رباعی 93
زیبا آفرین
رباعی 93
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
فکر نکته کلیدی در این رباعی خیام است. فکر فعالیت ذهنی است. مقدمتا عرض کنم خدمت شما که ذهن چندتا کار انجام می دهد:
1- گرفتن تصویر
2- بایگانی و نگهداری تصاویر
3- مراجعه به بایگانی یاد آوری تصاویر
4- پردازشگری
شما اولین بار که شخصی و یا چیزی را می بینید تصویر از آن شخص در ذهن شما نقش می بندد. این را می گویند علم یا آگاهی یا تصور. مهم نیست که این شخص کی و یا چه باشد؟ تصویری از آن در ذهن شما است. تصویر دوم و تصویر سوم و... همه اینها در ذهن شما انباشته می شود. ذهن شبیه بایگانی فعال و یا انبار است. البته با توجه به دنیای مدرن بفرمایید ذهن شما شبیه هارد رایانه است. هرچی که شما به این بایگانی یا انباری و یا هارد بدهید در خود نگهداری می کند. ویژگی که هارد و ذهن و یا بایگانی طبق یک برنامه و پیش فرض که برایش از قبل تنظیم شده است انجام می گیرد. کار ذهن این است که استعداد و توان تصویر گیری را دارد و هرچه شما به آن بدهید در خود نگهداری می کند. و هر از چندی هم به انبار و بایگانی مراجعه کرده و از این تصاویر استفاده می کند. حتی تک تک کلماتی که شما می شنوید و یا می بینید و یا چیزی که لمس می کنید و یا می چشید همه اینها در ذهن بایگانی می شود. و هر وقت هم بخواهید به این بایگانی مراجعه می کنید. غذایی که می خورید فوری تصویر آن در ذهن شما منعکس می شود. و بعد شما این غذا را با غذای مادرپز یا همسرتان مقایسه می کنید. این بهتر است یا آن بهتر است. خود این باز به عنوان یک داده و یا تصویر در ذهن شما انباشه می شود. ممکن است غذایی بخورید و بعد هم تامل می کنید که این غذا چه طعمی دارد. با طعمهایی که در ذهن شما است مقایسه می شود. از آن تصاویر کمک گرفته می شود برای کشف این مجهول. بنابراین فکر یعنی حرکتی که در ذهن انجام می گیرد از جانب معلوم ها برای کشف و فهم مجهولها. گاهی در منزل نشسته و یا دراز کشیده ایم. می گویند چکار می کنید؟ می گوییم در حال فکر کردن هستیم! می گویند شما که نشسته اید یا شما که دراز کشیده اید. نمی توانند بپذیرند که فکر کردن در هر حالی ممکن است. البته کم هستند افرادی که فکر کردن را کار بدانند. گالیله هم مانند خیلی ها درگیر زندگی بود. ولی او فکر کرد که زمین گرد است. و با محاسبه کردن و... به این نتیجه رسید که خورشید به دور زمین نمی چرخد بلکه این زمین است که به دور خورشید می گذدد. این نتیجه که گالیه گرفته برآیند همان تفکر است. همان اتفاقهایی که در ذهن افتاده است. ایزاک یا همان اسحاق نیوتن در باغ خودش زیر درخت سیب دراز کشیده و مشغول استراحت بود. یعنی هر کس که او را می دید می پنداشت که دراز کشیده و استراحت می کند و حال آن که داشت فکر می کرد. جالب است که بدانیم آقای ویلیام استوکلی در رابطه با گفتگویی که با آقای نیوتن داشته است نقل می کند که در سال 1752 در باغ زیر درخت سیب نشسته بودیم. من بودم و ایشان یعنی نیتون و کس دیگری نبود. و با هم چای می خوردیم که نظریه خودش را در باب جاذبه مطرح کرد. این معنا و مفهوم فکر بود. اگر خیام می گوید هقتاد و دو سال فکر می کردم یعنی چنین کاری انجام می دادم.
بعضا با توجه به عدد هفتاد و دو معتقدند که این رباعی متعلق به دوره هفتاد و دو سالگی خیام است. بعید نیست. البته خیام می گوید هفتاد و سال را فکر کردم پس باید در هنگام سرودن این رباعی سن و سالش بیشتر باشد که هفتاد و دوسالش را درگیر فکر کردن بوده است. دوره کودکی و خردسالی را باید بر این سن افزود. خود خیام زاده ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ خورشیدی و در گذشته ۱۲ آذر ۵۱۰ خورشیدی است. به احتمال زیاد جزو رباعیات آخر عمر ایشان باشد یا اواخر عمر ایشان. فرصت زیادی بعد از این رباعی نباید برای زیستن داشته باشد.
بعضا سخن از فلسفه عالم و فلسفه آفرینش عالم و یا فلسفه آفرینش انسان می رود. یعنی به اسرار عالم و موجودات و انسان پرداخته می شود. خیام می گوید: هرگز از فراگیری و کسب دانش فروگذاری نکردم. با تحصیل علوم مختلف تلاش کردم تا پی به اسرار عالم ببرم. کم جایی بود که نرفته باشم و ندیده باشم. کم از اسرار عالم است که برای من مکشوف نشده باشد. هفتاد و دو سال از عمر خودم را با فکر و اندیشه گذراندم. طوری نبود که فقط روزها یا شبها تامل کنم و به فکر و اندیشه فرو بروم بلکه شب و روز نمی شناختم. و همیشه درگیر تامل و تفکر بودم. بعد از هفتاد و دو سال فکر و تامل برای من روشن شد که هیچ چیزی معلوم و روشن نیست. عنایت بفرمایید نه این که من نمی دانم پدرم کیست یا مادرم کیست یا کجای نیشابور زاده شده ام و... منظورش این است که آن چه نمی دانم نسبت به آن چه که می دانم خیلی خیلی خیلی زیاد است. اصلا شما فرض بفرمایید که هیچ است. البته شبیه این ادعا را هم به ابن سینا نسبت داده اند که گفته بود: تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی نادانم.