جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

شرح نهایه الدرایه 11

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۴۳ ب.ظ

4 ـ قوله [قدس سره]: (وقد انقدح بما ذکرنا: أن تمایز العلوم إنما هو باختلاف الاغراض...الخ).

مرحوم آخوند می فرماید:

و قد انقدح بما ذکرنا، أن تمایز العلوم إنما هو باختلاف الاغراض الداعیة إلى التدوین، لا الموضوعات ولا المحمولات، وإلا کان کل باب، بل کل مسألة من کل علم، علما على حدة، کما هو واضح لمن کان له أدنى تأمل، فلا یکون الاختلاف بحسب الموضوع أو المحمول موجبا للتعدد،

          با توجه به توضیحاتی که در رابطه با موضوع و عرض ذاتی داده شد و با عنایت به فرمایشات آخوند روشن شد که عوارض ذاتی گره گشای مسائل علم نیست. بنا براین آن چه می تواند تدوینگر علم را وا دار کند که مسائل یک علم را گرد آورد و تدوین کند غرضی است که تدوینگر دارد. نه موضوع و نه محمول و نه چیز دیگری می تواند سبب تدوین علم بشود. و الا اگر بخواهد موضوع یا محمول محور یک علم باشد در نتیجه برای هر مساله ای باید علم خاصی تدوین کرد. به اقتضای مسائل فراوانی که داریم باید علم هم به همان میزان داشته باشیم. و این ناممکن است. بنا براین اختلاف بین علم نمی تواند موضوع و محمول باشد بلکه همان غرض است که عرض شد. غرض تدوینگر هر علم است که سبب تعدد علم می شود. 

فرمایش اصفهانی:

المشهور: أن تمایز العلوم بتمایز الموضوعات ولو بالحیثیات؛ بمعنى أن موضوعی العلمین قد یتغایران بالذات، وقد یتغایران بالاعتبار.

در این جا دو بحث وجود دارد:

یکی قول مشهور است که تمایز علوم را به تمایز در موضوع می داند.

و دیگری قول آخوند است که تمایز علوم را در غرض مدون می داند.

اما قول مشهور که تمایز علوم به تمایز موضوعات است.

1- گاهی دو علم دو موضوع جدا دارند که ذاتشان با هم تفاوت می کند. مثلا علم ریاضی موضوعش مقدار است و علم طبیعی که موضوعش جسم است. جسم و مقدار بالذات با هم متفاوتند. این تمایز، تمایز واقعی است و ممکن است در بقیه اختلافها تفاوتشان به اعتبار باشد..

2- گاهی یک موضوع بیشتر نداریم و نمی تواند داشته باشد ولی همین موضوع دارای دو تا حیثیت است  که به یک حیث موضوع برای یک علم و با یک حیث هم موضوع برای علم دیگری قرار می گیرد. مانند کلمه به حیث اعراب و بنا در علم نحو مورد بررسی قرار می گیرد و به حیثیت صحت و اعتلال در علم صرف.

3- گاهی یک موضوع به صورت مطلق موضوع برای یک علم قرار می گیرد و همان موضوع به صورت مقید موضوع مقید برای علم دیگر قرار می گیرد. مانند ریاضی که موضوع آن مطلق عدد است ولی موسیقی موضوعش مطلق عدد نیست بلکه عدد مقید است. یا حساب و هندسه که عدد مقید است نه مطلق. لذا ارسطو و به پیروی از او ابن سینا موسیقی را در کتاب شفا ذیل علم ریاضی قرار داده است.  

4- گاهی ممکن است مساله ای موضوعش مطلق نباشد بلکه مقید باشد ولی قیدها متفاوت باشد. همان مساله با یک قید، موضوع برای یک علم و با قید دیگر موضوع برای علم دیگر قرار می گیرد. مانند حساب و هندسه که عدد مقید به انفصال موضوع علم حساب است و عدد مقید به اتصال موضوع علم هندسه است.

خلاصه: تفاوت علوم به اختلاف اغراض است. اگر غرض متعدد بشود علم متعدد می شود. پس وحدت و اختلاف علوم به غرض است. ابتدا بیان شد که وحدت علم به وحدت موضوع و تمایز علوم به تمایز موضوع است ولی در این پارورقی می خواهد به مساله غرض بپردازد.

و لیس الغرض من تحیّث الموضوع ـ کالکلمة و الکلام بحیثیة الاعراب والبناء فی النحو، وبحیثیة الصحة و الاعتلال فی الصرف ـ أن تکون الحیثیات المزبورة حیثیة تقییدیة لموضوع العلم؛ إذ مبدأ محمول المسألة لا یعقل أن یکون حیثیة تقییدیة لموضوعها، ولا لموضوع العلم، و إلا لزم عروض الشیء لنفسه،

مرحوم اصفهانی می فرماید در جایی که اختلاف علوم به اختلاف موضوعات باشد. یعنی دوتا علم باید دو موضوع کاملا مختلف داشته باشند. مرحوم اصفهانی تمایز در موضوع را باز تقسیم می کند. ممکن است اختلاف در علم اختلاف در خود موضوع باشد و یا اختلاف در حیثیات موضوع باشد که در بالا برای هر دو مثال زده شد. حیثیت در پاراگراف بعدی مرحوم اصفهانی تبیین خواهد شد.

اختلاف بین موضوع دو علم می تواند دو گونه باشد:

1- اختلاف بالذات

2- اختلاف بالاعتبار

لزومی نیست که حتما اختلاف بین موضوع دو علم اختلاف بالذات باشد بلکه می شود که اختلافشان بالذات نباشد بلکه اختلافشان بالاعتبار باشد.

یقینا به لحاظ آثار با هم فرق خواهند داشت. اگر اختلاف بین موضوع دو علم  بالذات بود؛ تمایزشان هم تمایز واقعی خواهد بود. مثل منطق و ریاضی. و اگر اختلاف بین موضوع دو علم بالاعتبار بود در نتیجه تمایزشان هم اعتباری خواهد بود.

ریاضی موضوعش عدد و مقدار است. عدد و مقدار مطلق موضوع ریاضی است. اما موسیقی موضوعش عدد موزون است. یعنی عدد مقید به وزن موضوع موسیقی خواهد بود. اما در هندسه موضوعش عدد متصل است؛ یعنی عدد مقید به اتصال و در حساب موضوعش عدد منفصل است؛ یعنی عددمقید به انفصال.

اشکال:

مثال خود مرحوم اصفهانی را مورد بررسی قرار بدهیم. موضوع علم نحو و علم صرف کلمه و کلام است. پس موضوعشان یکی است. اما یکی من حیث الاعراب و البنا بررسی می شود و در دیگری من حیث الصحة و الاعتلال. حیثیات آنها متفاوت است. ذات موضوع یکی است اما حیثیت و اعتبارشان فرق می کند.

اشکال کار در این است که در علم نحو شما موضوع را مقید می کنید به حیث اعراب. حکم شما هم در مسائل علم نحو همان اعراب است. کلمه به حیث اعرابش در نحو بررسی می شود. اعراب هم عبارت از رفع و جر و نصب و جزم می­باشد. در مسائل حکم را این گونه مترتب می کنید که فاعل معرب به اعراب رفع است. گزاره مورد بررسی چنین خواهد شد: کلمه ای که معرب است معرب است. موضوع علم مقید به اعراب است و همان موضوع متجزی می شود و می شود موضوع خود مساله. حکم موضوع علم بر مساله علم هم بار می شود. قید موضوع در قید مساله هم وجود دارد. احکام را در موضوع همان قیدی بار می کنید که موضوع خودش پیشتر داشته است. پس حکم بر خودش بار می شود. پس می شود دور.

یا می گویید کلمه یا معرب است یا مبنی. مساله تقسیمی است. این مساله با عین قید موضوع علم است. در مساله همان قید تکرار شده است. حکم با قید موضوع وارد بر مساله علم نحو هم می شود.  

پاسخ: ما موضوع را مقید به حیث تقییدی محمول نمی کنیم بلکه مقید به استعداد دریافت قید محمول می کنیم. و در مساله آن استعداد را بالفعل می کنیم. حمل فعلیت بر بالاستعداد دور نخواهد بود. مشکل حل خود به خود خواهد شد. در موضوع حمل قید بالاستعداد است و در مساله حمل قید بالفعل.

توجه: در صرف از کلام بحث نمی شود. بلکه فقط از کلمه بحث می کند لذا شما در هر دو کلام را بردارید.

این که گفته می شود حیثیتی که قید برای موضوع قرار می گیرد این حیث چیست؟

حیثیتی که مشیر به محمولات مسائل است. در مسائل علم نحو رفع فاعل و نصب مفعول اینها محمولات مسائل است. حیثیتی که اخذ شده است یعنی اعراب و بنا به اینها مشیر است. اگر چنین است و ما آن حیثیت را قید قرار می دهیم مشکل درست می شود چون حیثیت اجمال همان محمولات است که ما قید موضوع قرار می دهیم و محمولات را بر موضوع حمل می کنیم. با این تفاوت که قید موضوع مجمل ولی در  محمول مقید است. وقتی حیثت را قید قرار می دهیم رتبتا قبل از محمول است و وقتی که خود محمول دیده می شود لاحق می شود. همین محمول تفصیلش لاحق است و اجمالش سابق است. این می شود دور. یک شی هم می شود سابق و هم می شود لاحق در این جا محذور دور است.

 مرحوم اصفهانی برای حل این معضل می فرماید مراد این نیست که حیثیت را قید قرار دهیم بلکه قابلیت این حیثیت را قید قرار دهیم و محمول را خود فعلیت قرار می دهیم. موضوعی که می تواند معرب باشد معرب است. کلمه ای که می تواند معرب باشد اگر فاعل و یا مفعول شد مرفوع و یا منصوب است. پس استعداد قید قرار می گیرد. و محمول هم فعلیت است. فرق بین استعداد و فعلیت واقعی است. و تقدم و تاخر آنها نیز واقعی است. پس محذور دور لازم نمی آید. فرق اجمال و تفصیل اعتباری است نه واقعی اما فرق قوه و فعل واقعی است نه اعتباری.

باید توجه داشت که فرق به اجمال و تفصیل نیست بلکه کلی و مصداق آن است. قید می شود محمول و محمول می شود مصداق برای موضوع. و اصلا فرقی وجود ندارد.

تذکر: در حمل اولی ذاتی اتحاد در مفهوم است و مغایرت در اجمال و تفصیل است. انسان حیوان ناطق است. حیوان ناطق همان انسان است. و انسان همان حیوان ناطق است. حیوان ناطق حمل شده بر انسان. مفهوما یک چیزند اما انسان بالاجمال همان حیوان ناطق است و حیوان ناطق بالتفصیل همان انسان است. حمل هم درست است چون در این جا اختلاف بالاعتبار کافی است. و خودمان هم می گوییم که در حمل باید اختلاف باشد ولو این اختلاف اعتباری باشد نه واقعی. 

و لایُجدی جعل التحیث داخلا و الحیثیة خارجة؛ لوضوح أن التحیث و التقید لایکونان إلا بملاحظة الحیثیة و القید، فیعود المحذور.

بعضی گفته اند که حیث را قید قرار نمی دهیم بلکه تحیث را قید قرار می دهیم. آن خصوصیتی که کلمه پیدا می کند آن را قید قرار می دهیم. آن خصوصیتی که در خارج پیدا می کند. پس در موضوع قیدی نیست فقط یک مقدار موضوع ضیق شده است. موضوع تقید دارد نه قید. تقید می تواند جزء موضوع قرار بگیرد و قید بر موضوع متقید بار می شود نه موضوع مقید. تقید موضوع غیر از قید موضوع است. پس حمل شیء بر نفس نخواهد بود. بنابر این محمول وقتی که حمل بشود بر موضوع ضیق شده حمل می شود نه بر موضوع واجد قید.

در پاسخ گفته می شود: پس وقتی که تحیث هست شما نمی توانید حیثیت را بردارید چون اگر آن را بردارید موضوع از خصوصیت خواهد افتاد و عام خواهد شد. تحیث با بودن حیثیت تحیث می شود و الا اگر حیثیت نباشد چگونه تحیث خواهد شد. مقید هم با بودن قید مقید خواهد شد و اگر قید را بردارید مقید نخواهد بود. مهم نیست که لحاظ بشود یا نشود. حیثیت هست ولی شما آن را لحاظ نمی کنی. به بیان دیگر تحث و تقید یک عنوان است. عنوانی است که شما آن را انتزاع کرده اید. این انتزاع که نمی تواند از منشا انتزاعش جدا بشود. منشا انتزاعش حیثیت و قید است. و منشا انتزاع یا مقدم بر انتزاع است یا در همان مرتبه است پس بار نخواهد شد و راه حل شما کافی نیست.

بل الغرض من أخذ الحیثیات ـ کما عن جملة من المحققین من أهل المعقول ـ هو حیثیة استعداد ذات الموضوع لورود المحمول علیه؛ مثلا الموضوع فی الطبیعیات هو الجسم الطبیعی -لا من حیث الحرکة و السکون. کیف؟ و یبحث عنهما فیها، بل- من حیث استعداده لورودهما علیه؛ لمکان اعتبار الهیولى فیه، و فی النحو و الصرف الموضوع هی الکلمة ـ مثلا ـ من حیث الفاعلیة المصححة لورود الرفع علیها، و من حیث المفعولیة المعدة لورود النصب علیها، أو من حیث هیئة کذا المصححة لورود الصحة أو الاعتلال علیها، و جمیع هذه الحیثیات سابقة ـ لا لاحقة ـ بالإضافة إلى الحرکات الاعرابیة و البنائیة و نحوهما.

گفتیم که تمایز موضوع یا به تمایز خود موضوع بود و یا به تمایز حیثیات موضوع. حیثیت را هم بیان کردیم. حیثیت در علم نحو یعنی محمولات به عنوان اعراب. کلمه به حیث اعرابش موضوع علم نحو است. محمول در نحو مثلا رفع است به لحاظ فاعل بودن یا مبتدا بودن یا خبر بودن. ما این حیث را تلخیص می کنیم می گوییم به حیث اعراب و همین حیث اعراب را قید موضوع قرار می دهیم. کلمه به حیث اعرابش موضوع نحو است. آن قید و حیثیت که قید برای موضوع می آوریم این خلاصه همان حیثیاتی است که در مساله وجود دارد. حال اگر این قید را به موضوع مرتبط کنیم مانند این است که محمولات را با موضوع مرتبط کرده ایم. اگر محمولات را بر این موضوع متحیث و مقید حمل کنیم لازم می آید که شیء بر نفس وارد شود. پس قید زدن موضوع با این قیدها باطل است. گرچه قید می زنید ولی در حقیقت این قید تقدم شیء بر نفس است.

اشکال شد: ضرورت بشرط المحمول را چگونه تحلیل می کنید. الانسان الکاتب کاتب. این ضرورت به شرط محمول است. انسان به شرط کتابت کاتب است. به این اشکال پاسخ مفصل داده شد. ولی پاسخ مختصری هم دارد که بهتر از آن مفصل است.

پاسخ مختصر.

در ضرورت به شرط محمول، محمول چیست؟ محمول آیا کاتب است یا واجب الکتابه است. در ضرورت بشرط المحمول اگر چنان چه بگویید الانسان الکاتب کاتب، اگر کاتب محمول باشد حمل شی بر نفس شده است و اشکال وارد است. ولی ما جهت را جزء محمول قرار می دهیم الانسان الکاتب واجب الکتابه. چون در الانسان الکاتب کاتب قید بالضروره را هم نمی آوریم. بالضروره می شود واجب الکتابه. و این حمل شی بر نفس نیست. ضرورت بشرط محمول حمل می شود نه خود محمول.

مراد از این که حیثیت به موضوع علم ضمیمه می شود خود حیثیت ضمیمه نمی شود بلکه مراد استعداد آن حیثیت است نه خود حیثیت. کلمه معرب معرب است یعنی کلمه ای که می تواند معرب باشد معرب است.

چند مثال می زند:

مثال اول در علم طبیعی است که جسم را موضوع قرار نمی دهیم اما من حیث الحرکت و السکون. نه جسمی که حرکت و سکون دارد چون حمل شی بر نفس لازم می آید بلکه جسمی که می تواند حرکت یا سکون داشته باشد. پس حیثیت استعداد حرکت و سکون است.

مثال دوم کلمه را متحیث به اعراب می کنیم تا موضوع بشود برای علم نحو این کلمه به حیث فاعلیت مستعد رفع می شود. نه این که مرفوع می شود و مرفوع می شود بلکه مستعد رفع می شود.

یا کلمه چون قابلیت دارد برای نصب پس منصوب می شود. به بیان دیگر کلمه ای که حیث فاعلیت دارد به خاطر داشتن حیث فاعلیت مستعد رفع است. چون فاعل است مستعد رفع است. الکلمه المستعده للرفع. الکلمه الواجده للفاعلیه مرفوع. این اشکال ندارد. پس خود قید حیثیت مستعد را می آورد. فعلیت محمول نباید قید موضوع قرار  بگیرد بلکه استعداد موضوع باید قید قرار بگیرد. کلمه ای که فاعلیت دارد مرفوع است. یا بگوید کلمه ای که استعداد رفع دارد مرفوع است.

در مفعول نیز این گونه است. کلمه ای که مفعول می شود منصوب است. یا بگویید کلمه ای که استعداد مفعولیت دارد منصوب است فرق نمی کند اما نمی توانید بگوید کلمه مفعول منصوب منصوب است. این حمل شی بر نفس لازم می آید.

مثال چهارم: کلمه من حیث این که صحیح و معتل است غلط است چون حمل شی بر نفس است. در علم صرف موضوع کلمه ای است که دارای هیاتی است که آن هیات اجازه ورود اعتلال و یا صحت می دهد یا صحیح است یا معتل. ابتدا صحت و اعتدلال بالاستعداد را می آورد و سپس صحت و اعتلال بالفعل را می آورد. پس حمل شی بر نفس لازم نمی آید. پس باید به قابلیت و استعداد توجه کنید.

لمکان اعتبار الهیولى فیه

هیولی منظور همان ماده است که مستعد است استعداد محض است. اما این که مرحوم اصفهانی اعتبار آورده است شاید وجهش این باشد که ما در این مساله کاری نداریم که هیولی وجود دارد یا ندارد. بحث در اثبات هست و نیست هیولی نیست. اگر هیولی را اعتبار کردی چه باشد و چه نباشد. اگر هیولی واقعا بود پس استعداد واقعا خواهد بود و اگر نبود تو اعتبار کردی پس استعداد اعتباری خواهد بود.

و جمیع هذه الحیثیات سابقة

در هنگام اشکال گفتیم این محمول را قید موضوع قرار می دهیم. به اعتبار این که هر موضوعی مقدم بر محمول است. پس این محمول مقدم بر موضوع شد. چون محمول قید موضوع است. پس محمول موخر حمل می شود بر موضوعی که قید آن است. همین محمول هم سابق است و هم لاحق. اما ما استعداد را قید قرار دادیم و محمول فعلیت است. پس سابق با لاحق فرق کرد.

و أما ما عن بعض المدققین من المعاصرین[1] ـ من أن الموضوع فی النحو هو المعرب و المبنی، و فی الصرف هو الصحیح و المعتل ـ فقد عرفت ما فیه فإن المعرب ـ بما هو معرب ـ لا یعقل أن تعرض علیه الحرکات الاعرابیة، و هکذا.

اما بعضی از محققین و مدققین که منظور مرحوم شیخ هادی مکفر است، ایشان گفته است موضوع خود معرب و مبنی است. اینها دیگر سراغ هیولی را نگرفته و استعداد را در موضوع قید نکرده اند بلکه خود فعلیت معرب و مبنی را قید موضوع قرار داده اند. و همان را به عنوان محمول بر موضوع حمل می کنند.

و ما نیز بیان کردیم که اگر خود معرب و مبنی قید باشد و همان را نیز به عنوان محمول بخواهید حمل بر موضوع کنید لازم می آید تقدم شیء بر نفس. اشکال هم چنان باقی خواهد ماند.

هذا هو المشهور فی تمایز العلوم، و قد یشکل ـ کما فی المتن ـ بلزوم کون کل باب من أبواب علم واحد ـ بل کل مسألة منه ـ علما برأسه لتمایز موضوعاتها.

بحث در تمایز علوم بود. مشهور به تمایز در موضوع معتقد بود. قول مشهور به تفصیل بیان شد که علم با علم دیگر به لحاظ موضوع متفاوت باشد. و یا موضوع یکی ولی با حیثیات متعدد باشد. اشکالی که بر قول مشهور وارد می شد بیان شد. اگر تفاوت موضوع معتبر باشد بین بابها هم تفاوت را داریم. تفاوت موضوع را با تفاوت حیثیت توجیه کردید. کلمه را با حیثیت فاعل و با حیثیت مفعول باب فاعل و مفعول درست می شود. پس اختلاف موضوع است اختلاف در علم هم هست. بلکه در هر مساله ای از مسائل باب هم هست. پس هر مساله ای را یک علم مستقل بگیرید چون عامل استقلال در ابواب و حتی در مسائل دیده می شود. پس این شاخص مانع اغیار نیست. تعدد علوم را با این وضعیت خود شما هم نمی پذیرید.

ولا یندفع بما فی الفصول[2]: من جعل الحیثیة قیدا للبحث ( وهی عند التحقیق عنوان إجمالی للمسائل التی تقرر فی العلم ) ـ انتهى ـ إذ مراده من البحث معناه المفعولی، لا المصدری، ومن المسائل محمولات قضایا العلم، لا نفس القضایا، وإلا فلا معنى محصل له، فیرجع الأمر إلى أن تمایز العلوم: إما بتمایز الموضوعات، أو بتمایز المحمولات الجامعة لمحمولات العلم. فیرد علیه عین ما أورد على جعل التمایز بتمایز الموضوعات: من لزوم کون کل باب ـ بل کل مسألة ـ علما على حدة لتغایر محمولاتها، ولذا جعل ـ دام ظله ـ ملاک التعدد و الوحدة تعدد الغرض و وحدته، مع أنک قد عرفت الإشکال علیه فی الحاشیة السابقة بالنسبة إلى فن الاصول.

مرحوم آخوند فرمودند تعدد علوم به تعدد اغراض است چنان که وحدت علم به وحدت اغراض است. مرحوم اصفهانی ابتدا قول مشهور را بیان کردند و قول مشهور را مبتلا به اشکال دیدند و دفاع صاحب فصول هم مشکل را حل نمی کند. به همین جهت مرحوم آخوند سراغ غرض رفت. آخوند نپذیرفت که تمامز علوم به تمایز موضوعات است. علت جدا شدن آخوند از مبنای مشهور اشکالی بود که بر ادعای آنها وارد بود.

اشکال: اگر تمایز موضوع سبب تمایز علوم بشود چون هر باب موضوع جدایی دارد چون مسائلی از علم در یک باب جمع می شود. لازم می آید هر بابی علم جدایی باشد و هر باب یک علم بشود. از این مهمتر همین اشکال در مسائل هم خواهد بود. چون هر مساله از نظر موضوع با مساله دیگر فرق می کند پس به تعدد مسائل هر علم ما باید علم داشته باشیم. این اشکال بود.

بیان شد که وحدت موضوع عامل وحدت علم نمی شود. لذا سراغ وحدت غرض رفتیم.

مرحوم اصفهانی پاسخ مرحوم آخوند را نمی پذیرد و آن را با مشکل مواجه می کند. و اشکال مرحوم اصفهانی این است.

مسائل علم اصول در علوم دیگر با غرض دیگر آمده است ولی در هر صورت غرض اصولی هم بر آن مسائل در علوم دیگر بار است. پس لازم نیست این مساله را با همان غرض در جای دیگری بیان کنیم. خود مساله را اگر می خواهید بیان کنید که بیان شده است. غرض آن را می خواهید بیان کنید که غرض هم در همان مساله در همان علم بیان شده و همراه همان مساله وجود دارد. پس وجهی برای بیان مجدد همان مساله در علم خاص اصول وجود ندارد. این اشکالی بود که بیان شد و قرار شد در ابتدای امر و نهی بدان پاسخ گفته شود.

در تحقیق هم قول مشهور و هم قول آخوند را می پذیرد ولی از قول مشهور انتظاری دارد که آن انتظار را فقط قول مشهور تامین می کند و از آخوند هم انتظاری دارد که آن انتظار از قول آخوند تامین می شود.

 

[1] - صاحب محجة العلماء فی کتابه المذکور، کما فی هامش الأصل، وانظر: 18 منه. وهو الشیخ هادی بن الحاج ملا محمد أمین الواعظ الطهرانی النجفی المعروف بالشیخ هادی الطهرانی. ولد فی 20 من شهر رمضان سنة 1253 ه‍، وهو الاستاذ المحقق صاحب الآثار المشهورة والمطالب المأثورة أحد المؤسسین فی الفنون الشرعیة وخصوصا الاصول، خرج إلى أصفهان فأخذ عن السید حسن المدرس والسید محمد الشاهشهانی والفیلسوف الملا علی النوری، ثم هاجر الى العراق، فأخذ عن الشیخ عبد الحسین الطهرانی فی کربلاء والشیخ مرتضى الأنصاری ثم المیرزا الشیرازی فی النجف. وتصدّى للتدریس، فتهافت علیه الطلاب غیر أنه کان معتدّا ببنات أفکاره، جریئا فی نقد آراء غیره من العلماء المتقدّمین والمتأخّرین؛ لذا تعرّض له الکثیر من أهل زمانه بالنقد الشدید، وکان من جرّاء ذلک أن لم یحضر درسه إلا نزر قلیل. وتوفّی بالنجف، ودفن فی حجرة صاحب مفتاح الکرامة من جهة القبلة. وأرخ بعضهم عام وفاته بقوله:

جاور فی الخلد إمام الهدى
 

 

وهادی الامّة للحسنین
  

واستوطن الخلد فأرّخته:
 

 

طابت جنان الخلد للهادیین
  

( ومجموع حروف عجز البیت الثانی 1321 وهو عام وفاته ). ( أعیان الشیعة 10: 233 ) بتصرف.

[2] - الفصول: 11 حیث قال (رحمه الله): ( ... فهم وإن أصابوا فی اعتبار الحیثیة للتمایز بین العلوم، لکنهم أخطئوا فی أخذها قیدا للموضوع، والصواب أخذها قیدا للبحث، وهی عند التحقیق ... ). وهو الشیخ محمد حسین بن محمد رحیم الطهرانی الحائری، ولد فی ( ایوان کیف )، أخذ مقدمات العلوم فی طهران، ثم اکتسب من شقیقه الحجة الشیخ محمد تقی الأصفهانی صاحب ( هدایة المسترشدین ) فی أصفهان، ثم هاجر الى العراق، فسکن کربلاء، وکان یقیم الجماعة فی الحرم المطهّر من جهة الرأس الشریف، فیأتمّ به خیار الطلبة والصلحاء وعامّة الناس. وکان فی کربلاء یومذاک فریق من الشیخیة، وکان المرحوم کثیر التشنیع علیهم حتى ضعّف نفوذهم وکسر شوکتهم؛ إذ کان مرجعا عامّا فی التدریس والتقلید، وقد تخرّج من معهده جمع من کبار العلماء، وله آثار أشهرها ( الفصول الغرویة ). أجاب داعی ربه سنة ( 1254 ه‍ )، ودفن فی الصحن الصغیر فی الحجرة الواقعة على یمین الداخل، سبقه فیها صاحب الریاض (رحمه الله). ( طبقات أعلام الشیعة الکرام البررة فی القرن الثالث بعد العشرة 1: 390 رقم 975 ) بتصرف.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی