جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

مقدمه فتوحات 22

جمعه, ۷ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۰۱ ب.ظ

زیبا آفرین

48- و إن کان الولی -أبقاه اللّه- قد أصاب صفاء وُدّه بعض کدر لعرض، و ظهر منه انقباض عند الوداع لإتمام غرض فقد غمض ولیه عن ذلک جفن الانتقاد و جعله من الولی -أبقاه اللّه- من کریم الاعتقاد إذ لایهتم منک إلا من یسأل عنک فلیهنأ الولی -أبقاه اللّه- فإن القلب سلیم و الود کما یعلم بین الجوانح مقیم و قد علم الولی أبقاه اللّه أن الود فیه کان إلّیاً لا غرضیا و لا نفسیاً و ثبت هذا عنده قدیما عنی من غیر علة و لا فاقة إلیه و لا قلة و لا طلب لمثوبة. و لا حذر من عقوبة.

اگر چه ولی و یار گاهی چیزهایی در می رسد و آند دوستی و صمیمیت را خدشه دار می کند. کدورتهایی عارض می شود. در نتیجه در هنگام وداع و خداحافظی و جدا شدن چه بسا گرفتگی و دلخوری پیش بیاید. اما دوست و یاور او از این نگاهد انتقادی چشم می پوشد و آن را از جانب یار و دوست شفیق و مهاربانی می داند که از سر خوش دلی و نیک اعتقادی خواسته است تا چنین کاری صورت بگیرد. چون فرد به گونه ای نیست که زود عصبانی و دلخور بشود بلکه دلیلی ندارد از کسانی که جویای حال و احوال او هستند اندوهگین بشوند. آن دوستی و رفاقت گوارا باد. قلب سلیم و دوستی و محبت در اطراف بدن مستقر است. و اطراف بدن وطن و جایگاه دوستی و شفقت است. و دوست می داند که دوستی و شفقتش ذاتی است نه عرضی و نفسانی. دوستی اش به گونه ای نیست که به راحتی گسسته شود. و این دوستی و شفقت از زمانهای قدیم از طرف من پیش او ثابت و و مانا است. بی آن که این دوستی از طرف او بر اساس نیاز بوده باشد. آن طرف که نیازی به این دوستی ندارد. و او احساس کمبودی که ندارد. این دوستی بر اساس پاداش و درخواست دوستی و یا به جهت بیم از کیفر نیست. بلکه امری ذاتی و درونی است. دوستی که در برابرش چیزی خواسته نمی شود. به نظر نمی رسد آیا که این دوستی همان عشق است که ما در رساله عشق به تفضیل از آن بحث کردیم. دهش بدون انتظار. دهش بدون توقع.     

49- و ربما کان من الولی حفظه اللّه تعالى فی الرحلة الأولى التی رحلت إلیه سنة تسعین و خمسمائة عدم التفات فیها إلى جانبی و نفور عن الجری على مقاصدی و مذاهبی لما لاحظ فیها رضی اللّٰه عنه من النقص و عذرته فی ذلک فإنه أعطاه ذلک منی ظاهر الحال و شاهد النص فإنی سترت عنه و عن بنیه ما کنت علیه فی نفسی بما أظهرته إلیهم من سوء حالی و شره حسی.

سخت در باره یکی از دوستان است. شیخ اعظم در فراز قبل و این فراز نیز در باره همان دوست می گوید. گویا مسائلی بین این دو بوده است که به گونه ای شیخ اعظم در پی حل و فصل آنها است. اشاره می کند به همان دوست و می فرماید: در اولین سفری که در سال پانصد و نود به نزد ایشان رفتم و به دیدار ایشان مشرفم شدم نسبت به من کم توجخد بلکه بی توجه بود. اصلا به من توجهی نکرد. از اهداف من و مشی و مرام من و روشهای من گریزان بود. چون وی معتقد بود که در اهداف و روشهای من کاستی های دیده است. البته من هم قبول کردم و بابت این کاستی ها از وی معذرت خواستم. چون ظاهر کار من و نوع رفتار من سبب رنجش ایشان شده بود. چیز از خودش و فرزندش چیزهای در درون من بود آنها را پنهان می کردم ولی حال ناخوش و ناپسندم را نسبت به آنها که حسی بدی هم بود در برابرشان ظاهر می ساختم.

خلاصه کلام می خواهد بفرماید این دوست ما گرچه رابطه خوبی با من نداشت و اصلا با شیوه عرفانی و تصوف و فقر ما سازگار نبود ولی انسان شریفی بود. عیرغم همه اختلافات چیزی هایی داشت که به تعبیر من ستودنی و قابل احترام بود. و من با او کژرفتاری ی کردم که بابت این رفتارم از او معذرت خواهی کردم.به نظر می رسد رفتارهایی است که در دوره تعالی و تکامل نفس از ایشان تحت عنوان ملامتیه سر می زده است.     

50- و ربما کنت ألوح لهم أحیانا على طریق التنبیه فیأبى اللّه أن یلحظنی واحد منهم بعین التنزیه و لقد قرعت أسماعهم یوما فی بعض المجالس و الولی أبقاه اللّه فی صدر ذلک المجلس جالس بأبیات أنشدتها و فی کتاب الإسراء لنا أودعتها و هی:

چنان که بیان شد آن چه در درون من بود را عیان نمی کردم.ولی بالاخره آن چه در درون بود عیان ساختم. گاهی برای آن که آنها را متوجه بکنم و آگاهشان بکنم چیزهایی را بر ایشان آشکار می کردم. البته خداوند ابا داشت از این که کس یا کسانی بخواهند  مرا با دیده خاص و ویژه ای تصویر کنند. نباید آنها من را با دیده تنزیه بنگرند. از باب نمونه و مصداق به یک مورد از این وارد اشاره می کند که روزی در مجلسی که دیگران هم بودند و ایشان در بالای مجلس نشسته بود. ابیاتی را که در کتاب اسرا سروده بودم و به امانت گذاشته بودم  آن اشعار را برای ایشان خواندم که عبارت بود از این شعر:

أنا القرآن و السبع المثانی

و روح الروح لا روح الأوانی

فؤادی عند معلومی مقیم

یشاهده و عندکم لسانی

فلا تنظر بطرفک نحو جسمی

وعد عن التنعم بالمغانی

و غص فی بحر ذات الذات

تبصر عجائب ما تبدت للعیان

و أسرار تراءت مبهمات

مسترة بأرواح المعانی

من قرآن و سوره حمد هستم. منظور از این من شخص خود این عربی نیست بلکه از آن جهت که انسان کامل است. در حقیقت این شعر از زبان انسان کامل است. روح من روح حقیقی است ن روحی که در پیکره ها روان است. دل من با آن کس که من می دانم همدم و همراه است. و او را مشاهده می کند. ولی زبان من با شما و نزد شما است و همان زبان من استد که سخن می گوید. بنا بر این با گوشه چشمت به تن من نگاه مکن. و آن را از راحتی های منازلی بشمار که باید طی شود. در دریای ذات غوطه ور شو تا شگفتی هایی را که در ظاهر دیده نمی شود به خوبی ببینی. و در نهایت پرده ها بالا برود و اسرار مگو را که پوشیده از ارواح معانی است برای تو از پرده بیرون بیندازند.

  • حسن جمشیدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی