جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

در سپهر عشق 5

شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۳۰ ب.ظ

زیبا آفرین

مصطفی ملکیان: حقیقت را تقریر کنیم که هیچ انسانی آرمانی نیست حتی اگر معشوق ما باشد. تصویر خلاف واقع و جعلی، رویکرد غیر واقعی هم به همراه می‌آورد./ موطن آرمان، ذهن انسان است اما در سرو کار داشتن با این فاکت‌ها آرمان ساخته ایم و برای نزدیک شدن به این آرمان‌ها دست به عمل می‌زنیم و عمل یعنی دگرگون کردن جهان واقع و نزدیک کردن جهان به صورت‌های آرمانی.

      این نوع عشق نوعی است که در میان اعراب سابقه دارد و در تاریخ زبان و ادبیات عرب اصطلاح خاصی برای این نوع عشق داریم به ویژه در قرون وسطی مسیحی این نوع عشق نوعی محبوبیت و مردم پسندی پیدا کرد و افرادی که از آنها با عنوان «شهسواران» یا «شوالیه‌ها» یاد می‌کنیم وجه امتیازشان همین بود که به این نوع عشق تن می‌دادند و برای این نوع عشق آثار مثبتی قایل بودند. کسی که به این نوع عشق مبتلا می‌شود یا به تعبیر بهتری که بدگمانی را برنینگیزیم می‌گویم به این صورت عاشق می‌شود با دو نوع واقعیت روبه‌روست و از این دو واقعیت کنش خاصی را در پیش می‌گیرد.

واقعیت اول این است که عشق هرگز به کمتر از وصال راضی نیست و قناعت نمی‌کند به این معنی که وقتی من عاشق توام هر چقدر جلو بیایم نمی‌ایستم و باز می‌خواهم جلوتر بیایم و باز که جلوتر می‌ایم بازهم نمی‌ایستم و می‌خواهم جلوتر بیایم. تنها جایی که واقعا موقف من و ایستگاه من است وقتی است که به وصال معشوق می‌رسم.

بنابراین اگر ما باشیم و عشق، به کمتر از وصال راضی نمی‌شویم. این نکته اول که هر نصیحت و خیرخواهی و پند و اندرزی که به عاشق بدهی و بگویی به کمتر از وصال راضی باش، برای عاشق پند سردی خواهد بود.

واقعیت دوم برای این نوع از عاشقان این است که وصال که غایت عشق و مقصد و مقصود عشق است و در عین حال قتلگاه عشق است یعنی از لحظه‌یی که به وصال می‌رسم دیگر آن عاشق پرشور و شیدایی سابق نیستم. یعنی لحظه وصال در عین حال که لحظه مقصد و مقصود عشق است در عین حال لحظه پایان عشق هم هست. عشق از لحظه وصال به بعد دیگر پشنpassion) ) و شور وشیدایی خودش را از دست می‌دهد و چون این شور وشیدایی را از دست می‌دهد پس از آن به بعد عاشق در سراشیبی عشق می‌افتد و دست‌کم اولین مولفه عشق که شور و شیدایی است، از دست می‌رود.

این واقعیت وقتی ملحوظ این اشخاص واقع می‌شود، می‌گویند ما جلو می‌رویم اما به محض اینکه به نقطه وصال می‌رسیم خودمان را پس می‌کشیم تا شور و شیدایی را نسبت به معشوق از دست ندهیم و این همه را برای فرداها و پس فرداها همچنان ادامه دهیم. چرا ؟ چون عاشق این‌گونه می‌انگارد که این شور وشیدایی برای من سودهایی دارد که نمی‌توانم از این سودها صرف‌نظر کنم.

بله اما نه سود مادی یا جسمی، این سود همان سود روانشناختی و روحانی است که برای عاشق مطرح است.

اصلا و ابدا... این سود برای خود عاشق است و نه دیگری. من پیش از اینکه این سودها را تصویر کنم باید عرض کنم که تلقی خود من این است که البته تلقی اختصاصی خود من هم نیست اما تلقی مقبول من است در اینجا عاشق بیش از اینکه عاشق معشوق باشد، عاشق عشق است. عاشق حالت عشقی است که برای او وجود دارد، عاشق شور و شیدایی است. می‌دانید چرا؟ چون اگر عاشق معشوق بود یکسره و یکدله، حتما نهایت آرزویش وصال بود پس چرا وقتی این امکان وصال پیش می‌آید عاشق پا پس می‌کشد؟ به جهت این است که به نظر او خود عشق را داشتن از در اختیار داشتن معشوق ارزشمند‌تر است. این عاشقان بیشتر شیفته عشق‌اند نه معشوق و چون رسیدن به معشوق به معنای از دست دادن عشق است از رسیدن به معشوق صرف‌نظر می‌کنند. به عبارت دیگری او می‌تواند معشوق را داشته باشد اما عشق را از دست بدهد یا می‌تواند عشق را داشته باشد و معشوق را از دست بدهد. این‌گونه عاشقان در این دوراهی که گیر می‌کنند عشق را نگه می‌دارند از معشوق صرف‌نظر می‌کنند.

من پیش از اینکه به آثار و نتایج این نوع از عشق بپردازم، عرض می‌کنم که در تاریخ زبان و ادب عرب به این نوع عشق می‌گوییم: «عشق عذری» چون قبیله‌یی در میان عرب‌ها بوده که به قبیله «بنی‌عذره» معروف بودند. در این قبیله جوانان زن یا مرد همه این نوع عشق را ترجیح می‌داده‌اند. دختر و پسر این قبیله این‌گونه بوده‌اند که تا لحظه وصال پیش می‌رفته‌اند و درست همان لحظه پا پس می‌کشیده‌اند تا شور عشق را زنده نگه دارند. گفته شده که مجنون هم بنی عذری بوده است. البته کار من تحقیق تاریخ نیست و به عهده نمی‌گیرم اعتبار این حرف را ولی گفته شده که عشق قیس بن بنی عامرهم عشق عذری بوده است...   

     گفته شده که جوانان این قبیله این‌گونه بوده‌اند اما بعد از مدتی به ازدواج رو می‌آورده‌اند. توجه می‌فرمایید؟ بین عشق و ازدواج بسیار فرق قایل بوده‌اند. اگر این داستان به لحاظ تاریخی درست باشد، احتمالا آنها هم به تفکیکی که امروز در اذهان خیلی از ما هست قایل بوده‌اند و معتقد بوده‌اند که عشق کارکردی دارد که می‌تواند جایگاه و لوکوس دیگری داشته باشد و ازدواج به کل کارکرد دیگری دارد که جایگاه و لوکوس آن متفاوت است. این عشق در دوره قرون وسطی مسیحی خیلی popular شد، خیلی مردم پسند شد و مردم خیلی به این نوع از عشق احترام می‌گذاشتند. حتی اگر خودشان به چنین عشقی تن نمی‌دادند اما در دیگری آن را تمجید می‌کردند. بسیاری از شهسواران و شوالیه‌ها این عشق را برای خودشان پذیرفته بودند که از این نظر به این عشق، «عشق شهسوارانه یا شوالیه‌گرانه» گفته می‌شد. این عشق به تعبیر امروز نوعی عشق رمانتیک است که فقط همان رمنس برایش کفایت می‌کند. حالا این عده در عشق چه می‌دیدند که اثر و نتیجه مثبت را فدای وصال نمی‌کردند؟ در این باره بسیار گفته شده اما یک نکته بسیار حایز اهمیت است در داستان خاصی که محل بحث من و شماست گویی عاشق می‌خواهد تصویر آرمانی معشوق را نگه دارد. به تعبیری که در یکی از فیلم‌های کیشلوفسکی هم دیده می‌شود، معشوق باید در حال آرمانی بماند. او برای معشوق هیچ کدام از ویژگی‌های زمینی را قایل نیست از جمله اینکه مثلا تن معشوق عرق می‌کند یا دندان معشوق هم کرم خورده می‌شود یا... یعنی معشوق آنقدر idealized می‌شود که انگار ویژگی‌های منفی انسانی در او وجود ندارد و از طرفی ویژگی‌های مثبت انسانی در حد کمال در او یافت می‌شود و چون وصال این پرده را کنار می‌زند و ویژگی‌های منفی انسانی را هم نمایان می‌کند و تصویر آرمانی فرو می‌ریزد و معشوق شبیه انسان‌های دیگر می‌شود، پس عاشقی این‌گونه به وصال تن نمی‌دهد.

آنچه شریعت‌مند می‌کند از آن رو که شریعت است یا فقه است، رفتار است یعنی گفتار به علاوه کردار است پس در این زمینه هم اگر شریعت‌مند باشد منع رفتار عاشقانه است نه منع عشق. بنابراین شریعت تا آنجا که محل گفت‌وگوی من و شماست، عاشق شدن را در این‌گونه موارد اگر منجر نشود به رفتار عاشقانه دارای اشکال نمی‌داند و منعی نمی‌کند. پس کسی مثل شریعتی هم می‌تواند بگوید عاشق شده‌ام و برای اینکه عشق را از دست ندهم دست به سوی معشوق دراز نمی‌کنم و اتفاقا این دست دراز نکردن را شریعت هم به من شریعتی اجازه داده است. اما شریعتی نمی‌گوید که چون شریعت گفته دست نزن پس من دست نمی‌زنم.

ممکن است اصلا مبنای دینی و عرفی و فقهی هم نداشته باشد، بلکه دست بر قضا آنچه کرده است با شریعت موافق افتاده است. خیلی از کسانی که طرفدار عشق رمانتیک هستند مطلقا به هیچ دین و مذهبی هم تعلق خاطر ندارند. بنابراین به خاطر برآوردن یک سلسله نیازهای روان شناختی خودشان به این کار دست می‌زنند ولی از قضا می‌بینیم که کارشان با موازین شرعی همخوان درآمده اما نمی‌توانیم بگوییم به حکم شرع چنین کرده‌اند. چه بسا به کل علقه‌یی هم به دین در میان نبوده است. این نیاز روان‌شناختی را پاسخ داده‌اند که برای اینکه عشق پابرجا بماند دست به معشوق نمی‌زنم. البته این امکان هم هست که کسانی باشند که براساس انگیزه دینی چنین رویکردی داشته باشند.

عرض کنم اول چیزی که وجود دارد این است که من هیچ‌وقت توصیه نمی‌کنم به معشوق دست نزن تا عشق محفوظ بماند. من با این توصیه مخالف هستم.

نکته دوم این است که می‌گویم اصلا تو چرا باید برای خوش و شاد کردن دنیای درون خودت از انسان دیگری تصویری مخالف با واقع بسازی و بعد برای اینکه آن تصویر مخالف با واقع ویران نشود خودت را از خوشی وشادی واقعی محروم کنی. اساسا ما در قبال همنوع دو وظیفه داریم؛ یکی تقریر حقیقت، یکی تقلیل مرارت. یکی اینکه اگر حقیقتی را کشف کرده‌ایم حتما با همنوع در میانش بگذاریم و دوم اینکه تا می‌توانیم درد و رنج‌های او را کاهش دهیم. بعد به این نکته اشاره می‌دهم، اگر تقریر حقیقت و تقلیل مرارت همسو بودند که مشکلی نیست اما اگر همسو نبودند چه کنیم؟ یعنی اگر تقریر حقیقت درد و رنج را افزایش دهد چه وظیفه‌یی داریم؟ اینجا گفته‌ام که برخی فیلسوفان اخلاق می‌گویند اولی ارجح است و برخی گفته‌اند شق دوم ارجح است. نیز گفته‌اند نه ادله عقلی شق اول چنان است که شق دوم را از میدان به در کند و نه برعکس.

نکته سوم این است که وقتی حالا که ادله عقلی این توان را ندارد فیلسوفان اخلاق اگر بعضی تقریر حقیقت را ترجیح داده‌اند بر تقلیل مرارت و برخی دیگر برعکس، پس بر اساس شهود این نتیجه‌ها را گرفته‌اند و ادله عقلی درکار نبوده است. بر این اساس گفته‌ام که من هم دلیل عقلی ندارم و به شهود استناد می‌کنم و به این واسطه می‌گویم تقریر حقیقت بر تقلیل مرارت ارجح است. یعنی اگر حقیقتی را به اطلاع تو برسانم بهتر از این است که حقیقت را کتمان کنم یا خلاف حقیقتی را بگویم تا مرارت تو را کم کنم.

خب پس با این دیدگاه که من دارم می‌گویم باید این حقیقت را به همه برسانیم که هیچ انسانی به صرف اینکه معشوق تو شد آرمانی نخواهد شد. همه انسان‌ها کسانی هستند فروتر از آرمان که البته مراتب آرمانی‌تر بودنشان از حد آرمان با هم متفاوت است. پس این پرسش هست که چرا وقتی عاشق در مرحله اولیه عاشقی است، IDOLIZ می‌کند و حقیقتی را برای خودش کتمان می‌کند و بعد برای این تصویر خلاف واقع ویران نشود، می‌گوید به این معشوق نباید دست زد که اگر دست بزنم این تصویر خلاف واقع ویران می‌شود! خب از ابتدا نباید وارد چنین پروژه‌یی شد.

هیچ انسانی آرمانی نیست. حقیقت را تقریر کنیم که هیچ انسانی آرمانی نیست حتی اگر معشوق ما باشد. تصویر خلاف واقع و جعلی، رویکرد غیر واقعی هم به همراه می‌آورد. پس من معشوقم را نگه می‌دارم، دست هم به او می‌زنم، ارتباط هم برقرار می‌کنم و هیچ‌وقت هم او را آرمانی ندانسته‌ام که بعد از دست زدن این تصویر از بین برود.

شکی نیست اما آرمان‌ها از عالم واقع هم نمی‌آیند. در عالم واقع آرمان وجود ندارد. اما ما از سروکار داشتن با واقعیت‌هاست که آرمان را می‌پرورانیم و می‌سازیم. با اینکه در عالم واقع هیچ آرمانی نیست، آرمان را ما می‌سازیم. بنابراین موطن آرمان، ذهن انسان است اما در سرو کار داشتن با این فاکت‌ها آرمان ساخته ایم و برای نزدیک شدن به این آرمان‌ها دست به عمل می‌زنیم و عمل یعنی دگرگون کردن جهان واقع و نزدیک کردن جهان به صورت‌های آرمانی. پس در پروژه عاشق و معشوق هم حالا که می‌دانم معشوق آرمانی نیست و به او دست می‌زنم، با کمک او به صورت‌های آرمانی نزدیک می‌شوم. او را به عنوان واقعیتی می‌پذیرم که در ارتباط متقابل با او جهان دیگری بسازم؛ جهانی که صورت‌های آرمانی مرا لحاظ کند.

ارتباط عاشقانه، خاصترین و حساسترین نوع ارتباط است. ارتباطی که فرد را از تنهایی نجات می دهد. ارتباط عاشقانه غیر از ارتباط سببی با کسی است. ارتباط با همسر ارتباط سببی است. ارتباط عاشقانه صرقا ارتباط سکس با دیگری نیست که در ازدواج و یا در دوستی های دختر و پسر رایج است.

سخت در اشتباهند آنان که مرزی بین عشق و سکس نمی بینند. و یا عشق را در آن می بینند. و یا آنها را به یک معنا می گیرند. در سکس هر کسی به دنبال کامجویی و بهره بردن از جسم طرف مقابل است. ولی در عشق طرف مقابل می خواهد هم خود را و هم طرف مقابل را از تنهایی در بیاورد.

در ارتباطهای نسبی و سببی و همکارانه و همنشینی علیرغم آن که انسان در کنار دیگران و با دیگران است ولی هم چنان تنها است. فرد در تنهایی خودش باقی می ماند. بر خلاف ارتباط عاشقانه، در این ارتباطها فرد می کوشد تا بخشی از وجود خودش را از طرف مقابل سانسور کند. بخشی از باورهایش را بخشی از احساسات و عواطف خودش را، بخشی از هیجانات خودش را، بخشی از گفتار و خواسته هایش را، بخشی از کردارش را. با صرافت طبع در این ارتباطها با دیگری رو به رو نمی شوند. برخلاف روابط عاشقانه که به صورت کریستال و شفاف است سایر ارتباطها از پشت شیشه هعای غبار آلود و گرفته است. 

  • حسن جمشیدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی