جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

در سپهر عشق 2

شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۲۵ ب.ظ

زیبا آفرین

ویژگی عشق چنان که پیشتر بیان کرده‌اند این است که عاشق خود را نمی‌بیند بلکه همه‌ی آن چه را که می‌بیند معشوق است بدین جهت عاشق چیزی را برای خود نمی‌خواهد، همه آن چه که می‌خواهد برای معشوق است. چون معشوق را می‌خواهد هر آن چه او بخواهد نیز می‌خواهد تمایلات و خواسته‌های معشوق بر خواسته‌ها و تمایلات خود مقدم است.

ملاکی که می‌توانم برای شناخت عشق حقیقی از عشق اروتیک ارائه کنم این است که در عشق اروتیک عاشق گرچه معشوق را دوست دارد و به او خیلی وابسته است. ولی اگر دیگری هم او را دوست داشته باشد، عاشق، دیگر نخواهد توانست تحمل کند. عاشقی که علاقه‌ی دیگران به معشوق را بر نمی‌تابد این عشق اروتیک است. عشق او به معنای تصاحب معشوق است. معشوق را برای خود می‌خواهد. از این که دیگران معشوق او را دوست داشته باشند، رنج می‌برد و حسد می‌ورزد.

حسد یکی از رذائل انسانی است چگونه می‌تواند با عشق که از جمله فضایل انسانی است در زیر یک سقف و در درون یک فرد جمع گردد؟ حسد در آن خانه‌ای لانه می‌کند که عشقش عشق رنگی و بلهوسانه است. و فرقی نمی‌کند که این عشق عشق به چه چیزی و چه کسی باشد. کسی که تمام وجودش را عشق به تمبر گرفته است. کلکسیون‌های فراوان تمبر جمع می‌کند. اگر بفهمد که در فلان سرزمین کسی تمبری دارد که او ندارد، دچار رنج و عذاب می‌شود. از حسد به خود می‌پیچد. اما اگر عشق واقعی و غیر اروتیک باشد، عاشق اگر متوجه بشود که دیگران هم معشوقش را دوست دارند دچار رنج و عذاب نمی‌شود؛ بلکه خوشحال‌تر می‌شود و به خود می‌بالد که در عشق خود به خطا نرفته است.

زلیخا عاشق یوسف بود ولی یوسف را برای خود نمی‌خواست. وقتی شوکت و عظمت یوسف را می‌دید به خود بیشتر می‌بالید. و به اشتباه دیگران که سرزنشش می‌کردند نیش‌خند می‌زد. هرچه که معشوق را بیشتر دوست داشته باشند، او خوشحال‌تر می‌شود. تفاوت بین عشق به همسر و فرزند در همین نکته نهفته است. دخترمان را خیلی دوست داریم. از این که دیگران و شوهرش را به او بیشتر خدمت می‌کند و احترام می‌گذارد خوشحال‌تر می‌شویم. و نسبت به همسر هرچه دیگران احترام بگذارند و عزتش کنند عصبانی‌تر می‌شویم و تحملمان طاق خواهد شد. تمامی آن چه که فروید تحت عنوان عشق و محبت مطرح می‌کند به نظر می‌رسد از نوع عشق غیر حقیقی است. عشق‌های رنگی است. مادر به راستی اگر عاشق پسرش باشد، هرچه عروسش به پسرش محبت کند، بیشتر خوشحال خواهد شد. و همین مادر علاقه‌اش به فرزند اروتیک و جنسی است اگر هرچه عروسش به فرزندش بیشتر محبت کند حسادت او را بیشتر بر خواهد انگیخت. مسیحیان عاشق عیسای مسیح‌اند. بدین جهت هرچه علاقه‌مندان و عاشقان مسیح افزایش بیاید، آنها بیشتر شادمان خواهند شد. مسلمانان عاشق پیامبر اسلامند پس هرچه مردم بیشتر به پیامبر رو بیاورند و به او علاقه مند باشد او خوشحالتر خواهد بود. عشق یعنی این. و در دیدگاه پلوس عشق گرچه در رتبه‌ی سوم است ولی از آن دو، برتر و مهم‌تر است.

پس عشق به معنای تصاحب معشوق نیست. آنان که عشق الهی دارند مگر در پی آنند که خدا را تصاحب کنند. این همان عشق اروتیک است. عاشق در پی جلب نظر معشوق است. او نگاه معشوق و توجه معشوق را می‌خواهد نه خود او را. شهریار خود معشوق را نمی‌خواست بلکه یاد و خاطر او را می‌خواست.

با توجه به نظر پلوس قدیس و از سوی دیگر دیدگاه افلاطون، آقای ملکیان خواستند تا بین دو دیدگاه جمع کرده باشند. آنها گفتند فضائل بر دو دسته است:

یک دسته فضائل ناسوتی و زمینی که عبارت است از حکمت، شجاعت، عفت و اعتدال. 

پس عشق به معنای تصاحب معشوق نیست. آنان که عشق الهی دارند مگر در پی آنند که خدا را تصاحب کنند. این همان عشق اروتیک است. عاشق در پی جلب نظر معشوق است. او نگاه معشوق و توجه معشوق را می‌خواهد نه خود او را. شهریار خود معشوق را نمی‌خواست بلکه یاد و خاطر او را می‌خواست.

 

مصطفی ملکیان فضایل انسانی را در دو دسته بر می‌شمارد که دسته دوم مترتب بر دسته‌ی اول است. تا دسته‌ی اول تحقق نباید دسته‌ی دوم تحقق نمی‌یابد. و تمامی آن چه به عنوان فضائل بر شمرده می‌شود ناشی از همین اموری است که هم اینک بر خواهیم شمرد. و به لحاظ ترتب به همین ترتیبی است که برشمرده می‌شود؟

فضائل دسته‌ی اول:

1. صداقت

2. تواضع

3. احسان      

فضائل دسته دوم:

1. عدالت

2. عشق و شفقت

3. حکمت و دانایی

 باید توجه داشت که فهم عرفی از این اصطلاحات با مراد و مفهومی که ملکیان از اینها اراده کرده متفاوت است. چنان که بیشتر بین صداقت و صدق فرقی نمی‌گذارند. صدق نتیجه‌ی عمل است و عمل یک امر بیرونی است و مورد توجه افرادی مانند کانت است و جیمز میل و دیگران است. و ما بیان کردیم که فضائل بیشتر امر درونی است تا بیرونی. فضیلت غیر از عمل است.

فضائل

اینک به توضیح هر یک از فضائل بالا می‌پردازیم:

1. صداقت دارای پنج ساحت است که تمامی این پنج ساحت باید بر هم منطبق باشد:

1.1. باورها

1.2. احساسات و عواطف و هیجانات

1.3. خواسته‌ها و نیازها

1.4. گفتار

1.5. کردار

آن چه بر شمردیم ساحت‌های وجودی انسان را می‌سازد. انسان وقتی انسان است که تمامی این پنج ساحت از فرد یک چیز واحد و یک پارچه پدید آورد.

2. تواضع یعنی این که فرد خود را دیگری ببیند. هرچه که بتوان بیشتر خود را دیگری دید بیشتر انسانی است. کسی متواضع است که اگر هر خوبی در باره‌ی خودش شنید تغییر در او ایجاد نشود. خودش را از دیگر ممتاز ندارد و تمایزی بین خود و دیگران قرار ندهد. کسی متواضع است که خود را در خوبی‌های خودش، غایب ببیند. هیچ خوبی را به خودش نسبت ندهد. این یک فضیلت انسانی است. چنان که پیشتر بیان کردیم اینها از مقوله‌های بالتشکیک‌اند یعنی دارای مرتبه و مرحله‌اند. هرچه فرد بتواند خود را کمتر ببیند پس او انسان‌تر است. انانیت که در عرفان و اخلاق فراوان از آن سخن گفته می‌شود شاید چیزی نزدیک به همین معنا باشد. خود را ندیدن و دیگران را دیدن. البته منظور خوبی‌های دیگران را دیدن و خوبی‌های خود را ندیدن.

3. احسان چیزی شبیه تواضع است ولی عکس آن. در تواضع گفتیم این که فرد خود را در دیگری ببیند. احسان این است که فرد دیگری را در خود ببیند. در تواضع این بود که خوبی‌های خود را در دیگران و از دیگران ببیند. و احسان این است که بدی‌های دیگران را در خود ببیند. احسان این است که من تو را خود ببینم. نه این که من تو را ببینم. این می‌شود بینایی بلکه احسان به عنوان یک صفت آن گاه تحقق می‌یابد که من شما را خود ببینم. بچه‌ی شما را بچه‌ی خود ببینم. مصیبت‌های شما را مصیبت خود بدانم. بعضی افراد به گونه‌ای‌اند که اگر دیگران رنج و عذابی ببینند اینها خوشحال می‌شوند. این ضد انسان و خلاف انسانیت است. وقتی او انسان می‌شود که رنج و عذابی که بر او وارد شده است را وارد شده بر خود بداند. یک پزشک خوب کسی است که بچه‌ی دیگران را هم مانند بچه خود بداند. این در روایات احسان آمده است یا گفته می‌شود حسن اسلامه یعنی همین. یعنی کسی که رنج و مصیبت دیگران را درد و رنج خود می‌داند. بنابراین تواضع آن بود که خوبی خود را در دیگران ببیند و احسان آن بود که بدی دیگران را در خود ببیند.

عدالت؛ اقتضای احسان عدالت است. در عدالت کسی جیب خودش را از جیب دیگران پر نمی‌کند. گرچه حق خود را استیفا می‌کند ولی تجاوز به حق دیگران نمی‌کند. عدالت صرفا در عرصه و حوزه‌ی مالی نیست بلکه در عرصه‌های قدرت، شهرت، محبوبیت، حیثیت اجتماعی، ثروت و... وجود دارد. در عدالت کسی که عادل است سراغ هیچ یک از عرصه‌هایی که بر شمردم نمی‌شود و از حق خودش تجاوز نمی‌کند. عادل کسی است که مال، ثروت و قدرت دیگری را غصب نمی‌کند. حیثیت اجتماعی دیگری را تصاحب نمی‌کند.

عدالت از مقوله‌هایی که تا اندازه‌ای پیچیدگی و ابهام دارد. راه فهم بهتر مفهوم عدالت، رفتن سراغ نقیض آن که ظلم است.  ستم را راحت‌تر می‌توان فهم کرد. تحمیل درد و رنج غیر ضروری بر هر کسی ستم است. با غصب ثروت و یا قدرت و یا شهرت و... درد و رنج غیر ضروری بر دیگری وارد می‌کند. باید توجه داشت که درد و رنج وجود دارد و زندگی بدون درد و رنج معنا ندارد ولی درد و رنج را باید تقسیم کرد به درد و رنج ضروری و درد و رنج غیر ضروری. تربیت فرزند درد و رنج ضروری است. و عادل کسی است که درد و رنج غیر لازم از ناحیه‌ی او بر کسی تحمیل نمی‌شود.

عشق و شفقت؛ در عشق، غریزه‌ی جنسی هم وجود دارد. ولی عشقی که به عنوان فضیلت است در آن غریزه‌ی جنسی و عشق اروتیک وجود ندارد. بدین جهت این نوع از عشق را شفقت می‌گوییم. پز شک اخلاقی که دارای فضیلت انسانی است همان راه درمانی را برای دیگران اعمال می کند که برای فرزند و همسر خود اعمال می‌کند. احسان با عشق و شفقت فرق می‌کند. وقتی پزشک بچه‌ی دیگری را درمان می‌کند و یا هنگام عمل جراحی مشغول به کار است گرچه همان کاری را می‌کند که در باره‌ی بچه‌ی خودش انجام می‌دهد اما با این تفاوت که در هنگام جراحی فرزندش، دلش می‌طپد. دغدغه دارد که بچه‌اش چه می‌شود ولی نسبت به بچه دیگران این دل طپیدن و دغدغه را ندارد. بلکه فقط وظیفه‌اش را انجام می‌دهد. این احسان هست ولی عشق نیست. عشق که آمد دلش برای بچه‌ی مردم هم می‌طپد. دیگران را هم مانند بچه‌ی خود بداند و به آنها محبت کند. عشق گفته شد که از مقوله‌ی احساس و عاطفه است. در درون باید چیزی اتفاق بیفتد که ظهور و بروزش در بیرون به این است که محبت من نسبت به دیگران افزایش پیدا کند.

حکمت، هر کاری که انسان می‌خواهد انجام دهد بایسته است نسبت به آن کار و حیطه‌ی آن دانایی لازم را داشته باشد. آن گاه که من فرزندم را پیش پزشک می‌برم یکی آن است که فرزندم تغییر حالت پیدا کند و یکی آن که من میل به دانایی دارم. این فرزندم را سراغ پزشک می‌برم نه دعا نویس و رمال و جادوگر چون تمایل به دانایی دارم. اما برای درمان بچه‌ام سراغ پزشک رفته‌ام چون او مرا برای تغییر وضعیت و بهبودی فرزند کمک می‌کند. پس میل به دانایی غیر از میل به تغییر و بهبود است.

همه‌ی این فضائل انسانی که بیان گردید ما را وا می‌دارد تا جهان را بهتر کنیم. فضائل پنج گانه ما را به این مرحله‌ی ششم می‌کشاند که جهان را تغییر دهیم و مرحله‌ی ششم ما را برای تغییر و بهبود جهان توانمند می‌سازد.

من میل به بهبود جهان دارم ولی چگونه؟ آیا می‌توان باری به هر جهت اقدام کرد؟ باید راه تغییر را کشف کرد. این که بدانیم چگونه می توان در جهان تغییر ایجاد کرد، در حقیقت آن را حکمت به ما خواهد داد. حکمت غیر از معرفت است. حکمت معرفت معطوف به عمل است که پیشتر بیان گردید.    

منظور از حکمت در این جا چیزی نزدیک به عمل نافع در زبان روایات است. اعوذ بک من علم لاینفع به. یا در نامه امام علی به امام حسن می‌فرماید به چیزی که نفعی برای تو ندارد دل مسپار. علم گرچه کشف واقع می‌کند و در علم بودن خود دارای ارزش است ولی از فضائل نیست. اگر علم توانست به من سودی برساند و نفعی ایجاد کند در این صورت فضیلت خواهد بود.[1]     

 

[1] . در روز بیست و هشت اسفند هشتاد و هفت، در منزل دکتر ساسان جلسه‌ای با حضور استاد ملکیان تشکیل گردید. بنا به پیشنهاد خانم آقای دکتر، قرار شد در باره‌ی فضیلت سخن گفته شود. آن چه بیان گردید بازخوانی و تقریر بحث ایشان است.

  • حسن جمشیدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی