یس 37 تا 39
وَآیَةٌ لَّهُمْ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ ﴿37﴾
و شب برای آنها نشانهاى است که روز را از آن برمىکنیم و بناگاه آنان در تاریکى فرو مىروند.
وَآیَةٌ لَّهُمْ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ
یکی از آیات الهی شب است. در جای دیگری از شب و روز به عنوان دو آیه یاد کرده است. وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ.[1] شب و روز را دو نشانه قرار داریم. هر چیزی که زیاد در دسترس باشد از میزان ارزشش کاسته خواهد شد. هیچ کس در باره اهمیت و ارزش اکسیژن صخبت نمی کند. چون در دسترس است. اما کسی که به قله دماوند رفته است قدر و منزلت اکسیژن را خوب می فهمد. نمی تواند نفس بکشید. چون مردم شب و روز را زیاد دیده اند از چشمشان افتاده است. در این جا شب را یاد کرده است که شب پدیده ای است که روز را می کَنُیم و می کشیم روی شب. روز هم چون یک لایه ای بر روی شب کشیده می شود و یا شب هم چون یک لایه بر روی روز کشیده می شود.
سلخ به معنای کندن است. کندن پوست را سلخ گویند و سلاخی هم به همین معنا است. کسی که پوستش را می کند. سلاخ همان قصاب است که به اقتضای پوستی که از حیوان می کند به او سلاخ می گویند. در حمام به رختکن مسلخ می گفتند. جایی که لباس را از تن می کنند. لباس هم به منزله پوست است. شاید به همین اعتبارهم به انقضا و پایان کاری انسلاخ بگویند. دوره اش تمام شد و پایان پذیرفت.
فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ[2]
پس آن گاه که ماههای حرام پایان پذیرد.
گویا روز روی شب است. شب در پرتو روز پنهان است. به نظر می رسد بنیان و اساس و زیر بنا شب است و رو بنا روز است. پوسته را که از روز بکنیم شب می ماند. چرا شب اصل و اساس است. زمین گرد است و از گردش آن شب و روز ایجاد می شود. از روی شب، روز را می کنیم و مردم به تاریکی شب وارد می شوند. چرا در آیه روز را به تبع شب مطرح کرده و شب را اصل و اساس بیان فرموده است. و اگر روشنایی می آید در حقیقت چیزی آمده و روشنایی ایجاد کرده است.
کواکب دید چون دُر شب افروز
که شب از نور ایشان بود چون روز
در آیه تصریح دارد که یکی از نشانه ها شب است. پس محور و مدار در آیه شب است. شب را باید به عنوان اصل و محور دانست. شب را ما از روز بکَنّیم و در بیاوریم. یا پوسته روز را از روی شب بکنیم و برداریم. در نتیجه چه خواهد ماند؟ تاریکی.
در جامعه گفته می شود اصل فرد است یا جامعه؟ نسبت به روز و شب هم گفته می شود اصل ظلمت است نه روشنایی. چون اصل عدم است. نبود نور. نور امر وجودی است. یک عارضه است. پس علتی باشد تا آن را ایجاد کند. اصل در اشیا عدم است. نبوده و بعد بود شده اند. و برای بودنشان علت می خواهند. در فقه هم این اصل حاکم است. از آن به اصالة العدم تعبیر می شود. فلان کار بر مردم واجب است یلا خیر؟ اصالة العدم آن را می گیرد که واجب نیست مگر دلیل شرعی بیاید و آن را واجب کند. آیا این خانم همسر آن آقا است؟ اصالة العدم می گوید خیر؟ باید ثابت کند که این خانم از آن آقا است. این اصلی مسلم است. فلان منزل از فلانی هست یا نه. اصل در این است که از او نیست مگر یک دلیل بیاورد که از آن اوست. مثلا سابقه تصرف. سند مالکیت. ارث از پدر و مادر و... سابقه هرچیزی با عدم و ظلمت است. روشنای پدیده و وجودی است که بعد پدیدار شده است. در نظام فکری و عقلی هم این گونه است. در برابر ظلمت، جهل و در برابر نور علم قرار می دهیم.
وَاللّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا[3].
و خدا شما را از شکم مادرانتان در حالى که چیزى نمىدانستید بیرون آورد
وقتی به دنیا آمدیم صفر بودیم. هیچ نمی دانستیم. کم کمک دستم بگرفت و شیوه راه رفتن آموخت.
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره من
بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت[4]
و بعد هم سراغ مدرسه و معلم رفتیم. امّی هم یعنی کسی که بیسواد است. در برابر اهل کتاب که باسواد. امی یعنی بدون کتاب. کسی که اهل کتاب نیست. کسی که اهل کتاب نباشد مانند کسی است که از مادر زاده شده است. اول ما جاهل هستیم و بعد به تدریج عالم می شویم. همین که این پوسته روشن را از ما بگیرند با ظلمت رو به رو خواهیم شد. عامل نور را که اگر از ما بگیرند چیزی دیده نمی شود. ما از شب، روز را می گیریم. سلخ را روز آخر هر ماه می گویند. و روز بعد از آن را غره ماه. بعد از سلخ غره است. و غره بعد از سلخ است.
چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ
پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سَلخ به غٌرّه آید از غره به سلخ[5]
قلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیَاءٍ أَفَلَا تَسْمَعُونَ [6]
بگو هان چه مىپندارید اگر خدا تا روز رستاخیز شب را بر شما جاویدان بدارد جز خداوند چه کسی براى شما روشنى مىآورد. آیا نمىشنوید.
... اگر به امر خدا شب ادامه پیدا کند. و مستمر بماند چه کسی برای شما روز را می آورد و اگر همیشه بخواهد روز بیاید و شب نباشد چه کسی می تواند آن را دگرگون کند. گردش شب و روز در ید و قدرت خداوند است.
فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ ﴿37﴾
در روایات آیه شریفه این گونه معنا شده است که لیل را به معنای یک دوره آمده است. دوره ظلمت و تاریک فکری مردم دانسته میشود. و نهار به معنای آن بخشی که بشر با روشن فکری و دیدی بالا و حد اعلی به سر برند. یوم به معنای دوره شکوفایی وجدان و انسانیت و اخلاق است. شب به معنای دوره خفقان و بربریت و وحشیت و...
در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است.[7]
سیاه به معنای استبداد؛ تیر بختی، بدبختی، نگون بختی، و... دوره استبداد به پایان می رسد و دوره روشنایی و روز و نورانیت فرا می رسد. در دوره جهالت خداوند پیامبرانی می فرستد و گاه مردم از هدایت الهی سر باز می نند و به همان دوره قبل خود بر می گردند. قبل از اسلام دوره جاهلیت بوده است. این دوره را حضرت امیر خوب تبیین می کند. شبی است این دوره. در ظلمت دور و شریف و کس و ناکس.
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.
حضرت امیر شصت و سه سال ببیشتر نداشت که هم دوره جاهلیت را دید و هم دوره اسلام و هم برگشت به جاهلیت را.
و من خطبة له علیه السلام إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلى الله علیه و اله) نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ أَمِیناً عَلَى التَّنْزِیلِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِینٍ وَ فِی شَرِّ دَارٍ مُنِیخُونَ بَیْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَیَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْکَدِرَ وَ تَأْکُلُونَ الْجَشِبَ وَ تَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَکُمْ الْأَصْنَامُ فِیکُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِکُمْ مَعْصُوبَةٌ
و منها فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلَّا أَهْلُ بَیْتِی فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَیْتُ عَلَى الْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْکَظَمِ وَ عَلَى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ
و منها وَ لَمْ یُبَایِعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ یُؤْتِیَهُ عَلَى الْبَیْعَةِ ثَمَناً فَلَا ظَفِرَتْ یَدُ الْمَبَائِعِ وَ خَزِیَتْ أَمَانَةُ الْمُبْتَاعِ فَخُذُوا لِلْحَرْبِ أُهْبَتَهَا وَ أَعِدُّوا لَهَا عُدَّتَهَا فَقَدْ شَبَّ لَظَاهَا وَ عَلَا سَنَاهَا (وَ اسْتَشْعِرُوا الصَّبْرَ فَإِنَّهُ أَدْعَى إِلَى النَّصْرِ)
از خطبههای آن حضرت است
همانا خداوند محمّد(ص) را برانگیخت، تا مردمان را بترساند، و فرمان خدا را چنانکه باید رساند. آن هنگام شما ای مردم عرب بدترین آیین را برگزیده بودید، و در بدترین سرای خزیده. منزلگاهتان سنگستانهای ناهموار، همنشینتان گرزه مارهای زهردار. آبتان تیره و ناگوار، خوراکتان گلو آزار. خون یکدیگر را ریزان، از خویشاوند بریده و گریزان. بتهاتان همه جا بر پا، پای تا سر آلوده به خطا.
و از این خطبه است: نگریستم و دیدم مرا یاری نیست، و جز کسانم مددکاری نیست. دریغ آمدم که آنان دست به یاریم گشایند، مبادا که به کام مرگ در آیند. ناچار خار غم در دیده شکسته، نفس در سینه و گلو بسته، از حقّ خود چشم پوشیدم و شربت تلخ شکیبایی نوشیدم
و از این خطبه است: برنتافت که خود را رهین بیعتش سازد تا پذیرفت که بهای این بیعت را بپردازد ، امّا آن که فروخت نارستگار است، و آن که خرید زیانبار. کنون ساخت جنگ بیارائید، و ساز پیکار آماده نمایید، که زبانه - آتش - آن نیک بلند است و تابان، و روشنی آن نمایان. و شکیبائی را شعار خود دارید، که شاهد پیروزی را در کنار آرید.
پیامبر آمد تا بیدار کننده جهانیان باشد و مردم جزیرة العرب با بدترین آیین و سنت زندگی می کردند و در بد سرزمینی. سنگلاخ یعنی مرکز سنگ. فقط سنگ است. سنگهای تیز و برنده که نمی شود روی آن راه رفت تا چه رسد بخواهد کارکند. کشاورزی امکان ندارد. حضرت امیر به تفصیل توضیح داده و معرفی کرده است.
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.[8]
بیانی که در بالا عرض شد از آخرین سخان حضرت امیر(ع) است.
کتابی نگارش یافته است که آخرین سخن بزرگان را آورده اند. از جمله سخنانی که بیان شده است آخرین جمله خلیفه دوم مسلمانان که پیامش این بود:
قد قتلنی العجم عجم به قرینه یعنی یک ایرانی مرا کشت. و در بعضی از نقلها گفته است: ادرکوا الکلب، فقد قتلنی " یا " دونکم الکلب ، فقد قتلنی.[9] سگ را بگیرید؛ مرا کشت!
اما حضرت امیر در آخرین سخنش بعد از ضربت خوردن توسط ابن ملجم فرمود: فزت و رب الکعبه. مرگ را مایه رستگاری خود می داند. و آن چه بیان شد آخرین سخنان آن حضرت است.
امام(ع) وصیتی دارد به امام حسن و امام حسین. متن بسیار زیبا و دلنشینی دارد و بیانگر نوع تفکر و اندیشه حضرت امیر(ع) است. که این متن نیز جزو آخرین فرمایشات آن امام همام است.
دنبال این دو بزرگواران فرستادند. اینها برای خود صاحب خانه و فرزند بودند. دعوت به عمل آوردند بعد از ضربت خوردن توسط ابن ملجم. آن طبیب کندی هم آمد و معاینه کرد. سر را دید که صدمه دیده و کاسه سر را دید که شکافته شده و به مغز رسیده است. قابل التیام نیست آب پاکی ریخت و به زبان بی زبانی گفت که به فکر رفتن باشند و وصیت بفرمایند. و فرمود همین امشب به آخر نمی رسد که علی به آخر نمی رسد. دو فرزند من به خاطر بشنوید و بشنوید. تو ای حسن وصی من هستید. و مسوول بعد از من هستید. و تو ای حسین برادرت را تنها نگذار. پس حرف او را گوش دهی. هرجا که او سخن گفت خاموش باشی. تا ایشان هست ابتکار عمل دست ایشان است. و بعد فرمود عزیزانم تقوا و تعهد را فراموش نکتید پای بند باشید مسلمان شناسنامه ای نباشید. و به رشته و ریسمان الهی محکم بچسبید و از دست ندهید. کتاب عزیزی که در بین شما است آن را گرامی بدارید.
تو جانشین من هستی نسبت به ابن ملجم اگر گذشتی که هیچ و اگر قصاص خواستی باید عکس العمل به اندازه عمل باشد. مردم خشمگین هستند شما باید به عدل و انضباط اسلامی عمل کنید. مثله کردن کار خوبی نیست باید به دستور پیامبر عمل کرد و پیامبر نهی فرموده است. امام حسین هم در این خون بها و خونخواهی سهم دارد. او هم نسبت به قاتل تسلطی دارد. و ان ابن ملجم ضربنی ضربة... آن لحظه ای که به من زد دو ضربه زد. یکی کارگر نبود و دومی کارش را کرد. اگر او را قصاص کنید با دو ضربت. نه بیشتر. اگر با شمشیر اول از بین رفت همان و الا شمشیر دوم. دومی را حسین بزند. فرزند عزیزم جو خاصی است در این شرایط قانون عمل نمی شود احساسات است. باید قانون باشد و مردم را مهار کنند. اینها به بهانه ابن ملجم می خواهند قبیله اش را با خاک یک سان کنند دیگری حرفی زده و کاری کردی نباید غیر او را تنبیه کرد. طرف تعهد نا به جایی کرده و انگشستش را به دهان می گیرد. این غیر عدالت است. جنایت را دیگری انجام داده اند چوبش را من بخورم. ما به انگشت سبابه برای پشیمانی شبیه هستیم. الان دوره ظلمت است. جاهلیت ثانویه است. معاویه مرا کشت تو را خواهد کشت. تا این جکوکت را قبضه نکند و یک سره نکند و ثبت نکند دست بر نمی دارد. صلاح تو با شیعیان در صلح هستند. عده ای هم هستند که مخالف صلح هستند. الگوی شما پیامبر است و پیامبر در حدیبیه صلح کرد. لباس احرام پوشیده بودند و کار به صلح کشید. و سال بعد سه روز مکه را در اختیار شما قرار می دهند و چنین کردند. در همین جا عمر خیلی مخالف صلح بود. پیامبر را تحت فشار قرار داد. حتی در نبوت لیشان هم تردید میکرد. تو اگر صلح کردی خانه نشین خواهی شد. ممکن است عده ای بیایند و شعار بدهند و با تو پیمان ببندند و حمایت و همکاری کنند اینها اگر می خواستند که همکاری کنند با پدرت همکاری می کردند. کوفی ها وفا ندتارند. تو را در نیمه راه رها می کنند. با تو می آیند و بی تو بر می گردند. پیمان می بندند و فردایش عمل نمی کنند. در نظر خواهی داشت که معاویه زهر خودش خواهد ریخت. موقعیت حساس است از این جنگها و کشتن ها نفعی به شما نخواهد رسید. و مواظب خون عزیز و پیروان خودت باش. جنگ فایده ای ندارد. حق و قرآن قریب است.
و تو ای حسین! پسرش یزید سراغ تو خواهدآمد با کمال تاسف تو را می کشند. و همراه با هفده نفر از خانواده ات را خواهند کشت. این را می بینم که تو از این مردم از آب رایگان بی بهای مجانی بخواهی و ندهند و کمک بخواهی و یاری ات نکنند. و خواهم دید که خاندان تو را اسیر کرده اند. خیمه های شما را تاراج کرده اند. من احساس می کنم که دیگر آسمان رحمت نیست بلکه باید آتش ببارید.
این وصیت نامه بیانگر همان شب ظلمانی است بعد از روز روشن.
اینک متن وصیت حضرت امیر:
و من وصیة له(ع) للحسن و الحسین (ع) لما ضربه ابن ملجم لعنه الله:
أُوصِیکُمَا بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ أَلاَّ تَبْغِیَا اَلدُّنْیَا وَ إِنْ بَغَتْکُمَا وَ لاَ تَأْسَفَا عَلَى شَیْءٍ مِنْهَا زُوِیَ عَنْکُمَا وَ قُولاَ بِالْحَقِّ وَ اِعْمَلاَ لِلْأَجْرِ وَ کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً أُوصِیکُمَا وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ وَ صَلاَحِ ذَاتِ بَیْنِکُمْ فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا ص یَقُولُ صَلاَحُ ذَاتِ اَلْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ اَلصَّلاَةِ وَ اَلصِّیَامِ.
اَللَّهَ اَللَّهَ فِی اَلْأَیْتَامِ فَلاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَ لاَ یَضِیعُوا بِحَضْرَتِکُمْ.
وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی جِیرَانِکُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّکُمْ مَا زَالَ یُوصِی بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ.
وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی اَلْقُرْآنِ لاَ یَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُمْ وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی اَلصَّلاَةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ.
وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا.
وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی اَلْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ أَلْسِنَتِکُمْ فِی سَبِیلِ اَللَّهِ وَ عَلَیْکُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ اَلتَّبَاذُلِ وَ إِیَّاکُمْ وَ اَلتَّدَابُرَ وَ اَلتَّقَاطُعَ لاَ تَتْرُکُوا اَلْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلنَّهْیَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ فَیُوَلَّى عَلَیْکُمْ شِرَارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ یُسْتَجَابُ لَکُمْ ثُمَّ قَالَ یَا بَنِی عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ لاَ أُلْفِیَنَّکُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ اَلْمُسْلِمِینَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ أَلاَ لاَتَقْتُلُنَّ بِی إِلاَّ قَاتِلِی اُنْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ وَ لاَ تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ إِیَّاکُمْ وَ اَلْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْکَلْبِ اَلْعَقُورِ.
ترجمه[10]
بسم اللَّه الرحمن الرحیم؛ این آن چیزى است که على بن ابى طالب وصیت مى کند. على به وحدانیت و یگانگى خدا شهادت مى دهد، و اقرار مى کند که محمد بنده و پیغمبر خداست، خدا او را فرستاد تا مردم را هدایت کند و دین خود را بر ادیان دیگر غالب گرداند ولو کافران کراهت داشته باشند. همانا نماز، عبادت، حیات و ممات من از خدا و براى خداست، شریکى براى او نیست من به این دستور امر شده ام و تسلیم خداوند هستم. اى پسرم حسن! تو و همه فرزندان و اهل بیتم و هر کس را که این نامه به او برسد به امور زیر توصیه و سفارش مى کنم:
هرگز تقواى الهى را از یاد نبرید، کوشش کنید تا دم مرگ بر دین خدا باقى بمانید.
همه با هم به ریسمان خدا چنگ بزنید و بر اساس ایمان به خدا متحد باشید و از هم جدا نشوید، همانا از پیغمبر خدا شنیدم که مى فرمود: اصلاحِ میان مردم از نماز و روزه دائم افضل است و چیزى که دین را محو و نابود مى کند فساد و اختلاف است ولاحَولَ ولاقُوَّة إلّابِاللَّهِ العلیّ العظیم.
ارحام و خویشاوندان را از یاد نبرید، صله رحم کنید که صله رحم حساب انسان را نزد خدا آسان مى کند.
خدا را، خدا را! درباره «یتیمان»، مبادا گرسنه و بى سرپرست بمانند.
خدا را، خدا را! درباره «همسایگان» خوشرفتارى کنید، پیغمبر آن قدر در مورد همسایه سفارش کرد که ما گمان کردیم مى خواهد آنها را در ارث شریک کند.
از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره قرآن، نکند دیگران در عمل به قرآن بر شما پیشى گیرند!
از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره نماز چرا که نماز ستون دین شماست.
از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره کعبه خانه پروردگارتان، مبادا حج تعطیل شود که اگر کعبه خالى بماند و حج متروک شود مهلت داده نخواهید شد و مغلوب دشمنان خواهید شد.
از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره ماه رمضان که روزه آن ماه سپرى است براى آتش جهنم.
از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره جهاد در راه خدا از مال و جان خود در این راه کوتاهى نکنید.
از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره زکات مال که زکات، آتشِ خشمِ الهى را خاموش مى کند.
از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «امت پیامبرتان» مبادا مورد ستم قرار گیرند.
از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «صحابه و یاران پیغمبرتان» زیرا رسول خدا درباره آنان سفارش کرده است.
از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «فقرا و تهیدستان» آنها را در زندگى خود شریک کنید.
از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «بردگان و کنیزان» که آخرین سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله درباره اینها بود. على علیه السلام مجدداً سفارش نماز را کرد و فرمود: کارى که رضاى خدا در آن است در انجام آن بکوشید.
با مردم به خوشى و نیکى رفتار کنید همان طورى که قرآن دستور داده است و به ملامت مردم ترتیب اثر ندهید.
امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید، نتیجه ترک آن این است که بدان و ناپاکان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند کرد، آن گاه هر چه نیکان شما دعا کنند دعاى آنها مستجاب نخواهد شد.
بر شما باد که بر روابط دوستانه میان خود بیافزایید، به یکدیگر نیکى کنید از کناره گیرى از یکدیگر و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهیزید.
کارهاى خیر را به مدد یکدیگر و اجتماعاً انجام دهید و از همکارى در مورد گناهان و چیزهایى که موجب کدورت و دشمنى مى شود بپرهیزید: «تعاونوا على البرّ والتقوى...».
از خدا بترسید که کیفر خدا شدید است: «واتقوااللَّهَ إنّ اللَّهَ شَدیدُالعِقاب».
خداوند نگهدار شما خاندان باشد و حقوق پیغمبرش را در حق شما حفظ فرماید، اکنون با شما وداع مى کنم و شما را به خداى بزرگ مى سپارم و سلام و رحمتش را بر شما مى خوانم. در آخر این وصیت در کافى آمده است که پس از پایان وصیت حضرت پیوسته مى گفت: «لاإله إلاّاللَّه» تا وقتى که روح مقدسش به ملکوت اعلى پیوست.
در نهج البلاغه است که در پایان وصیت، امام علیه السلام فرزندان خود را مخاطب ساخت و به آنها فرمود: «یا بنی عَبدُالمطّلب لایَلفِینَّکُم تَخُوضونَ دِماءَ المُسلمینَ خُوضاً تَقولون. قُتِلَ أمیرُالمؤمنین! ألا لایَقْتُلُنَّ بی إلاّ قاتلی، اُنظروا إذا اَنا مُتُّ مِن ضَربَتِهِ هذهِ فَاضربوهُ ضَربَةً، لایُمثَّل بالرَّجُلِ فإنّی سَمِعتُ رَسولَ اللَّه صلی الله علیه و آله یَقول. إیّاکُم والمُثلة ولو بِالکلْبِ العَقور؛
اى فرزندان عبدالمطلب! نیابم شما را که در خون مسلمانان فروروید و دست به کشتار بزنید به بهانه این که بگویید امیرالمؤمنین کشته شده و بدانید که در برابر من جز کشنده من کسى نباید کشته شود، نگاه کنید چون من از ضربت او از دنیا رفتم به او یک ضربت بزنید و او را مُثله نکنید که من از رسول خدا شنیدم که مى فرمود: "از مُثله کردن بپرهیزید اگر چه به سگ گزنده و هار باشد.
با توجه به آن چه گذشت اگر نبود پوشش و لایه روز و روشنایی هر آینه بشریت در ظلمت و تاریکی باقی می ماند.
در ذیل بعضی از آیات به دو پدیده مهم عالم خلقت پرداخته شده است شب و روز و به نحوی خورشید و ماه.
وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ ﴿38﴾
و خورشید به [سوى] قرارگاه ویژه خود روان است تقدیر آن عزیز دانا این است.
وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا
در این آیه به شمس اشاره شده است. گرما بخش و نور رسان ما است. نار و نور. خداوند در آیاتی به بیان ویژگی های آن پرداخته است. ضمنا از یک اعتقاد و باور مردم به این پدیده داشتند از آن پرده بر می دارد و آن را رد می کند. خورشید پدیده مهمی است ولی نه در حد و اندازه پرستش. مهر پرستی که همان خورشید پرستی است. سلیمان یکی از وظایفش پیشگیری از همین آیین بود. در مملکت سبا که یمن امروز است ملکه سبا حکمران آنجا بوده است.
اذْهَب بِّکِتَابِی هذَا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا یَرْجِعُونَ . قَالَتْ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتَابٌ کَرِیمٌ. إِنَّهُ مِن سُلَیْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ .أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ (سوره نمل آیه 28تا 31)
به خورشید پرستی آنها اشاره شده است. چون خورشید را منبع و منشا هستی می دانستند. خیر و برکت را در زندگی خودشان از خورشید می دانستند لذا خورشید را میپرستیدند.
نخستین چیزی که در آیه شریفه بیان فرموده حرکت خورشید است. خورشید متحرک است و در جریان است. حرکتی است که ما می بینیم خورشید طلوع می کند و از افق سر می کشد و اوج می گیرد و به نصف النهار می رسد و زوال ظهر. و بعد هم به سمت غروب می رود. و در افق غربی غایب می شود.
حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا ۗ قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا(کهف آیه 86)
تا آنگاه که به غروبگاه خورشید رسید به نظرش آمد که خورشید در چشمهاى گلآلود و سیاه غروب مىکند و نزدیک آن طایفهاى را یافت. گفتیم اى ذوالقرنین اختیار با تو است یا عذاب مىکنى یا در میانشان روش نیکویى پیش مىگیرى.
منجمین و ستاره شناسان قبول نداشتند که خورشید حرکت می کند و این را خطای چشم می دانستند. و ادله زیادی دارند که زمین مرکز عالم نیست بلکه خورشید مرکز عالم است و زمین به دور خورشید می چرخد. آن چه ما می بینیم علم تایید نمی کند و آن چه را علم می گویید ما نمی بینیم. لذا آقایان مفسرین این حرکت خورشید را انتقالی می دانند. خورشید خودش ساکن است ولی مجموعه منظومه شمسی در حال حرکت به سمت ستاره یا منظومه وگا است. مثلا همه ما در کشتی نشسته ایم یا همه ما در هواپیما ساکن و آرام آرام نشسته ایم و هواپیما و کشتی در حال انتقال ما به مقصد است. حرکت کشتی و حرکت هواپیما حرکت انتقالی است.
زمین یک حرکت وضعی دارد که چرخش دور خودش باشد. و خورشید هم چون زمین یک حرکت وضعی دور خودش دارد. که به تبع آن همه منظومه حرکت دارد و یک حرکت انتقالی هم دارد که همه منظومه شمسی به سمت منظومه وگا در حال حرکت است. پس خورشید ثابت نیست. در حال حرکت و استمرار است.
أَلَا إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ[11]
إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ.[12]
لِمُستَقَرّ لَهَا.
به سوی قرارگاهی در حرکت است. خورشید می رود تا در جایی آرام و قرار بگیرد.
در بعضی از قرائتها که تقریبا مورد تایید ائمه نیز هست لامستقر لها آمده است. لای نافیه به جای لام جاره. . این خورشید در حرکت است و قرار و آرامی نخواهد داشت. الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ ...[13] دنیا دار مقر نیست بلکه دار ممر است. منظومه شمسی هم ناپایدار است. محکوم به نابودی و نیستی و فنا است. و منجمین معتقدند که خیلی از کارایی اش را خورشید از دست داده است و تقریبا در حال ورود به کهولت و فرسودگی است. خورشید فانی است. از بین رفتنی است. اگر پایدار نیست پس قابل پرستش هم نیست.
حضرت ابرهیم ابتدا ستاره رفت و بعد هم سراغ ماه رفت و گفت این خدای من است ستاره که رفت و بعد هم ماه رفت و فرمود اینها که از بین می روند من دوست ندارم. من خدای ناپایدار را نمی پسندم و بی زارم. چون خورشید برآمد گفت این پروردگار من است. خورشید بزرگتر بود و روشنایی بیشتری دارد. ماه یک سیاره است و خورشید یک ستاره است از خودش نور دارد. زمین و ماه از خود حرارت ندارند بلکه حرارت از ستاره است از خورشید است. همین که خورشید غروب کرد گفت این هم که ناپایدار است این هم به درد خدایی نمی خورد. پروردگار یعنی پایداری. یعنی بی نیازی یعنی ثبات و دائمی.
فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآَفِلِینَ. فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ. فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تُشْرِکُونَ [14]
پس چون شب بر او پرده افکند ستارهاى دید گفت این پروردگار من است و آنگاه چون غروب کرد گفت غروبکنندگان را دوست ندارم. و چون ماه را در حال طلوع دید گفت این پروردگار من است آنگاه چون ناپدید شد گفت اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود قطعا از گروه گمراهان بودم. پس چون خورشید را برآمده دید گفت این پروردگار من است این بزرگتر است و هنگامى که افول کرد گفت اى قوم من من از آنچه [براى خدا] شریک مىسازید بیزارم.
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفاً وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ
من از روى اخلاص پاکدلانه روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم.
در آیاتی از قرآن کریم روی حرکت و افول و نابودی خورشید خیلی تاکید شده است.
اذ الشمس کورت. اذا النجوم انکدرت.
این موضع قرآن در برابر عقاید گذشتگان در برابر اجرام آسمانی بود. آنها اجرام آسمانی را تافته جدا بافته می دانستند. اجرام را از سر ما نمی دانستند. عناصر اسیری می دانستند. ما از عناصر ترکیبی هستیم؛ قابل برگشت به عنصر اصلی هستیم. هر ترکیبی به منشا اصلی و غیر مرکب بر می گردد. عالم را عالم کون و فساد می گفتند. کون یعنی عالم ترکیب. مرگ خودش نوعی تجزیه است. پس "قدیم" تنها خداوند نیست بلکه ستارگان هم قدیم هستند. اجرام آسمانی هم قدیم هستند.
إِذَا السَّمَاء انشَقَّتْ[15]
آسمان آن گاه که شقه شقه شود. از هم جدا بشود. از هم فروبپاشد.
إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ[16]
خورشید در هم کوبیده و پرس بشود.
در هم کوبیده شود و خلاهایش کاسته شود و از بین برود. فرضیه است که اگر پرس قوی ای باشد و فشرده شود شاید کره زمین به اندازه پرتقالی بشود. بدون این که از وزن کاسته شود فقط از حجمش کاسته خواهد شد.
وَإِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ[17]
ستارها رها شوند؛ ول بشوند.
آسمان که در هم پیچیده شود جایی برای خورشید نخواهد بود. در نتیجه خورشید فروخواهد پاشید. خورشید که از هم بپاشد منظومه شمسی همه اش فروپاشیده خواهد شد. بستر حیات از لین خواهد رفت.
پس نمی شود به آن چه ناپایدار است دل بست و آنها را خدای خود دانست.
کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ.[18]
هر چه بر [زمین] است فانىشونده است.
کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ[19]
همه چیزاز بین می رود مگر روی پروردگار
ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ ﴿38﴾
این ناپایداری و تغییرات و جا به جایی را خداوند برای خورشید مقدر کرده است خداوند علیم و عزیز. این تغییر و تحولات تقدیر الهی است. برنامه ای است که خداوند برای خورشید تدارک دیده است. خداوندی که شکست ناپذیر است و دانا است. خداوندی که می داند که چه کند.
وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ ﴿39﴾
و برای ماه ایستگاههایی تدارک دیده ایم تا همچون شاخک خشک خوشه خرما برگردد.
قمر به معنای ماه در برابر خورشید و ستاره ها
منازل جمع منزل به معنای ایستگاه، قرارگاه، استراحت گاه، جایی که در آن برای لحظاتی کوتاه توقف می کنند. محل فرود و نزول.
عرجون جمع آن عراجین و به معنای خوشه خرما است هم چون عنقود به معنای خوشه انگور.
نزدیکترین ستاره به ما خورشید است و نزدیکترین سیاره هم به ما ماه است. و حال آن که خورشید و ماه فراوانی در عالم وجود دارد. ما شاهد و بیننده یکی از آنها هستیم.
در گذشته مطرح می شد که خورشید هم نور و هم گرما می دهد ولی بعضی معتقد بودند که نور از خورشید است ولی گرما از خورشید نیست بلکه گرما از خود زمین است. منبع گرما و حرارت خود زمین است. در آیات قرآن چنین آمده است:
و جعلنا الشمس سراجا. خورشید را چراغ قرار داد.
وَجَعَلْنَا سِرَاجًا وَهَّاجًا[20]
و چراغى فروزان قرار دادیم.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیَاء وَالْقَمَرَ نُوراً.[21]
او کسی است که خورشید را روشنایى بخش و ماه را نور قرارداد.
تَبَارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّمَاء بُرُوجاً وَجَعَلَ فِیهَا سِرَاجاً وَقَمَراً مُّنِیراً.[22]
فرخنده و بزرگوار است آن کسى که در آسمان برجهایى نهاد و در آن چراغ و ماهى نوربخش قرار داد.
وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً.[23]
و ماه را در میان آنها روشنایىبخش گردانید و خورشید را چراغى قرار داد.
در آیات شریفه از خورشید به عنوان سراج و ضیاء یاد شده است و از ماه با عنوان و تعبیر نور. هم چنان که نیک می دانید چراغ در افکار همومی و تلقی مردم چیزی است که نورش از خودش می باشد. چراغ تولید نور می کند و روشنایی منزل از خودش نیست بلکه از نور چراغ است. از خورشید به عنوان چراغ و سراج یاد شده است چون تولید نور می کند. و نور از خودش می باشد. و ماه که به عنوان نور و منیر از آن یاد شده است چون نور از خودش نیست. روشنایی ماه مانند روشنایی داخل اتاق است. روشنایی اتاق از چراغ و روشنایی ماه از خورشید است. ضمنا بین نور و ضیا فرق است. نور دامنه اش گسترده و فراگیر است هم شامل نوری می شود که از خود شی ساطع می شود و هم شامل نوری می شود که بر شیء می تابد. هم بر روشنایی بخشی چراغ نور گفته می شود و هم بر روشنای اتاق. به بیان دیگر نور هم می تواند از ذات شی ناشی شده باشد و هم عارض بر چیزی باشد. مانند:
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ[24]
خدا نور آسمانها و زمین است مثل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشهاى است آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى افروخته مىشود نزدیک است که روغنش هر چند بدان آتشى نرسیده باشد روشنى بخشد روشنى بر روى روشنى است خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مىکند و این مثلها را خدا براى مردم مىزند و خدا به هر چیزى دانا است.
در این آیه از خداوند به عنوان نور تعبیر شده است و در آیات بالا از ماه با عنوان نور یاد شده بود. بر خلاف ضیا که به نوری گفته می شود که از ذات خود شی نشات گرفته باشد.
نکته دیگری که شاید بعضی از مفسرین بدان توجه نکردند این است که نور روشنایی بخش است ممکن است گرما بدهد و ممکن است گرما ندهد. البته منظور گرمای عرفی است گرچه به نظر می رسد نور بدون حرارت غیر ممکن است. نور همراه با حرارت است ولی در بین عرف و مردم بین نور و گرما فرق می گذارند. برای روشنایی چراغ گردسوز می گذارند و برای گرمابخشی چراغ سه فتیله. گرچه همان چراغ گرد سوز هم ایجاد حرارت می کند اما نه بمانند چراغ سه فتیله. اگر به خورشید چراغ گفته شده است چون هم منشا نور از خود آن است و هم گرما بخش است بر خلاف ماه که فقط انعکاس نور دارد نه گرما.
بنابراین عقیده صرفا روشنایی بخشی خورشید درست نیست. چراغ هم گرما تولید می کند و هم نور. اگر خورشید چراغ است هم نور افشانی دارد و هم گرما زا است.
این ماه سیاره ای است در منظومه شمسی است. ماه جزو دار و دسته زمین است. ماه ملازم زمین است. دور زمین می چرخد. از یک نظر زمین و ماه چشم به خورشید دارند. زمین بیست و چهار ساعت به دور خودش می چرخد. زمین و ماه از خورشید نور می گیرند. گاه ماه از خورشید نور می گیرد در ایام البیض. شبهای بدر که ماه کامل است. و در همین چرخشها فاصله ماه از خورشید زیاد می شود و از نور خورشید دور می شود و ماه در محاق قرار می گیرد. و ماه در تاریکی مطلق است. و بعد از این سه شب ماه دو باره پیدا می شود و از پشت زمین در می آید. هلال پیدا می شود. ماه در سه شب اول هلال است.
قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ
ماه برای خودش منزلهای گوناگون دارد. دائره ای را باید در ظرف یک ماه طی کند. اگر آن دایره به دوازده بخش تقسیم بشود، در هر برج، دو روز و نیم قمر(ماه) توقف دارد. که مجموع آن سی روز می شود. این را برج قمر می گویند. که زمان آن 60 ساعت یا همان دو روز و نیم است.
نام برجهای دوازدهگانهٔ دائرةالبروج با (معانی) و دیگر اسامی آنها عبارت است از:
1- برج حمل: ( قوچ - بره - گوسفند
2- برج ثور: (گاو نر) گاو
3- برج جوزا: (دوپیکر) توأمان - زُروان
4- برج سرطان: ( خرچنگ) چنگار
5- برج اسد: ( شیر) یا شیر بزرگ؛ شیراختر
6- برج سنبله: ( خوشه) دوشیزه - عذرا - آناهیتا
7- برج میزان: ( ترازو)
8- برج عقرب: ( کژدم) گژدم
9- برج قوس: ( کمان) کماندار - کمانگیر - آرش - آرش کمانگیر - رامی - نیماسپ
10- برج جدی: ( بزغالهٔ نر) بزغاله - بز - بز دریایی - کُریشک
11- برج دلو: ( آبکش) آبریز - بُرز
12- برج حوت: (ماهی) سمکةالشمالیة[25]
این که گفته می شود قمر در عقرب است و بعضی از کارها کراهت دارد و یا منجمین آن را بدشگون می دانند به جهت بودن ماه در برج عقرب است. یعنی از آغاز هر ماه هفتتا 60 ساعت(هفت ضرب در شصت یعنی چهار صد و بیست ساعت) محاسبه شود و از آغاز 60 ساعت هشتم(بعد از 420 ساعت حدود هفده روز و اندی) قمر در عقرب خواهد بود تا پایان شصت ساعت هشتم(یعنی تا پایان 480 ساعت از آغاز ماه). گفته می شود برای ازدواج و عمل زناشویی و تولید نسل و بعضی امور دیگر چندان مطلوب نیست.
یک صورت فلکی هم داریم که در صورت فلکی قمر(ماه) هر سی روز در یک منزل قرار می گیرد و مجموع آن نیز دواز ماه فلکی است که به همان دوازده برج خوانده می شود. اگر گفته می شود قمر در برج عقرب است یعنی از بیست سوم فروردین تا بیست و پنجم فروردین سال 96 قمر در برج عقرب است. یا نوزدهم تا بیست و یکم اردیبهشت قمر در برج عقرب است. منظور همان 60 ساعت است. اما اگر گفته می شود قمر در صورت فلکی عقرب است منظور دوم آبان تا اول آذر است. یعنی مراد حدود سی روز است که از آغاز سال هفت تا سی روز بشمارید و آغاز هشتم آن صورت فلکی قمر در عقرب خواهد بود.
ماه با آن عظمت به جایی می رسد که هم چون عرجون می شود. خوشه های خرما را عرجون می گویند. هر خوشه خرما حدود بیست کیلو وزن دارد. به شاخه آویزان است نمی شکندو نمی افتد. نمی ریزد. ولی شاخه را کج می کند. حتی عاد کالعرجون بر می گردد هم چون شاخه نخل. خمیده می شود. خرما از وقتی که شکل می گیرد تا زمانی که از نخل می برند شش ماه می گذرد. روزهای آخر تقریبا بیش از پنج ماه از زمان خوشه بندی گذشته خرما رسیده است. وزن به خود گرفته است. سنگین شده است بر روی شاخه فشار وارد می کند.
ماه هم این گونه است. سبک و سنگین می شود. در محاق قرار می گیرد و هیچ دیده نمی شود و در شبهای مهتابی قصر ماه زیبا و دلربا در دل آسمان می درخشد. و بعد هم باریک و لاغر می شود. ماه هم رو به ضعف و انکسار و خمیدگی است.
گفت گل رویت بپژمرد آخر - وین طراوت در او نماند باز[26]
هم ماه و هم خورشید در حال حرکت و دگرگونی اند. رو به ضعف و سیستی دارند و فقط آن که تغییر نپذیرد خداوند سبحان است.
[1] - اسرا، آیه 12
[2] - توبه آیه 5
[3] - نحل آیه 78.
[4] - ایرج میرزا شعر مادر
[5] - رباعیات حکیم عمر خیام
[6] - قصص آیه 71
[7] - نظامی، لیلی مجنون
[8] - حافظ
[9]- نیل الاوطار - شوکانی - ج 6 ص 160؛ السنن الکبری - بیهقی - ج 3 ص 113 ؛ فتح الباری - ابن حجر عسقلانی - ج 7 ص 50
[10] - این وصیت در نهج البلاغه به عنوان نامه 47 آمده که در بالا متن آن را آوردیم. آقای سید اصغر ناظمزاده در کتاب تجلی امامت آن را به کمک نسخههای مختلف با تفصیل بیشتری بازنویسی کرده است. از آن منبع نقل میکنیم. منابع ایشان عبارتند از: کافى، ج 7، ص 51؛ نهج البلاغه، نامه 47؛ شرح ابن ابى الحدید، ج 6، ص 120؛ اسدالغابه، ج 4؛ مسعودى مروج الذهب، ج 2، ص 425؛ تحف العقول، ص 197؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 142؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 85 و بحارالانوار، ج 42، ص 248.
[11] - شوری؛ آیه 53
[12] - بقره، آیه 156
[13] - خطبه 128
[14] - انعام آیه 76-79
[15] - سوره انشقاق آیه 1
[16] - تکویر آیه 1
[17] - تکویر آأیه 2
[18] - الرحمن آیه 26
[19] - قصص، آیه 88
[20] - نبا، ، آیه 13
[21] - یونس آیه 5
[22] - فرقان، آیه 61
[23] - نوح، آیه 16
[24] - نور، آیه35
[25] - ویکی پدیا
[26] - حافظ
- ۹۹/۰۴/۰۴