جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

گوینده یا شنونده، کدام بیشتر خسته می شود؟

جمعه, ۲۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۲۴ ب.ظ

  

زیبا آفرین

خیلی خسته بودم. همیشه زنگ آخر را به زور می کشیدم. به منزل که رسیدم، بی رمق، رو تخت افتادم. گفتم یکی دوتا چای بیاورند شاید به حال بیام.
خانم فرمودند: چی شده، حتما کوه کندی؟
دخترم آمد و گفت: حتما کلاس داشتی؟
گفتم اره. خیلی خسته می شم.
دخترم خنده ای کرد و گفت: ببین ما چی می کشیم‌!
خودم را جا به جا کردم و با تعجب پرسیدم: مگه چی می کشین؟ پدر معلم در میاد، شما خسته می شین!
دخترم هم چنان که سینی چای را می گذاشت گفت: شما که فقط حرف می زنین این قدر خسته می شین، حالا ببین ما که به حرفهای خسته کننده شما معلمها گوش می کنیم چقدر خسته می شیم.
خیلی باورم نمی شد که گوش کردن از صحبت کردن خسته کننده تر باشد تا امشب پی به عمق حرفهای دخترم بردم...

آبادی ما امشب روضه بود. من را هم دعوت کرده بودند. هرکس را هم که می خواستم می توانستم دعوت کنم. من هم رفتم...
نماز مغرب و عشا را خواندیم و نخواندیم، بوقهای بلندگو را رو به راه کردند. از بلندگوها می شد فهمید که مداح از بیرون دعوت کرده اند‌. البته نه از مداحهای چند میلیون تومانی. از همین مداحهای حاشیه شهر.
 تقریبا ساعت شش بود و نبود شروع به خواندن کرد. به مناسبت رحلت امام حسن و پیامبر و امام رضا از هرکدام مرثیه ای می خواند و بعد می رفت روضه بعدی. و هم چنان دور می زد. و ماها را از مدینه به مشهد و کربلا و بقیع می برد. بعد هم زیارت توسل خواند‌. هنوز تمام نشده بلند شدند تا سینه بزنند. دو نفر دیگر به کمک مداح اصلی امد. هرکدام یک مرثیه را با تمامی بندهایش می خواند و میکروفون را به نفر بعدی می داد. او که خسته می شد باز نفر بعدی..‌‌.
نه مداح حرفه بود و نه سینه زنها.‌ گاه عادی می خواند و گاه ثلاث. خودش هم حالیش نبود که ثلاث می خواند. سینه زنها هم یک نواخت سینه می زدند. کم کم سینه زنها صدایشان در نمی امدند. جواب نمی دادند. بی حالتر سینه می زدند. ولی این بی حالی را مداح ها متوجه نبودند.
نوحه خوان، خسته که می شد،  میکروفون را به نفر بعدی می داد ولی سینه زنها نمی توانستند چنین کاری بکنند. نفری بعدی نبود تا به جای انها سینه بزند. من هم دیگه نای برایم نمانده بود. همان یک دست هم دیگر بالا و پایین نمی رفت. شانه ها به شدت درد گرفت. نشستم. لحظاتی بعد پاها هم به در آمد. زانوها نه جمع می شد و نه می شد بازش کرد. حسابی کلافه شده بودم.
بچه تر که بودیم مداحها یک اداب و آیینی داشتند. لااقل مقداری رمق برای سینه زنها می گذاشتند تا سالم به منزل برسند ولی این مداحهای ناشی تاطرف را بی حال و بی رمق از پا در نیاورند دست بردار نیستند.
به یاد حرف دخترم افتادم: اونا که گوش می دن خیلی خسته تر می شن تا اونایی که حرف می زنن.
۱۳۹۷/۸/۱۵
حسن جمشیدی خراسانی

https://t.me/joinchat/AAAAADwymMmxVnqgDLbBQg

  • حسن جمشیدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی