مقدمه فتوحات 21
زیبا آفرین
47- و بعد حمد اللّه بحمد الحمد لا بسواه و الصلاة التامة على من أسرى به إلى مستواه.
فاعلم! أیها العاقل الأدیب الولی الحبیب أن الحکیم إذا نأت به الدار عن قسیمه و حالت صروف الدهر بینه و بین حمیمه لا بد أن یعرفه بکل ما اکتسبه فی غیبته و ما حصله من الأمتعة الحکمیة فی غیبته لیسر ولیه بما أسداه إلیه البر الرحیم من لطائفه و منحه من عوارفه و أودعه من حکمه و أسمعه من کلمه فکان ولیه ما غاب عنه بما عرف منه.
شیخ اعظم بعد از آن نامه طولانی شاعرانه، به ادامه سخن می پردازد و پس از حمد و ستایش خداوند به حمد خود حمد می پردازد نه به غیر حمد. و درود تام و تمام می فرستد بر کسی که شبانه سیر کرد به مرکز تدبیر عالم. یعنی درود بی کران بر نبی اکرم صلوات الله علیه و آله که به معراج راه پیدا کرد. پس از حمد خدا و درود نبی به گفتگو با خوانند خود می پردازد و چند صفت را برای او بیان می فرماید:
بدان و آگاه باش ای:
1- عاقل! عاقل صرفا کسی نیست که چیزی را می فهمد که به آن تمیز گفته می شود. و صرفا عاقل به کسی گفته نمی شود که خوب و بد را از یک دیگر باز می شناسد. او دیگر سفیه نیست. عاقل کسی است که خوب و بد را می شناسد؛ درست و نادرست را می شناسد و بدان عمل می کند. در عقل مهم صرف فهم نیست بلکه اقدام و عمل است. چون لازمه عقل داشتن این ات که نتیجه را هم از دست ندهد و هم خیلی با سرعت و شتاب بیشتر فایده آن را به دست آورد. هر لحظه تاخیر از فاید و نتجه، سبب زیان و ضررش خواهد شد. لذا عاقل هم می فهمد و هم عمل می کند. عاقل کسی نیست که صرفا می فهمد که آتش است. عاقل صرفا کسی نیست ه می فهمد آتش سوزنده است. بلکه عاقل کسی است که می فهمد آتش است و می داند که آتش سوزنده است و خود را از آتش می رهاند. قید اخیر در عاقل بودن مهم است.
2- ادیب؛ کسی که اهل ادب است. لابالی نیست. لمپن نیست. بددهان و بدکاره نیست. آیین و آداب را رعایت می کند. آب دهانش را در مرآ و منظر نمی اندازد. بینی اش را در جای دیگران پاک نمی کند یا نزد دیگران انگشتش را به دماغش نمی کند. در هنگام غذا خوردن در جمع ملچ و ملوچ نمی کند. در هنگام نوشیدن هورت نمی کشد. سر و صدا راه نمی اندازد.
3- ولی؛ به معنای یار و یاور و حمایت و کمک است. البته ولی به معنای دوست داشتن هم می آید چون بعد قید محب آمده است پس به معنای دوست داشتن نیست.
4- حبیب؛ یعنی دوست، رفیق. کسی که نسبت به او تعلق خاطر دارد.
بعد از بیان چند قید و صفت از خوانندگان خود می فرماید بدان و آگاه باش!
وقتی که انسان حکیم از خانه و کاشانه اش و جایی که نیازمندی هایش را تامین می کند دور بشود و دست روزگار بین لو و یار ودوستش جدایی بیفکند به ناچار باید به هرچیزی که دم دستش هست و دستش بدان می رسد دست بیازد و چنگ بیندازد تا خود را رهایی ببخشد و به هر چیز از کالاهای حکمت انگیز دست بیازد. همه تلاشش این است تا که علم بیابد و معرفت پیدا کند و از جهل و نادانی برهد. اطلاعات جدیدی از آنها به دست آورد. علتش کاملا روشن است. بدان جهت که تا آن چه را که دوستش و رفیقش؛ ولی و یاورش به او ارزانی داشته است از نکته های نغز و حقایق ارزشمند از عوارف به او عطا کرده و از حکمتهایی که به او به امانت داده است و فرمایشات خود را به گوش وی رسانده و گوشش را با این حقایق آشنا فرموده است خوشحال و شاد خواهد شد. چنان که گویی دوستش با او و در کنار او و همراه با او بوده و هرگز غلیب نبوده است. به نظر می رسد آغاز مثنوی معنوی بشنو از نی بیان دیگری و زبان دیگری از همین مقدمه کوتاه باشد. با این نگاه مثنوی را مطالعه بفرمایید. از جدایی می آغزد و به عشق ختم می شود. عشق که به معنای همراهی و همدمی عاشق و معشوق است.