سطح داریا دارد. کوه اورست با نام نپالی ساگارماتا به معنی سر آسمان) و نام تبتی کومولانگما بلندترین کوه کره زمین است. ارتفاع قله آن از سطح دریا معادل ۸٬۸۴9 متر (۲۹٬۰۲۹ پا) می‌باشد. این کوه در رشته کوه‌های هیمالیا در مرز منطقه ساگارماتای نپال و تبت در کشور چین قرار گرفته‌است.[4]

  دریانوردی نقش مهمی در زندگی مردم دارد. مرکبهایی که در خشکی حرکت می کنند استعداد خاصی دارند و تا اندازه­ی معینی بار می برند. شتر سفینه و کشتی خشکیها است. در مناطق که شن روان در آنها جریان دارد از اسب و قاطر کاری ساخته نیست. فقط در آن منطقه شتر کاربرد دارد. چون کف پایش پهن است و با آن پای پهن در شن فرو نمی رود. استعداد باربری شتر هم محدود است. یک کجاوه و دو نفر مثلا تا دویست یا دویست و پنجاه کیلو را می شود بار کرد. از این بیشتر برای نقاطی که با شتر می توان رفت سخت است. از آن طرف شتر در مناطق کوهستانی و سنگلاخ به مهارت اسب و قاطر نمی تواند در حرکت باشد.

کشتی وسیله است که انسان آن را ساخت تا در دریا حرکت کند. تا جایی که جا دارد و پر می شود در آن کالا می ریزند. و بعد هم مسافرها در جایی می نشیند. میزان بارگیری کشتی ظرفیت بالایی دارد. گفته می شد فلان کشتی را شش ماه بار و شش ماه تخلیه اش می کنند. خداوند این حرکات کشتی را یکی از آیات و نشانه خود قرار داده است.

اللَّهُ الَّذی سَخَّرَ لَکُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ فیهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ.[5]

خدا همان کسى است که دریا را برای شما رام گردانید تا کشتیها در آن به فرمانش روان شوند و تا از فزون بخشى او روزى خویش را طلب کنید و باشد که سپاس گذارید.

گرچه ما کشتیرانی را طبیعی می دانیم و با محاسبات علمی کشتی می سازند و مسافر و کالا را جا به جا می کنند. روشن است که این ویژگی در چوب و آب و نوع چینش و ساخت آن است که کشتی را به صورتی در می آورد که در آب فرو نمی رود. این قانون آب است که هرچه در آن فرو برود وزنش کاهش می یابد. حرکت اشیا در آب سبب کاهش وزن آنها می شود. وزن و چگالی اشیا در آب کاهش می یابد. رابطه بین حجم و وزن اشیا در آب شکل خاصی پیدا می کند. لذا چوب در آب فرو نمی رود ولی سکه به راحتی در آب فرو می رود چون آن سکه حجمش از وزنش بیشتر است. این رابطه را برای نخستین بار ارشمیدس کشف کرد. 

ذریه به معنای انسانهای صغیر و کوچک است. فرزندزادگان. نسل بشر. گرچه بعضی گفته اند ذریه به معنای آبا و اجداد نیز می آید. ولی در آیه وجهی ندارد که بخواهد ما را متوجه آبا و اجداد کند بلکه منظور فرزندان و بچه ها است. آنان که به معنای آبا و اجداد گرفته اند مراد از فُلک در آیه را به معنای کشتی نوح و نجات حیوانات و انسان دانسته اند.

فَأَنجَیْنَاهُ وَمَن مَّعَهُ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ.[6]

پس نوح را و کسانی که با او در کشتی بودند نجات دادیم.

با عنایت به برشمردن آیاتی که هم اینک بشر با آن نیز سروکار دارد هم چون ماه و خورشید و روز و شب و... در نتیجه ذریه باید بچه و کودک باشد و فلک هم کشتی. از نشانه های الهی ساخت کشتی است که هم خود و هم وسایل و هم بچه ها را در آن حمل و جا به جا می کنید. ضمنا ذریه در فرزند استعمال می شود که نسبت به پدر و مادر کوچکتر است. به همه ما ذریه آدم می گویند. به کسانی که از نسل پیامبر (ص) هستند را ذراری رسول الله می گویند یا ذریه حضرت زهرا(س). برگردیم به کسانی که پیامبران را به سخره می گرفتند. و سخنان آنها را نمی پذیرفتند فرزندان همانها الان نشانه های الهی را می بینند. شاهد و ناظر هستند. ذریه آنها از حمل و نقل دریایی بهره می برند...

کشتی برای بچه ها که ساخته نشده اشت بلکه برای همه افراد است. در گذشته جا به جایی بچه ها دشواری خاصی داشت. دیگران می توانند راه بروند یا خودشان را روی شتر نگه دارند. ولی بچه ها نگهداری شان خیلی دشوار بوده است.

ضمن آن که فرزند به شدت مورد علاقه پدر و مادرهم می باشد. ادامه زندگی خود آنها است. یقینا فرزند مقدم بر اموال و اجناس است. در کوچهای فصلی و یا سفرهای تجاری و یا سفرهای عادی و یا مهاجرت لذا جا به جا کردن بچه ها در کشتی مشکلی نداشت. ذریه یا همان فرزند، محرک عواطف و احساسات است. بچه های کوچک شما را جا به جا می کند. ما طرحی ریخته ایم که این فرزند صغیر شما جا به جا شوند و راحت باشند. وارد کشتی که شدند محفوظ هستند. با ذریه بار عاطفی به آیه داده شده است.

مشحون به معنای مملو و پر است.

بنا براین فُلک ممکن است به معنای گهواره باشد برای کودکان خردسال

و نیز ممکن است به معنای کشتی باشد که بچه ها را به همراه بزرگترها و تمامی اسباب و وسایل خود می توانند بار کشتی کنند. در صورتی که فلک به معنای کشتی باشد اختلاف آرا بسیار است. بعضی آن را کشتی حضرت نوح دانسته اند. اما به اقتضای آیات قبل باید ناظر به هر کشتی و هر کودک و خردسالی باشد.

البته جای پرسش باقی است که بچه ها به همراه والدین خود سوار بر کشتی می شوند. چرا ذریه را آورد نه خود آنها را. شاید به جهت تعلق خاطر والدین به فرزند و اموال باشد. هیچ دیده اید خانه ای که آتش می گیرد مرد و زن خانه برای نجات فرزندان اقدام می کنند و بعد هم تا جای ممکن تلاش می کنند و خود را به آب و آتش می زنند تا وسایلشان را از آتش سوزی بیرون بکشند. با آنها خاطره دارند. تعلق خاطر دارند. احساس وابستگی می کنند. شاید به همین جهت هم باشد که در آیه شریفه به حمل فرزندان و خردسالان در کشتی به همراه ابزار و وسایل اشاره فرموده اسیت تا احساسات و عواطف مخاطبان خود را تحت تاثیر قرار دهد. بنابراین یکی دیگر از آیات و نشانه های الهی حمل فرزندان خردسال در کشتیی است که مملو از وسائل و اشیا است. 

وَخَلَقْنَا لَهُم مِّن مِّثْلِهِ مَا یَرْکَبُونَ ﴿42

و مانند آن براى ایشان سواری های دیگرى آفریدیم.

در آیه قبل سخن از دریا و حمل بار و بنه و فرزندان خردسال و خود والدین و جا به جایی آنها در دریا توسط کشتی بود. در این آیه سخن از سفر و جا به جایی در خشکی است.

خلقنا لهم.     

در آیه سخن از خلقنا لهم است نه خلقنا لکم. در خلقنا لکم یعنی ما برای شما آفریدیم. و حال آن که خداوند می فرماید و خلقنا لهم ما برای آنها آفریدیم. علیرغم آن که کفر می ورزند و انکار حقیقت می کنند خداوند آنها را از یاد نبرده است. خداوند آنها را از نعمتهای جهان محروم نساخته است. هم چنان که همگان حتی غیر موحدین از کشتی و حمل و نقل دریایی بهره می برند از نقل و انتقالات خشکی نیز همگان بهره می برند. این تفضلی از جانب خداوند منان است.

ما یرکبون

اگر در دریا کشتی است در خشکی هم چیزی است همچون کشتی می توانید به راحتی بر آن سوار شوید و و راه های طولانی را بپیمایید. اگر در دریا کشتی است به شتر کشتی صحرا گفته می شود. هم چون کشتی آرام و کند بر روی شنهای صحرا سر می خورد و به پیش می رود و در طوفانهای صحرا نیز از پای در نمی آید.

همان نقش و تاثیری که کشتی در آب و شتر در صحرا دارد قاطر در کوهستانها دارد. واقعا شگفت انگیز است. کاری که قاطر می کند نه در توان شتر است و نه در توان اسب. از مسیرهای پر سنگلاخ به راحتی می رود.  

ما آفریدیم برای مردم همچون کشتی وسیله ای تا در خشکی از آن استفاده کنند. شتر در راس همه اینها است. بار بیشتری می برد. راههای سختری می رود و بیشتر هم راه می رود. و خلقنا شاید اشاره باشد به آفرینش وسایل نقلیه مانند گاری و بعد هم ماشین و بعد هم هواپیما که مواد اولیه آنها را خداوند در اختیار آنها قرار داد. حتی اندیشه و فکر ساختن کشتی و یا هو پیما و یا خودرو و... همه اینها گرچه مخلوق بشر است ولی در پرتو عنایت الهی ساخته شده است. مواد را خداوند داده است و همین خلاقیت و ابتکار را نیز خداوند به بشر ارزانی داشته است و... همه اینها نشانه و آیات الهی است. صرفا آیات الهی خوراک و پوشاک و نوشیدنی نیست. صرفا آیات الهی ماه و خورشید و ستارگان و سیاره ها نیست. همه چیز می تواند آیه و نشانه باشد. به وسایل حمل و نقل توجه کنید. چه در دریا و چه در خشکی چقدر اسباب راحتی و آسایش مردم را فراهم کرده اند. همه اینها آیه و نشان الهی است. انسان علاوه بر نیاز به خواب و خوراک و پوشاک از جمله نیازهای اولیه او تامین وسیله حمل و نقل است. و بیشترین تحول در وسیله نقلیه به جهت تاثیر گذاری و اهمیت آن در زندگی بشر است. از دوره بهره گیری از اسب و الاغ و شتر و قاطر تا اختراع چرخ و درست کردن گاری و بعد هم ماشین و حمل و نقل جاده ای و ریلی و هوایی و فضایی و هم اینک که سخن از نقل و انتقال به کرات دیگر است.  

وَإِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلَا صَرِیخَ لَهُمْ وَلَا هُمْ یُنقَذُونَ ﴿43

و اگر بخواهیم غرقشان مى‏کنیم و هیچ فریادرسى نمى‏یابند و روى نجات نمى‏بینند.

 نُغْرِقْهُمْ از غرق می آید. به معنای فرو بردن در آب. غرق شدن تنها در آب امکان دارد در غیر آب غرق صدق نمی کند. در برابر آن زیر آوار ماندن است. یا فرو رفتن در زمین. کوه ریزش می کند و افراد زیر خروارها خاک می مانند. این غیر از غرق شدن است.

فَلَا صَرِیخَ لا نفی جنس است. یعنی هیچ دادرس و فریادرسی وجود نخواهد داشت. از هیچ نوعی نه انسی و نه غیر انسی. نفی همه چیز کرده است.

صریخ صفت مشبه است از صرخ به معنای شنیدن صدای کسی و جواب دادن به آن. کسی که کمک می خواهد و داد و فریاد راه می اندازد و کسی به یاری و کمک او می رود. صریخ به کسى گفته می شود  که ناله ای را بشنود و به او جواب بدهد و به فریادش برسد.

ینقذون از انقاذ می آید. به معنای نجات بخشیدن. انقاض نقطه مقابل غرق شدن است. انقاض به معنای نجات دادن کسی است که در دریا در حال غرق شدن است. پیش از غرق شدن و جان دادن فرد را نجات بدهند. کسی که در حال غرق شدن است نجات غریق با مهارت خودش را از پشت به او می رساند یا در آغوشش می گیرد و یا به سمت بالا هل می دهد تا فرد بتواند نفس بکشد تا او را از دام مرگ نجات بخشد. این حالت را انقاذ می گویند. 

در دو آیه قبل سخن از کشتی و دریا و حمل و نقل دریایی بود. این قدرت خداوند است که کشتی و دیگر وسایل دریایی را برای آسایش و راحتی بشر قرار داده است. اگر خداوند بخواهد همه آنها را غرق می کند. اراده الهی است که اینها روی آب شناورند. اگر خداوند آنها را غرق کند چه کسی می تواند به فریاد آنها پاسخ بدهد. چه کسی می تواند به استغاثه و فریادهای در حال غرق شدن آنها جواب بدهد. خودشان هم قادر نیستند خود را نجات بدهند. کسی هست تا نجات بدهد و از دست خودشان هم کاری بر نمی آید. اگر ما بخواهیم به راحتی غرقشان می کنیم و هیچ راه خلاصی برای آنها نیست.

البته نباید نا امید شد. همیشه روزنه ای رو به افق باز خواهد شد. نباید امید را از دست داد. در آیه بعد می فرماید:

إِلَّا رَحْمَةً مِّنَّا وَ مَتَاعًا إِلَى حِینٍ ﴿44

مگر رحمتى از جانب ما شامل آنها گردد و تا چندى آنها را برخوردار سازیم.

آیه قبل تلنگری به انسان است که این قدر به خود غره مشو. تو با این هم هیاهو و سر و صدایت شب از آسیب یک پشه در امان نیستی. اگر قندی به خسمت فرو رود جان خواهی دارد. آن وقت در دریا می خواهی نجات بخش خود و نیز دیگران شوی. اگر خدا بخواهد این اتفاق خواهد افتاد و الا هیچ رویداری رخ نخواهد داد.

در این آیه می فرماید البته همه راهها را بر آنها نمی بندیم. آن گونه نیست که ما آنها را غرق کنیم. و قصد آن داشته باشیم که نابودشان کنیم. ما انسانها را آفریده ایم و می خواهیم که زنده بمانند. و این رحمتی است از جانب ما. برنامه و تقدیری است که از قبل طراحی کرده ایم تا آن که زمان و موقع مناسبش فرا برسد. هم چنان که برای هر فرد اجلی مشخص و معین شده است برای کل جامعه بشری هم اجل معینی خواهد بود. بعضی بر این عقیده اند که جامعه نیز همچون افراد روح دارد و حیات خاص خودش را دارد. گاه جامعه دچار بیماری و و سستی می شود. گاه حزن و اندوه جامعه را فرا می گیرد و گاه شادی و نشاط بر جامعه مستولی می شود. جامعه نیز هم چون افراد دارای آغاز و پایانی است. تا انقضای اجل نشده است زندگی ذیل رحمت الهی ادامه دارد. فکر نکنیم که همه امور خودش به پیش می رود. همه اینها رحمتی است از جانب پروردگار و باید چشمها را شست. جور دیگری به جهان نگاه کرد. نشانه های الهی را دیدید. آیات الهی را خوب درک کرد. خیلی از اینها مستقیم و بعضا غیر مستقیم برای شما و در خدمت شما هستند. همه اینها نعمت و رحمت برای شمایند. بخششهای الهی است. ضمن توجه به این نعمتها بدانیم که این ها رحمت الهی هستند ولی پایدار نیستند. چون فرمود رحمتی از جانب ما است شاید بعضی فکر کنند حالا که رحمت الهی است پس دوام دارد. خیر؛ رحمت الهی است، اما دوام دار نیست. بلکه ناپایدار است. موقتا در اختیار من و شما قرار گرفته است. فتیله این جهان روزی فرو خواهد کشید. درخشش خورشید روزی رخ خواهد پوشاند و تاریکی بر زمین سایه خواهد افکند و طومار همه چیز در هم پیچیده خواهد شد. و این رحمتهای الهی از کف ما بیرون خواهد شد. همه این نکات را ذیل یا حسرتا علی العباد! معنا کنید. وای بر این مردم! افسوس بر این مردم! این هم آیات و نشانه های الهی وجود دارد ولی آنها به تمسخر و استهزای پیامبران و فرستادگان الهی مشغولند. واقعا انسان انگشت به دهان و مبهوت می ماند؛ در حال افتادن به دام خطر و فرو افتادن به قعر دره هستند و به ناگاه انسان شریفی هشدار می دهد که مراقب باش. مواظب باش. و به جای آن که جوانمردانه دست او را بفشاریم و اقزار کنیم که جانمان را مدیون او هستیم او را به سخره می گیریم. از او رو بر می گردانیم. سرش داد و فریاد به راه می اندازیم. چقدر این انسان ناسپاس و نمک نشناس است.

وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَیْنَ أَیْدِیکُمْ وَمَا خَلْفَکُمْ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ ﴿45

و آن گاه که به ایشان گفته شود از آنچه در پیش رو و پشت‏سر دارید پروا کنید؛ امید که مورد رحمت قرار گیرید.

تا بدین جا آیات متعددی دال بر الهویت و ربوبیت خداوند را بر شمرد. آیاتی که پیش روی افراد است و برای آنها قابل درک است. حق این است که به این نشانه های الهی توجه کنند و تسلیم حقیقت شوند. در این آیه مشرکین را مذمت می کند که حق این آیات و نشانه های الهی را به جا نیاوردند.

بَیْنَ أَیْدِیکُمْ وَمَا خَلْفَکُمْ

ممکن است به معنای پروای از مواخذه در دنیا و آخرت باشد. که آخرت پیش رو و دنیا پشت سر است.

ممکن است مراد پروای از گناهان کنونی و گناهان گذشته باشد.

ممکن است مراد پروای از عذابی باشد که در آخرت خواهند داشت و عذابهای دردناکی که در همین دنیا گرفتار آن بوده و هستند.

هرگاه به مردم گفته شود که به تعهدات خودتان عمل کنید عذر می آورند. و هرگاه گفته شود به ابنای نوع خودتان کمک کنید باز بهانه می آورند. افراد بهانه جویی هستند. برای کار نکردن گویا آفریده شده اند. هر کار خیری که می خواهند انجام بدهند صدتا بهانه جور می کنند. الان هوا گرم است. الان هوا سرد است. الان پسرم را می خواهم داماد کنم. الان دخترم دم بخت است. الان پدرم مریض است. الان مادرم مریض است و... برای کار خیز بهانه های فراونی جور می کنند. هیچ فکر نمی کنند که خود اینها مایه رحمت است. مایه گشایش و توسعه در رزق و روزی است.

گویا فشرده و عصاره تبلیغ و رسالت انبیا ضمن دو چیز است:

1- ترمیم رابطه خود با خداوند؛ رابطه خوب بین خلق و خالق. مردم را با خالق عالم آشناتر کنند. مقام خداوند را نسبت به خودشان بیشتر بشناسند. فرهنگ خداشناسی و ادب عبادت از جمله آموزه های اصلی انبیا است.

2- ترمیم رابطه بین خود و دیگران؛ بعد از ایجاد رابطه حسنه با خداوند باید به آنها نحوه ایجاد رابطه با خلق را آموزش بدهند. این هم امر مهمی است. چه حقوقی جامعه بر اینها دارند و چه حقی افراد بر جامعه دارند. حقوق افراد و موقعیتها نسبت به دیگر. بیان انواع روابط بین خلق، موجر و مستاجر، پدر و فرزند، زن و شوهر، برادر و خواهر، خویشاوندان، همسایه و... این روابط از دیرباز مطرح بوده است. کار انبیا این است که رابطه عادلانه بین مردم ایجاد بکنند.

در این آیه به رابطه افراد با خداوند و نشان دادن مراتب بندگی افراد پرداخته شده است. بشر به اقتضای بشر بودن مرتکب گناه می شود. عصیان می کند؛ اما نباید ناامید بشود. هرگناهی که هر چقدر هم بزرگ باشد قابل رقابت با رحمانیت و رحیمیت و رافت و مغفرت خداوند نیست مگر یاس و ناامیدی که بدترین گناه است. درهای رحمت الهی همیشه باز است می تواند برگردد و توبه کند. از گناهان گذشته اش توبه کند و عذر تقصیر به پیشگاه خداوند بیاورد و نسبت به آینده هم مراقب خودش باشد. مرتکب گناه نشود.

در آیه شریفه شرط آمده ولی جزای شرط نیامده است. إِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَیْنَ أَیْدِیکُمْ وَمَا خَلْفَکُمْ؛ و آن گاه -یا اگر- به ایشان گفته شود از آنچه در پیش رو و پشت‏سر دارید پروا کنید... جمله ناتمام است. مثلا گفته می شود "اگر درس بخوانی"... این جمله ناتمام است. باید جزا یا جوابی هم داشته باشد. اگر درس بخواند چه می شود؟ مثلا در کنکور قبول می شود. یا فرد موفقی خواهد بود. به رتبه بالاتر راه پیدا می کند و... یا می گویند: اگر به تعهدت عمل نکنی! مثلا چک شما را به اجرا می گذاریم. یا معامله فسخ خواهد شد. جمله هایی که با اگر شروع می شود را جمله شرطیه می گویند. این جمله ها دارای دو بخش است. بخش اول شرط است. با اگر آغاز می شود و بخش دوم جزا یا جواب است که با پس آغاز می شود. در حقیقت جواب همان شرط خواهد بود.

الف- اگر منزل ما بیایی!

ب- پس تو را گرامی می داریم.   

در آیه شریفه شرط آمده است که اگر به آنها گفته شود که نسبت به آن چه پیش روی شما و آن چه در گذشته است پروا کنید؛ در ادامه جوابش نیامده است. آنها چه پاسخی می دهند و یا چه واکنشی نشان می دهند, پاسخ بیشرمانه آنها روشن و آشکار است. افراد بی شرم و بی پروا چه پاسخی خواهند داشت. شاید از یستهزؤن(آیه 30 همین سوره) و یا از مُعْرِضِینَ آیه بعد(آیه 46) بشود جواب اذا را فهم کرد. یعنی پاسخ آنها روشن است. وقتی که جوابشان روشن است یا مسخره می کنند و یا رو بر می گردانند. دلیلی ندارد که تکرار بشود. گاهی به قرینه؛ کلمه و یا جمله حذف می شود.

لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ

نکته لطیفی در لعلکم ترحمون بیان شده است. اینها نه هم چون اندیشمندان و متفکران رفتار می کنند تا در پی برهان باشند و نه هم چون مردم عادی واکنش نشان می دهند و از بزرگان و دیگران تبعیت می کنند. نه خود در پی دلیل و برهان اند و نه از نخبگان و سرآمدان جامعه پیروی می کنند. کاری نمی کنند تا مورد رحمت قرار بگیرند. بلکه لجبازی می کنند. یل رو بر می گردانند و یا مسخره می کنند. با افرادی که رو بر می گرداند و یا مسخره می کنند چه رفتاری می شود داشت. سزاوار نیست که اینها از طرف خداوند مورد ترحم قرار بگیرند.    

وَمَا تَأْتِیهِم مِّنْ آیَةٍ مِّنْ آیَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا کَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِینَ ﴿46﴾

و هیچ نشانه‏اى از نشانه‏هاى پروردگارشان بر آنان نیامد جز این که از آن رویگردان شدند.

وَمَا تَأْتِیهِم

ما موصوله است و تاتی فعل مضارع از اتی یاتی است. به معنای آمدن. طوری نیست که به آنها بگویند بروید و این نشانه ها را پیدا کنید. هم چون پیدا کردن گنجی که در جایی پنهانش کرده باشند. بلکه آیات و نشانه های الهی به نزد آنها و به پیش آنها می آمد. مشرکین مکه با آیات و نشانه های الهی زندگی می کردند فقط کافی بود که به آن توجه می کردند. گاه اتفاق می افتد که چیزی در پیش چشم ما و جلو روی ما است ولی به جهت غفلت آن را نمی بینیم و دنبالش می گردیم.   

آیَةٍ مِّنْ آیَاتِ رَبِّهِمْ

هر نوع آیه الهی. هر نوع نشانه ای که از طرف خداوند باشد؛ چه آیات انفسی و چه آیات آفاقی. چه دلیل و برهان منطقی و استدلال عقلی و چه دلیلهای تجربی و میدانی، هر نوع نشانه ای که بوده باشد؛ ماه، خورشید و زمین؛ گردش ماه به دور خورشید، گردش ماه به دور زمین، شب، روز، و...

مُعْرِضِینَ

ریشه اصلی آن عرض است که با باب افعال برده شده و اعرض شده است. به معنای رو برگرداندن و پشت کردن. البته در اعراض نوعی عصبانیت و ناراحتی و تحقیر نیز وجود دارد. اعراض غیر از رفتن و جدا شدن است. فردی که اعراض می کند یعنی دیگر قصد دیدن و برگشت نمی کند. رفت بدون برگشت.  

وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکًا[7]

و هر کس از یاد من رو بگرداند در حقیقت زندگى تنگ و سختى خواهد داشت

مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وِزْرًا[8]

هر کس از پیروى قرآن روى برتابد روز قیامت بار گناهى بر دوش مى‏گیرد.  

 این همه آیات الهی که با آن رو به رو شدند. و این همه پیامبران الهی که آمدند و رفتند و و پیامهای الهی را برای آنها خواندند؛ همه اینها آیات الهی بود و هست. نه دیدند و نه گوششان بدهکار است. اعراض می کنند. رو بر می گردانند.

واقعا باید بر این مردم افسوس خورد. چقدر انبیا خون دل خوردند تا توانستند حیوان سرکش را، رام کنند. زمینه های ایمان در عالم فراوان ولی افرادی که ایمان بیاورند کم و نادرند. اینها افراد لجبازی هستند. افراد غیر بالغ و غیر عاقلی هستند. حتی به منافع خود هم نمی اندیشند. توجه به نوع آیه و نشانه هم نمی کنند که دیداری است یا شنیداری! آفاقی است یا انفسی! گویا اصلا کر و کور شده اند. رو بر می گردانند. نمی پذیرند. وقتی با یک حادثه جدید و پدیده نویی مواجه بشوید باید بر آن تامل کنید. روی آن فکر کنید. هر انسان عاقلی اطراف و جوانب آن را مورد بررسی و ارزیابی قرار می دهد ولی اینها چون عقل و شعور ندارند. چون قدرت تفکر و اندیشیدن ندارند فوری روی بر می گردانند و بعه قرآن و نیز آیات الهی پشت می کنند. نه این که فقط گوش نمی دهند بلکه رو بر می گردانند و رفتار بی ادبانه ای از خود بروز می دهند.

وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمْ اللَّهُ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ ﴿47﴾

و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا به شما روزى داده انفاق کنید کسانى که کافر شده‏اند به آنان که ایمان آورده‏اند مى‏گویند آیا کسى را بخورانیم که اگر خدا مى‏خواست خودش وى را مى‏خورانید؛ شما جز در گمراهى آشکارى نیستید.

وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمْ اللَّهُ

هرگاه به این مردم اعلان شود که موضع خودتان را نسبت به خداوند روشن کنید که اگر نافرمانی داشته اید مواظب باشید در آینده خوب عمل کنید و اگر بد عمل کرده اید توبه کنید؛ استغفار کنید؛ و به سوی پروردگار برگردید. آنها بی توجه هستند و رو بر می گردانند.

آن گاه که سخن از بذل و بخشش و انفاق مالی می شود؛ و  به آنها می گوییم که انفاق کنید و مسئولیت خود را در برابر مردم و جامعه انجام بدهید. از این امکاناتی که خداوند به شما داده است برای خلق خدا استفاده کنید؛ گوشه ای و شمه ای از آن چه خدا به شما داده است را به دیگران بدهید؛ این جامعه در برابر شما حقی دارد و شما در قبال آنها مسؤولیت دارید؛ کوتاهی نکنید. ناخن خشک نباشید؛

قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا

مشرکین و کفار در برابر مسئولیتهای اجتماعی از ابزار دین استفاده می کنند. آنها که اعتقادی به خدا و قیامت و حساب و کتاب ندارند باید حرفهایی بزنند که با باورهای خودشان بسازد اما حرفهایی می زنند که با باور اهل ایمان بیشتر سازگار است. البته با یک دستکاری و انحراف در معنا و مفهوم آن. در برابر پیشنهاد معقول و منطقی و مطلوب که انفاق کنید و از مالتان بذل و بخشش کنید، مشرکین و کفار به اهل ایمان می گویند:

أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ

پاسخی که کفار و مشرکین می دهند رنگ و لعاب دینی دارد. خاستگاه پاسخ آنها دین است. انتظار دارید ما به مردم کمک کنیم!؟ آنها هم چون ما مخلوق خداوند هستند. خداوندی که ما را آفریده آنها را نیز آفریده است. اگر خداوند می خواست و صلاح می دانست که آنها هم مرفه باشند، امکان رساندن وسائل برای آنها هم نیز فراهم می کرد. این که آنها تهی­دست و بدبخت و بیچاره اند؛ چون خداوند خواسته است. با خواست خداوند که نمی شود در افتاد. ما که در برابر خواسته الهی نمی توانیم مقاومت کنیم. آیا ما خدمت کنیم به آنان که اگر خدا می خواست خودش به آنها کمک می کرد. ما مسئولیتی در برابر آنها نداریم و ما دایه مهربان تر از مادر که نیستیم.

چقدر پاسخ دینی و اعتقادی و آسمانی است. استفاده ابزاری از دین آن هم به گونه ای که خود هیچ اعتقادی به آن ندارند. عقیل در دوره خلافت برادرش امیرالمومنین، خدمت حضرت امیر می آید و درخواست کمک می کند. حضرت می فرماید کمی صبر کن تا بیت المال را که خواستیم توزیع کنیم سهم تو را خواهم داد. و اگر جواب نداد سهم خودم را هم به تو خواهم داد. عقیل می گوید اینها در برابر نیاز من چیزی نمی شود. تا به این جا را بیشتر در کتابها نقل کرده اند و از این جا به بعد را کمتر توجه شده است. از برادرش قهر می کند و راهی شام می شود. سراغ معاویه می رود. معاویه از او می خواهد که به مسجد بروند و معاویه در برابر مردم چند کیسه پول به عقیل می دهد و خطاب به مردم ماجرا را نقل می کند که مردم: عقیل سراغ برادرش رفت و از او مقداری پول درخواست کرد و علی به او نداد ولی از من که پول درخواست من به او چند کیسه پول دادم. علت آن را می دانید؟ علتش این است که علی آن چه از بیت المال در اختیار دارد معتقد است از آن مردم است و طبیعی است که حق بهره از مال مردم را ندارد. این تجاوز به اموال مردم خواهد بود. اما من معتقدم هرچه از اموال در اختیار من است از آن خداوند است. و من نماینده خداوند در روی زمین هستم. برای تقرب به خداوند از این اموال به هرکس که بخواهم و هر مقدار هم که بخواهم می بخشم.[9]

سخن معاویه چقدر عوام فریبانه است. به گونه ای مردم را می فریبد که گویا خود او به مراتب بیشتر از حضرت امیر به خداوند پای بند و مقرب است. اموال مردم را غارت کرده و بعد مدعی می شود که این اموال از آن خدا است. و خود او هم نماینده تام الاختیار خداوند. کفار و مشرکین از همین شیوه بهره می بردند.

در بین مردم نیز این تلقی نادرست وجود دارد. کسی که به مکه یا کربلا یا عتبات عالیات می رود و در بازدیدی که از او انجام می گیرد عده اغی آستین پاره و یقه کنده تهی دست برای نوشیدن شربت و میوه ای نایل به دیدار می شوند و شاید هم با این قصد که از عتبات عالیات برگشته و ارزش و قداست خاصی پیدا کرده است. اینها به زیارت که نمی توانند بروند ولی از زیارت زایر شاید چیزی به اینها نیز برسد. اما در دید و بازدیدها اغلب گفته می شود: مکه و کربلا لیاقت می خواهد. زیارت عتبات لیاقت و توفیق می خواهد. یعنی کسانی که پول حتی خریدن نان و خورشت آن را ندارند هیچ توفیق و لیاقتی ندارند. این نوع رفتار و سخن گفتن در حقیقت تحقیر طرف مقابل است. در در آیه اشاره به کفار دارد که آنها چنین می گویند ولی اختصاص به آنها ندارد. احتمالا این تفکر از آن ها ناشی شده و در سطح جامعه و حتی بین اهل ایمان ریشه دوانیده است.    

این نوع نگرش اشتباه است که مردم را خداوند خودش باید تامین کند. تامین مردم دخالت در کارهای خداوند است. اگر کارها بر عهده خدا باشد مسئولیت مردم چه خواهد بود؟ اینها دم از مشیت خداوند می­زدند ان لو یشاء الله اطعمه. اینها اگر آه در بساط ندارند چون خداوند نخواسته است؟ این نوعی تلقی است که هر نوع سختی و بدی و آسیب را به خداوند نسبت می دهند. چنان که در علم کلام یکی از مباحث اساسی شرور و رابطه آن با خداوند است. چرا خداوند شر را آفریده است؟

مشیت خداوند

خداوند دو جور مشیت دارد:

1- مشیت تکوینی

2- مشیت تشریعی

آن چه خداوند خواسته است و خودش هم خواسته است و خواسته خداوند هیچ ربطی به مخلوقات ندارد بلکه خودش مستقیما هم اقدام می کند. این را مشیت یا خواست تکوینی خداوند می گویند. قحطی و ویرانی و آبادانی و زلزله و ماه گرفت و خورشید گرفت و سیل و رعد و برق و... را خود خداوند خواسته است. یعنی اموری که به طور طبیعی اتفاق می افتد. اینها خواسته مستقیم خداوند است. برگی از درخت بدون خواست او نخواهد افتاد. بدون دخالت و واسطه دیگران انجام می گیرد. این مشیت تکوینی است. یعنی فرمان خدا بدون واسطه و دخالت انجام می گیرد. چه رفاه و آسایش برای مردم باشد و چه محرومیت. حتی آفرینش موجودات نیز مشیت تکوینی است. اتفاقهایی است که به صورت عادی و طبیعی رخ می دهد. مثلا تفنگ را سازنده اصلی آن برای چه ساخته است؟ تفنگ را ساخته اند تا با آن شلیک کنند. اگر تفنگی شلیک نکرد کسی به آن پول نمی دهد. آن را به عنوان کالای خراب و به درد نخور دور می اندازند. پس خاصیت تفنگ شلیک کردن است. علاوه بر شلیک سرعت و برد تفنگ است. فرق است بین تفنگی که 50 متر برد دارد و تفنگی که 600 متر برد دارد و نیز تفنگی که با دوربین بیش از هزار متر را هم دقیق بدون ذره ای خطا می زند. فرقی نمی کند در برابر تفنگ هندوانه قرار بگیرد یا پرنده و یا انسان. اگر در تفنگ گلوله گذاشتند و شلیک کرد و به جایی اصابت کرد به نظر شما این از خوبی تفنگ است یا از بدی تفنگ. این همه تذکر می دهند که تفنگ اساب بازی نیز؛ لوله تفنگ را رو به کسی نگیرید به معنای این است که هر لحظه ممکن است از دهانه لوله، گلوله ای بیرون بیاید و به کسی اصابت کند. این جزو محسنات تفنگ است. اگر کسی با همین تفنگ بازی کرد و به ناگاه شلیک شد و کمانه کرد و به خود فرد اصابت کرد. نمی شود گفت که چرا این اتفاق بد و ناگوار افتاد. کار اسلحه همین است. به ناگاه انبوهی از مواذ منفجره انفجار می یابد و عده ای کشته می شوند و بعد هم می گویند چرا این اتفاق افتاد؟ کار مواد منفجره انفجار است. اصلا برای انفجار ساخته شده است. اگر منفجر نشود که به عنوان مواد خراب تلقی خواهد شد. کار زلزله ویران کردن است. برای زلزله مهم نیست که چه چیزی روی خط زلزله باشد. هرچه باشد تا 8 یا 9 و یا ده ریشنر خرابی به بار خواهد آورد. و بیشتر زلزله ها تقریبا 5 و یا شش ریشتر اتفاق می افتد. هر چیزی که نتواند با این میزان از ریشتر مقاومت کند خراب خواهد شد. این طبیعت زلزله است. نمی شود گفت زلزله شر است. زلزله بد است. زلزله یعنی آزاد سلزی نیروی متراکم و انباشته زیر زمین. با طبیعت و تحولات طبیعی که کاری نمی شود کرد. اینها را مشیت تکوینی می گویند.   

مشیت تشریعی خواسته هایی است که در راستای اراده و یا اعمال اراده انسان قرار می گیرد. اصلا مشیت تشریعی در رابطه با انسان معنا پیدا می کند. اراده تشریعی یعنی خداوند خواسته است که مردم کارهایی را انجام دهند. از مردم خواسته است که تا درایت و فکری که دارند و با فکر و انتخاب و حسن نیت خودشان کارهایی را انجام بدهند. این اراده تشریعی خدا است. خداوند خواسته است که همه افراد ایمان بیاورند. همه انسانها اهل بذل و بخشش باشند. خداوند خواسته است که افراد مجرد ازدواج کنند. و همه متاهلها صاحب خانه و فرزند شوند. همه انسانها با هم مهر بورزند و با یک دیگر مهربان باشند. اینها را خداوند خواسته است

آن جایی که خواست خدا تخلف ندارد اراده تکوینی است. اما جایی که از مردم خواسته که کاری را انجام بدهند. ممکن است مردم انجام بدهند و ممکن است که انجام ندهند. آن چه بر عهده مردم گذاشته شده است؛ اینها تخلف پذیر است. زیرا واسطه در بین است. و ممکن است که نظر افراد و همت و نیت آنها تعلق بگیرد که اقدامی بکنند و گاه ممکن است اراده آنها تعلق نگیرد. و نخواهند که کاری انجام بدهند. اراده خداوند در ماه رمضان روزه همه افراد عاقل و بالغ است. و در مقام عمل بعضی این خواسته را اجرا نمی کنند. هم خدا خواسته و هم حتمی الوقوع نیست. باید بین این دو نوع خواست و مشیت فرق گذاشت.

قدر به معنای اندازه گرفتن است. اندازه گیری دو جور است:

اندازه گیری تکوینی یعنی خواسته و تکالیف و آنچه در خیر و صلاح مردم است به صورت وظایف و تکلیف بیان شده است:

إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ[10]

ما قرآن را در شب قدر فرو فرستادیم.

قدر یعنی شب تدوین قانون و وظایف. شبی که احکام و تکالیف انسان توسط کتاب آسمانی قرآن حتمیت یافت و ابلاغ گردید.

إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُّبَارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ.[11]

ما آن را در شبى فرخنده و مبارک نازل کردیم زیرا ما آگاه کننده بودیم.

به قرآن کریم فرقان هم می گویند؛ البته فرقان نام اختصاصی قرآن نیست. بلکه به کتاب موسی هم فرقان گفته شده است: ولقد آتینا موسى وهارون الفرقان.[12]

همانا به موسى وهارون فرقان را دادیم.

با عنایت به این که کتاب تورات مجموعه ای از احکام الهی است. بیش از 600 فرمان در تورات بیان شده است. و به اعتبار همین احکام بدان فرقان گفته می شود. قرآن هم به اعتبار همین احکام الهی فرقان گفته می شود. اگر به قرآن فرقان گفته می شود چون اصول و موازین اصلی وظایف جامعه بشری تا پایان زندگی دنیوی و آغاز قیامت تدوین و ابلاغ شده است.

منظور از تقدیر، امور مادی و جسمانی و طبیعی نیست. طول عمر و محل زندگی و امور عادی و طبیعی زندگی و بیماری و سلامتی و رزق و بهبود کشاورزی و صنعت و اقتصاد و... نه؛ اینها جزو تقدیر مورد نظر نیست. بلکه منظور از تقدیر، اعلان امور و احکام شرعی است.

اگر بپذیریم که منظور از قدر احکام و امور شرعی است و مراد قانون نازل و ابلاغ شده باشد؛ شب قدر شب نزول قرآن می شود. تمام وظایف مقرر مردم در آن گنجانیده شده است. وظایف شرعی و انسانی او تدوین شده است.

شب قدر از مشترکات شیعه و سنی است. اهل سنت هم شب قدر دارند. گویا آنها شب بیست و هفتم را قدر دارند و آن را احیا می دارند. و شیعه بیشتر شب بیست سوم را به راز و نیاز و شب زنده داری می پردازد. و شب قدر شبی است که قرآن نازل شده است. و آن شب تقدیر تشریعی امور است. در نهایت به یاد شب نزول قرآن سعی می کنیم که همه ساله آن شب را گرامی بداریم. نگذاریم آن موهبت عظیم از خاطره ها محو بشود. گرامیداشت آن شب به یاد ماندنی است. مثل گرامیداشت روز عاشورا که زنده اش می­داریم. لذا در این شب به حمد و شکر و سپاس خداوند می پردازیم. و برای آن که نشان بدهیم که احیای ما چگونه است با قرآن این شب را سپری می کنیم.

تلاوت قرآن کریم.

این که در شب قدر قرآن را روی سر می گیرند دارای معنا و مفهوم خاصی است. یعنی این سر ما و این هم قدم قرآن. ای قرآن! تو سرور و تاج سر ما هستی. جای تو بالای سر ما است. این نوعی ادای احترام در برابر قرآن کریم است. اگر به افراد گفته می شود ما خاک پای شما هستیم یعنی شما روی سر ما جا دارید. شما مایه عزت و احترام و سر بلندی ما هستید. این به معنای خضوع و تسلیم در برابر قرآن کریم است. چون قرآن همه چیز ما است. یک مسلمان همه سرمایه زندگی اش قرآن کریم است.   

و بعد هم در ادامه مراسم شب قدر، سراغ کسانی می رویم که قرآن را برای ما آورده اند و به دست ما رسانده اند. قدردانی و سپاس از زحمات پیامبر اکرم(ص) و بعد هم ائمه هدی(ع) است. و رنجهایی که پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع) در این راه تحمل کردند. لذا نام او را به عظمت یاد می کنیم و از او می خواهیم که ما را در اظهار ادب و عمل به قرآن بیشتر و بهتر یاری کند. و بعد هم آنان که تفسیر و تشریح کننده قرآن هستند. آنها تجلی عینی قرآن کریم هستند.

این شب قدرکه در سور قدر بدان تصریح شده، شب قدر تشریعی است. البته قدر تکوینی هم داریم. شب تقدیر امور؛ تقدیر شقاوت و سعادت. این شب قدر غیر از شب نزول قرآن و قدر تشریعی است. لذا دعا می کنیم و تضرع می کنیم که نام ما در دفتر اشقیا ثبت نشود. سعه رزق از خداوند می خواهیم توفیق حج می خواهیم. دور بودن از تهمتهای ناروا از خدا می خواهیم. شب قدر تکوینی ممکن است سالانه باشد. و شاید هر لحظه باشد. در بین مردم رایج است که می گویند عمرش به دنیا نبود. یعنی برای او عمر خاصی قبلتر لحاظ شده است و این پیمانه لبریز گردیده و دیگر جایی برای ادامه زندگی او نمانده است. هر لحظه فرصت قدر است؛ البته شبها فرصت بهتری است برای راز و نیاز و... که در ذیل سوره مزمل به تفصیل از آن سخن گفته ایم.

أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ

بیان شد کفار مدعی شدند که اگر خداوند بخواهد خود می تواند همه را تامین کند.

إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ

ضلال مبین صرفا گمراهی نیست. بلکه گمراهی آثار و تبعات هم دارد. از آن جمله بد فهمی و کژ فهمی است. در سوره بقره می فرماید و اذا خلوا الی شیاطینهم. منافقین وقتی که سراغ دوستان خودشان می روند. از دوستان و همفکرانشان به شیاطین تعبیر شده است. چون مشرکند. چون در برابر خداوند ایستاده اند. راهی غیر از راه خداوند و عبودیت او را در پیش گرفته اند. این می شود شیطان. همین افراد دچار بدفهمی و کژ اندیشی هم می شوند. لذا از آن تعبیر می شود به ضلال مبین. گمراهی ای که لازم نیست خیلی توضیح داده شود. بلکه خیلی شفاف و روشن است که نمی فهمند. اینها می گویند اگر خداوند می خواست خودش به اینها پوب و منال می داد. این سخن پوچ و بی معنایی است. در این صورت فتوت و جوانمردی چه خواهد شد؟ اسباب امتحان چه خواهد شد؟ ما باید بررسی کنیم و امکانات خودمان را به کار بگیریم تا وسیله تکامل و تعالی و صواب خود ما فراهم شود. مراتب صفا و وفای ما باشد. اینها راههایی برای آزمایش خود ما است. خداوند به ما نعمتهای بسیاری داده است که این نعمتها را ما نباید از دیگران دریغ کنیم. زکات در قرآن ناظر به همه این انفاقات است.  

 

[1] - سوره نسا آیه 78

[2] - شعرا، آیه 61

[3] - ویکی پدیا درازگودال ماریانا

[4] - ویکی پدیا، اورست

[5] -جاثیه آیه 12

[6] - شعرا آیه 117

[7] - طه، آیه 124

[8] - سوره طه آیه 100

[9] - اخبار الطوال دینوری

[10] - سوره قدر آیه اول

[11] - دخان، آیه 59

[12] - سوره انبیاء، آیه 48

  • حسن جمشیدی

وَآیَةٌ لَّهُمْ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ ﴿37﴾

و شب برای آنها نشانه‏اى است که روز را از آن برمى‏کنیم و بناگاه آنان در تاریکى فرو مى‏روند.

وَآیَةٌ لَّهُمْ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ

یکی از آیات الهی شب است. در جای دیگری از شب و روز به عنوان دو آیه یاد کرده است. وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ.[1] شب و روز را دو نشانه قرار داریم. هر چیزی که زیاد در دسترس باشد از میزان ارزشش کاسته خواهد شد. هیچ کس در باره اهمیت و ارزش اکسیژن صخبت نمی کند. چون در دسترس است. اما کسی که به قله دماوند رفته است قدر و منزلت اکسیژن را خوب می فهمد. نمی تواند نفس بکشید.  چون مردم شب و روز را زیاد دیده اند از چشمشان افتاده است. در این جا شب را یاد کرده است که شب پدیده ای است که روز را می کَنُیم و می کشیم روی شب. روز هم چون یک لایه ای بر روی شب کشیده می شود و یا شب هم چون یک لایه بر روی روز کشیده می شود.  

سلخ به معنای کندن است. کندن پوست را سلخ گویند و سلاخی هم به همین معنا است. کسی که پوستش را می کند. سلاخ همان قصاب است که به اقتضای پوستی که از حیوان می کند به او سلاخ می گویند. در حمام به رختکن مسلخ می گفتند. جایی که لباس را از تن می کنند. لباس هم به منزله پوست است. شاید به همین اعتبارهم به انقضا و پایان کاری انسلاخ بگویند. دوره اش تمام شد و پایان پذیرفت.

فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ[2]

 پس آن گاه که ماههای حرام پایان پذیرد.

گویا روز روی شب است. شب در پرتو روز پنهان است. به نظر می رسد بنیان و اساس و زیر بنا شب است و رو بنا روز است. پوسته را که از روز بکنیم شب می ماند. چرا شب اصل و اساس است. زمین گرد است و از گردش آن شب و روز ایجاد می شود. از روی شب، روز را می کنیم و مردم به تاریکی شب وارد می شوند. چرا در آیه روز را به تبع شب مطرح کرده و شب را اصل و اساس بیان فرموده است. و اگر روشنایی می آید در حقیقت چیزی آمده و روشنایی ایجاد کرده است.

کواکب دید چون دُر شب افروز

که شب از نور ایشان بود چون روز

در آیه تصریح دارد که یکی از نشانه ها شب است. پس محور و مدار در آیه شب است. شب را باید به عنوان اصل و محور دانست. شب را ما از روز بکَنّیم و در بیاوریم. یا پوسته روز را از روی شب بکنیم و برداریم. در نتیجه چه خواهد ماند؟ تاریکی.

در جامعه گفته می شود اصل فرد است یا جامعه؟ نسبت به روز و شب هم گفته می شود اصل ظلمت است نه روشنایی. چون اصل عدم است. نبود نور. نور امر وجودی است. یک عارضه است. پس علتی باشد تا آن را ایجاد کند. اصل در اشیا عدم است. نبوده و بعد بود شده اند. و برای بودنشان علت می خواهند. در فقه هم این اصل حاکم است. از آن به اصالة العدم تعبیر می شود. فلان کار بر مردم واجب است یلا خیر؟ اصالة العدم آن را می گیرد که واجب نیست مگر دلیل شرعی بیاید و آن را واجب کند. آیا این خانم همسر آن آقا است؟ اصالة العدم می گوید خیر؟ باید ثابت کند که این خانم از آن آقا است. این اصلی مسلم است. فلان منزل از فلانی هست یا نه. اصل در این است که از او نیست مگر یک دلیل بیاورد که از آن اوست. مثلا سابقه تصرف. سند مالکیت. ارث از پدر و مادر و... سابقه هرچیزی با عدم و ظلمت است. روشنای پدیده و وجودی است که بعد پدیدار شده است. در نظام فکری و عقلی هم این گونه است. در برابر ظلمت، جهل و در برابر نور علم قرار می دهیم.

وَاللّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا[3].

و خدا شما را از شکم مادرانتان در حالى که چیزى نمى‏دانستید بیرون آورد

وقتی به دنیا آمدیم صفر بودیم. هیچ نمی دانستیم. کم کمک دستم بگرفت و شیوه راه رفتن آموخت.

گویند مرا چو زاد مادر

پستان به دهان گرفتن آموخت

شبها بر گاهواره من

بیدار نشست و خفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد

تا شیوه راه رفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم

الفاظ نهاد و گفتن آموخت[4]

 و بعد هم سراغ مدرسه و معلم رفتیم. امّی هم یعنی کسی که بیسواد است. در برابر اهل کتاب که باسواد. امی یعنی بدون کتاب. کسی که اهل کتاب نیست. کسی که اهل کتاب نباشد مانند کسی است که از مادر زاده شده است. اول ما جاهل هستیم و بعد به تدریج عالم می شویم. همین که این پوسته روشن را از ما بگیرند با ظلمت رو به رو خواهیم شد. عامل نور را که اگر از ما بگیرند چیزی دیده نمی شود. ما از شب، روز را می گیریم. سلخ را روز آخر هر ماه می گویند. و روز بعد از آن را غره ماه. بعد از سلخ غره است. و غره بعد از سلخ است.

چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ

پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ

می نوش که بعد از من و تو ماه بسی

از سَلخ به غٌرّه آید از غره به سلخ[5]

قلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیَاءٍ أَفَلَا تَسْمَعُونَ [6]

بگو هان چه مى‏پندارید اگر خدا تا روز رستاخیز شب را بر شما جاویدان بدارد جز خداوند چه کسی براى شما روشنى مى‏آورد. آیا نمى‏شنوید.

... اگر به امر خدا شب ادامه پیدا کند. و مستمر بماند چه کسی برای شما روز را می آورد و اگر همیشه بخواهد روز بیاید و شب نباشد چه کسی می تواند آن را دگرگون کند. گردش شب و روز در ید و قدرت خداوند است.

فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ ﴿37﴾

در روایات آیه شریفه این گونه معنا شده است که لیل را به معنای یک دوره آمده است. دوره ظلمت و تاریک فکری مردم دانسته می­شود. و نهار به معنای آن بخشی که بشر با روشن فکری و دیدی بالا و حد اعلی به سر برند. یوم به معنای دوره شکوفایی وجدان و انسانیت و اخلاق است. شب به معنای دوره خفقان و بربریت و وحشیت و...

در نومیدی بسی امید است

پایان شب سیه سپید است.[7]

 سیاه به معنای استبداد؛ تیر بختی، بدبختی، نگون بختی، و... دوره استبداد به پایان می رسد و دوره روشنایی و روز و نورانیت فرا می رسد. در دوره جهالت خداوند پیامبرانی می فرستد و گاه مردم از هدایت الهی سر باز می نند و به همان دوره قبل خود بر می گردند. قبل از اسلام دوره جاهلیت بوده است. این دوره را حضرت امیر خوب تبیین می کند. شبی است این دوره. در ظلمت دور و شریف و کس و ناکس.

خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.

حضرت امیر شصت و سه سال ببیشتر نداشت که هم دوره جاهلیت را دید و هم دوره اسلام و هم برگشت به جاهلیت را.

و من خطبة له علیه السلام إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلى الله علیه و اله) نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ أَمِیناً عَلَى التَّنْزِیلِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِینٍ وَ فِی شَرِّ دَارٍ مُنِیخُونَ بَیْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَیَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْکَدِرَ وَ تَأْکُلُونَ الْجَشِبَ وَ تَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَکُمْ الْأَصْنَامُ فِیکُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِکُمْ مَعْصُوبَةٌ

و منها فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلَّا أَهْلُ بَیْتِی فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَیْتُ عَلَى الْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْکَظَمِ وَ عَلَى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ

و منها وَ لَمْ یُبَایِعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ یُؤْتِیَهُ عَلَى الْبَیْعَةِ ثَمَناً فَلَا ظَفِرَتْ یَدُ الْمَبَائِعِ وَ خَزِیَتْ أَمَانَةُ الْمُبْتَاعِ فَخُذُوا لِلْحَرْبِ أُهْبَتَهَا وَ أَعِدُّوا لَهَا عُدَّتَهَا فَقَدْ شَبَّ لَظَاهَا وَ عَلَا سَنَاهَا (وَ اسْتَشْعِرُوا الصَّبْرَ فَإِنَّهُ أَدْعَى إِلَى النَّصْرِ)

از خطبه‏های آن حضرت است

همانا خداوند محمّد(ص) را برانگیخت، تا مردمان را بترساند، و فرمان خدا را چنانکه باید رساند. آن هنگام شما ای مردم عرب بدترین آیین را برگزیده بودید، و در بدترین سرای خزیده. منزلگاهتان سنگستانهای ناهموار، همنشینتان گرزه مارهای زهردار. آبتان تیره و ناگوار، خوراکتان گلو آزار. خون یکدیگر را ریزان، از خویشاوند بریده و گریزان. بتهاتان همه جا بر پا، پای تا سر آلوده به خطا.

و از این خطبه است: نگریستم و دیدم مرا یاری نیست، و جز کسانم مددکاری نیست. دریغ آمدم که آنان دست به یاریم گشایند، مبادا که به کام مرگ در آیند. ناچار خار غم در دیده شکسته، نفس در سینه و گلو بسته، از حقّ خود چشم پوشیدم و شربت تلخ شکیبایی نوشیدم

و از این خطبه است: برنتافت که خود را رهین بیعتش سازد تا پذیرفت که بهای این بیعت را بپردازد ، امّا آن که فروخت نارستگار است، و آن که خرید زیانبار. کنون ساخت جنگ بیارائید، و ساز پیکار آماده نمایید، که زبانه - آتش - آن نیک بلند است و تابان، و روشنی آن نمایان. و شکیبائی را شعار خود دارید، که شاهد پیروزی را در کنار آرید.

پیامبر آمد تا بیدار کننده جهانیان باشد و مردم جزیرة العرب با بدترین آیین و سنت زندگی می کردند و در بد سرزمینی. سنگلاخ یعنی مرکز سنگ. فقط سنگ است. سنگهای تیز و برنده که نمی شود روی آن راه رفت تا چه رسد بخواهد کارکند.  کشاورزی امکان ندارد. حضرت امیر به تفصیل توضیح داده و معرفی کرده است.

راستی خاتم فیروزه بواسحاقی

خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.[8]

بیانی که در بالا عرض شد از آخرین سخان حضرت امیر(ع) است.

کتابی نگارش یافته است که آخرین سخن بزرگان را آورده اند. از جمله سخنانی که بیان شده است آخرین جمله خلیفه دوم مسلمانان که پیامش این بود:

قد قتلنی العجم عجم به قرینه یعنی یک ایرانی مرا کشت. و در بعضی از نقلها گفته است:  ادرکوا الکلب، فقد قتلنی " یا " دونکم الکلب ، فقد قتلنی.[9] سگ را بگیرید؛ مرا کشت!

اما حضرت امیر در آخرین سخنش بعد از ضربت خوردن توسط ابن ملجم فرمود: فزت و رب الکعبه. مرگ را مایه رستگاری خود می داند. و آن چه بیان شد آخرین سخنان آن حضرت است.

امام(ع) وصیتی دارد به امام حسن و امام حسین. متن بسیار زیبا و دلنشینی دارد و بیانگر نوع تفکر و اندیشه حضرت امیر(ع) است. که این متن نیز جزو آخرین فرمایشات آن امام همام است.

دنبال این دو بزرگواران فرستادند. اینها برای خود صاحب خانه و فرزند بودند. دعوت به عمل آوردند بعد از ضربت خوردن توسط ابن ملجم. آن طبیب کندی هم آمد و معاینه کرد. سر را دید که صدمه دیده و کاسه سر را دید که شکافته شده و به مغز رسیده است. قابل التیام نیست آب پاکی ریخت و به زبان بی زبانی گفت که به فکر رفتن باشند و وصیت بفرمایند. و فرمود همین امشب به آخر نمی رسد که علی به آخر نمی رسد. دو فرزند من به خاطر بشنوید و بشنوید. تو ای حسن وصی من هستید. و مسوول بعد از من هستید. و تو ای حسین برادرت را تنها نگذار. پس حرف او را گوش دهی. هرجا که او سخن گفت خاموش باشی. تا ایشان هست ابتکار عمل دست ایشان است. و بعد فرمود عزیزانم تقوا و تعهد را فراموش نکتید پای بند باشید مسلمان شناسنامه ای نباشید. و به رشته و ریسمان الهی محکم بچسبید و از دست ندهید. کتاب عزیزی که در بین شما است آن را گرامی بدارید.  

تو جانشین من هستی نسبت به ابن ملجم اگر گذشتی که هیچ و اگر قصاص خواستی باید عکس العمل به اندازه عمل باشد. مردم خشمگین هستند شما باید به عدل و انضباط اسلامی عمل کنید. مثله کردن کار خوبی نیست باید به دستور پیامبر عمل کرد و پیامبر نهی فرموده است. امام حسین هم در این خون بها و خونخواهی سهم دارد. او هم نسبت به قاتل تسلطی دارد. و ان ابن ملجم ضربنی ضربة... آن لحظه ای که به من زد دو ضربه زد. یکی کارگر نبود و دومی کارش را کرد. اگر او را قصاص کنید با دو ضربت. نه بیشتر. اگر با شمشیر اول از بین رفت همان و الا شمشیر دوم. دومی را حسین بزند. فرزند عزیزم جو خاصی است در این شرایط قانون عمل نمی شود احساسات است. باید قانون باشد و مردم را مهار کنند. اینها به بهانه ابن ملجم می خواهند قبیله اش را با خاک یک سان کنند دیگری حرفی زده و کاری کردی نباید غیر او را تنبیه کرد. طرف تعهد نا به جایی کرده و انگشستش را به دهان می گیرد. این غیر عدالت است. جنایت را دیگری انجام داده اند چوبش را من بخورم. ما به انگشت سبابه برای پشیمانی شبیه هستیم.  الان دوره ظلمت است. جاهلیت ثانویه است. معاویه مرا کشت تو را خواهد کشت. تا این جکوکت را قبضه نکند و یک سره نکند و ثبت نکند دست بر نمی دارد. صلاح تو با شیعیان در صلح هستند. عده ای هم هستند که مخالف صلح هستند. الگوی شما پیامبر است و پیامبر در حدیبیه صلح کرد. لباس احرام پوشیده بودند و کار به صلح کشید. و سال بعد سه روز مکه را در اختیار شما قرار می دهند و چنین کردند. در همین جا عمر خیلی مخالف صلح بود. پیامبر را تحت فشار قرار داد. حتی در نبوت لیشان هم تردید می­کرد.  تو اگر صلح کردی خانه نشین خواهی شد. ممکن است عده ای بیایند و شعار بدهند و با تو پیمان ببندند و حمایت و همکاری کنند اینها اگر می خواستند که همکاری کنند با پدرت همکاری می کردند. کوفی ها وفا ندتارند. تو را در نیمه راه رها می کنند. با تو می آیند و بی تو بر می گردند. پیمان می بندند و فردایش عمل نمی کنند. در نظر خواهی داشت که معاویه زهر خودش خواهد ریخت. موقعیت حساس است از این جنگها و کشتن ها نفعی به شما نخواهد رسید. و مواظب خون عزیز و پیروان خودت باش. جنگ فایده ای ندارد. حق و قرآن قریب است.  

و تو ای حسین! پسرش یزید سراغ تو خواهدآمد با کمال تاسف تو را می کشند. و همراه با هفده نفر از خانواده ات را خواهند کشت. این را می بینم که تو از این مردم از آب رایگان بی بهای مجانی بخواهی و ندهند و کمک بخواهی و یاری ات نکنند. و خواهم دید که خاندان تو را اسیر کرده اند. خیمه های شما را تاراج کرده اند. من احساس می کنم که دیگر آسمان رحمت نیست بلکه باید آتش ببارید.

این وصیت نامه بیانگر همان شب ظلمانی است بعد از روز روشن.   

اینک متن وصیت حضرت امیر:

و من وصیة له(ع) للحسن و الحسین (ع) لما ضربه ابن ملجم لعنه الله:

أُوصِیکُمَا بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ أَلاَّ تَبْغِیَا اَلدُّنْیَا وَ إِنْ بَغَتْکُمَا وَ لاَ تَأْسَفَا عَلَى شَیْ‏ءٍ مِنْهَا زُوِیَ عَنْکُمَا وَ قُولاَ بِالْحَقِّ وَ اِعْمَلاَ لِلْأَجْرِ وَ کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً أُوصِیکُمَا وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ وَ صَلاَحِ ذَاتِ بَیْنِکُمْ فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا ص یَقُولُ صَلاَحُ ذَاتِ اَلْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ اَلصَّلاَةِ وَ اَلصِّیَامِ.

 اَللَّهَ اَللَّهَ فِی اَلْأَیْتَامِ فَلاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَ لاَ یَضِیعُوا بِحَضْرَتِکُمْ.

 وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی جِیرَانِکُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّکُمْ مَا زَالَ یُوصِی بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ.

 وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی اَلْقُرْآنِ لاَ یَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُمْ وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی اَلصَّلاَةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ.

 وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا.

 وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی اَلْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ أَلْسِنَتِکُمْ فِی سَبِیلِ اَللَّهِ وَ عَلَیْکُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ اَلتَّبَاذُلِ وَ إِیَّاکُمْ وَ اَلتَّدَابُرَ وَ اَلتَّقَاطُعَ لاَ تَتْرُکُوا اَلْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلنَّهْیَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ فَیُوَلَّى عَلَیْکُمْ شِرَارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ یُسْتَجَابُ لَکُمْ ثُمَّ قَالَ یَا بَنِی عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ لاَ أُلْفِیَنَّکُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ اَلْمُسْلِمِینَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ أَلاَ لاَتَقْتُلُنَّ بِی إِلاَّ قَاتِلِی اُنْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ وَ لاَ تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ إِیَّاکُمْ وَ اَلْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْکَلْبِ اَلْعَقُورِ.

 ترجمه[10]

بسم اللَّه الرحمن الرحیم؛ این آن چیزى است که على بن ابى طالب وصیت مى ‌کند. على به وحدانیت و یگانگى خدا شهادت مى ‌دهد، و اقرار مى ‌کند که محمد بنده و پیغمبر خداست، خدا او را فرستاد تا مردم را هدایت کند و دین خود را بر ادیان دیگر غالب گرداند ولو کافران کراهت داشته باشند. همانا نماز، عبادت، حیات و ممات من از خدا و براى خداست، شریکى براى او نیست من به این دستور امر شده ام و تسلیم خداوند هستم. اى پسرم حسن! تو و همه فرزندان و اهل بیتم و هر کس را که این نامه به او برسد به امور زیر توصیه و سفارش مى ‌کنم:

هرگز تقواى الهى را از یاد نبرید، کوشش کنید تا دم مرگ بر دین خدا باقى بمانید.

همه با هم به ریسمان خدا چنگ بزنید و بر اساس ایمان به خدا متحد باشید و از هم جدا نشوید، همانا از پیغمبر خدا شنیدم که مى ‌فرمود: اصلاحِ میان مردم از نماز و روزه دائم افضل است و چیزى که دین را محو و نابود مى ‌کند فساد و اختلاف است ولاحَولَ ولاقُوَّة إلّابِاللَّهِ العلیّ العظیم.

ارحام و خویشاوندان را از یاد نبرید، صله رحم کنید که صله رحم حساب انسان را نزد خدا آسان مى ‌کند.

خدا را، خدا را! درباره «یتیمان»، مبادا گرسنه و بى ‌سرپرست بمانند.

خدا را، خدا را! درباره «همسایگان» خوش‌رفتارى کنید، پیغمبر آن قدر در مورد همسایه سفارش کرد که ما گمان کردیم مى ‌خواهد آن‌ها را در ارث شریک کند.

از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره قرآن، نکند دیگران در عمل به قرآن بر شما پیشى گیرند!

از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره نماز چرا که نماز ستون دین شماست.

از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره کعبه خانه پروردگارتان، مبادا حج تعطیل شود که اگر کعبه خالى بماند و حج متروک شود مهلت داده نخواهید شد و مغلوب دشمنان خواهید شد.

از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره ماه رمضان که روزه آن ماه سپرى است براى آتش جهنم.

از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره جهاد در راه خدا از مال و جان خود در این راه کوتاهى نکنید.

از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره زکات مال که زکات، آتشِ خشمِ الهى را خاموش مى ‌کند.

از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «امت پیامبرتان» مبادا مورد ستم قرار گیرند.

از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «صحابه و یاران پیغمبرتان» زیرا رسول خدا درباره آنان سفارش کرده است.

از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «فقرا و تهیدستان» آن‌ها را در زندگى خود شریک کنید.

از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «بردگان و کنیزان» که آخرین سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله درباره این‌ها بود. على علیه السلام مجدداً سفارش نماز را کرد و فرمود: کارى که رضاى خدا در آن است در انجام آن بکوشید.

با مردم به خوشى و نیکى رفتار کنید همان طورى که قرآن دستور داده است و به ملامت مردم ترتیب اثر ندهید.

امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید، نتیجه ترک آن این است که بدان و ناپاکان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند کرد، آن گاه هر چه نیکان شما دعا کنند دعاى آن‌ها مستجاب نخواهد شد.

بر شما باد که بر روابط دوستانه میان خود بیافزایید، به یکدیگر نیکى کنید از کناره‌ گیرى از یکدیگر و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهیزید.

کارهاى خیر را به مدد یکدیگر و اجتماعاً انجام دهید و از همکارى در مورد گناهان و چیزهایى که موجب کدورت و دشمنى مى ‌شود بپرهیزید: «تعاونوا على البرّ والتقوى...».

از خدا بترسید که کیفر خدا شدید است: «واتقوااللَّهَ إنّ اللَّهَ شَدیدُالعِقاب».

خداوند نگهدار شما خاندان باشد و حقوق پیغمبرش را در حق شما حفظ فرماید، اکنون با شما وداع مى ‌کنم و شما را به خداى بزرگ مى ‌سپارم و سلام و رحمتش را بر شما مى ‌خوانم. در آخر این وصیت در کافى آمده است که پس از پایان وصیت حضرت پیوسته مى گفت: «لاإله إلاّاللَّه» تا وقتى که روح مقدسش به ملکوت اعلى پیوست.

در نهج البلاغه است که در پایان وصیت، امام علیه السلام فرزندان خود را مخاطب ساخت و به آن‌ها فرمود: «یا بنی عَبدُالمطّلب لایَلفِینَّکُم تَخُوضونَ دِماءَ المُسلمینَ خُوضاً تَقولون. قُتِلَ أمیرُالمؤمنین! ألا لایَقْتُلُنَّ بی إلاّ قاتلی، اُنظروا إذا اَنا مُتُّ مِن ضَربَتِهِ هذهِ فَاضربوهُ ضَربَةً، لایُمثَّل بالرَّجُلِ فإنّی سَمِعتُ رَسولَ اللَّه صلی الله علیه و آله یَقول. إیّاکُم والمُثلة ولو بِالکلْبِ العَقور؛

اى فرزندان عبدالمطلب! نیابم شما را که در خون مسلمانان فروروید و دست به کشتار بزنید به بهانه این که بگویید امیرالمؤمنین کشته شده و بدانید که در برابر من جز کشنده من کسى نباید کشته شود، نگاه کنید چون من از ضربت او از دنیا رفتم به او یک ضربت بزنید و او را مُثله نکنید که من از رسول خدا شنیدم که مى فرمود: "از مُثله ‌کردن بپرهیزید اگر چه به سگ گزنده و هار باشد.

با توجه به آن چه گذشت اگر نبود پوشش و لایه روز و روشنایی هر آینه بشریت در ظلمت و تاریکی باقی می ماند.

در ذیل بعضی از آیات به دو پدیده مهم عالم خلقت پرداخته شده است شب و روز و به نحوی خورشید و ماه.

وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ ﴿38﴾

و خورشید به [سوى] قرارگاه ویژه خود روان است تقدیر آن عزیز دانا این است.

وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا

در این آیه به شمس اشاره شده است. گرما بخش و نور رسان ما است. نار و نور. خداوند در آیاتی به بیان ویژگی های آن پرداخته است. ضمنا از یک اعتقاد و باور مردم به این پدیده داشتند از آن پرده بر می دارد و آن را رد می کند. خورشید پدیده مهمی است ولی نه در حد و اندازه پرستش. مهر پرستی که همان خورشید پرستی است. سلیمان یکی از وظایفش پیشگیری از همین آیین بود. در مملکت سبا که یمن امروز است ملکه سبا حکمران آنجا بوده است.

 اذْهَب بِّکِتَابِی هذَا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا یَرْجِعُونَ . قَالَتْ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتَابٌ کَرِیمٌ.  إِنَّهُ مِن سُلَیْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ .أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ (سوره نمل آیه 28تا 31)

به خورشید پرستی آنها اشاره شده است. چون خورشید را منبع و منشا هستی می دانستند. خیر و برکت را در زندگی خودشان از خورشید می دانستند لذا خورشید را می­پرستیدند.

نخستین چیزی که در آیه شریفه بیان فرموده حرکت خورشید است. خورشید متحرک است و در جریان است. حرکتی است که ما می بینیم خورشید طلوع می کند و از افق سر می کشد و اوج می گیرد و به نصف النهار می رسد و زوال ظهر. و بعد هم به سمت غروب می رود. و در افق غربی غایب می شود.

حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا ۗ قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا(کهف آیه 86)

تا آنگاه که به غروبگاه خورشید رسید به نظرش آمد که خورشید در چشمه‏اى گل‏آلود و سیاه غروب مى‏کند و نزدیک آن طایفه‏اى را یافت. گفتیم اى ذوالقرنین اختیار با تو است یا عذاب مى‏کنى یا در میانشان روش نیکویى پیش مى‏گیرى.

منجمین و ستاره شناسان قبول نداشتند که خورشید حرکت می کند و این را خطای چشم می دانستند. و ادله زیادی دارند که زمین مرکز عالم نیست بلکه خورشید مرکز عالم است و زمین به دور خورشید می چرخد. آن چه ما می بینیم علم تایید نمی کند و آن چه را علم می گویید ما نمی بینیم. لذا آقایان مفسرین این حرکت خورشید را انتقالی می دانند. خورشید خودش ساکن است ولی مجموعه منظومه شمسی در حال حرکت به سمت ستاره یا منظومه وگا است. مثلا همه ما در کشتی نشسته ایم یا همه ما در هواپیما ساکن و آرام آرام نشسته ایم و هواپیما و کشتی در حال انتقال ما به مقصد است. حرکت کشتی و حرکت هواپیما حرکت انتقالی است.  

زمین یک حرکت وضعی دارد که چرخش دور خودش باشد. و خورشید هم چون زمین یک حرکت وضعی دور خودش دارد. که به تبع آن همه منظومه حرکت دارد و یک حرکت انتقالی هم دارد که همه منظومه شمسی به سمت منظومه وگا در حال حرکت است. پس خورشید ثابت نیست. در حال حرکت و استمرار است.

 أَلَا إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ[11]

إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ.[12]

لِمُستَقَرّ لَهَا.

به سوی قرارگاهی در حرکت است. خورشید می رود تا در جایی آرام و قرار بگیرد.

در بعضی از قرائتها که تقریبا مورد تایید ائمه نیز هست لامستقر لها آمده است. لای نافیه به جای لام جاره. . این خورشید در حرکت است و قرار و آرامی نخواهد داشت. الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ ...[13] دنیا دار مقر نیست بلکه دار ممر است. منظومه شمسی هم ناپایدار است. محکوم به نابودی و نیستی و فنا است. و منجمین معتقدند که خیلی از کارایی اش را خورشید از دست داده است و تقریبا در حال ورود به کهولت و فرسودگی است. خورشید فانی است. از بین رفتنی است. اگر پایدار نیست پس قابل پرستش هم نیست.

حضرت ابرهیم ابتدا ستاره رفت و بعد هم سراغ ماه رفت و گفت این خدای من است ستاره که رفت و بعد هم ماه رفت و فرمود اینها که از بین می روند من دوست ندارم. من خدای ناپایدار را نمی پسندم و بی زارم. چون خورشید برآمد گفت این پروردگار من است. خورشید بزرگتر بود و روشنایی بیشتری دارد. ماه یک سیاره است و خورشید یک ستاره است از خودش نور دارد. زمین و ماه از خود حرارت ندارند بلکه حرارت از ستاره است از خورشید است. همین که خورشید غروب کرد گفت این هم که ناپایدار است این هم به درد خدایی نمی خورد. پروردگار یعنی پایداری. یعنی بی نیازی یعنی ثبات و دائمی.

فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآَفِلِینَ. فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ. فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تُشْرِکُونَ [14]

پس چون شب بر او پرده افکند ستاره‏اى دید گفت این پروردگار من است و آنگاه چون غروب کرد گفت غروب‏کنندگان را دوست ندارم. و چون ماه را در حال طلوع دید گفت این پروردگار من است آنگاه چون ناپدید شد گفت اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود قطعا از گروه گمراهان بودم. پس چون خورشید را برآمده دید گفت این پروردگار من است این بزرگتر است و هنگامى که افول کرد گفت اى قوم من من از آنچه [براى خدا] شریک مى‏سازید بیزارم.

إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفاً وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ

من از روى اخلاص پاکدلانه روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم.

در آیاتی از قرآن کریم روی حرکت و افول و نابودی خورشید خیلی تاکید شده است.

اذ الشمس کورت. اذا النجوم انکدرت.

این موضع قرآن در برابر عقاید گذشتگان در برابر اجرام آسمانی بود. آنها اجرام آسمانی را تافته جدا بافته می دانستند. اجرام را از سر ما نمی دانستند. عناصر اسیری می دانستند. ما از عناصر ترکیبی هستیم؛ قابل برگشت به عنصر اصلی هستیم. هر ترکیبی به منشا اصلی و غیر مرکب بر می گردد. عالم را عالم کون و فساد می گفتند. کون یعنی عالم ترکیب. مرگ خودش نوعی تجزیه است. پس "قدیم" تنها خداوند نیست  بلکه ستارگان هم قدیم هستند. اجرام آسمانی هم قدیم هستند.

إِذَا السَّمَاء انشَقَّتْ[15]

آسمان آن گاه که شقه شقه شود. از هم جدا بشود. از هم فروبپاشد.

إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ[16]

خورشید در هم کوبیده و پرس بشود.

در هم کوبیده شود و خلاهایش کاسته شود و از بین برود. فرضیه است که اگر پرس قوی ای باشد و فشرده شود شاید کره زمین به اندازه پرتقالی بشود. بدون این که از وزن کاسته شود فقط از حجمش کاسته خواهد شد.  

وَإِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ[17]

ستارها رها شوند؛ ول بشوند.

آسمان که در هم پیچیده شود جایی برای خورشید نخواهد بود. در نتیجه خورشید فروخواهد پاشید. خورشید که از هم بپاشد منظومه شمسی همه اش فروپاشیده خواهد شد. بستر حیات از لین خواهد رفت.

پس نمی شود به آن چه ناپایدار است دل بست و آنها را خدای خود دانست.

کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ.[18]

هر چه بر [زمین] است فانى‏شونده است.

کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ[19]

همه چیزاز بین می رود مگر روی پروردگار

ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ ﴿38﴾

این ناپایداری و تغییرات و جا به جایی را خداوند برای خورشید مقدر کرده است خداوند علیم و عزیز. این تغییر و تحولات تقدیر الهی است. برنامه ای است که خداوند برای خورشید تدارک دیده است. خداوندی که شکست ناپذیر است و دانا است. خداوندی که می داند که چه کند.

وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ ﴿39﴾

و برای ماه ایستگاههایی تدارک دیده ایم تا همچون شاخک خشک خوشه خرما برگردد.

قمر به معنای ماه در برابر خورشید و ستاره ها

منازل جمع منزل به معنای ایستگاه، قرارگاه، استراحت گاه، جایی که در آن برای لحظاتی کوتاه توقف می کنند. محل فرود و نزول.

عرجون جمع آن عراجین و به معنای خوشه خرما است هم چون عنقود به معنای خوشه انگور.

نزدیکترین ستاره به ما خورشید است و نزدیکترین سیاره هم به ما ماه است. و حال آن که خورشید و ماه فراوانی در عالم وجود دارد. ما شاهد و بیننده یکی از آنها هستیم.

در گذشته مطرح می شد که خورشید هم نور و هم گرما می دهد ولی بعضی معتقد بودند که نور از خورشید است ولی گرما از خورشید نیست بلکه گرما از خود زمین است. منبع گرما و حرارت خود زمین است. در آیات قرآن چنین آمده است:

و جعلنا الشمس سراجا. خورشید را چراغ قرار داد.

 وَجَعَلْنَا سِرَاجًا وَهَّاجًا[20]

و چراغى فروزان قرار دادیم.

هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیَاء وَالْقَمَرَ نُوراً.[21]

او کسی است که خورشید را روشنایى بخش و ماه را نور قرارداد.

تَبَارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّمَاء بُرُوجاً وَجَعَلَ فِیهَا سِرَاجاً وَقَمَراً مُّنِیراً.[22]

فرخنده و بزرگوار است آن کسى که در آسمان برجهایى نهاد و در آن چراغ و ماهى نوربخش قرار داد.

وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً.[23]

و ماه را در میان آنها روشنایى‏بخش گردانید و خورشید را چراغى قرار داد.

در آیات شریفه از خورشید به عنوان سراج و ضیاء یاد شده است و از ماه با عنوان و تعبیر نور. هم چنان که نیک می دانید چراغ در افکار همومی و تلقی مردم چیزی است که نورش از خودش می باشد. چراغ تولید نور می کند و روشنایی منزل از خودش نیست بلکه از نور چراغ است. از خورشید به عنوان چراغ و سراج یاد شده است چون تولید نور می کند. و نور از خودش می باشد. و ماه که به عنوان نور و منیر از آن یاد شده است چون نور از خودش نیست. روشنایی ماه مانند روشنایی داخل اتاق است. روشنایی اتاق از چراغ و روشنایی ماه از خورشید است. ضمنا بین نور و ضیا فرق است. نور دامنه اش گسترده و فراگیر است هم شامل نوری می شود که از خود شی ساطع می شود و هم شامل نوری می شود که بر شیء می تابد. هم بر روشنایی بخشی چراغ نور گفته می شود و هم بر روشنای اتاق. به بیان دیگر نور هم می تواند از ذات شی ناشی شده باشد و هم عارض بر چیزی باشد. مانند:

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ[24]

خدا نور آسمانها و زمین است مثل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشه‏اى است آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت‏ خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى افروخته مى‏شود نزدیک است که روغنش هر چند بدان آتشى نرسیده باشد روشنى بخشد روشنى بر روى روشنى است‏ خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مى‏کند و این مثلها را خدا براى مردم مى‏زند و خدا به هر چیزى دانا است.

در این آیه از خداوند به عنوان نور تعبیر شده است و در آیات بالا از ماه با عنوان نور یاد شده بود. بر خلاف ضیا که به نوری گفته می شود که از ذات خود شی نشات گرفته باشد.

نکته دیگری که شاید بعضی از مفسرین بدان توجه نکردند این است که نور روشنایی بخش است ممکن است گرما بدهد و ممکن است گرما ندهد. البته منظور گرمای عرفی است گرچه به نظر می رسد نور بدون حرارت غیر ممکن است. نور همراه با حرارت است ولی در بین عرف و مردم بین نور و گرما فرق می گذارند. برای روشنایی چراغ گردسوز می گذارند و برای گرمابخشی چراغ سه فتیله. گرچه همان چراغ گرد سوز هم ایجاد حرارت می کند اما نه بمانند چراغ سه فتیله. اگر به خورشید چراغ گفته شده است چون هم منشا نور از خود آن است و هم گرما بخش است بر خلاف ماه که فقط انعکاس نور دارد نه گرما.

بنابراین عقیده صرفا روشنایی بخشی خورشید درست نیست. چراغ هم گرما تولید می کند و هم نور. اگر خورشید چراغ است هم نور افشانی دارد و هم گرما زا است.

این ماه سیاره ای است در منظومه شمسی است. ماه جزو دار و دسته زمین است. ماه ملازم زمین است. دور زمین می چرخد. از یک نظر زمین و ماه چشم به خورشید دارند. زمین بیست و چهار ساعت به دور خودش می چرخد. زمین و ماه از خورشید نور می گیرند. گاه ماه از خورشید نور می گیرد در ایام البیض. شبهای بدر که ماه کامل است. و در همین چرخشها فاصله ماه از خورشید زیاد می شود و از نور خورشید دور می شود و ماه در محاق قرار می گیرد. و ماه در تاریکی مطلق است. و بعد از این سه شب ماه دو باره پیدا می شود و از پشت زمین در می آید. هلال پیدا می شود. ماه در سه شب اول هلال است.

قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ

ماه برای خودش منزلهای گوناگون دارد. دائره ای را باید در ظرف یک ماه طی کند. اگر آن دایره به دوازده بخش تقسیم بشود، در هر برج، دو روز و نیم قمر(ماه) توقف دارد. که مجموع آن سی روز می شود. این را برج قمر می گویند. که زمان آن 60 ساعت یا همان دو روز و نیم است.

نام برج‌های دوازده‌گانهٔ دائرةالبروج با (معانی) و دیگر اسامی آنها عبارت است از:

1- برج حمل: ( قوچ - بره - گوسفند

2- برج ثور: (گاو نر) گاو

3- برج جوزا: (دوپیکر) توأمان - زُروان

4- برج سرطان: ( خرچنگ) چنگار

5- برج اسد: ( شیر) یا شیر بزرگ؛ شیراختر

6- برج سنبله: ( خوشه) دوشیزه - عذرا - آناهیتا

7- برج میزان: ( ترازو)

8- برج عقرب: ( کژدم) گژدم

9- برج قوس: ( کمان) کماندار - کمانگیر - آرش - آرش کمانگیر - رامی - نیماسپ

10- برج جدی: ( بزغالهٔ نر) بزغاله - بز - بز دریایی - کُریشک

11- برج دلو: ( آب‌کش) آبریز - بُرز

12- برج حوت: (ماهی) سمکةالشمالیة[25]

این که گفته می شود قمر در عقرب است و بعضی از کارها کراهت دارد و یا منجمین آن را بدشگون می دانند به جهت بودن ماه در برج عقرب است. یعنی از آغاز هر ماه هفت­تا 60 ساعت(هفت ضرب در شصت یعنی چهار صد و بیست ساعت) محاسبه شود و از آغاز 60 ساعت هشتم(بعد از 420 ساعت حدود هفده روز و اندی) قمر در عقرب خواهد بود تا پایان شصت ساعت هشتم(یعنی تا پایان 480 ساعت از آغاز ماه). گفته می شود برای ازدواج و عمل زناشویی و تولید نسل و بعضی امور دیگر چندان مطلوب نیست.

یک صورت فلکی هم داریم که در صورت فلکی قمر(ماه) هر سی روز در یک منزل قرار می گیرد و مجموع آن نیز دواز ماه فلکی است که به همان دوازده برج  خوانده می شود. اگر گفته می شود قمر در برج عقرب است یعنی از بیست سوم فروردین تا بیست و پنجم فروردین سال 96 قمر در برج عقرب است. یا نوزدهم تا بیست و یکم اردیبهشت قمر در برج عقرب است. منظور همان 60 ساعت است. اما اگر گفته می شود قمر در صورت فلکی عقرب است منظور دوم آبان تا اول آذر است. یعنی مراد حدود سی روز است که از آغاز سال هفت تا سی روز بشمارید و آغاز هشتم آن صورت فلکی قمر در عقرب خواهد بود.   

ماه با آن عظمت به جایی می رسد که هم چون عرجون می شود. خوشه های خرما را عرجون می گویند. هر خوشه خرما حدود بیست کیلو وزن دارد. به شاخه آویزان است نمی شکندو نمی افتد. نمی ریزد. ولی شاخه را کج می کند. حتی عاد کالعرجون بر می گردد هم چون شاخه نخل. خمیده می شود. خرما از وقتی که شکل می گیرد تا زمانی که از نخل می برند شش ماه می گذرد. روزهای آخر تقریبا بیش از پنج ماه از زمان خوشه بندی گذشته خرما رسیده است. وزن به خود گرفته است. سنگین شده است بر روی شاخه فشار وارد می کند.

ماه هم این گونه است. سبک و سنگین می شود. در محاق قرار می گیرد و هیچ دیده نمی شود و در شبهای مهتابی قصر ماه زیبا و دلربا در دل آسمان می درخشد. و بعد هم باریک و لاغر می شود. ماه هم رو به ضعف و انکسار و خمیدگی است.

گفت گل رویت بپژمرد آخر - وین طراوت در او نماند باز[26]

هم ماه و هم خورشید در حال حرکت و دگرگونی اند. رو به ضعف و سیستی دارند و فقط آن که تغییر نپذیرد خداوند سبحان است.

 

[1] - اسرا، آیه 12

[2] - توبه آیه 5

[3] - نحل آیه 78.

[4] - ایرج میرزا شعر مادر

[5] - رباعیات حکیم عمر خیام

[6] - قصص آیه 71

[7] - نظامی، لیلی مجنون

[8] - حافظ

[9]- نیل الاوطار - شوکانی - ج 6 ص 160؛ السنن الکبری - بیهقی - ج 3 ص 113 ؛ فتح الباری - ابن حجر عسقلانی - ج 7 ص 50

[10] - این وصیت در نهج البلاغه به عنوان نامه 47 آمده که در بالا متن آن را آوردیم. آقای سید اصغر ناظم‌زاده در کتاب تجلی امامت آن را به کمک نسخه‌های مختلف با تفصیل بیشتری بازنویسی کرده است. از آن منبع نقل می‌کنیم. منابع ایشان عبارتند از: کافى، ج 7، ص 51؛ نهج البلاغه، نامه 47؛ شرح ابن ابى الحدید، ج 6، ص 120؛ اسدالغابه، ج 4؛ مسعودى مروج الذهب، ج 2، ص 425؛ تحف العقول، ص 197؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 142؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 85 و بحارالانوار، ج 42، ص 248.

[11] - شوری؛ آیه 53

[12] - بقره، آیه 156

[13] - خطبه 128

[14] - انعام آیه 76-79

 [15]  - سوره انشقاق آیه 1

[16] - تکویر آیه 1

[17] -  تکویر آأیه 2

[18] - الرحمن آیه 26

[19] - قصص، آیه 88

[20] - نبا، ، آیه 13

[21] - یونس آیه 5

[22] - فرقان، آیه 61

[23] - نوح، آیه 16

[24] - نور، آیه35

[25] - ویکی پدیا

[26] - حافظ

  • حسن جمشیدی

وَإِن کُلٌّ لَّمَّا جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ ﴿32﴾

و قطعا همه آنان در پیشگاه ما احضار خواهند شد.

همه این گذشته ها از قوم ثمود و قوم عاد و قوم امالقه و... همه اینها به صورت اجتماع احضار خواهند شد. همه آنها که از بین رفته اند و اثری هم از آنها باقی نمانده است گرد هم خواهند آمد. استثنا نخواهد داشت. همه خواهند آمد و به صورت دسته جمعی هم خواهد بود نه فرد فرد. چنان که یکی از نامهای قیامت یوم الجمع است. روزی که همگان گرد هم آیند. روز گردهمایی همگانی.

محضرون از ریشه احضار است. از نظر حقوقی احضار مرحله سوم است. به متهم اول ابلاغ می شود که در روز معین در دادگاه حضور بیابد. اگر استنکاف و امتناع کرد؛ به او اخطار خواهند داد. اگر ترتیب اثر نداد مرحله احضار و جبر خواهد بود. به زور او را خواهند برد. همه بالاجبار در محکمه عدل الهی باید حضور بیابند. بنابراین مردن به معنای نیست شدن نیست و یا مردن به معنای ختم پرونده افراد نیست. بلکه مردن به معنای حضور در دادگاه عدل الهی است. حضور همگانی. همه انسانها به عنوان متهم استنکاف کرده و متمرد و فراری، حاضر می شوند.   

وَآیَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ ﴿33﴾

و زمین مرده، نشانه ای است براى آنها که زنده­اش گردانیدیم و دانه از آن برآوردیم که از آن مى‏خورند.

چون بحث قیامت و معاد مطرح شد ممکن است بعضی نسبت به رستاخیز استبعاد داشته باشند. ظرفیت عقلانی آنها گنجایش این واقعیت مسلم را نداشته باشد و نتوانند بدان تن در دهند. در قرآن برای این که قیامت را ساده و همه فهم کند می فرماید بهترین نمونه از قیامت همین فصول سال است که همه ساله تکرار می شود. همین زمینهای موات و بی حاصل که در دسترس شما است؛ گاه همین اراضی با دخل و تصرف احیا می شود. این خود دلیلی بر قیامت و رستاخیز است. در فقه بابی است تحت عنوان احیای موات است یعنی به حاصل آوردن زمینهای مرده؛ زمینهای بی حاصل را دو باره زنده کنند.

چند نوع مرگ و زندگی داریم:

زندگی و مرگ رشدی؛

یکی از آثار حیات و زندگی نمو و رشد و بازدهی است که این در مورد زمین این گونه است. گیاهانی زنده اند که نمو داشته باشند. بازده داشته باشند. دانه ای را می کارید نمو می کند و از زمین سر بیرون می آورد و... اراضی مرده یعنی اراضی بدون محصول و اراضی زنده یعنی اراضی دارای بازده و محصول. هرچه دارای نمو باشد حیات دارد.

زندگی و مرگ احساسی

شاخص دوم از علائم حیات احساس و شعور است. اگر درک و شعور و احساس نداشت مرگ خواهد بود. بعضی از افراد وقتی دچار صحنه ناگواری می شوند تقاضای مرگ می کنند که ای کاش خداوند به آنها مرگ می داد تا این روز را نمی دید. در حقیقت تقاضای اصل مرگ را ندارد. بلکه می خواهد بگوید: ای کاش این قدرت درک و احساس را نمی داشتم و تا عمق فاجعه را دریابم.  

زندگی و مرگ عقلی؛

 شاخص سوم برای زندگی و یا مرگ داشتن نیروی تعقل و بررسی و تفکر و پایان نگری است. با این ملاک می تواند ارزیابی کند. بررسی کند.

إِنَّکَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاء[1]

البته تو این ندا را به گوش مردگان و گوش کران نمی توانی برسانی.

وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ[2]

و تو کسانى را که در گورهایند نمى‏توانى شنوا سازى.

ارجاع به امر محال است. ابو جهل را مرده دانسته است به گونه ای که دیگر به او نمی شود چیزی حالی کرد. اصرار به فهم او نداشته باشید. ابوجهل زندگی نباتی دارد چون نمو و رشد دارد. زندگی جانوری هم دارد چون احساس و درک هم دارد ولی زندگی انسانی ندارد چون تعقل و تفکر ندارد. و بر اساس تعصب قبیلگی به همان راه خود می رود و اهل منطق و برهان نیست. نمی پذیرد. تن به حقیقت نمی دهد.   

منظور از حیات زمین، تعقل و تفکر و یا احساس نیست بلکه همان شاخص اول مورد نظر است. همین حیات در زمین نمونه ای از قیامت است. الان که فصل زمستان است و هوا سر و در کوهها برف آمده و هوا هم کاملا بارانی است. در ایام بهار که به اطراف مشهد می رویم گلها و چمنها دچار تحرک شده اند. از زمین برآمده اند. آثار حیات در زمین مشاهده می شود. حشر و قیامت و رستاخیز ما هم چون بهار است. و مرگ ما هم، هم چون زمستان.

موضوع قیامت و رستاخیز باید تبیین بشود. قیامت به معنای نمردن و زنده بودن انسان است. نمردن است. فانی نشدن است. اغلب مردم طرفدار این معنا هستند. مرگ را برابر فنا نمی دانند. و بعد از مرگ قایل به زندگی هستند.

بعضی معتقد بودند که زندگی مجدد در خود قبر است. در قبر زنده خواهند شد. لذا برای زندگی وی در داخل قبر تدارک می دیدند. داخل قبر را ترمیم می کردند. جدارهای داخل قبر را از چوب ساج می ساختند که مقاوم بود  تا رطوبت اثر نکند. مقداری جواهرات و طلا و دیگر اشیای قیمتی برای وی می گذاشتند. کم حجم و پر بها برای روز مبادا. بالاخره نباید فردی که مرده و دستش از جهان ما کوتاه است بدون سرمایه بماند. زمانی که از قبر برخاست دست و بالش خالی نباشد. اگر قبرها بررسی شود اشیای قیمتی از قبرها پیدا می شود. نفس بودن این اشیا در قبرها به معنای پذیرش این واقعیت که مردن پایان زندگی نیست. زندگی ادامه دارد پس باید برای وی تدارک دید. طلا و جواهر گذاشت تا بعدها که سر از خاک برداشت بتواند هزینه کند.   

گروهی هم معتقدند که با مرگ نمی میرد ولی روحش به همین دنیا بر می گردد. روح سراغ بدن می آید و زندگی را دنبال می کند. متوفی را که در داخل قبر می گذاشتند لوح و سنگ نوشته می گذاشتند. مشخصات او را می گذاشتند که اگر روح او برگردد اشتباه نکند. اگر متمکن بودند به این بسنده نمی کردند بلکه بدن را مومیایی می کردند. در اتاق مهمی با تمامی امکانات وارد عمل می شدند حدود بیست و پنج روز طول می کشید تا فرد را مومیایی کنند.  یک گروه سی و پنج نفره طی این مدت کار می کردند. الان اگر دقت کرده باشید هنوز مژه فراعنه نریخته است. در اجسام مومیایی شده مژه ها سالم باقی مانده است. هزینه سنگینی است. ولی ارزشش را دارد که این بدن ضایع نشود. آماده باشد برای بازگشت مجدد روح. روح که برگشت سراغ جسد خودش برود. اشتباهی سراغ بدن دیگری نرود.

سنگ نوشته هایی که هم اکنون روی قبرها موجود است گرچه در شرع هم برای زنده­ها جزو کارهای مستحب تدفین است ولی این سنگ نوشته ها از فرهنگ کهن باقی مانده است. در لوح هایی که روی قبرها می گذاشتند تصویر چند وسیله روی آنها حکاکی شده بود: شانه و گلدان. شانه و گلدان وجهش این است روحی که وارد قبر می شود بعد از مدتی از قبر که می خواهد برخیزد به هم ریخته است. ژولیده است. بوی گِل و کافور و بوی ماندگی می دهد. از قبر که خواست برخیزد و بیرون بیاید با گل خودش را خوشبو کند. با شانه خودش را مرتب کند و ژولیدگی را از بین برد. اگر دقت کرده باشید در سنت دینی در مساجد آیینه کاری نمی شود چون در مسجد باید خود را از یاد برد. باید فقط خدا را دید و به یاد خدا بود. اما در مقابر آیینه به کار می برند. برای اموات حجله که می بندند بخش زیادی از آن آیینه است آیینه کاری مخصوص مقابر است. چون آقا یا خانم که سر از خاک برداشت با گُل خودش را خوشبو کند و به آیینه نگاه کند و سر و وضعش را مرتب کند و بعد هم به راه بیفتد.

سر قبرها نان و حلوا و شیرینی می برند. شبهای برات-در حقیقت عصرهای برات باید گفت- و بعد از ظهر آخر سال و نیز عصر پنج شنبه سر قبرها می روند و خرما یا حلوا و یا چربی شیرین و یا نان روغنی شیرین می برند. بیشتر نانهای مخصوصی است که برای سر قبر درست می کنند البته از همین نوع نان هم در ماه رمضان برای افطار بعضا درست می کنند. این عمل یادگار گذشته است که اینها را برای خود مرده می گذاشتند. مرده که مدتی مرده و دسترسی به غذا نداشته است حالا که می خواهد برخیزد؛ بی رمق شده است. باید توان از دست رفته بازبیابد. از لیوان شربتی که برای او گذاشته اند بنوشد. از نان و شیرینی که بر سر قبر گذاشته اند استفاده کند و  جانی دوباره پیدا کند. ولی حالا زنده ها از حلوا و شیرینی و شربت آن استفاده می کنند. آداب و رسومش هست ولی اهداف و انگیزه ها متفاوت شده است.

این را اصطلاحا تناسخ می گویند. بعد از مردم فرد مرده بار دیگر به همین دنیا بر می گردد. و به زندگی خودش دو باره ادامه می دهد.

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَ‌بِّ ارْ‌جِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَ‌کْتُ[3]

وقتی که زمان مرگ یکی از آنها فرا برسد بگویند پروردگارا ما را بازگردان شاید کارهای شایسته ای انجام بدهیم. چنان کنیم که تا کنون نکرده ایم.

کلا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَ‌ائِهِم بَرْ‌زَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ

نه چنین است. هرگز چنین نیست. این صرفا یک ادعا است. فقط حرفی است که می زنند. دیگر راهی برای بازگشت نیست. پیش روی آنها برزخ است تا روزی که برانگیخته شوند.

هر که از این دنیا رفت امکان برگشت ندارد. از برزخ امکان برگشت نیست. تناسخ در نگاه دینی اسلامی کاملا مردود است. از نظر علمی و فلسفی هم می گویند محال است. تناسخ ارتجاع است. بازگشت است. یک روح که هفتاد سال با این بدن ارتباط داشته و کمالاتی پیدا کرده و رشد یافته است؛ این روح دوش به دوش بدن  به کمالات خود رسیده است. حالا این روح به کمال رسیده، دو باره به دنیا برگردد و با بدنی همراه شود که فرسوده و درهم ریخته و نابود شده است. روح هفتاد ساله را بدهند به مثلا جنین چند ماهه. این امر دشوار و محالی است. اصلا ناشدنی است.  

جوانی چُست، لطیف، خندان، شیرین زبان؛ در حلقه عشرت ما بود که در دلش از هیچ نوعی غم نیامدی و لب از خنده فراهم. روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نیوفتاد، بعد از آن دیدمش زن خواسته و فرزندان خاسته و بیخ نشاطش بریده و گل هوس پژمرده. پرسیدمش چه گونه‌ای و چه حالِ تو است؟ گفت: تا کودکان بیاوردم دگر کودکی نکردم.

ماذا الصبی و الشیب غیر لمتی

و کفی بتغیر الزمان نذیرا

چون پیر شدى ز کودکى دست بدار

بازى و ظرافت به جوانان بگذار

طرب نوجوان ز پیر مجوی

که دگر ناید آب رفته به جوی

دور جوانی به شد از دست من

آه و دریغ آن زمن دل فروز

پیر زنی موی سیه کرده بود

گفتم ای مامک دیرینه روز

موى به تلبیس سیه کرده گیر

راست نخواهد شدن این پشت کوز

حالا بعد از این همه سال این روح پرواز کرده بخواهد به بدن فرسود برگردد؛ محال است و این که برگردد به یک کالبد سه ماهه و چهار ماهه در جنین در رحم زن این هم محال است.

اگر سخن از حیات و احیا به میان آمده است مراد زندگی برزخی است. معاد به معنای بودن آن هم نوع خاصی است. زندگی که بعد از مرگ اتفاق می افتد. برگشت به این دنیا نیست بلکه زندگی خاص عالم برزخ است.

این بهار نو ز بعد برگ‌ریز

هست برهان وجود رستخیز

در بهار آن سرها پیدا شود

هر چه خوردست این زمین رسوا شود

بر دمد آن از دهان و از لبش

تا پدید آید ضمیر و مذهبش

سر بیخ هر درختی و خورش

جملگی پیدا شود آن بر سرش[4]

وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ

و بیرون کردیم ما از آنها دانه را پس از آن می خورند. در زمستان بذرها کاشته می شود و در فصل بهار و تابستان سبزه ها سر بر می آورند و دانه ها هویدا می شوند و زندگی در زمین پدیدار می شود.

از آیه استفاده شده که انسان در اصل گوشت خوار نیست بلکه دانه خوار است چون در آیه دانه یعنی گیاه را مطرح کرده است. فمنه یاکلون. چه مستقیم و چه غیر مستقیم انسان دانه خوار و گیاهخوار است. ساختمان دهان و دندان انسان هم این گونه است. دندان کرسی را به عربی طوانح می گویند دندان آسیاب. طاحونه یعنی آسیاب. دست و دهان انسان برای دریدن و تکه پاره کردن گوشت و حیوان نیست بلکه برای کندن و خوردن گیاه است. گرچه ترک گوشت را منع کرده اند ولی زیاده روی در آن یقینا آثار نامطلوبی دارد. و شاید آیه نیز گواهی بر گیاه خواری انسان باشد. و یا این که گیاه غذای اصلی انسان است. یا همگان از گندم استفاده می کنند و یا از ذرت که آن نیز دانه است.

در ادامه بحث قیامت برای اثبات آن به زندگی گیاهان اشاره ای داشت که چگونه در هر سال زندگی به گیاهان بر می گردد انسان نیز می تواند زندگی دوباره ای داشته باشد.    

وَجَعَلْنَا فِیهَا جَنَّاتٍ مِن نَّخِیلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِیهَا مِنْ الْعُیُونِ﴿34﴾

و در آن زمین، باغهایى از خرما و انگور قرار دادیم و چشمه‏ها را در آن شکافتیم.

 و ما مقدر کردیم در زمین باغهایی از خرما و انگور. نخیل به معنای درخت خرما است و عنب به معنای خود انگور است. درخت خرما و تاک (درخت انگور)  وجود دارد. درخت است و میوه آن. در آیه شریف نخیل نام درخت آمده است و نه اثر آن که انواع خرما باشد و انگور که میوه است و نه درخت انگور که تاک است. یکی درخت میوه است و نه میوه و دیگری میوه است و نه درختش.

در بین تمام میوه ها فقط خرما و انگور بیان شده است. این که درخت خرما و نیز انگور بیان شده است شاید وجهش این باشد که چون انگور و خرما غذا/میوه است.  خرما و انگور جنبه غذایی بیشتر دارد تا جنبه میوه ای. در زکات فطره چند چیز پیشنهاد شده است یکی خرما و یکی هم کشمش در برابر گندم و جو؛ چون اینها در حکم غذا هستند. خرما و انگور در بین میوه ها بیشتر مورد توجهند. و خیلی هم راحت قابل حمل و نقلند. زردالو را باید خام چید. گلابی را باید پیش از رسیدن چید. چون اینها قابل نقل و انتقال به راحتی نخواهند بود. سریع الفسادند. انگور مقاوم است. الان انگور را از خارج به راحتی می آورند. خرما از مناطق گرم سیر می آورند اصلا فساد ندارد. هم جنبه جا به جایی دارد و هم فساد ناپذیر است.

درخت انگور اگر انگورش چیده شود چیز دیگری برای استفاده ندارد. قابل استفاده نیست. برگ و شاخه آن برای حیوانات هم چندان مطبوع نیست. البته در فصل بهار بعد از رویش برگها از برگ آن هم به مقدار کمی برای غذای خاصی استفاده می کنند. تاک فقط محصولی که دارد انگور است. البته از شاخه های آن اگر سوزانده شود و تبدیل به زغال شود برای قلیان شاید بد نباشد. حالا که انواع چوب آمده است و برای قلیان شاید به زغال میم توجه نکنند. ولی خرما درختش هم قابل استفاده است. خرما یکی از محصولات این درخت است. از برگش هم استفاده می شود؛ سفره نان هم از لیف خرما است. خلال دندان هم از نخل است. از خارهای ظریفش خلال می سازند. از لیفهایش طناب درست می کنند. حتی کفش هم می ساختند. در بین جهیزیه حضرت زهرا سلام الله علیها این ارقام به چشم می خورد: یک تخت عربى از چوب و لیف خرما و دو تشک از کتان مصرى که یکى پشمى و دیگرى از لیف خرما بود و چهار بالش، دو تا از پشم و دو تاى دیگر از لیف خرما.

در خطبه ای که شاید آخرین خطبه ای باشد که آن حضرت ایستاده بیان فرمود از نوف بکّالى نقل شده است که امیرمؤمنان على(ع) در کوفه روى قطعه اى سنگ که جعدة بن هبیره مخزومى نصب کرده بود ایستاد در حالى که پیراهنى خشن از پشم بر تن داشت و شمشیرش را با بندى از لیف خرما حمایل کرده بود و در پاهایش کفشى از لیف خرما بود و پیشانى اش از اثر سجده، پینه بسته بود، این خطبه را ایراد کرد... [5]

خرما از جمله درختهای پر خیر و برکت است. حتی عربها پشتی های خود را هم از درخت خرما درست می کردند. درخت خرما از ذره ذره اش می شود استفاده کرد. تنه اش هم قابل استفاده است. تنه درخت خرما هم کرامت ساز است.

دقت شود که در قرآن اسامی بدون مطالعه و پرتاب نشده است بلکه حساب شده به کار رفته است. در همین آیه از درخت خرما اسم برده شده و از میوه تاک که انگور باشد. در هیچ کجای قرآن از عموی پیامبر به نام و عنوان اصلی اش نامبرده نشده است. ابولهب نام و عنوان قرآنی او است و نام اصلی اش عبدالعزی است. خداوند از بردن نامش هم ابا داشته است. او را عبد العزی بخواهد خطاب کند. این نکته مهمی است که در فرهنگ و ادب قرآن کاملا رعایت شده است. گرچه در جزیرة العرب خرما و انگور بیشتر است این بدان معنا نیست که میوه های دیگری نباشد ولی ارزش غذایی این دو واقعا شگفت آور است. خرما کرامت خیز است. درخت خرما مظهر بخشندگی است. کریم است. شاید به همین جهت نام این دو در این آیه آمده است.

گرت ز دست برآید، چو نخل باش کریم

ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد[6]

و عن ابن عمر قال : قال رسول الله (ص): إِنَّ مِنْ الشَّجَرِ شَجَرَةً لَا یَسْقُطُ وَرَقُهَا وَإِنَّهَا مَثَلُ الْمُسْلِمِ فَحَدِّثُونِی مَا هِیَ ؟ فَوَقَعَ النَّاسُ فِی شَجَرِ الْبَوَادِی قَالَ عَبْدُ اللَّهِ : وَ وَقَعَ فِی نَفْسِی أَنَّهَا النَّخْلَةُ فَاسْتَحْیَیْتُ. ثُمَّ قَالُوا حَدِّثْنَا مَا هِیَ یَا رَسُولَ اللَّهِ ؟ قَالَ: هِیَ النَّخْلَةُ[7]

ابن عمر نقل می کند که پیامبر اکرم(ص) معمایی برای ما طرح کرد و فرمود: همانا درختی است که ذره ای از آن دور ریخته نمی شود. مثل آن درخت مثل مومن است. بگویید که این چه درختی است؟

ابن عمر می گوید مردم اشاره کردند به درختهای بیابان و جنگلی. من به دنبال آن بودم تا بدانم که این چه درختی است که ذره ای از آن دور ریخته نمی شود. خودم احتمال می دادم که باید درخت خرما باشد. از پیامبر پرسیدند که این چه درختی است؟ آن حضرت فرمود: درخت خرما! 

و عن ابن عمر قال سمعت رسول الله (ص) و یقول: مَثَلُ الْمُؤْمِنِ مَثَلُ النَّخْلَةِ, مَا أَخَذْتَ مِنْهَا مِنْ شَیْءٍ نَفَعَکَ.[8]

پیامبر اکرم (ص) فرمود مؤمن هم چون درخت خرما است. هرچه از او به شما برسد به سود شما است. به بیان دیگر مؤمن اصل و اساش بر خیر رسانی به دیگران است.

فی مسند أحمد عن عبد الله بن عمرو قال رسول الله صلى الله علیه وسلم : وَالَّذِی نَفْسُ ‏ ‏مُحَمَّدٍ ‏ ‏بِیَدِهِ إِنَّ مَثَلَ الْمُؤْمِنِ ‏ ‏لَکَمَثَلِ النَّحْلَةِ أَکَلَتْ طَیِّبًا وَوَضَعَتْ طَیِّبًا وَوَقَعَتْ فَلَمْ تَکْسِر ولم تُفْسِد.

پیامبر اکرم(ص) فرمود: سوگند به کسی که جانم در دست او است مومن هم چون زنبور عسل می ماند. چیزهای پاک می خورد و جاهای پاک می نشیند. به همین جهت نه درهم می شکند و به هم می ریزد و نه تباه می کند.

حدیثی از پیامبر نقل شده است مثل المومن مثل النحله و در بعضی از روایات وارد شده که مثل المومن مثل النخله. نخله و نحله خیلی نزدیک به هم هستند. مَثل مومن مَثل درخت خرما است یا مَثل مومن مثل زنبور عسل است. 

در روایت است که مومن هر غذایی نمی خورد مگر پاک باشد هرجایی نمی نشیند مگر بر جای پاک و تمیز. و جالبتر آن که زنبور عسل وقتی که روی شهد گل می نشیند به قدر نیازش استفاده می کند و دیگر گل را خراب نمی کند. همان گونه که بوده به همان صورت حفظش می کند. مومن هم چون زنبور عسل است. هرجا که برود و هرجا که بنشیند و هر کاری که بکند از خود خیر به ارمغان می گذارد. مومن در جامعه مانند زنبور عسل است. بر سر هر سفره ننشیند و به هر سفره ای دست دراز نکند. تا مطمئن نشود که پاک است از آن نخواهد چشید و نخواهد مکید. و در هر جلسه ای هم همنشین نمی شود مگر این که پاک و منزه باشد. هر مجلس مناسب حال مومن نیست. نمی خورد مگر پاکیزه و نمی نشیند مگر پاکیزه. و محصول او نیز پاک و منزه است. و محصولش عسل است فِیهِ شِفَاء لِلنَّاسِ[9] عسل شفای هر دردی است. عسل برای همه چیز یا بیشتر چیزها مفید است. جامعیت و خاصیت از پاکی خود زنبور است که تولیداتش هم کاملا مفید و موثر است. .

جامی گفته است:

گفت خیر بشر رسول خدا

که بود مومن بلند محل هم چون نحل عسل

زنبورها یک امیر و بزرگی دارند به نام یعسوب یعنی امیر النحل. یکی از القاب حضرت امیر یعسوب المومن است. کفار تحت تاثیر جاذبه مال قرار می گیرند ولی مومنان تحت تاثیر و مدار جاذبه علی قرار می گیرند. وَ اَنَا یَعسوُبُ الدّین. من به منزله بزرگ دین هستم. اگر زنبور کم کار باشد مرخصش می کنند. زنبور فاسد را تصفیه می کنند. محیط را پاک نگه می دارند. پس مومن به منزله زنبور عسل است.

و اما قرائت دوم که مَثل نخله است. به منزله خرما است نخل مظهر کرامت است. در آیه شریفه آمده است و جعلنی مبارکا. ای نفّاعا. هرچه نفعش و خیرش و دلسوزی اش بیشتر باشد مبارکتر خواهد بود.

فرق نمی کند که مومن هم چون نخل باشد یا هم چون نحل. مانند درخت خرما با برکت باشد و یا هم چون عسل مایه شفا. مومن اهل گره گشایی است. مومن اهل کمک و یاری رساندن به دیگران است. مومن از هیچ کار خیری دریغ نمی ورزد.

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص):  خَیْرُ النَّاسِ أَنْفَعُهُمْ لِلنَّاسِ.[10]

بهترین مردم نفع رساننده ترین آنها است.

از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم):

خیر الناس من انتفع به الناس. [11]

بهترین مردم کسی است که مردم از او بیشتر بهره ببرند.

عن الصادق (ع) سئل رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): من احب الناس الی الله؟ قال: انفع الناس للناس.[12]

از امام صادق (علیه السلام): از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال شد که محبوبترین مردم نزد خدا کیست؟ فرمود: نافعترین مردم برای مردم.

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: أفضل النّاس أنفعهم للنّاس. [13]

برترین مردم کسی است که بیشتر سود را به مردم برساند.

مومن باید هم چون نخل باشد. ذره ذره وجودش مایه بهره گیری مردم باشد. قلمش و قدمش و زبانش و همه اعضا و جوارحش در خدمت مردم باشد و حضرت امیر در راس اینها است. او امیر آزادگان است. او امیر و سرور همگان است.

وَفَجَّرْنَا فِیهَا مِنْ الْعُیُونِ

به تجربه ثابت شده است که باغات آب لازم دارند. باغ به صورت دیم نمی شود و کم سابقه است که باغی باشد و آبش نخواهند بدهند. کشاورزی دیم ممکن است ولی باغداری دیم ناممکن است. البته در جاهایی بادام یا پسته به صورت دیم کاشته می شود ولی بسیار محدود است. با توجه به رابطه باغ و آب، در ادامه آیه می فرماید:  فجرنا فیها من العیون. ما چشمه ها را به راه انداختیم تا از آب چشمه ها بتوانند استفاده کنند. فجّر از باب تفعیل از ریشه فجر به معنای شکافتن است. فجر صادق هم به همین معنا است. افق شرقی هم پرده ظلمانی که آویخته است آن را می شکافد. تفجیر به معنای شکافتن.

گاهی زمین خودش شکافته می شود و از آن آب بیرون می زند که به آن چشمه می گویند.

گاه زمین را می شکافند و و از یک فضای دور دست آب را از عمق زمین به سطح با بهره گیری از سیب به بالا می آورند. و قنات ایجاد می کنند.

و گاه چاهی حفر می کنند و آب آن را به کمک انسان یا با حیوان و یا هم با بهره گیری از ماشین در اختیار زمین قرار می دهند. در زمین های لم یزرع باران می فرستیم تا دیم تولید شود و چشمه ها را قرار دادیم تا باغات شکل بگیرد.   

  لِیَأْکُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ أَفَلَا یَشْکُرُونَ ﴿35﴾

تا مردم بتوانند از میوه آنها و آن چه با دست خود کشته اند برخوردار شوند آیا سپاس نمی گویند.

لِیَأْکُلُوا مِن ثَمَرِهِ

در آیه قبل اشاره داشت به باغ خرما و باغ انگور و چشمه های ایجاد شده در باغ؛ در این آیه به هدف و غرض از ایجاد باغ و آب پرداخته است. به بیان دیگر علتش را بیان می فرماید. چرا باغهای انگور و خرما ایجاد شد. چرا آب از چشمه ها در این باغها جاری شد؟ تا از میوه های آن باغ بهره مند بشوند. استفاده کنند. میوه برای خوردن است و خوردن یکی از نیازهای اصلی و اساسی و اولیه انسان است. باید بخورد تا شکمش سیر بشود تا بتواند کار کند.

وَمَا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ

برای رشد و شکوفایی اقتصاد در حوزه کشاورزی دو عنصر اساسی لازم است:

1- زمین

2- آب

3- کار و تلاش

برای تامین معیشت مردم و دستابی به رفاه اقتصادی فقط آب و یا زمین کافی نیست. زمین لازم است و بدون زمین نمی شود کشت و کار کرد. بدون آب هم چه دیم و چه آبی بالاخره لازم است. بدون آب نیز نمی شود کشت و کار کرد. لازم است ولی کافی نیست بلکه در کنار و به همراه زمین و آب؛ کار و تلاش هم لازم است. عنصر اصلی در کشاورزی تلاشی است که صورت می گیرد تا بین آب و زمین ارتباط برقرار شود.

در آیه ماعملته فرموده است نه ما فعلته. به نظر می رسد بین عمل و فعل فرق می کند. عمل بیشتر جنیه ارادی دارد ولی فعل چه بسا فاقد اراده باشد. لذا بیشتر و رایج به کار انسان عمل می گویند نه به کار ولی نسبت به آن چه حیوان می کند و یا اگر دیواری سایه می دهد نمی گویند عمل دیوار و یا عمل حیوان؛ بلکه کار حیوان و دیوار گفته می شود.  

و دیگر آن که فعل چون بدون اراده هم از انسان صادر می شود در نتیجه نسبت به افعال غیر ارادی خوب و بد یا صلاح و فساد در آن شاید بی معنا باشد. نمی شود گفت تو بدکاری یا خوب کاری کردی که نفس کشیدی. نفس کشیدن غیر ارادی است. خوب است که تو دختر هستی یا خوب است که پسر هستی. پسر بودن و دختر بودن به اراده فرد ربطی ندارد و دست او که نبوده و نیست. نسبت به عملی که انجام می دهد چون اراده و تصمیم خود فرد در آن دخیل است آن را به صالح و فاسد؛ خوب و بد؛ پسند و ناپسند؛ تقسیم می کنند.  

"ما" در ماعملته را بعضی نافیه گرفته اند. معنا چنین می شود: از میوه هایی بهره ببرید که دست شما در آن دخالت نداشته است. فعل و عمل شما در ایجاد آن میوه ها اثری نداشته است. خیلی نارسا است. این معنا بعید است. گرچه در همه امور کشاورزی دست انسان و عمل او دخیل است ولی باز هم همه آن چه کشاورز و باغدار و دامدار انجام می دهد جزء العله است. هوا گرم می شود درختها می سوزد. هوا سرد می شود شکوفه ها یخ می بندد. درختها شکوفه می کنند و شکوفه ها نمی بندد. آفت به باغ می افتد و درختها از پایه و اساس می افتد. ملخ ها به مزرعه حمله ور می شوند و زمین خالی را باقی می گذارند و... لذا توکل در کشاورزی اصل اسیاسی و تعیین کننده است. خداوند رحمت کند پدر بزرگ من هر میوه ای که می خورد هسته آن را در زمین پنهان می کرد به امید آن که روزی درخت شود. و امید واقعی و جدی داشت که سبز هم می شود.  

أَفَلَا یَشْکُرُونَ

آیا جای آن نیست که مردم واقعا شکر گزار باشند؟ آب را که خدا قرار داده است چه به صورت باران و چه به صورت چاه و چه به صورت قنات. و زمین را هم در اختیار شما قرار داده است و نیز خاک هم برای کشت و کار مساعد و مناسب است. و این شما و این هم توانایی و عملکرد شما. از ابتکارات و سرمایه ها و تجربیات و راهنمایی های دیگران باید بهره برد و شاکر بود. و شکرش به این است که اینها را به کار ببریم و تنبلی نکنیم. گوشه دیوار نباید نشت تا دیگری لقمه نانی به دست ما بدهد. للعلم تشکروه شکر این نعمات به این است که آنها را بکار بگیریم. باید از حاصل دست رنج خود بهره برد تا از دست رنج دیگران. عده سراغ افراد پول دار می روند که آقا شما پول دارید به ما بدهید تا ما خرج کنیم. انگاری پولدارها بلد نیستند که پول خرج کنند. آنها زحمت کشیده اند و کار کرده اند. خانمها در آبادی کنار جوی آب نشسته بودند. از زمین و زمان سخن می گفتند تا روزشان شب شود. خانمی از گرد راه رسید. دخترش بلوز زیبایی پوشیده و کلاه قشنگتری به سر داشت و شلوار بافتنی خیلی قشنگتری پایش بود. خانم هر یک به لباسهای دختر خانم ور رفتند و بالا و پایینش کردند و محو زیایی و جمال لباسها شده بودند. پرسیدند از کجا خریدی؟ چند خریدی؟ کی خریدی؟... مادر دختر گفت: نخریدم. چندتا کاموا خریدم تو همین هفته که بیرون نیامدم تو خانه شروع کردم به بافتن. همه با آه و حسرت که چقدر جالب. پس برای ما هم کاموا بگیر و بباف. نکردند که بگویند به ما هم یاد بده تا ببافیم. تو برو کاموا بگیر و بباف تا ما تن بچه مان کنیم. این کفران نعمت است! عدم بهره گیری از توانایی ها است! واقعا جای شگفتی دارد طرف میوه های باغ خودش را یک جا می فروشد و بعد به کارگری می رود. نمی کند میوه باغ خودش را جمع کند. به نظر همه اینها کفران نعمت است. بعضی فکر می کنند کفران در عبادت غیر خدا است. این نهایت کفر است اما برای کفر مراحل و مدارجی بیان شده است از آن جمله به کار نگرفتن توانایی های خود.    

روایتی از حضرت امیر است که به نظر می رسد بهترین تفسیر برای همین آیه باشد:

مَن وجدَ ماءً و تُراباً ثم افتقر فأبعده الله[14]

اگر کسی آب داشته باشد و زمین هم داشته باشد و فقیر و تهیدست باشد؛ خدایا! هیچ گاه روی رحمت را نبیند! همیشه از خیرات دور باشد!  حضرت امیر نفرین می کند!

در باره حضرت امیر(ع) گفته شده است:

فَإِذَا فَرَغَ مِنْ ذَلِکَ اشْتَغَلَ فِی حَائِطٍ لَهُ یَعْمَلُ فِیهِ بِیَدَیْهِ وَ هُوَ مَعَ ذَلِکَ ذَاکِرٌ لِلَّهِ تَعَالَى.[15]

هرگاه از جنگ و دفاع فارغ می شد؛ در باغ و بوستان به کار یدی می پرداخت و در عین حال مدام به یاد خداوند متعال بود. در تمام حرکات و سکانتش حضرت امیر به یاد خدا بود.

نِعْمَ الشَّیْ‏ءُ النَّخْلُ مَنْ بَاعَهُ فَإِنَّمَا ثَمَنُهُ بِمَنْزِلَةِ رَمَادٍ عَلَى رَأْسِ شَاهِقٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ[16]

نخلستان چه چیز بسیار خوبی است. اگر کسی نخلستانش را بفروشد؛ پول آن هم چون خاکستری بر سر کوهی است که در یک روز طوفانی باد شدید بر آن بوزد.

باید مراقب بود. زمین کشاورزی و باغ اگر فروخته شود باید به جایش زمین و باغ خریده شود. و الا پولش بی خیر و برکت است. طرف باغش را می فروشد و یک پراید می خرد. رانندگی هم بلد نیست در جاده تصادف می کند هم خودش و هم خانواده اش را به عزا می نشاند.

در روایت آمده است الزراعة الکیمیاء الاعظم.

کیمیاگر یعنی کسی که می تواند مس را تبدیل به طلا کند. مس ارزان است و طلا هم کم یاب و هم گران است. کسی تا به حال موفق نشده است که بتواند مس را طلا کند. چنین کسی یافت نمی شود. اصل کیمیا کی میاد بوده است. اینها تلاش می کنند و در پی تبدیل مس به طلا هستند و نمی شد و می گفتند کی میاد. کی تبدیل به طلا می شود. کم کم به کیمیا بدل شد. چه بسیار افرادی که در راه کیمیاگری فاسد شدند. لوازم و تجهیزات خریدند و به جایی نرسیدند. ائمه (ع) کشاورزی را کیمیای اعظم دانسته اند. کشاورزی و زراعت واقعا کیمیا است. خاک را به طلا بدل می کند. زمین خشک و لم یزرع به دست انسان تبدیل می شود که منبع درآمد. در گلستان سعدی به تفصیل در باره باغ و مزرعه و خرید ملک سخن گفته است. جدای از درآمد به فرد اعتبار و حیثیت اجتماعی می دهد.  

سلاطین بلکه اشراف به دنبال سرگرمی می گردند. شاهزاده ها مشکلی که نداشتند در درون قصر به صرف وقت و خوش گذرانی می پرداختند. در ناز و نعمت غرق بودند. تفریحات گویا بخش اصلی زندگی درباریان و پادشاهان بوده است. اگر فرصتی می شد به مملکت داری هم می پرداختند و الا کوه پیمایی و اسب دوانی و چوگان بازی و حرمسرا و... چنان که الان هم افراد شکم سیر و بی نیاز همین وضع و حال را دارند. فاصله و شکاف طبقاتی بین برخورداران و تهیدستان به گونه ای نیست که بشود به راحتی پر کرد. برای شاهزاده ها کیمیاگری چیزی شبیه جدول مایه سرگرمی بوده است. یکی از تفریحات و سرگرمی های دربار و سلاطین و آقازاده ها، کیمیاگری است. کم مال و منال در اختیارشان است به راحتی بتوانند متمول و ثروت مند بشوند. ناصر الدین شاه در مسیرش به مشهد به سبزوار که می رسد و می خواهد با مرحوم سبزواری دیدار کند. ناصر الدین شاه خدمت مرحوم سبزواری که رسید از او خواست تا کیمیاگری را به ایشان بیاموزند. شنیده بود که مرحوم سبزواری عارف بزرگ و شخصیت معنوی قابل اعتنایی است. مرحوم سبزواری رفت و بعد از لحظاتی وارد اتاق شد و یک سینی پیش روی ناصرالدین شاه گذاشت. در سینی ظرفهای متعدد حبوبات گذاشته بودند. نخود و ماش و لوبیا و عدس و... مرحوم سبزواری گفت: ما زمین و آب داریم و کیمیای ما همین است. این کیمیای اعظم است. در کیمیاگری مس را باید خرید و تبدیل به طلا کرد. فلز قیمت داری را به قیمت بالاتری در می آورد ولی در کشاورزی خاک را به طلا بدل می کنیم. از هیچ به همه چیز دسیت می یابیم.  

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند[17]

پس آب و زمین کافی نیست صرفا لازم است ولی همت عالی و کار یدی انسانی را می طلبد.

لذا ائمه علیه السلام که خودشان الگو بودند و در بکار بستن قوانین الهی پیش قدم بودند. کشاورزی و باغداری و قنواتی که احداث کردند. 

ان امیرالمومنین علیه السلام اعتق الف مملوک من ماله و کد یده.[18]

 امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: امیر مومنان(ع)، شخم می‌زد و از دسترنج خود هزار برده را آزاد کرد.

و کان امیرالمومنین صلوات الله علیه یحتطب و یستقی و یکنس و کانت فاطمة سلام الله علیها تطحن و تعجن و تخبز.[19]

حضرت امیر(ع) هیزم جمع می‌کرد و آب از چاه می‌کشید و به جارو کردن خانه می‌پرداخت و فاطمه(س)، نیز با دستانش گندم را آرد و آن را خمیر می‌کرد و نان می‌پخت

عن الحسن بن علی بن أبی حمزة، عن أبیه قال:  رأیت أبا الحسن علیه السلام یعمل فی أرض قد استنقعت قدماه فی العرق، فقلت: جعلت فداک أین الرجال؟ فقال: یا علی قد عمل بالید من هو خیر منی فی أرضه و من أبی فقلت و من هو؟ قال: رسول الله صلی الله علیه و آله و أمیر المومنین و آبائی علیه السلام کلهم کانوا قد عملوا بأیدیهم و هو من عمل النبیین و المرسلین و الاوصیاء و الصالیحن.[20]

حسین بن علی بن أبی حمزه از پدرش نقل کرده:  امام هفتم علیه السلام را در مزرعه ای دیدم که کار می کرد و پاهایش (از شدت کار) خیس عرق بود، عرض کردم، فدایت شوم، مردان کار کن کجا هستند؟ فرمود: ای علی! آنان که بهتر از من و پدرم بودند با دست خود کار کرده اند.  عرض کردم: آنان چه کسانی بودند؟ فرمود: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و امیرمومنان و پدرانم علیه السلام همگی با دست مبارک خود کار می کردند، و کار کردن از روش پیامبران و جانشینان آنان و افراد صالح می باشد.

امام صادق علیه السّلام فرمودند: اِنَّ أَمیرَالْمُؤْمِنینَ علیه السلام کانَ یَخْرُجُ وَ مَعَهُ أَحْمالُ النَّوى فَیُقالُ لَهُ: یا أَبَاالْحَسَنِ ما هذا مَعَکَ؟ فَیَقُولُ: نَخْلٌ اِنْ شاءَ اللّه ُ.

در همان ایام بیست و پنج سال خانه نشینی حضرت امیر(ع) صبح زود بیرون می رفت و با او دانه های خرما بود. از ایشان می پرسیدند: اینها چیست؟ می فرمود: ان شا الله درخت خرما است.

با عنایت الهی حضرت امیر(ع) هرچه می کاشتند می گرفت. می گویند روزی کیسه ای بر پشت حضرت امیر(ع) بود. حدود 60 ساع وزن داشت چیزی حدود دویست کیلوگرم. از حضرت پرسیدند اینها چیست که با خود حمل می کنی؟ فرمود: یک صد هزار درخت خرما. یکی از اراضی که حضرت امیر(ع) آباد کرد و بعد هم وقف کرد همین اراضی بود. 

پس از جنگ و فتوحاتی که صورت گرفت بخشی از اراضی به دست مسلمانان افتاد. پیامبر اکرم زمینها را بین یارانش تقسیم کرد. قسمتی به حضرت امیر(ع) افتاد. آن حضرت در این اراضی چاه کند. با شتر از آن آب بیرون می کشید. چیزی شبیه شتر گلو بود. به اینها نام همیشه جوشان داد. فرمود اینها هم مایه شادمانی ورثه است و هم دیگران بهره می برند.  

ابونیزر گوید: روزى من در عین ابى نیزر و بغیبغه مشغول حفارى چاه بودم، على بن ابى‌طالب (علیه‌السلام) آمد و از من پرسید: غذایى دارى؟ عرض کردم: غذایى است که آن را شایسته امیرمؤمنان (علیه‌السلام) نمى دانم. گویا از کدویی که محصول همان باغ بود غذایی تهیه کرده بود.

حضرت فرمود: بیاور!

آن را خدمت ایشان بردم. آن حضرت پس از صرف غذا، بیل را به دست گرفت و داخل چاه رفت و بیل مى زد؛ ولى به آب نمى رسید. از آنجا خارج شد. عرق هاى پیشانى را پاک کرد. دوباره به درون چاه بازگشت و مشغول به حفارى شد. یکباره آب به حجم گردن شترى از آن جوشید. على علیه‌السلام به سرعت بیرون آمد و فرمود: خدا را گواه مى گیرم که این چشمه صدقه است.

آن حضرت درخواست قلم و کاغذ کرد، من به سرعت آن را حاضر کردم و حضرت نوشت: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، هذا ما تصدّق به عبداللّه علیّ أمیرالمؤمنین، تصدّق بالضّیعتین المعروفتین، بعین أبی نیزر و البغیبغة على فقراء أهل المدینة و ابن السّبیل لیقی اللّه بهما وجهه حرّ النّار یوم القیامة لاتباعا و لاتوهبا حتّى یرثهما اللّه و هو خیر الوارثین...

به نام خداى رحمان و رحیم، این وقفنامه بنده خدا، امیرمؤمنان على، در مورد دو چشمه ابى‌نیزر و بغیبغه است براى مستمندان مدینه و مسافران درمانده تا بدین وسیله خود را از حرارت آتش جهنم در روز رستاخیز مصون دارد. این دو چشمه را نه کسى مى تواند بفروشد و نه هبه کند تا این که خداوند آن را به ارث برد و خدا بهترین وارثان است.[21]

نقل شده است که امام حسین علیه السلام بدهکار شد. معاویه دویست هزار دینار برای امام حسین علیه السلام فرستاد که چشمه ابونیزر را از امام بخرد. امام حسین علیه السلام قبول نکرد و فرمود: پدرم این دو چشمه و باغ را وقف کرده است تا صورتش در قیامت از حرارت آتش دوزخ محفوظ بماند، بنابراین آن را به هیچ قیمت نمی فروشم.[22]

ورُوی أنّ أمیر المؤمنین أکل تمرَ دَقَلٍ و شرِب علیه الماء، وضرب على بطنه وقال: « مَن أدخَلَ بطنَه النارَ فأبعَدَه الله! ثم تمثل:

 و انک مهما عط بطنک سؤ له

و فرجک نالا منتهى الذم اجمعا [23]

امیرمؤ منان علیه السلام از خرمایى به نام دقل خورد و روى آن آب نوشید و به شکمش زد فرمود: هر کس به شکمش آتش داخل کرد، خدا او را دور از رحمت خود ساخته است؛ سپس این شعر را خواند:

اگر تو همه خواسته هاى شکم و فرجت را به آنها دهى، به انتهاى همه زشتیها مى رسند.

حضرت به شعر بسیار زیبایی تمسک فرمودند: شکم و زیر شکم خواسته هایش پایانی ندارد. هرچه بیشتر بخورد بیشتر می خواهد. هرچه بیشتر به زیر شکم رسیدگی شود بیشتر می خواهد. طوری نیست که اگر چیزی خورد به همان بسنده کند. اگر قرار باشد که انسان تحت تاثیر تمایلات شکم و زیر شکم قرار بگیرد و بخواهد تمامی خواسته ها و نیازمندی های این دو برآورد فرجامش چیزی جز زشتی و پلشتی نیست. پناه برخدا.   

اینها نمونه هایی از فعالیت حضرت امیر علیه السلام بود.

خلاصه سخن آن که برای ادامه زندگی و کار کشاورزی آب و زمین و نیروی انسانی لازم است. فعالیت انسانی و عمل او است که زمین و آب را به بار می نشاند و خاک را کیمیا می کند.

سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا یَعْلَمُونَ ﴿36﴾

منزه است کسی که همه چیز را جفت آفرید، از آنچه زمین مى‏رویاند و آنچه از خودشان است و آنچه که نمى‏دانند.

سُبْحَانَ

سبحان به معنای تنزیه است پاک و بالا و والا است. یکی از سنتهای الهی آن است آن گاه که می­خواهد چیزی را بیان کند که با ساحت قدس الهی ناسازگار است با سبحان بیان می کند. دور از شان خداوند است. در شان و منزلت خداوند نیست... مثلا بخواهد با ندانم کاری شروع بشود سبحانک می فرماید سبحانک لا علم لنا... خداوندا تو منزه هستی ما بدان وقوف نداریم. ما چیزی نمی دانیم. البته این روش در بین افراد و بزرگان و خانواده­ی اصیل هم وجود دارد. نام یک حیوانی را در حضور بزرگی ببرند. سگ مخلوق خدا است. و خداوند هر چیزی را به بهترین شکلش آفرید. الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ[24] اما در بین مردم اگر به کسی سگ و یا الاغ بگویند معذرت خواهی می کنند! دور از جناب آقا! دور از محضر آقا! رویم به دیوار! دور از حضور آقا! این تعبیرات و اصطلاحات رایج است. این نام و محضر مبارک است. نباید و نشاید که هر نام و هر سخنی مطرح شود. بالاخره باید گزارش داد. در محضر عالی شما باید از گل و گلاب سخن گفت. راز ناگشوده عشق و محبت را بیان کرد. حرفهای ناجور و زشت و بد را باید وانهاد. در شان شما نیست که این سخنان در برابر شما و در حضور شما بیان شود. می بینیم که هم وضع را گزارش می دهند و هم رعایت ادب می شود. ریشه این تعامل و ادب از قرآن کریم است. جهل ننگ و آر است. نام الاغ یا سگ بد نیست. اینها موجودات ارزشمندی هستند ولی مردم این نامها را بخواهند ببرند معذرت خواهی می کنند.

مسکین خر اگر جه بی تمیز است

چون بار همی‌برد عزیز است

گاوان و خران بار بردار

به ز آدمیان مردم آزار

در قرآن برای حیوانات منزلت و شان پست بیان نشده است بلکه سگ ستوده شده است و سگ یکی از یاران و اصحاب کهف است. وَکَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ.[25] و سگ آنها دست‌هاى خود را بر دهانه غار گشوده بود. سَیَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُل رَّبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم.[26] آنها سه نفر بودند، که چهارمین آنها سگشان بود! و گروهى مى‌گویند: پنچ نفر بودند، که ششمین آنها سگشان بود. - همه این‌ها سخنانى بى‌دلیل است - و گروهى مى‌گویند: آنها هفت نفر بودند، و هشتمین آنها سگشان بود. بگو: پروردگار من از تعدادشان آگاه‌تر است!

اما در بین مردم رایج است تا بخواهند اسن سگ یا گوسفند یا گرگ را ببرند به گونه ای معذرت خواهی می کنند. در آیه هم می خواهد از جهل و ندانی سخن گفته شود. جهل و ندانی و نادانی امر ناپسندی است. لذا با سبحان بیان شده است. در قرآن هرکجا که سبحان است یا چیزی از ماده سبح گویا شائبه این است که به شان و قداست خداوند چیزی نسبت داده شود که خلاف واقع است. خداوند آفریدگار است و خود آفریده نیست. سبحان الله که خداوند آفریده باشد. سبحان الله که خداوند نیازمند به آفریده اش باشد.

در اینجا می خواهد موضوع زوجیت مطرح بشود. در بین فارسی زبانها رایج است به مرد زوج و به زن زوجه گفته می شود. در اسناد رسمی هم برای تشخیص زن از مرد از زوج و زوجه استفاده می شود. و حال آن که زوج هم بر مرد و هم بر زن اطلاق می شود. این که در اسناد سجلی زوج و زوجه می نویسند این غلط ادبی رایج است. ازواج النبی درست نه زوجات النبی. زوج به معنای فرد دوم. نفر همراه. جفت دو فرد است. فرد دیگرش زوج است. فرد دیگر نسبت به خودش فرد و نسبت به دیگری اش زوج است.  

در آیه شریفه چون باید سخن از همسر و شوهر داری و زوجیت و ازدواج مطرح شود آن هم در محضر خداوند؛ این موضوع نباید مطرح بشود. چون بحث زوجیت بیان شده است بعضی فکر می کنند که خداوند زنها را برای خودش می آفریند. گرچه آفرینش سنت الهی است اما انسانهای حقیر و پستی هستند که نسبت به خداوند تهمتهای بدی می­زنند. رابطه خداوند را با دیگران، بعضی رابطه همسرانه  یا پدرانه و ... بیان کرده اند. خدای پدر و خدای مادر و خدای پسر. و یا به حضرت عیسی(ع)؛ ابن الله می گویند. به آزر نیز ابن الله گفته اند. این عقیده شاید رایج بوده است و الان هم تقریبا در بین مسیحیان شیوع دارد.

چون زوجیت از خداوند به دور است و ما قصد گفتگو در باره زوجیت داریم دور از جناب خدا! و ساحت قدس خداوند! و مقام خدایی!

سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ.[27]

منزه است پروردگار تو پروردگاری که قرص و محکم تر از آن چیزی است که در وصفش می­گویند.

الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ

جفت گیری در گیاهان امر مسلمی است. در بعضی از گیاهان جفت نر در خود همان گیاه و یا گل تعبیه شده است. عمل لقاح در خودشان انجام می گیرد و در بعضی به صورت نر و ماده وجود دارد. مخصوصا در خرما. تلقیح در خوزستان و کشورهای عربی شغلی است. و وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ.[28] و بادها را برای عمل لقاح فرستادیم. حشرات بعضا عامل نقل و انتقال هستند. یعنی کار عمل لقاح را انجام می دهند. یک بخش از موجوداتی که جفت هستند چیزهایی است که از مین می روید.

وَمِنْ أَنفُسِهِمْ

در خود شما هم زوجیت هست. تولید معلول زوجیت است. استثنائا عیسی هست ولی نسبت به ایشان هم رعایت شده است؛ شاید در دستگاه تولیدی خود حضرت مریم هم اسپرم و هم اوول بوده است. حیواناتی هستند که بکر زایند. البته اگر چیزی بخواهد به امر خداوند باشد که نیاز به این مسایل نیست.

وَمِمَّا لَا یَعْلَمُونَ

در گذشته شما زوجیت را در گیاهان و حیوانتات می دانستید و در موارد دیگری جاری نمی دانستند. گویا منحصر به اینها نیست. در جمادات هم قانون زوجیت هست. در آن تعبیر می شود به نیروی مثبت و منفی. بار مثبت و منفی. در داخل اتم را که دیدند که نیروی مثبت و منفی است. حرکت جوهری ملاصدرا سروصدایی به پا کرد. دنیا یک پارچه حرکت است.

 

[1] - نمل آیه 80 و روم آیه 52

[2] - فاطر آیه 22

[3] - مومنون آیه 99

[4] - مثنوی معنوی ملای رومی، دفتر پنجم

[5] - مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 451

[6] - سعدی، قصیده 10

[7] - رواه البخاری (61) ومسلم (2811)

[8] - رواه الطبرانی (13514) ، وصححه الألبانی رحمه الله فی صحیح الجامع (5848)

[9] - نحل، آیه 69

[10] - مستدرک الوسائل، ج 12، ص 391

[11] - مستدرک الوسائل، ج 2، ص 403؛ به نقل از امالی صدوق

[12] - وسائل الشیعه، ج 2، ص 520

[13] - کلمات قصار

[14] - قرب الاسناد، ص 55 و وسائل‏الشیعة ج 17 ص 40-

[15] - مستدرک‏الوسائل ج 13 ص 25

[16] - الکافی ج 5 ص 260

[17] - حافظ

[18] - اصول کافی، جلد5، صفحه75

[19] - الفقیه، جلد3،صفحه 169

[20] - بحار الانوار، 48: 115 ح 27

[21] - مستدرک الوسائل، ج 14، ص 62؛ یاقوت، ج 4، صص 175 و 176

[22] - محمد محمدی اشتهاردی- داستان دوستان از صفحه 239 تا 241

[23] - بحارالانوار: ج 66 ص 463  و مستدرک الوسائل ج12 ص 56 حدیث 13499

[24] - سجده آیه 7

[26] - کهف، آیه 22.

[27] - صافات، 159

[28] - حجر، آیه 22

  • حسن جمشیدی
  • حسن جمشیدی

اتَّبِعُوا مَن لاَّ یَسْأَلُکُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ ﴿21﴾

از کسانى که پاداشى از شما نمى‏خواهند و خود نیز در راه راست قرار دارند پیروى کنید.

 در آیه قبل این مرد که از نقطه دور شهر سر رسید سراغ مردم رفت و گفت: از فرستادگان الهی پیروی کنید. این سه تن که سراغ شما آمده اند راستگو و درستکار هستند. گوش به حرف آنها بدهید. ممکن است کسی بپرسد: از کجا معلوم که اینها پیامبر خداوند هستند؟ در این آیه می خواهد دلیل را بیان کند. اگر دقت کرده باشید بیشتر آیات قرآن ادعا و دلیل را آورده است به گونه ای نیست که صرفا ادعا را آورده باشد. البته باید با هوشمندی و درایت آنها را از یک دیگر باز شناخت.

از کجا برای شما روشن می شود که اینها پیامبر خداوند هستند؟ دلیلش این است که اینها دست مزد مطالبه نکرده و نمی کنند. به حرفهای شما گوش می دهند و خدمات گسترده ای برای شما انجام می دهند و هیچ انتظاری و توقعی هم از شما ندارند.

از همین جا می شود فهمید که نبوت غیر از حکومت و و نبی غیر از ملک و حاکم است. و نیز نبوت غیر از سحر و جادو و پیامبر غیر از جادوگر و ساحر است. دولت برای ارائه خدمات به مردم از آنها پول می گیرد. یا از ثزوتهای عمومی که حق مسلم مردم است استفاده می کند. نفت مردم را می فروشد و یا مستقیم از مردم مالیات می گیرد. دولت مجانی به مردم خدمت نمی کند.

جادوگران و ساحران نیز این گونه اند. آنها مجانی سحر و جادو نمی کنند. برای یک فال قهوه کلی قبلتر پول می گیرند. ک.لی ها که در کوچه و بازار فال افراد را می گیرند اول چولش را می گیرند و بعد فالش را. قبلش وجوه لازم را از طرف می گیرند.

اما پیامبران الهی تنها گروهی هستند که هیچ اجر و مزد و پاداشی از شمتا طلب نمی کنند. این گروه دست مزد از شما نمی خواهند. بلند نظری آنها خودش شاخص و ملاک است.

البته ما خیلی افراد را داریم که کارهایی انجام می دهند و قانع هم هستند و مسئولیتهای اجتماعی را قبول می کنند و چشمداشتی هم ندارند ولی هدفداری هم نیستند. همت ندارند. جهات لازم در آنها نیست صرف دست مزد نخواستن نباید باشد.

وَهُم مُّهْتَدُونَ

اینها خدماتی را به سود مردم آغاز کردند و چشم داشتی هم نداشتند و آن خدمات را برای نیل به اهداف عالی اقدام کرده اند. به منظور نجات مردم و بالابردن ادب مردم در برابر خداوند نکاتی را بیان کرده اند. اینها صفات حسان و رذیله را بیان می کنند. اینها ارائه طریق می کنند. اینها اهداف انسانی بیان می کنند. اینها اهداف عالی و الهی دارند. اینها مقصد و مقصود والایی دارند. 

وَمَا لِی لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ﴿22﴾

آخر چرا کسى را نپرستم که مرا آفریده است و همه شما به سوى او بازگشت مى‏یابید.

من به شما کاری ندارم. من خودم را مطرح می کنم. من از خود می پرسم که چرا من از آفریدگار خودم اطاعت نکنم. چرا آفریدگار خودم را نپرستم. چرا من باید پرستش آفریدگار را کنار بگذارم.

وَمَا لِی لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی

نسبت به آفریدگار گاهی تعبیر به خالق می شود و گاه فاطر. اصطلاح فطرت هم که در بین مردم رایج است. فطر و خلق تا اندازه ای از نظر معنا شبیه به هم هستند. بعضا گفته می شود مترادف هستند. ولی به نظر می رسد فرقهایی با هم دارند. فطرت باید ویژگی داشته باشد که آن ویژگی در خالق نیست. خالق بر خدا و نیز غیر خدا گفته شده است. فتبارک اله احسن الخالقین. خالق منحصر به خداوند نیست ولی او ممتاز است. برتر و بهتر از خالقان دیگر است. و اذ تخلق من الطین بهیأة الطیر ... ای عیسی خداوند این توان را به تو داد که کالبدی از گل به صورت مرغ بسازی و همان را روح ببخشی. خلقت در لغت به معنای ایجاد نیست. خلق به معنای اندازه گرفتن است. خلق عبارت اخری مهندس باشد. برابر نهاده مهندس باشد. هندسه مخفف و یا معرب اندازه است. خود هندسه عربی است. و فارسی آن اندازه گرفتن و اندازه نگه داشتن است. واژه ای که از فارسی وارد عربی شده است. مهندس کسی تست که می تواند دقیق اندازه گیری کند. در اندازه گیری عمده محاسبه است. هندسه یعنی محاسبه و مهندس یعنی محاسب. خیاط اندازه می گیرد و برای شما لباس می دوزد پس او هم اندازه گیر و خالق است. البته بین خالقیت خداوند و دیگران فرق است.

برخلاف فاطر که اختصاص به خداوند دارد. فاطر کار بی سابقه است. نه ماده اش و نه صورتش سابقه نداشته است. ابدایی است. آفرینش نوین. خود آفرینش دو گونه است:

آفرینش ترکیبی یا اقتباسی.

آفرینش ابدایی و ایجادی.

خلق ممکن است که ابدا نباشد بلکه اقتباس باشد ولی خداوند بدون اقتباس است. خداوند از جایی کپی نکرده است. خداوند مونتاژ نمی کند. چون جای دیگری نبوده تا کپی و یا مونتاژ کند. فطرت یعنی آفرینش بدون سابقه.

چرا من نسبت به محتوای پیام این پیامبران تردید روا بدارم. مگر اینها سخنی جز این می گویند که خداوند را بپرستید. من چه درد و مرضی دارم که در آفریدگار مبدع و بدون سابقه، تردید کنم و او را عبادت نکنم. با این که او مالک و مبدع و خالق من است؛ و من به هر نحوی من وابسته به او هستیم؛ او اداره و تدبیر و نگهداری می کند. من به تمام وجود مدیون و مرهون او هستم. اگر به مقتضای عقل است و وجدان و انصاف است در زیر آسمان کبود اگر از کسی بخواهم اطاعت کنم چه کسی بهتر از او است او مقدم بر همه است. تمام شرایط برای عبادتش موجود است.     

وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ

و دیگر آن که اگر او را نادیده گرفتیم و شکر نعمت به جا نیاوردیم. اگر با او مواجه نشدیم خواهد گذشت. شما سفری به کشوری رفتید دیگر به آن کشور و آن کمپانی و آن شرکت و آن فرد رو به رو نخواهی شد اشکال ندارد ولی اگر بالاجبار برنامه داریم که مرتب برگردیم و هستی و ثروت ما در گرو همین رفتن ها است. گاهی با مقامی اگر بی ادبی کند چون رو به رو نمی شود شاید بشود گذشت. بعضا می گویند اگر کلاهمان هم اینجا بیفتد دیگر نخواهیم آمد. مردم برای گرفتن شناسنامه یک بار به ثبت احوال می روند. دیگر سروکاری ندارند تا ازدواجی صورت بگیرد. برای کارت پایان خدمت یک بار به حوزه نظام وظیفه می روند. دیگر سروکاری ندارند. ولی ما با بقال محله زیاد سر و کار داریم. با در و همسایه خیلی سرو کله می زنیم. مدام چشم به چشم هم می افتد.

نسبت به خداوند طوری نیست که یک بار گزارمان افتادو تمام شد بلکه در هرکجا که باشیم تحت حکومت او خواهیم بود. در این عالم ریزه خوار او هستیم و در برزخ هم در زیر سلطه و سیطره او خواهیم بود. قیامت هم در قلمرو او خواهیم بود. این عالم جهل و حجاب است در برزخ خیلی از پرده ها آویخته خواهد شد.

لَقَدْ کُنتَ فِی غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ.[1]

به او مى‏گویند واقعا که از این حال سخت در غفلت بودى ولى ما پرده‏ات را از جلوى چشمانت برداشتیم و دیده‏ات امروز تیز است.

بالاخره هیج کجا از خداوند نمی توانیم جدا بشویم.

بار دیگر ما به قصه آمدیم

ما از آن قصه برون خود کی شدیم

گر به جهل آییم آن زندان اوست

ور به علم آییم آن ایوان اوست

ور به خواب آییم مستان وییم

ور به بیداری به دستان وییم

ور بگرییم ابر پر زرق وییم

ور بخندیم آن زمان برق وییم

ور بخشم و جنگ عکس قهر اوست

ور بصلح و عذر عکس مهر اوست

ما کییم اندر جهان پیچ پیچ

چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ[2]

یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانفُذُوا لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ[3]

اى گروه جنیان و انسیان اگر مى‏توانید از کرانه‏هاى آسمانها و زمین به بیرون رخنه کنید پس رخنه کنید ولى جز با به دست آوردن تسلطى رخنه نمى‏کنید.

گاه اگر تصور کنید که به کرات و آسمانها بروید از حوزه استحفاظی و حکومت خداوند خارج می شوید. خیر چنین نیست. اینها را از خودم می پرسم. این دغدغه شخصی خودم خواهد بود. این خدا را رها کنم و سراغ خدایانی بروم که با سنگ و چوب ساخته اند.

واقعا جای شگفتی دارد که سراغ بتهایی بروم که ساخته و پرداخته خود ما است. باستان شناسان مجسمه هایی را کشف کردند که شغال بوده است. یعنی مردمانی بوده اند که شغال پرست بوده اند. حال من هم به دنبال شغال راه بیفتم.

أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمَن بِضُرٍّ لاَّ تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئًا وَلاَ یُنقِذُونِ ﴿23﴾

آیا به جاى او خدایانى را بپرستم که اگر خداى رحمان بخواهد به من گزندى برساند نه شفاعتشان به حالم سود مى‏دهد و نه مى‏توانند مرا برهانند.

أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً

حالا با این ویژگی ها چه پیشنهاد می کنید؟ من دست از خدای خود بر دارم و سراغ خدایان ساخته و پرداخته شما بیایم؟ غیر از خداوند متعال سراغ دیگر یا دیگران بروم؟

إِن یُرِدْنِ الرَّحْمَن بِضُرٍّ

رحمن نام دوم خداوند است. بعضی به اشتباه رحمان را صفت گرفته اند. رحمان نام است نه صفت. رحیم و غفور و ... صفت است ولی رحمن اسم خاص است نه صفت. همین خداوند بخشاینده اگری بدی را برای من حواله کند؛ آن خدایان ساختگی شما در برابر حواله بد خداوند چه خواهند کرد؟ آیا می توانند مرا از تنگی برهانند. می توانند گره های کور افتاده در کار ما را بگشایند. از خود نمی توانند محافظت کند تا چه رسد از ما بخواهند مراقبت کنند.  

لاَّ تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئًا

در روابط مردمی دیده ایم افراد دوستانی دارند که اگر از هواداران مشکلی پیش بیاید اول سراغ آنها می روند و توصیه می کنند.  این بتها و دست ساخته ها می توانند شفاعت کنند. می توانند توصیه کنند. به کجا می توانند توصیه کند. کجا این توصیه ها می تواند موثر باشد. در هیج کجا موثر نخواهد بود. مگر این که خودش اجازه بده که شفاعت کند:

مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ[4]

چه کسی غیر او می تواند بدون اذن او شفاعت کند. هر اتفاقی که بخواهد بیفتد باید با خواست او باشد. هیچ برگی از درخت بدون خواست و اذن او نخواهد افتاد و نخواهد ماند. این خدایان شما اصلا می شود با آنها حرف زد. می شود مسائل و مصائب خود را با آنها در میان گذاشت. خود آنها انبوهی درد و مصیبت دارند. یکی بتاید مدام گرد و غبار از چهره آنها بگیرد. گیرم مشکل را به آنها گفتیم و آنها باید به کسی و جایی توصیه کنند. کجا حرف آنها خوانده می شود. کجا سخن آنها خریدار دارد. چه کسی به توصیه آنها گوش می کند.

وَلاَ یُنقِذُونِ

و اگر بخواهند که اقدامی بکنند. از توصیه بگذرند و اقدام به عملیات بکنند. در این مرحله بت لات و هبل چه اقدامی خواهند کرد؟ چه کاری پیش خواهند برد؟ اصلا چه کاری از دستشان بر می آید؟  اگر در جایی گرفتار شوم واقعا اینها می توانند بیایند و مرا نجات بدهند. اینها که خود توان راه رفتن و حرکت ندارند. اینها نیرویی ندارند که دست و پای خود را برهانند چگونه می توانند گره از کار ما بگشایند.

إِنِّی إِذًا لَّفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ ﴿24﴾

در آن صورت من قطعا در گمراهى آشکارى خواهم بود.

با این وضعیت پرستیدن غیر خداوند گمراهی روشنی است. هرچه هست از اوست. پس همه ادب ها و سپاسها هم برای او باشد. دیگران در عالم وجود سهمی ندارند. ما با خدا سرو کار داریم و مهم نیست که رضایت آنها را جلب کنیم. ما به هر در که بزنبیم پایان همه راهها خدا است. انا لله و انا الیه راجعون. همه باید به معیارها و موازین او عمل کنند و بررسی بشود و کیفر داده شوند. پرستش غیر خدا گمراهی آشکار و روشنی است. اگر قرار باشد که من دنبال شما راه بیفتم که این عین گمراهی است. این سه نفر آمده اند تا بگویند راهی که می روید راه نیست بلکه گمراهی است. راه به جایی نمی برید. حالا من دنبال شما به راه بیفتم.  

إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ ﴿25﴾

من به پروردگارتان ایمان آوردم اقرار مرا بشنوید.

در ادامه سخن همان مرد که ساعی بود بیان داشت: ای فرستادگان خدا! ای پیام آوران الهی! در موضع خود ثابت قدم بمانید که من هوادار و جانبدار شما هستم. من به خداوند ایمان آوردم. و هم اینک به این ایمان اقرار و اعتراف می کنم. بدانید که من به آفریدگار شما ایمان دارم و من اولین فداکار و مددکار شما خواهم بود. من نیز در کنار شما و همراه شما خواهم بود.

آن چه بیان شد تجربه تاریخی از فعالیت پیامبران پیشینی و واکنش مردم بود.

پیامبر اکرم(ص) فرمود: سباق الامم ثلاثة لم یشرکوا بالله طرفة عین، على بن ابی طالب و صاحب یاسین و مؤمن آل فرعون فهم الصدیقون.[5]

 سه تن بودند که در ایمان از دیگران گوی سبقت را ربودند و پیشی گرفتند:

یکی مؤمن آل فرعون بود.

یکی هم مومن آل یاسین است که گویا حبیب نجار بود.

و یکی هم مؤمن پیامبر اکرم است که علی بن ابی طالب می باشد.

این سه تن حتی برای یک لحظه هم مشرک نبودند و در برابر خداوند متعال سراغ خدایان دیگر را نگرفتند.

مومن آل فرعون

نسبت به مومن آل فرعون در سوره غافر چنین بیان داشته است:

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِینٍ ﴿23﴾ إِلَى فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَقَارُونَ فَقَالُوا سَاحِرٌ کَذَّابٌ ﴿24﴾ فَلَمَّا جَاءهُم بِالْحَقِّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا اقْتُلُوا أَبْنَاء الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ وَاسْتَحْیُوا نِسَاءهُمْ وَمَا کَیْدُ الْکَافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلَالٍ ﴿25﴾ وَقَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسَى وَلْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ ﴿26﴾ وَقَالَ مُوسَى إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَرَبِّکُم مِّن کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لَّا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ ﴿27﴾ وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَن یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءکُم بِالْبَیِّنَاتِ مِن رَّبِّکُمْ وَإِن یَکُ کَاذِبًا فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَإِن یَکُ صَادِقًا یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ ﴿28﴾ یَا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظَاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ فَمَن یَنصُرُنَا مِن بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِیکُمْ إِلَّا مَا أَرَى وَمَا أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ ﴿29﴾ وَقَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُم مِّثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ ﴿30﴾ مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِن بَعْدِهِمْ وَمَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْمًا لِّلْعِبَادِ ﴿31﴾ وَیَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنَادِ ﴿32﴾ یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مَا لَکُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَمَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿33﴾

و به یقین موسى را با آیات خود و حجتى آشکار فرستادیم. به سوى فرعون و هامان و قارون اما آنان گفتند که او افسونگرى شیاد است. پس وقتى حقیقت را از جانب ما براى آنان آورد گفتند پسران کسانى را که با او ایمان آورده‏اند بکشید و زنانشان را زنده بگذارید. نیرنگ کافران جز در گمراهى نیست. و فرعون گفت مرا وانهید تا موسى را بکشم تا پروردگارش را بخواند. من مى‏ترسم آیین شما را تغییر دهد یا در این سرزمین فساد کند. و موسى گفت من از هر متکبرى که به روز حساب عقیده ندارد به پروردگار خود و پروردگار شما پناه برده‏ام. و مردى مؤمن از خاندان فرعون-مومن آل فرعون- که ایمان خود را نهان مى‏داشت گفت: آیا مردى را مى‏کشید که مى‏گوید پروردگار من خدا است و مسلما براى شما از جانب پروردگارتان دلایل آشکارى آورده است و اگر دروغگو باشد دروغش به زیان او است و اگر راستگو باشد برخى از آنچه به شما وعده مى‏دهد به شما خواهد رسید؛ چرا که خدا کسى را که افراطکار دروغگو باشد هدایت نمى‏کند. اى قوم من؛ امروز فرمانروایى از آن شما است و در این سرزمین مسلطید ولى چه کسى ما را از بلاى خدا اگر به ما برسد حمایت ‏خواهد کرد؟ فرعون گفت: ‏جز آنچه مى‏بینم به شما نمى‏نمایم و شما را جز به راه راست راهبر نیستم. و کسى که ایمان آورده بود گفت: اى قوم من من از روزى مثل روز دسته‏هاى مخالف خدا بر شما مى‏ترسم. از سرنوشتى نظیر سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود و کسانى که پس از آنها آمدند و گرنه خدا بر بندگان خود ستم نمى‏خواهد. و اى قوم من من بر شما از روزى که مردم یکدیگر را به یارى هم فرا می خواند بیم دارم. روزى که پشت‏کنان -به عنف- بازمى‏گردید براى شما در برابر خدا هیچ حمایتگرى نیست و هر که را خدا گمراه کند او را راهبرى نیست.

در آیه شریفه به کسی اشاره شده است که ایمانش را پنهان داشته بود ولی بی پروا در برابر فرعون و فرعونیان حرف خودش را می زد. به نظر می رسد به اقتضای آیات شریفه که به توصیف این مرد می پردازد فردی ژرف بین و حکیم بوده است. اهل منطق و خرد بوده است. با استدلالهای ساده حق و ناحق را از یک دیگر باز می شناخته است. و نیز پا به پای موسی در حرکت بوده است و پیرو راستین آیین موسی بوده است.

در نتیجه مومن آل فرعون یکی از یاران خاص حضرت موسی است و در دوره حضرت موسی بوده و زندگی حضرت موسی را درک کرده است و تا جایی که توانسته به یاری موسی رفته است. در آیات اطلاعاتی بیشتر از این به ما نمی دهد. یقینا این فرد نباید آسیه همسر فرعون باشد. زیرا او بی مهابا ایمانش را آشکار کرد. هارون هم که یارغار موسی و جانشین او بود. مومن آل فرعون باید فردی غیر از اینها باشد. در روایات به نامش اشاره شده است ولی در آیات قرآن بیش از این توضیحاتی ارائه نشده است. گویا قصد عمدی در کار بوده تا پرونده مومن آل فرعون در هاله ای از ابهام بماند. گفته می شود فردی در دربار که با موسی ارتباط بسیار نزدیکی داشت ماجرای ترور موسی را به اطلاعش رساند و از او خواست تا فرار کند.

فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ یَا مُوسَى أَتُرِیدُ أَن تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِن تُرِیدُ إِلَّا أَن تَکُونَ جَبَّارًا فِی الْأَرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَن تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ. وَجَاء رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعَى قَالَ یَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ. فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ.[6]  

و چون خواست به سوى آن که دشمن هر دوشان بود حمله آورد؛ گفت: اى موسى آیا مى‏خواهى مرا بکشى چنان که دیروز شخصى را کشتى؟ تو مى‏خواهى در این سرزمین فقط زورگو باشى؟ و نمى‏خواهى از اصلاحگران باشى؟ و از دورافتاده‏ترین نقطه شهر مردى با تلاش آمد و گفت: اى موسى! سران قوم در باره تو مشورت مى‏کنند تا تو را بکشند پس از شهر خارج شو! من جدا از خیرخواهان توام. موسى ترسان و نگران از آنجا بیرون رفت در حالى که مى­گفت پروردگارا مرا از گروه ستمکاران نجات بخش!

به نظر می رسد موسی نیز به این فرد اعتماد کامل داشته است و از طرفی این فرد هر کس که بوده در ارتباط با دستگاه حاکم و فرعونیان بوده است که در جریان اطلاعات ریز درون دربار قرار می گرفته است. و این فرد در ماجرای موسی به عنوان چهره ای تاثیر گذار و دارای نقش موثر یاد می شود. گرچه نام و نشانی از او باقی نمانده است. البته گفته شده است شاید نام او حزقیل باشد. البته گفته اند که او از خویشاوندان و منتسبین به فرعون بوده است و خواسته اند از کلمه آل استفاده کنند که در آیه آل فرعون آمده است. و ما سابقا بیان کردیم که آل غیر از اهل است. اهل بیت یعنی خویشاوندان و منتسبین ولی آل البیت یا آل فرعون به معنای دوستداران و پیروان که فراتر از خویشاوندان است. ضمنا از من اقصی المدینه بر می آید که فرد گمنام بوده است نه چهره ای شاخص و دارای پست و منصب. البته همه اینها احتمالات است. در روایات نسبت به فرجام مومن آل فرعون داستان غمباری را بیان می کنند. واقعا تراژدی درناکی است. خود او را به دار آویختند و گویا بدنش را قطعه قطعه کردند...

در روایات بیان شده است همسر حزقیل آرایشگر مخصوص دختران فرعون بود. وی روزی در قصر فرعون مشغول آرایش دختر فرعون بود؛ به ناگاه شانه از دستش افتاد. خم شد تا شانه را بردارد گفت: بسم الله یعنی به نام خدا، دختر فرعون پرسید: آیا منظورت از خدا، پدرم فرعون بود؟ آرایشگر گفت : نه! منظورم پروردگار خودم، پروردگار تو و پروردگار پدرت بود. دختر فرعون به نزد پدر رفت و ماجرا را گزارش کرد. فرعون آرایشگر و فرزندانش را طلبید و به او گفت: «پروردگار تو کیست؟» آرایشگر پاسخ داد: پروردگار من و تو خدا است. فرعون دستور داد تنوری را پر از آتش کردند تا او و فرزندانش را در آن تنور بسوزانند. آرایشگر به فرعون گفت: من یک تقاضا دارم و آن اینکه استخوان های من و فرزندانم را در یکجا جمع کرده و دفن کنید.

فرعون گفت: چون بر گردن ما حق داری، این کار را انجام میدهم. فرعون فرمان داد نخست فرزندان آرایشگر را یکی پس از دیگری در درون تنور انداختند، و او همچنان پایداری می کرد و دست از خداوند یکتا برنداشت.

مومن آل یاسین

مومن آل یاسین همین شخصیتی است که در سوره یاسین به بخشهایی و فرازهایی از زندگی او اشاره شده است. در ضمن آیات بالا از آیه 20 تا 27 به ماجرای مومن آل یاسین پرداخته شده است. بین دو مومن تفاوتهایی است که در ضمن آیات بالا به تفصیل از آن سخن گفتیم. به بیان دیگر بخشهایی از سوره یاسین بیانگر بخشهایی از اندیشه و تفکر مومن آل یاسین است.   

مومن پیامبر خاتم.

عَـنِ الصَّـادِق علیه السلام: وَاللّه ِ ما أَکَلَ عَلِىُّ بْنُ أَبى طالبٍ علیه السلام مِنَ الدُّنْیا حَراما قطُّ حَتّى مَضى لِسَبیلِهِ وَ ما عَرَضَ لَهُ أَمْرانِ کِلاهُما لِلّهِ رِضىً اِلاّ أَخَذَ بِأَشَدِّهِما عَلَیْهِ فى بَدَنِهِ ـ دینِـهِ ـ وَ مـا نَزَلَتْ بِرَسُـولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله نازِلَةٌ قَـطُّ اِلاّ دَعاهُ ثِقَةً بِهِ وَ ما أَطاقَ أَحَدٌ عَمَلَ رَسُولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آلهمِنْ هذِهِ الأُمَّةِ غَیْـرُهُ وَ اِنْ کان لَیَعْمَلُ عَمَلَ رَجُلٍ کانَ وَجْهُهُ بَیْنَ الْجَنَّـةِ وَ النّارِ یَرْجُو ثَوابَ هذِهِ وَ یَخافُ عِقابَ هذِهِ.[7]

حضرت صادق علیه السلام فرمود: به خدا سوگند على بن ابى طالب علیه السلام تا روزى که از این دنیا رفت مال حرامى نخورد و هیچگاه بر سر دو راهى ـ که هر دو راه مورد خشنودى خدا باشد ـ قرار نگرفت مگر این که پر زحمت ترین آنها را برگزید و هر حادثه مهمى که براى پیامبر خدا پیش مى آمد ـ به دلیل اعتمادى که به على داشت ـ از او کمک مى گرفت. و در میان این امّت هیچ کس نتوانست همانند على علیه السلام: راه پیامبر را ـ بى کم و کاست ـ طى کند و با این همه تلاش و کوشش همواره چون بیمناکان کار مى کرد، چشمى به بهشت و چشم دیگر بر آتش داشت، از سویى امیدوار پاداش بهشت و از سوى دیگر هراسناک از کیفر آتش بود.

 

علی بن ابی طالب نشان داد که چه دلبستگی به پیامبر و خدا دارد؟ و در لیلة المبیت که مرگ در یک قدمی اوست. و احتمال زنده ماندنش با تمامی تجزیه و تحلیلهای عقلایی و عقلانی صفر در صد است به جای پیامبر خوابید. با آغوش باز از مرگ استقبال کرد. به پیشواز مرگ رفت.  

قال النبی صلی الله علیه وسلم لا فتی إلا علی ولا سیف إلا ذو الفقار[8]

و قال صلی الله علیه وسلم یوم الأحزاب لضربة علی خیر من عبادة الثقلین[9]

به تعبیر این روایات حضرت امیر عامل شکست احزاب شد.

مرد ساعی حالا هر کس که بود حبیب نجار بود یا هر فرد دیگری، چندان مهم نیست. نام او مهم نیست یادش مهم است. رفتاری که از او در خاطره ها مانده مهم است. او با صدای بلند اعلام کرد که من ایمان آوردم تا دیگران نیز بفهمند و متوجه بشوند. و اعلام هم می کند که سخن و ادعای او را نیز بشنوند. او نیز همان سخن را می گوید و همان ادعا را مطرخ می کند که آن سه تن مطرح می کردند.   

 

[1] - ق آیه 22

[2] - مثنوی مولوی

[3] - الرحمن، آیه 33

[4] -بقره آیه 255

[5] - کفایة الطالب باب 24 ص .123

[6] - قصص آیه 19 تا 21

[8] - شرح المقاصد فی علم الکلام ، سعد الدین التفتازانی (متوفای791هـ) ، ج 2 ، ص 301 ، ناشر : دار المعارف النعمانیة - باکستان - 1401هـ - 1981م ، الطبعة : الأولی 

[9] - شرح المقاصد فی علم الکلام ، سعد الدین التفتازانی (متوفای791هـ) ، ج 2 ، ص 301 ، ناشر : دار المعارف النعمانیة - باکستان - 1401هـ - 1981م ، الطبعة : الأولی 

  • حسن جمشیدی

وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جَاءهَا الْمُرْسَلُونَ ﴿13﴾

برای آنها بیان کن مثل مردم شهر را آن گاه که رسولان بدانجا آمدند.

پیامبر برای این که مردم ایمان بیاورند و خداپرست بشوند خیلی خون دل خورد. خیلی زحمت می کشید. این احتمال وجود داشت که مبادا در میانه راه قطع امید کند و باز ایستد. برای این که خاطر پیامبر آسوده باشد و ایشان نگران نباشد که مبادا کوتاهی از طرف ایشان است. نکند که در بیان حقایق کوتاهی شده است. و وظیفه خود را به خوبی انجام نداده باشد برای رفع این نگرانی مثلی را بیان می فرماید:

وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا

این وضعی که شما الان دچار آن هستین برای نخستین بار نیست. امری تازه و نو نیست بلکه این مشکلات برای دیگر پیامبران هم بوده است. برای مسلمانها مثلی را بیان کنید.

ویژگی ضرب المثل این است که مردم زود می فهمند و متوجه می شوند. ضمنا ضرب المثل یعنی چیزی که بقیه هم در جریان هستند یا راحت و سریع می فهمند.  

اضرب به معنای زدن است. در زبان فارسی زدن به همراه خیلی از کلمات دیگر می­­آید. حرف زدن. ضربی زدن. آجر زدن. خشت زنی. چرت زدن، دل زدن، زبان زدن...

لاف از سخن چو در توان زد

آن خشت بود که پر توان زد(نظامی گنجوی)

لاف زدن. و نیز سکه زدن. چون مبادله کالا به کالا خیلی راحت نبوده است. برای رهایی از این مشکل پول را درست کردند. به جای کالا پول را حمل کنند. پول همه جا مشتری دارد ولی کالا برای همه قابل خریداری نیست. شاید نیاز نباشد. پول در اصل پل بوده است به جهت کثرت استعمال به پول تبدیل شده است تا با پل به معنای محل عبور و مرور فرق گذاشته شود.

در پول که سکه بود سکه زدن گفته شده است. ضرابخانه محل سکه زدن بوده است. ضراب هم سکه زن بود. زدن به معنای نقشی بوده که روی پول ثبت و ضبط می کردند تا اثر بماند.

در مَثل هم زدن به کار می رود. ضرب المثل؛ در کلمه مثال هم ضرب به کار می رود. همان طور که سکه روی فلز اثر می گذارد و می ماند گویا مَثل هم همان را نقش می کند. هر قاعده و قانون را با مثل و مثال بیان می کنند. تمثیل برای فهم مطلب خیلی کارساز است. تمرین هم کاربرد هم چون تمثیل دارد. البته بین تمثیل با تمرین فرق است. تمرین برای ایجاد مهارت است و تمثیل برای فهم مطلب است. برای آن که فرد ماهر و کاردان شود به او تمرین داده می شود و برای این که مطلب خوب فهم شود از مثل بهره می گیرند. تمثیل کمک می کند تا مطلب برای خود جا باز کند و خوب فهم شود. برای آنها ماجرایی را تعریف کن. در ادامه بیشتر توضیح داده می شود.    

أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جَاءهَا الْمُرْسَلُونَ

برای این که خاطر پیامبر آسوده باشد به این داستان که مردم نیز بدان وقوف دارند توجه شود. و داستان از این قرار است که ای پیامبر ما؛ هم کاران سابق شما؛ پیامبران گذشته، کارشان خیلی دشوار تر از کار شما بوده است. مشخصاتی هم داده نشده است. وجهی هم ندارد که مشخصات آن را بیان کند. اگر دیگران بخواهند سخنی از تاریخ و یا حوادث گذشته بگویند باید با منبع و مدرک باشد اما خداوند که نیاز به این چیزها ندارد. نام قریه را مشخص نکرده است. گفته اند احتمالا انتاکیه باشد. مهم ماجرایی است که اتفاق افتاده است. حتما اگر نام شهر در ماجرا دخیل بود نام آن نیز گفته می شد.

از فحوای کلام خداوند و از ادامه آیه استفاده می شود که پیامبران این آبادی خیلی زحمت می کشیدند. برای دعوت مردم به حق از هیچ تلاش و کوششی فرو گذار نبودند. در آیه فقط به قریه اشاره شده است.

قریه محل اجتماع است. گرچه بیشتر قریه را به معنای ده و روستا معنا می کند ولی قریه عام است می تواند هم شهر و هم روستا باشد. طول و عرض جغرافی را بیان نکرده است که اگر فلان میزان از وسعت را داشت شهر و یا روستا است. جمعیت آن هم بیان نشده است که مثلا اگر بالا بیست و بیست هزار خانوار بود شهر خواهد شد. اشاره دارد به آبادی و جایی که مردم گرد هم آمده بودند و زندگی می کردند. در این آبادی چند پیامبر آمدند و رفتند. این چند پیامبر طوری نبود که در طول هم و غیر همزمان با هم باشند. بلکه چند پیامبر با هم آمدند. پیامبران آمدند به این آبادی و جایی که مردم حضور داشتند تا وظیفه دینی و شرعی خود را انجام دهند.

إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَیْکُم مُّرْسَلُونَ ﴿14﴾

آن گاه برای آنها دو پیامبر فرستادیم. آن دو را تکذیب کردند پس با ارسال فرد سومی به آنها احکام و سختی بیشتری بخشیدیم. هر سه به مردم آن دیار گفتند ما فرستاده خداوند به سوی شما هستیم.

این فرستاده های الهی آنها را موعظه کردند و آنها را به حق و شریعت فراخواندند ولی گوششان بدهکار نبود. و آنها قبول نکردند. نفر سومی را همراه آنها کردیم شاید با نفر سوم و افزایش دعوت کنند دل آنها نرم بشود. زمینه برای پذیرش فراهم بشود. هر سه نفر گفتند که ما فرستادگان الیه برای شما هستیم. اینها تبلیغات خود را به صورت گروهی اقدام کردند.

شبیه به این ماجرا در کتاب مقدس در انجیل آمده است. و نام هرسه بیان شده است که از حواریون حضرت عیسی بوده است. البته اسم آنها آیه نیامده است. حتی کدی هم داده نشده تا بتوان مورد شناسایی قرار بگیرند. بعضا گفته اند این ماجرا اشاره دارد به حادثه ای که در دوره عیسای مسیح اتفاق افتاد. دوتن از حواریون عازم انطاکیه شدند و بعد هم نفر سومی برای تبلیغ رسالت رفت. این سه نفر را گفته اند یوحنا و شمعون و سومی آنها پلوس قدیس است. ولی چندان روشن نیست که آیا واقعا اینها بوده اند یا خیر. و در آیه هم هیچ اشاره ای نشده است. برای فهم آیات قرآن شاید آیات انجیل تا اندازه ما را یاری کند ولی در قرآن نه نام آن آبادی و نه نام آن پیامبران بیان نشده است.  

قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمن مِن شَیْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَکْذِبُونَ ﴿15﴾

آنها گفتند شما جز بشرى هم چون ما نیستید و خداى رحمان چیزى نفرستاده و شما جز دروغ نمى‏پردازید.

مردم برای انکار رسالت آنها سه اشکال عمده گرفتند. آنها گفتند که ما شما را به عنوان پیامبر نمی پذیریم:

1- چون شما هم مثل ما بشر هستید. ما به خود که نگاه می کنیم لایق این پست و موقعیت نیستیم پس شما هم این شایستگی را برای فرستاده الهی بودن ندارید.

2- اصلا خداوند فرستاده ای ندارد. خداوند کسی یا چیزی نفرستاده تا شما بگویید ما همان هستیم که فرستاده شده ایم.

3- اصلا شما دروغگو هستید و به هیچ یک از ادعاهای شما نمی توان اعتماد کرد.

این یک مشکل اساسی و همگانی در جامعه است. ضرب المثل معروفی است که گفته می شود کافر همه را به کیش خود پندارد. نمی توانستند کسی را بپذیرند که از قبیل خود آنها بود. چون خودشان را می شناختند. با خود می گفتند ما که به درد این کار نمی خوریم پس شما هم به درد این کار نمی خورید. باید فردی فراتر از انسان بیاید. باید فرشته بیاید. خب این فرشته با چه صورتی بیایئد؟ اگر با صورت فرشته بیاید که قابل درک نیست! و حرفهایش برای شما قابل شنیدن نیست! قابل دیدن نخواهد بود! هم اکنون در همین محیط چقدر فرشته است مگر دیده می شود. قدر متیقن این که با هر نفر دو فرشته است. این رسمی و مسلم است یحفظونه من امر الله. مگر اینها قابل تماس یا لمس و فهم هستند. اگر بخواهند به صورت انسانی سراغ شما بیایند شما که قبول ندارید:

وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکًا لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَّا یَلْبِسُونَ[1]

اگر قرار هم بر این باشد که فرستادگان الهی از بین فرشتگان باشند هرآینه باید صورتی مردانه بیابد و هم چون آنها لباس بپوشد. دقیقا مانند شماها باشد. در این صورت چگونه خواهید فهمید که فرشته یا انسانند. چنان که این اشتباه برای قوم لوط افتاد و برای انجام اقدام بیشرمانه خود سراغ فرشتگان الهی رفتند چون می پنداشتند که آنها نیز انسان هستند.

وَلَمَّا جَاءتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِیءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَذَا یَوْمٌ عَصِیبٌ.[2]

و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند با دیدن آنان ناراحت شد چون دستش از حمایت ایشان کوتاه بود و با خود گفت: امروز روز سختی است. یعنی حتی لوط هم پنداشت که اینها آدم زاده اند. و قوم لوط نیز دچار این اشتباه شدند:

وَجَاءهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَمِن قَبْلُ کَانُواْ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ[3]

و قوم او شتابان به سویش آمدند و پیش از آن کارهاى زشت مى‏کردند...

پس همان تردیدها و شکها دگرباره ایجاد خواهد شد. فرقی نخواهد کرد چه بشر بیاید و چه فرشته الهی شما که سر لجبازی دارید از لجبازی دست نخواهید کشید.  

قَالُوا رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ ﴿16﴾

فرستادگان خداوند به آنها گفتند که ما فرستاده خداوند به سوی شما هستیم.

علیرغم انکار آنها خداوند مجدد تاکید و اصرار می کند که ما فرستاده خداوند هستیم. پس خداوند کسانی را به عنوان پیامبر فرو فرستاده است. پس ما درغگو نیستیم و دلیلی هم ندارد که دروغ بگوییم. مجدد فرستدگان الهی تاکید کردند که ما سرخود نیامده ایم ما را فرستاده اند. شما چرا تردید می کنید؟ متوجه هستیم که ما فرستاده خداوند هستیم. ما ادعا بدون دلیل که نداریم. چه وجهی دارد که حرف ما را بدون دلیل بپذیرید. ما به شما نشان دادیم که با دیگران فرق داریم. بیان کردیم که ما با جای دیگری ارتباط داریم. ما پیام آوران حضرت حق هستیم.

وَمَا عَلَیْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ ﴿17﴾

و بر ما وظیفه‏اى جز رسانیدن آشکار پیام الهی نیست.

ما مسئولیت خودمان را به سرانجام رساندیم. دیگر ما مسئول نیستیم. وظیفه ما ابلاغ پیام بود و ما پیام الهی را به شما ابلاغ کردیم و وظیفه ما تمام شد. پیام الهی کاملا شفاف و روشن است. هیچ پیچیدگی و ابهامی در آن نیست. نکته اساسی این است که آنها نگفتند ما متوجه پیام تو نمی شویم. ما پیام تو را نمی فهمیم. پیام تو برای ما سنگین است. بلکه از ریشه و اساس رسول بودن آنها را انکار می کردند.

قَالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿18﴾

پاسخ دادند ما حضور شما را به شگون بد گرفته‏ایم اگر دست برندارید سنگسارتان مى‏کنیم و قطعا عذاب دردناکى از ما به شما خواهد رسید.

چون نتوانستند منطقی برخورد کنند و نتوانستند مدارک فرستاده های ما را رد کنند و نمی توانند هم ادعای ما را رد کنند دست به اقدام دیگری زدند. معمولا اگر نتوانند برخورد منطقی داشته باشند و ادله را رد کنند و مستندات را با چالش جدی مواجه کنند؛ سراغ تهمت می روند. افترا می بندند.

آنها گفتند از روزی که شما به این جا آمدید بد یمن بوده اید. تَطَیّر چیزی شبیه فال خوب یا بد زدن است. در مواردی که می خواستند اقدام به کاری بکنند و فرجام آن را نمی دانستند تطیر می زدند. عرب جاهلی مرغهایی داشتند که آن را رهایش می کردند تا پرواز کند. مرغ که اوج می گرفت به جهتی به پروازش ادامه می داد. راست می رفت یا به چپ و یا به جلو و یا به عقب و... اگر بالا رفت و بعد به سمت راست رفت مثلا راه ما به راستی خواهد بود. و اگر به چپ می رفت می گفتند کار ما بدفرجام خواهد بود. و گاه مرغ نداشتند به آسمان چشم می دوختند تا پرنده­ای از آسمان بیاید.  مرغ و یا مرغهایی می آمد و...

یواش یواش از مرغ عبور کردند و سراغ دیگر حیوانات و یا سراغ دیگر اشیا رفتند. مثلا اگر کسی سوسن می گفت اصلا سفر نمی رفتند. چون آن را سوء سنه می دانستند یا اگر از کسی نصرالله را می شنیدند به فال نیک می گرفتند. شاید چیزی شبیه اتفاقی که در چهارشنبه سوری رخ می دهد بعضا در روستاها هم هم اکنون رسم است ملاقه می زنند و یکی اعمال شب چهارشنبه آخر سال به گوش نشستن است. پشت در یا پنجره خانه ای به گوش می نشینند تا ببینند در داخل خانه چه حرفهایی رد و بدل می شود. و چون می دانند که افراد به گوش می ایستند سعی می کنند از تعابیر و اصطلاحات خوب و پر امید استفاده کنند.

حتی مردم را هم به دو دسته تقسیم کرده بودند افراد هم خوب و بد داشتند. افرادی که خوش پا قدم و یا بد پا قدم هستند. گاه با وجود خود پیامبر تفال می زدند. و آن را به فال بد می گرفتند. و آنها را تهدید می کردند. اما مدد الهی رسید:

إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهَادُ[4]

در حقیقت ما فرستادگان خود و کسانى را که به حق گرویده‏اند؛ در زندگى دنیا و روزى که گواهان برپاى مى‏ایستند قطعا یارى مى‏کنیم

 علی رغم آن که آنها پیامبران الهی را بد یمن می دانستند خداوند می فرماید ما پیامبران خودمان را یاری خواهیم کرد. آنها مایه خیر و برکت برای جامعه خواهند بود.  

 لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿18﴾

اگر از ادامه کار خود باز نایستند آنها را شکنجه خواهند کرد آنها را سنگ باران خواهند کرد. و عذاب دردناکی خواهند دید. تهدید وحشتناکی است. بالاخره کاری خواهند کرد تا بار و بنه را بردارد و فرار کند.  

قَالُوا طَائِرُکُمْ مَعَکُمْ أَئِن ذُکِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ ﴿19﴾

فرستادگان الهی گفتند شومى شما با خود شما است. آیا اگر شما را پند دهند باز کفر مى‏ورزید! نه! بلکه شما قومى اسراف کار هستید.

 منشا و منبع گرفتاری را اشتباه گرفته اید. خود منبع و منشأ گرفتاری هستید. طائرکم معکم بدی شما از خود شما است. کرم درخت از خود درخت است. ریشه بدبختی ها را در خود بجویید. یکی آمده که طبی حاذق است. درد شماها را خوب می فهمد و درست تشخیص می دهد و می خواهد درمان کند. آیا سزای کسی که به شما بیماریتان را بگوید این است که او را بدیمن بدانید. واقعا شما گروهی نامتعادل هستید. اسراف یعنی تجاوز از حد. مصرف بیش از اندازه. شما پرخاشگری تان و اهانتهایتان از حد گذشته است.

به نکته لطیفی آیه شریفه اشاره دارد. افراد بیشتر ریشه بدبختی های خود را در بیرون از خود می جوید و به گردن این و آن می اندازند. و حال آن که باید به خود بازگشت و ریشه همه بدبختی ها در خود جستجو کرد. مشکل را در خود پیدا کرد.   

وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَى قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ ﴿20﴾

و مردى از دورترین جاى شهر با تلاش و کوشش آمد و گفت اى مردم از این فرستادگان پیروى کنید.

آن سه پیامبر که کسی گوش به حرفشان نمی داد به ناگاه دیدند که از پایین و دور دست شهر مردی به پا خاست.

اقصی در این جا معنا دارد. کلمه کلیدی آیه است. اول دو نفر با هم آمدند و بعد هم نفر سوم به آن دو ملحق شد و آنها سه نفر شدند. این سه نفر با هم مرتبط بودند. از یک سفره بهره می بردند. فرستاده خداوند بودند. اما آن نفر چهارم که از اقصی آمد. قید اقصی یعنی دور دست برای این است که ارتباطش را با این سه نفر قطع کند. این فرد هیچ سابقه و ارتباطی پیش از این با اینها نداشته است. فقط پیام آنها را شنیده است. 

آن مرد کی بوده و چه بوده بیان نشده است؟ جنسیت آن بیان شده است که مردی بوده است. از این می فرماید رجل باید مرد جا افتاده باشد و جوان نباشد و الا می فرمود شاب یا فتات. از او تعبیر می کند که به راه افتاد. صرف راه رفتن نبود بلکه همراه با سعی و کوشش است. در فاصله بین صفا و مروه گفته می شود: سعی. سعی بین صفا و مروه. سعی راه رفتن خاصی است.

نسبت به حضرت موسی هم می فرماید:

وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعَى قَالَ یَا مُوسَى إِنَّ الْمَلأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنْ النَّاصِحِینَ.[5]

و از دورافتاده‏ترین نقطه شهر مردى دوان دوان آمد و گفت اى موسى سران قوم در باره تو مشورت مى‏کنند تا تو را بکشند پس از شهر خارج شو. من جدا از خیرخواهان توام.

 یسعى مردى. در ماجرای موسی مرد گویا مهم بوده که مقدم داشته شده است و در ماجرای این قریه دور دستی منطقه و محله ای که فرد از آن به پا خاسته است. البته خبرها متفاوت است. در ماجرای موسی این فرد که خود را به موسی می رساند به او از توطئه ترور خبر می دهد. ولی در آیه بیست سوره یاسین سراغ فرستادگان الهی نمی رود بلکه سراغ مردم می رود. در آن جا می خواهد موسی را نجات بدهد و در این جا می خواهد مردم را نجات بدهد.  

راه رفتن گاهی آهسته و معمول و عادی است. مشی می گویند.

گاهی از رفتن معمولی کمی تندتر می رود این را دویدن می گویند عدو.

گاهی نه به صورت مشی و نه به صورت دو است بلکه بین این دو است؛ همراه با سعی و کوشش است. در فارسی کوشش می گویند. دانش آموز ساعی یا کوشا. شاگر زرنگ و شاگرد تنبل و شاگرد کوشا. کسی که تلاش می کند. مردی از دور دست شهر و پایین شهر به راه افتاد و جدی هم بود. با ضعف و سستی همراه نبود. او که آمد رو به مردم کرد و گفت: ای مردم!  یا قوم! با این تعبیر می خواهد آنها را تهییج و تحریک کند. اصطلاح قوم را به کار می برد چون در مقام تهییج عاطفه­ها است. از مردم به قوم تعبیر کرد! ای دوستان! ای خویشاوندان من! به گفته من گوش کنید و پیشنهاد مرا بپذیرید. با اصطلاح "یا قوم" نفرت و انزجار مردم را می خواهد کمی فروکش کند. ای خویشاوندان من توصیه می کنم این فرستادگان خدا را جدی بگیرید. آنها را تنها نگذارید. دل سردشان نکنید. اینها را حفظ کنید. آنها را در پناه خود بگیرید. به آنها آسیب نرسانید. اینها پیام آوران خداوند هستند. اینها خیرخواه شما هستند. اینها را دست کم نگیرید. برخورد بیگانه با آنها نکنید. اینها از جنس خود شما مردمند. برای هدایت و راهنمایی شما آمده اند. اینها فرستاده خداوند هستند. گرچه شما شک دارید ولی تردید نکنید. اینها راست می گویند و واقعا فرستاده خداوند هستند. از آنها پیروی کنید. به پیامهای آنها گوش دل بسپارید. از پیامهای آنها پیروی کنید.

 

[1] - انعام آیه 9

[2] - سوره هود آیه 77

[3] - سوره هود آیه 78

[4] - غافر، آیه 51

[5] - قصصّ آیه 20

  • حسن جمشیدی

إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَخَشِیَ الرَّحْمَن بِالْغَیْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ کَرِیمٍ ﴿11﴾

همانا کسی از خواب غفلت بیدار می شوند که قرآن را پیروی کنند و و نسبت به عالم غیب از خداوند هراسناک است. پس بشارتشان ده به بخشش و پاداش بزرگوارانه.

إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ

باید سراغ اقلیت رفت. آری این است و غیر از این نیست که انذارات شما در باره قلیلی موثر است. کسانی که دنبال شما بیایند. آنان که پیرو قرآنند. اتبع الذکر. ذکر یعنی قرآن. کسانی مورد خطاب تو قرار می گیرند و از خواب غفلت بیدار می شوند که قرآن را پیروی کنند. وابسته به قرآن بشوند. از مواعظ قرآن تبعیت کنند. شرط اول در پذیرش حق، ارادت است. و شرط دوم اطاعت و پیروی است. شاگرد بی اراده چون  عاشق بی ضرر است. اگر حسن ظن باشد اثر گذار است. اگر اینها حسن ظن داشته بودند پیشرفتی در کارشان ایجاد می شد.

وَخَشِیَ الرَّحْمَنَ بِالْغَیْبِ

این پیامبر حقایقی را می گوید و طرحی را بیان می کند که بعد از این جهان دیگری هم هست. صد و بیست و چهار هزار پیامبر گفته اند. هزاران عالم و عارف این ادعا را اثبات کرده اند. چه بسیار متفکران و اندیشمندان که این طرح را پذیرفته و از آن دفاع کرده اند. چه بسیار انسانها پیروان ادیان و مذاهب در طول تاریخ از عالم غیب سخن گفته اند و به آن پای بند بوده اند. نمی شود به راحتی به این همه افراد که باوری داشته اند پشت پا زد و گفت همه آنها اشتباه می کنند.

اگر ما احتمال بدهیم که اینها درست بگویند و درست می گویند که بدا به حالمان و اگر احتمال بدهیم که دروغ می گویند چیزی را از دست نمی دهیم. احتیاط عقلی و انسانی اقتضا می کند که در برابر این طرح بی تفاوت نباشیم. امام صادق به ابن ابی الاوجاع می گوید ما این گونه فکر می کنیم که اگر قیامت نبود و این طرح صحت نداشت فرقی بین ما و شما نخواهد بود. بدتر از حال شما نخواهیم بود. اگر خبری نباشد نه برای شما و نه برای ما خبری نخواهد بود. پس اگر نباشد مانند شما چیزی از دست نداده ایم. ما احتیاط کرده ایم. و نیز احتیاط می کنیم. ولی اگر ما رفتیم و چیزهایی که مایه شدت عذاب در قیامت است و یا آن چه سبب رفاه در عالم برزخ است را انجام دادیم؛ اگر نبود که نه برای شما و نه برای ما فرقی نمی کند. و اگر بود و حقیقت داشت که البته هست و حقیقت هم دارد در این صورت ما با شما برابر نخواهیم بود.

باید احساس خطری از عالم غیب باشد. غیب یک واقعیت است که بیشتر ما را به آن فرا خوانده اند. و جهان غیب با مردن آغاز می شود. وَ انَّ ما جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ حَقٌ وَ انَّ الْمَوْتَ حَقٌ وَ سُؤٰالَ مُنْکَرٍ وَ نَکیرٍ فِی القَبْرِ حَقٌّ وَ الْبَعْثَ حَقٌّ‌ النُّشُورَ حَقٌّ وَ الصِّرٰاطَ حَقٌّ وَ الْمِیزٰانَ حَقٌّ وَ تَطایرَ الْکُتُبِ حَقٌّ وَ انَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النّٰارَ حَقُّ وَ انَّ السَّاعَةَ آتِیةٌ لا رَیبَ فِیهَا وَ انَّ اللّٰهَ یبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ.[1]

و آنچه را محمّد (درود خدا بر او و خاندانش) آورده حق است و مرگ حق‏ است و سؤال نکیر و منکر در قبر حق است و بعث و نشر حق، و صراط و میزان‏ و پراکنى نامه اعمال حق است و بهشت و دوزخ حق است و قیامت آمدنى است. شکّى در آن نیست و خدا همه را در گورها برانگیزد.

پیامبران سالم ترین مردم بوده اند. چند چهره و دروغ گو نبوده اند. امین خو و خیر خواه مردم بوده اند و مردم را از گمراهی و غفلت بر حذر داشته اند. اگر طرح قیامت را جز علی بن ابی طالب تایید نکرده بود کافی بود. در دور از مردم در باره قیامت چه می گوید. نهج البلاغه را تورقی بفرمایید و تعبیرات آن حضرت را در باره قیامت ببینید.  

غیب یعنی آینده که از نظر ما غیب است. غیب در برابر ظهور است. عالمی که الآن در آن قرار داریم عالم ظهور است. عالمی است که همه چیزی آن آشکار است. عالم غیب جهان پیش رو است که هنوز نیامده است. آینده است. جایی است که مردمان بدانجا خواهند رفت. کجا است؟ چه ویژگی دارد؟ در آیه بعد خداوند توضیح می دهد. این از ویژگی های قرآن کریم است در بسیاری از جاها خودش خودش را توضیح می دهد. آیه بعد اشاره به عالم غیب دارد که به تفصیل توضیح خواهیم داد.

فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ کَرِیمٍ

پس به اینها به مغفرت و بخشش خداوند بشارت بده. آنان که چنین آگاهی و احسلسی نسبت به آینده داشته باشند مشمول مغفرت خداوند هستند و اجر کریم خواهند داشت.

کریم در قرآن کاربرد زیادی دارد:

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ.[2]

إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَریمٍ.[3]

فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ[4]

یَا أَیُّهَا الإنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ[5]

فَالَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ لهَُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ[6]

گفته اند کریم است و جواد و سخی و... کریم یعنی بزرگوار و بزرگوانه. از این که کریم را مرادف با سخی و جواد گرفته اند معنا و مفهوم بذل و بخشش در گوهره آن نهاده اند. کریم نیز به معنای بخشش است. البته باید با سخی و جواد فرقهایی داشته باشد. کریم را گفته اند به معنای بخشش بسیار. خداوند اگر کریم است بر خوان او همگان نشینند و بهره ببرند. چه گبر و چه یهودی و چه نصرانی و چه مسلمان. و چه حیوانات. بدین گفته اند کریم به معنای کسی که بی حساب و کتاب بخشش می کند. درخت خرما اگر کریم است چون از تمام اجزای آن می توان بهره برد. میوه اش، برگهایش و تنه اش و حتی از سیخ های نخل هم به عنوان خلال می شود استفاده کرد. از خرمایش می شود استفاده کرد. تبدیل به شیره خرما می شود و حتی از آن شراب نیز می سازند.

کریم درست است که به معنای بخشش بسیار است ولی این بخشش منحصر در خوردنی ها و نعمات مادی نخواهد شد. کریم بودن صرفا در خوان گسترانیدن نیست. اگر کریم از مقوله خوردن باشد چرا صفت کتاب و در آیه دیگر صفت اجر قرار گرفته است؟ هیچ کدام از قبیل خوردنیها نیستند.

کریم در قرآن به معنای ممتاز در نوع خودش می­باشد. ممتاز در نوع و صنف و جامعه خود آن چیز یا کسی که کریم صفت آن قرار گرفته است. اگر مثلا در یک گروه و صنف افراد را به ده طبقه تقسیم کنیم و یا این که از یک تا ده به آنها نمره بدهیم افرادی کمی هستند در درون این مجموعه که نمره کامل ده را می گیرند. و این افراد بیشتر شاخص هستند. در بین بازیگران سینما از انتظامی در بین خوانندگان و در فقاهت آیت الله شبیری زنجانی و در فلسفه جوادی عاملی و خطابه سید علی خامنه ای و... بدون تردید اینها ممتازهای  مجموعه مورد نظر خود هستند. ممکن است دیگرانی نیز نخبه و یا ممتاز باشند ممتاز بودن دو یا سه نفر دیگر این افراد را از ممتاز بودن نخواهد انداخت. علامه طباطبایی در بین شاگردان خود پنج نفر را نام می برد که به نظر می رسد در فلسفه و فهم آن ممتاز هستند. در بین روحانیت آن عالی ترین فرد را ممتاز یا همان نخبه می گویند. ممتاز در بین پزشکان. معلم ممتاز و یا دانش آموز ممتاز. برازنده در نوع خودش.

کتاب یعنی نامه. کتاب کریم این نامه در نوع خودش ممتاز است. نامه های بی امضا یا نامه بدون نام اشخاص و یا بدون مشخصات و... اما نامه­ای است که ممتاز است.

قَالَتْ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتَابٌ کَرِیمٌ. إِنَّهُ مِن سُلَیْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ.[7]  

آورنده نامه خطاب به همگان می گوید من نامه ای برای شما آورده ام که ممتاز است. برازنده است. دارای ویژگی است. اولا نویسنده و فرستنده آن مشخص است که سلیمان است و بر پیشانی نامه به نام خداوند بخشنده و مهربان نقش بسته است. این دو ویژگی نامه مرا از دیگر نامه ها ممتاز گردانیده است.  

اگر امضا نداشته باشد اعتبار ندارد بوی کلک می آید. مضمون نامه هم خیلی مهم است. در ادامه سوره نمل به ویژگی سوم که محتوای آن است اشاره می کند: أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ. شنیده ایم که به انحراف کشیده شده­اید و به خورشید پرستی دچار هستید؛ شان انسان بالاتر از اینها است. انسان با این عظمت اگر بخواهد بنده باشد فقط بنده­ی خداوند می تواند باشد.

إِلَهِی کَفَى بِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً وَ کَفَى بِی فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّاً أَنْتَ کَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِی کَمَا تُحِبُّ.[8]

بارخدایا! عزت برای من همین بس که برای تو بنده ای باشم. و مباهات برای من همین بس که تو برای من پروردگاری باشی. تو چنانی که من دوست دارم؛ مرا چنان کن که تو خود دوست داری.

از ذلت بنده غیر خدا نجات یافتن و به بندگی خداوند در آمدن. این هم مضمون نامه است. پس از نظر محتوا نیز این کتاب کریم است ممتاز است.

رزق کریم. روزی زیاد است. کسی از گرسنگی شاید نمیرند. ولی همه روزی ها یکی نیست. تامین معاش متفاوت است. از راههای مشروع و نامشروع. به چه قیمتی؟ با چه شخصیتی؟ همه اینها رزق است ولی ممتاز نیست. رزقی کریم، روزی و بهره ای است که مبرا از این آفت ها و ناروایی ها و نارسایی ها باشد.

اجر کریم هر مزدی مزد است ولی کریم نیست. نمی دهند. کم می دهند. دیر می دهند. پاداشی که خداوند می دهد کریمانه است. قسط و عدل هر دو در قرآن آمده است:

إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ[9]

وَأَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ.[10]

باید بهای اشخاص را با قسط انجام داد. بهای اشیا را با سرکوب جنس از قیمت آن نکاهید. ارزشهای افراد و اشیاء را لجن مال نکنید.

بین عدل و قسط فرق است ان الله یامر بالعدل و الاحسان در تعامل با دیگران و ارتباطات اجتماعی باید با عدل و احسان رفتار کرد. از یک سو عدالت و از سوی دیگری نیکی کردن. ولی در ارزش گذاری و ارزیابی اشخاص و افراد باید به قسط رفتار کرد. قسط برای وزن است و عدل برای تعامل و حکم. به عدالت رفتار کنید. عادلانه داوری کنید ولی عادلانه اشیا را وزن نکنید بلکه به قسط اشیا را وزن کنید. اقیم الوزن بالقسط. عدل چیزی و قسط چیز دیگری است. عدل از کاری است که از نظر مقررات و قانونی درست است. عدل به معنای درست بودن و محکم بودن است. با ضوابط و قوانین تجاری اسلامی و قوانین مدون کشور راست و درست باشد. طرف به پول نیاز دارد. خانه اش را بر اساس نیازش می فروشد. تمام خانه مال خریدار می شود. و همین خانه را یک ساله به صاحب اصلی یا همان مالک قبلی اجاره می دهد. این اجاره به بیان عرفی و مردمی، بهره پولی می شود که به فروشنده داده است. سر مدت یک سال مثلا اگر فروشنده تمام ثمن را داد قادر به فسخ معامله خواهد بود و الا شرط خیار برای خریدار باقی می ماند. می تواند معامله را فسخ نکند. خیاری این چنینی می گذارد. این خیار و این معامله درست است. در رساله ها هم این مساله آمده است. از نظر قانونی هم درست است. فردی منزلی را به مبلغی از فروشنده خریده و مجدد به همان فروشند به اجاره می دهد. این معامله از نظر فقهی گناه نیست. بیع شرط است. با عدل منطبق است ولی با احکام و مقررات اخلاقی و با قسط سازگار نیست. قسط به معنای ارزش واقعی خود کلا یا عین است. اگر در زمان معین مستاجر فعلی نتوانست پول را جور کند. یا به عللی نتوانست با موجر فرضی خود فسخ اجاره کند و پول را بپردازد بیع تابع شرط خواهد بود و تمام منزل به خریدار واگذار می شود.

شنیده شده است افرادی که پول می دادند و بهره می گیرند؛ در همان زمان مقرر که باید معامله فسخ شود غیبشان می زند. پیداشان نمی شود. طرف مالک خانه می شود. خانه یک ملیاردی به پانصد ملیون تومان واگذار می شود. بیشتر معاملات رهنی بانکها این گونه است. این عادلانه است. طبق قواعد فقهی است ولی قاسطانه نیست. با موازین اخلاقی جور در نمی آید. چون قیمت واقعی لحاظ نشده است. در حقیقت معامله مکره است. معامله­ی اجباری است. در ارزیابی­ها با قسط رفتار کنید نه با عدل. اصلا رفتارهای بانکها قاسطانه نیست. فرد سالها پول می دهد تازه می گویند سودش را پرداخت کرده ای از الان می شود اصل پول. یکی از تعارضهای فقه و اخلاق همین باب است. معامله ای که از نظر فقهی صحیح است. باید نظام مالی اجتماعی بچرخد ولی از نظر اخلاقی صحیح نیست. عمل غیر اخلاقی است.  

و اجر کریم دستمزد و دستاورد کریم. دستاوردهای خاصی کریم است. ممتاز است چیزی که خداوند بدهد؛ تبعات و ضایعات ندارد.

تا به اینجا بیانگر تعامل پیامبر بود با مردم. بیشتر به اقدامات پیامبر و واکنش مردم نسبت به دعوت ایشان مطالبی بیان شد. و واکنش مردم بیان شد که دو گونه است:

اکثریت که از پذیرش کلام وحی سر باز می زنند.

اقلیت که کلام الهی را می پذیرند و ایمان می آورند.

وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبَادِی الشَّکورُ[11]

کمی از بندگان خداوند هستند که سپاس گو خواهند بود. بیشتر مردم اقبال نخواهند کرد اما عده کمی جذب دین خواهند شد و با پیامبر همکاری و همراهی خواهند کرد.     

و نیز بیان شد که انذار پیامبر به معنای تهدید نیست بلکه به معنای بیدارگری است. از این جا به بعد به مقوله خداشناسی می پردازد.

خداشناسی

إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ ﴿12﴾

همانا ما مردگان را زنده می کنیم. و آن چه فرستاده اید را با آثارشان می نگاریم. و همه چیز را در جایی آشکار گرد آورده ایم.

بیان شد که عده کمی به سخنان پیامبر گوسش فرا می دهند و اینها دارای چند ویژگی هستند از ایشان متابعت می کنند. و بیان شد: وَخَشِیَ الرَّحْمَنَ بِالْغَیْبِ اینها نسبت به جهان غیب خشیت دارند. دلهره و اضطراب دارند. در این جا می خواهیم غیب را توضیح بدهیم که چه ویژگی دارد:

إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى

در این آیه پنج بار متکلم مع الغیر بیان شده است:

انّا

نحن

نحیی

نکتب

احصیناه

"ما" در برابر "من" قرار گرفته است. خداوند از خودش با عنوان "ما" یاد کرده است. ما زنده می کنیم. ما می میرانیم. خدای واحد احد چرا از خود به عنوان "ما" یاد می کند؟

در ادبیات حاکمان و سلاطین و در محاوره و مکاتبات رسمی، همیشه سران و زمامداران در فرمانها و نامه نگاریهایشان، از خود با عنوان ما تعبیر می کنند. فرمان مشروطیت که به دست مظفرالدین شاه صادر شد می نگارد: ما فرمودیم. در مکاتبات شاه ایران هم بود که اول نامه "ما" می نوشت. این یک سنت نویسندگی است. و نیز در گفتار هم رعایت می شود؛ به منظور تجلیل و تعظیم است.

گوشه ای از عالم غیب آن است که ما مردگان را زنده می کنیم.

در هزار و چهارصد سال قبل خبر از قیامت داده است. قیامت بعد از مرگ اتفاق خواهد افتاد. تا دنیا باقی باشد موتی به صورت مرتب اتفاق می افتد ولی احیای موتی نخواهد بود.

نحیی فعل مضارع است. فعل مضارع دلالت بر حال و آینده می کند. در این جا نحیی به معنای زمان حال است یا زمان آینده یا هر دو؟

در ادامه آیه دارد: نکتب؛ یعنی اعمال ثبت و ضبط می شود. پرونده افراد به امر خدا پر می شود. این اتفاق در در دنیا می افتد و نامه اعمال در دنیا پر می شود و شاید هم منظور آخرت باشد. اگر منظور زمان حال باشد هم اکنون هر عملی که انجام می شود در نامه اعمال ثبت می شود. و اگر منظور آینده باشد هر عملی که انجام بگیرد در آینده ثبت و ضبط می شود.

به نظر می رسد منظور از نکتب زمان حال باشد. همان زمان که عملی انجام گرفت همان عمل در نامه اعمال نگارش می یابد. یعنی الان نوشته می شود. هر لحظه که عمای اتفاق افتاد یادداشت می شود. نوشتن اعمال در دنیا است ولی کیفر و پاداش آنها در آخرت است. اگر نکتب مرادش ثبت و ضبط اعمال در دنیا باشد آغاز آیه هم که احیای موات باشد نحیی- باید دنیا باشد. چون نجیی و نکتب در یک فقره از آیه قرار می گیرد. ما این برنامه احیای موتا را اجرا می کنیم هم چنان که نامه اعمال شما را پر می کنیم.

برای فهم آیه باید ابتدا موتی را تفسیر کنیم تا معنای احیا روشن شود. موتی جمع میّت است با تشدید یا. میّت به چه معنا است؟ میت یعنی کسی که جانش از کالبد بدن تحویل گرفته است. مرگ یعنی قبض روح:

اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها[12]

این مرکب و این کالبد تن، روح را رها می کند. این مرکب که بدن باشد از روح جدا می شود و مرکب دیگری به آن داده می شود. جان را از این مرکب گرفته اند و بار بر مرکب دیگری کرده اند که به اقتضای زندگی اخروی است. مرگ برخلاف تصوری برخی به معنای نابودی نیست بلکه مرگ به معنای خلع و لبس است. لباس فرسوده ای که بر تن داشته ایم را در می آورند و لباس جدیدی برآن می پوشانند. این روح را از جایی به جای دیگری انتقال می دهند. در زیارت آل یاسین آمده است:

وَ اَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، وَ اَنَّ ناکِرًا وَ نَکیرًا حَقٌّ، وَ اَشْهَدُ اَنَّ النَّشْرَ حَقٌّ، وَ الْبَعْثَ حَقٌّ، وَ اَنَّ الصِّراطَ حَقٌّ، وَ الْمِرْصادَ حَقٌّ، وَ الْمیزانَ حَقٌّ، وَ الْحَشْرَ حَقٌّ، وَ الْحِسابَ حَقٌّ، وَ الْجَنَّةَ وَ النّارَ حَقٌّ، وَ الْوَعْدَ وَ الْوَعیدَ بِهِما حَقٌّ.

و نیز شهادت مى ‏دهم که مرگ حق است و فرشته نکیر و منکر حق است و روز قیامت روز نشر و برانگیختن مردگان حق است. و روز حساب حق است و صراط و میزان حق است. و نعمت بهشت و آتش جهنم حق است و وعده نعیم الهى و وعید قبر و عذابش در بهشت و دوزخ همه حق است.

مرگ یک امر حتمی است. من از قانون مرگ مستثنی نیستم. امر حتمی است. کسی به مرگ شک ندارد. مرگ منکر ندارد. نهایت بعضی آن را قریب الوقوع می بینند و بعضی خیلی دیر به آن می رسند. مرگ چیزی نیست که نیاز به شهادت من داشته باشد. شهادت من در مرگ چه نقش و تاثیری می تواند داشته باشد. و افزون برآن بهشت و جهنم که هنوز نیامده است. پشت سر که نبوده بلکه پیش رو است. هنوز که بهشت و جهنم را ندیده ایم چگونه نادیده شهادت به بهشت و جهنم می دهیم.  

آن مرگی که ما شهادت می دهیم غیر از مرگی است که همگان بدان اعتراف دارند. مرگی که ما به آن معترف هستیم و شهادت می دهیم مرگی است که منکر هم دارد.

مرگ به دو معنا است:

1- مرگ به معنای فنای مطلق و نیستی کامل و مطلق.

2- مرگ به معنای انتقال از جهانی به جهان دیگر. یا تحویل دادن جان به دیگری.

مرگ به معنای دوم مورد قبول همگان نیست. همه مرگ به معنای نیستی و نابودی را قبول دارند ولی مرگی که به معنای انتقال باشد را قبول ندارند.

احیا که در آیه آمده است به معنای جا به جایی است. در عالم نو حیات بخشیدن است. شرایط زندگی را دگر باره فراهم آوردن است. مرگ از این عالم و زنده شدن در عالم برزخ و یا عالم قبر است. انا نحی الموتی. ما به زندگان حیات می بخشیم. آنها را زنده می کنیم. این اتفاقی نیست که صرفا در قیامت رخ بدهد. الان هم لحظه به لحظه خداوند حیات می بخشد. و حیات جدید موجودات را فراهم می کند. بیان شد که نحیی به اعتبار نکتب باید دلالت بر احیای در همین دنیا بکند. در این صورت صرفا به معنای حیات پس از مرگ نخواهد بود بلکه هر لحظه در دوران زندگی مادی ما ممات و حیات رخ می دهد.

وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ

یکی از آثار غیب آن است که آن چه مردم انجام داده اند در صحیفه اعمال ضبط است. و هرچه را که بعد از مرگ از خود به ارمغان گذاشته اند. حتی آنها نیز نوشته می شود.  

وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ

و هرچه که در عالم انجام می شود در یک جایی به نام امام مبین احصا کرده ایم.

امام به معنای محور و معیاری است که به وسیله آن صحت و سقم اشیا را بسنجند. معمارها و بناها با شاقول سروکار دارند. با شاقول میزان راستی دیواری را می سنجند. و راست بودن افقی یک دیوار را با طناب و راست بودن عمودی آن را با رژه بنایی می­سنجند. خاصیت این ابزار سنجش و محک است. در زمان عثمان قرآنهای مختلفی وجود داشت که مردم به لهجه های خود نوشته بودند به گونه ای که فرد کوفی نمی توانست قرآن مدنی را بخواند. افراد نمی توانستند قرآن دیگری را بخواند و اختلاف قرائت پیش آمد. چیزی شبیه لهجه های فارسی خود ما که در کشور ایران و افغانستان و تاجیکستان رایج است. همه به فارسی صحلت می کنیم ولی همه هم زبان بک دیگر را بخوبی متوجه نمی شویم.

عثمان دستور داد تا همه این قرآنها را جمع کردند و با یک لهجه و آن هم لهجه صحیح حجاز به عنوان معیار و شاخص قرآن واحدی نگاشتند. و از روی این قرآن معیار، هفت قرآن نسخه برداری کردند و هر یک را به شهری فرستادند. یکی در مدینه بود. یک مصحف را به مکه فرستادند. قرآنی هم به کوفه فرستادند و قرآنی هم به یمن فرستادند. هر یک از این نسخه­ها در هرکجا که بود مصحف امام می گفتند. امام عنوان و لقب برای عثمان نبود بلکه به معنای مرکزیت و محوریت است. مصحف امام یعنی مصحف اصلی مصخف مادر و یا مصحف مرکزی.

همه اعمال ما در نامه ای نوشته شده که مرکز و محور و مدار است. بایگانی مرکزی است. از این بایگانی مرکزی تعبیر می شود به امام مبین یا لوح محفوظ. لوح یعنی تخته پاره. مردم نگران از بین رفتن این تخته پاره ها بودند:

ممکن بود گم بشود.

ممکن بود سوخته بشود.

ممکن بود دزدیده شود.

ممکن بود نوشته آنها با گذشت زمان از بین برود.

ممکن بود با رطوبت و خشکی و... از قابلیت خواندن بیفتد.

برای حراست و حفاظت اسناد نامه ها را در جایی قرار می دهند که در معرض از بین رفتن نیست. در لوح محفوظ نگهداری می شود. ویژگی لوح محفوظ این است که همیشه خوانا است. همیشه ماندگار است. همیشه محفوظ است. رنگ آن نمی پرد. امام مبین یعنی همیشه خوانا است. لوح محفوظ است یعنی آن سند دچار خطر نمی شود. و علم خدا هم به همین معنا است. از بین نمی رود. تبدیل به جهل نمی شود. دچار فراموشی نمی شود. همه اعمال ما ثبت و ضبط می شود. آثار و تبعات اعمال ما نگهداری می شود.

دقت شود که بین عمل و اثر عمل فرق است. آب خوردن و غذا خوردن یک عمل است. رفع تشنگی و رفع گرسنگی اثر آن عمل است. هم عمل خوردن و هم اثر خوردن ثبت و ضبط می شود. پرتاب سنگ به شیشه عمل است و شکستن شیشه اثر همان پرتاب سنگ است. هم پرتاب سنگ و هم شکستن شیشه هر دو ثبت و ضبط می شود. خود این اقدام نیز جزو غیب است. چون ما قادر به دیدن نگارش این اعهمال و آثار آنها نیستیم.  

لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ[13]

شاید من در آنچه وانهاده‏ام کار نیکى انجام دهم نه چنین است این سخنى است که او گوینده آن است و پشاپیش آنان برزخى است تا روزى که برانگیخته خواهند شد.  

پس چیزی که ما نمی بینیم ثبت و ضبط اعمال ما است این هم غیب است. و این حوادث دریک جایگاه و مرکزی انعکاس پیدا می کند و انتقال می یابد.

چه باید کرد که پرونده اعمال ما خالی نباشد یا مملو از گمراهی و تباهی باشد.  چه باید کرد که اعمال خوب نگارش بیابد. چه کنیم که مرگ به راحتی اتفاق بیفتد. چه کنیم که فشار قبر کاهش بیابد. و چه چیزهایی باعث رفاه در قبر خواهد شد. ائمه معصومین علیه السلام در این باره توصیه هایی فرموده اند که باید به منابع مراجعه شود.

 

[1] - مفاتیح؛ آداب تدفین

[2] - واقعه آیه 77.

[3] - الحاقه، آیه 40

[4] - نمل، آیه40

[5] - انفطار، آیه6

[6] -

[7] - نمل، آیه 29 و 30

[8] - از مناجاتهای منسوب به حضرت امیر(ع)

[9] - نحل، آیه 90

[10] - الرحمن 55

[11] - سبا، آیه 13

[12] - زمر، آیه 42

[13] - مومنون آیه 100

  • حسن جمشیدی