جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

در سپهر عشق 8

شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۳۵ ب.ظ

عشق و محبت

بی بی سی برنامه ای پخش می کند با عنوان عشاق قرن بیستم. در این برنامه به زندگی کسانی پرداخته که در نگاه کارگردان یا پژوهشگر این مجموعه آنها عشاق جهان هستند و حال آن که اینها عاشق نیستند بلکه کسانی بوده اند که یک دیگر را دوست داشته اند. دوست داشتن غیر از عشق است. عاشق بودن هم غیر از عشق ورزیدن است. البته در بین آنها شاید کسانی بوده اند که واقعا عاشق و معشوق بوده اند ولی همه آنها عاشق نبوده اند.

اریک فروم از عشق مادرانه سخن می گوید و حال آن که مادر فرزندش را دوست دارد و دوست داشتن غیر از عشق و عاشقی است.  چگونه می شود که مادری که فرزندش را عاشقانه دوست دارد او را در برابر هر اذیتی نفرین می کند. الهی تیر به جگرت بخورد. الهی زیر کامیون بشی و... البته مادر بچه اش را دوست دارد و دوست داشتن غیر از عشق است. به بیان دیگر هر دوست داشتنی عشق نیست. دامنه عشق فراختر از دوست داشتن استو. هر عشقی دوست داشتن هخم هست ولی هر دوست داشتنی عشق نیست.

اول ببینیم عشق کجا اتفاق می افتد؟

عشق چگونه اتفاق می افتد؟

عشق چرا تفاق می افتد؟

بعضی می گویند عشق در یک دیداراتفاق می افتد. گرچه عشق بیشتر با دیدار اتفاق می افتد ولی مواردی بوده که دو طرف یک دیگر را ندیده عاشق هم شده اند. صرفا با نامه نگاری دست آخر هم یک دیگر را ندیدند تا یک طرف درمی گذرد.

این که چرا اتفاق می افتد نمی توان پاسخ درستی داد. البته می توان توجیه کرد ولی پاسخ قانع کننده ای در این که چرا اتفاق افتاد من ندارم. طرف متوجه نیست و بعد متوجه می شوئد که نسبت به او احساس خاصی پیدا کرده است. و اندک اندک متوجه می شود که بیشتر ذهنش و فکرش به او مشغول است. در جهان ذهنی مدام با او در ارتباط است با او در تماس است با او حرف می زند. از او حرف می زند. بخش زیادی از فعالیتهای ذهنی او را همان محبوب و معشوقش گرفته است. 

یادداشت عشق

عشق چیست؟ آیا عشق مانند پدر و مادر و برادر و خواهر متعلق می خواهد یا مانند خوب و بد به مضاف و مضاف الیه نیازمند است؟

عشق یعنی دوست د اشتن خیلی زیاد و افراطی. پس باید چیزی باشد که آن را دوست داشت.

نه آن که عشق خوشبختی می آورد و خوشبختی از آثار عشق است بلکه خود عشق خوشبختی است. و هر کس عاشق است خوشبختر است.

عشق به انسان نیرو و نشاط می بخشد. شادابی و طراوت می دهد. چون عشق در عرصه روح اتفاق می افتد روح انسان عاشق پژمرده نمی شود. پیر نمی شود. گذر عمر را احساس نمی کند.

عشق به طبع انسان لطافت و ظرافت خاصی می دهد. انسان عاشق ادبیاتش با طراوت و شادابی و لطافت خاص است.

در دل عاشق این معشوق است که آزادانه می رود و می آید و بی چگوتگی احساس می شود.

عشق با زیبایی همراه است. انسان عاشق معشوق خود را زیباترین می بیند. چون زیبا است معشوق است یا چون معشوق است زیبا است فرفی نمی کند در نگاه عاشق او بهترین و زیباترین است. در کارگاه مجسمه سازی آفرینش بهترین پیکرتراش پیکره ­ی معشوق را می تراشد.

عاشق بهترین ملاک و شاخص برای عدالت است. او که دل بسته معشوق است هرگز تن به ظلم و ستم نمی آلاید. پا از پا بر نمی دارد که مبادا محراب ابروی معشوق ترک بردارد.

عشق در دل هر کس افتاد به او حیات و زندگی می بخشد.. کار عشق مثل طپش قلب می ماند که خون را به رگهای عاشق می رساند. و به او روح حیات می دهد. عاشق نمی میرد.

عشق خود به خود معنا نمی دهد بلکه باید عشق به چیزی یا عشق به کسی باشد. عاشق باید به سمت و سویی توجه داشته باشد.

عاشق به معشوق می اندیشد بلکه به جز معشوق نمی اندیشد. این نه بدان معنا است که به معشوق نیاز دارد بلکه مرحله ای بالاتر است. عین تعلق است. خداوند که به بندگانش عشق می ورزد نه آن که به آنها نیاز دارد. بلکه تجلی و ظهور خداوند در هیکل و قالب عشق است. این بدان معنا نیست که عاشق در پی چیزی است که آن را ندارد بلکه اگر هم دارد آن را دوست دارد نه صرفا از سر نیاز باشد که نیاز هم در افراد ممکن است باشد.

عشق را افلاطون تلاش و کوشش برای رسیدن به خوبی و نیک بختی می داند.

زیبایی

زیبایی چیست؟

زیبا چیست؟ فرق می کند با این که چه چیزی زیبا است؟

هر چیزی که بتواند سبب لذت ما شود زیبا است. زیبا یعنی چیزی که سبب لذت شود. چیزی که لذت برانگیز است. البته از راه چشم و گوش چون زیبایی دیدنی و شنیدنی است.

اول ببینیم عشق کجا اتفاق می افتد؟

عشق چگونه اتفاق می افتد؟

عشق چرا تفاق می افتد؟

بعضی می گویند عشق در یک دیداراتفاق می افتد. گرچه عشق بیشتر با دیدار اتفاق می افتد ولی مواردی بوده که دو طرف یک دیگر را ندیده عاشق هم شده اند. صرفا با نامه نگاری دست آخر هم یک دیگر را ندیدند تا یک طرف درمی گذرد.

این که چرا اتفاق می افتد نمی توان پاسخ درستی داد. البته می توان توجیه کرد ولی پاسخ قانع کننده ای در این که چرا اتفاق افتاد من ندارم. طرف متوجه نیست و بعد متوجه می شوئد که نسبت به او احساس خاصی پیدا کرده است. و اندک اندک متوجه می شود که بیشتر ذهنش و فکرش به او مشغول است. در جهان ذهنی مدام با او در ارتباط است با او در تماس است با او حرف می زند. از او حرف می زند. بخش زیادی از فعالیتهای ذهنی او را همان محبوب و معشوقش گرفته است. 

عشق چیزی است که در درون اتفاق می افتد. چون ارتباط با علاقه و دوست داشتن و محبت دارد پس در نفس اتفاق می افتد. البته نه در نفس تنها. چون باید چیزی بیش از علاقه و محبت باشد. که ذهن خود فردهم به آن مشغول است. یعنی از تمامی فعالیت ذهنی در طول بیست و چهار ساعت شاید بیش از هشتاد درصدر آن درگیر با معشوق و محبوب است. به نظر من عشق نوعی معرفت و شناخت از معشوق است. شناخت خاصی که از معشوق پیدا می کند. البته باید در گفتگو ابعاد آن بازتر شود.

 

عشق

عشق آن گاه واقعی است که بدون چشمداشت باشد. بی چون و چرا باشد. تابع خواسته های نفسانی نباشد.

عشق حالتی از وجود آدمی است. عشق شما در بیرون نیست. عشق شما در اعماق وجود خود شما است. این شخص معشوق است که در بیرون است. و خود معشوق در درون شما رخنه کرده است. نه شما می توانید عشق را بیرون بیفکنید و نه عشق می تواند شما را ترک گوید.

عشق گرچه با یک نگاه و در یک شخص و با یک صورت و چهره رخ می دهد ولی به آن هرگز وابسته نیست. با او می آید، با او و یا حتی بدون او می ماند. 

 

 

عشق

عشق چیست؟آیا عشق مانند پدر و مادر و برادر و خواهر متعلق می خواهد یا مانند خوب و بد به مضاف

و مضاف الیه نیازمند است؟

عشق یعنی دوست د اشتن خیلی زیاد و افراطی. پس باید چیزی باشد که آن را دوست داشت.

نه آن که عشق خوشبختی می آورد و خوشبختی از آثار عشق است بلکه خود عشق خوشبختی است. و

هر کس عاشق است خوشبختر است.

عشق به انسان نیرو و نشاط می بخشد. شادابی و طراوت می دهد. چون عشق در عرصه روح اتفاق می

افتد روح انسان عاشق پژمرده نمی شود. پیر نمی شود. گذر عمر را احساس نمی کند.

عشق به طبع انسان لطافت و ظرافت خاصی می دهد. انسان عاشق ادبیاتش با طراوت و شادابی و لطافت

خاص است.

در دل عاشق این معشوق است که آزادانه می رود و می آید و بی چگوتگی احساس می شود.

عشق با زیبایی همراه است. انسان عاشق معشوق خود را زیباترین می بیند. چون زیبا است معشوق است

یا چون معشوق است زیبا است فرفی نمی کند در نگاه عاشق او بهترین و زیباترین است. در کارگاه

مجسمه سازی آفرینش بهترین پیکرتراش پیکره ی معشوق را می تراشد.

عاشق بهترین ملاک و شاخص برای عدالت است. او که دل بسته معشوق است هرگز تن به ظلم و ستم

نمی آلاید. پا از پا بر نمی دارد که مبادا محراب ابروی معشوق ترک بردارد.

عشق در دل هر کس افتاد به او حیات و زندگی می بخشد.. کار عشق مثل طپش قلب می ماند که خون را

به رگهای عاشق می رساند. و به او روح حیات می دهد. عاشق نمی میرد.

عشق خود به خود معنا نمی دهد بلکه باید عشق به چیزی یا عشق به کسی باشد. عاشق باید به سمت و

سویی توجه داشته باشد.

عاشق به معشوق می اندیشد بلکه به جز معشوق نمی اندیشد. این نه بدان معنا است که به معشوق نیاز

دارد بلکه مرحله ای بالاتر است. عین تعلق است. خداوند که به بندگانش عشق می ورزد نه آن که به آنها

نیاز دارد. بلکه تجلی و ظهور خداوند در هیکل و قالب عشق است. این بدان معنا نیست که عاشق در پی

چیزی است که آن را ندارد بلکه اگر هم دارد آن را دوست دارد نه صرفا از سر نیاز باشد که نیاز هم در

افراد ممکن است باشد.

عشق را افلاطون تلاش و کوشش برای رسیدن به خوبی و نیک بختی می داند.

زیبایی

زیبایی چیست؟

زیبا چیست؟ فرق می کند با این که چه چیزی زیبا است؟

هر چیزی که بتواند سبب لذت ما شود زیبا است. زیبا یعنی چیزی که سبب لذت شود. چیزی که لذت

برانگیز است. البته از راه چشم و گوش چون زیبایی دیدنی و شنیدنی است.

اول ببینیم عشق کجا اتفاق می افتد؟

عشق چگونه اتفاق می افتد؟

عشق چرا تفاق می افتد؟

بعضی می گویند عشق در یک دیداراتفاق می افتد. گرچه عشق بیشتر با دیدار اتفاق می افتد ولی مواردی

بوده که دو طرف یک دیگر را ندیده عاشق هم شده اند. صرفا با نامه نگاری دست آخر هم یک دیگر را ندیدند تا یک طرف درمی گذرد.

این که چرا اتفاق می افتد نمی توان پاسخ درستی داد. البته می توان توجیه کرد ولی پاسخ قانع کننده ای در این که چرا اتفاق افتاد من ندارم. طرف متوجه نیست و بعد متوجه می شوئد که نسبت به او احساس خاصی پیدا کرده است. و اندک اندک متوجه می شود که بیشتر ذهنش و فکرش به او مشغول است. در جهان ذهنی مدام با او در ارتباط است با او در تماس است با او حرف می زند. از او حرف می زند.

بخش زیادی از فعالیتهای ذهنی او را همان محبوب و معشوقش گرفته است.

عشق چیزی است که در درون اتفاق می افتد. چون ارتباط با علاقه و دوست داشتن و محبت دارد پس در نفس اتفاق می افتد. البته نه در نفس تنها. چون باید چیزی بیش از علاقه و محبت باشد. که ذهن خود فردهم به آن مشغول است. یعنی از تمامی فعالیت ذهنی در طول بیست و چهار ساعت شاید بیش از هشتاد درصدر آن درگیر با معشوق و محبوب است. به نظر من عشق نوعی معرفت و شناخت از معشوق است. شناخت خاصی که از معشوق پیدا می کند. البته باید در گفتگو ابعاد آن بازتر شود. پس ما باید نظر مطابق با واقع پیدا کنیم.

  • حسن جمشیدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی