عشق 13
زیبا آفرین
عشق علت آفرینش
عشق راز آفرینش است. علت غایی جهان و شناخت او است. و علت فاعلی آفرینش عشق است. کنت کنزا مخفیا فاحبت ان اعرف... خداوند دوست داشت تا شناخته شود. غایت خلقت معرفت است. این معرفت با آفرینش محقق شده است لذا هستی را آفرید.
عشق حق و سر شاهدبازیش
بود مایهٔ جمله پردهسازیش
پس از آن لولاک گفت اندر لقا
در شب معراج شاهدباز ما
مولوی
عشق بحری آسمان بر وی کفی
چون زلیخا در هوای یوسفی
دور گردونها ز موج عشق دان
گر نبودی عشق بفسردی جهان
کی جمادی محو گشتی در نبات
کی فدای روح گشتی نامیات
روح کی گشتی فدای آن دمی
کز نسیمش حامله شد مریمی
هر یکی بر جا ترنجیدی چو یخ
کی بدی پران و جویان چون ملخ
ذره ذره عاشقان آن کمال
میشتابد در علو همچون نهال
مولوی
گر نبودی بهر عشق پاک را
کی وجودی دادمی افلاک را
من بدان افراشتم چرخ سنی
تا علو عشق را فهمی کنی
(5-2739)
گنج مخفی بد ز پری چاک کرد
خاک را تابانتر از افلاک کرد
گنج مخفی بد ز پری جوش کرد
خاک را سلطان اطلسپوش کرد
1-2862
عشق جاری در همه هستی
افلاطون می گوید عشق در همه کائنات جاری است (ضیافت 434) همین سخن افلاطون مبنای نظریه سریان عشق در هستی شده است. تا بدان حد که فلاسفه و عرف گفته اند وجود مساوق با عشق است. چه عشق بگویید و چه هستی با هم یکی است.د مولوی نیز همین نظریه را برگزیده است. و زیر بنای عرفان خود قرار داده است.
تشنه مینالد که ای آب گوار
آب هم نالد که کو آن آبخوار
جذب آبست این عطش در جان ما
ما از آن او و او هم آن ما
حکمت حق در قضا و در قدر
کرد ما را عاشقان همدگر
جمله اجزای جهان زان حکم پیش
جفت جفت و عاشقان جفت خویش
هست هر جزوی ز عالم جفتخواه
راست همچون کهربا و برگ کاه
آسمان گوید زمین را مرحبا
با توم چون آهن و آهنربا
آسمان مرد و زمین زن در خرد
هرچه آن انداخت این میپرورد
مولوی 4400/3
- ۹۹/۰۶/۰۱