شرح نهایه الدرایه 8
مرحوم اصفهانی واسطه را به دو قسم تقسیم می کند:
خارجی و داخلی
اعم و اخص
از ضرب در هم چهار قسم درست می شود.
خارجی اعم
خارجی اخص
داخلی اعم
داخلی اخص
و بیان شد که واسطه با عارض متحد الوجود باشد. واسطه که اعم یا اخص باشد -اگر مساوی باشد که می شود ذاتی-. توضیحی لازم دارد. اعم خارجی و داخلی داریم. ماشی و حرکت. اخص خارجی داریم ولی اخص داخلی نداریم. ولی اصفهانی می خواهد بگوید که اخص داخلی و خارجی داریم.
عالم بالفعل اخص از انسان است. یا کاتب بالفعل اخص از انسان است. واسطه که عالم است اخص خارجی است. اما اخص داخلی نداریم اگر داخلی بشود یا جنس است یا فصل است. و هر دو اعم است. اخص که نداریم یعنی اخص من النوع نداریم. واگر می گوییم که داریم اخص من الجنس داریم. اخص داخلی در بین دوجز که داخل انسان فصلش اخص از جزء دیگر. و حال آن که فصل اخص از نوع نیست بلکه مساوی با نوع است. اخص داخلی نداریم یعنی اخص من النوع داخلی نداریم. و ایشان که می گوید داریم اخص من الجنس داخلی است. فصل اخص من الجنس است. وقتی جنس و فصل را با هم می سنجبم جنس برای فصل عرض عام است و فصل برای جنس عرض خاص است. این اعم و اخص را نسبت به هم می سنجیم در بین این دو جز که داخل انسان است فصل از جز دیگر اخص است. نه نسبت به نوع زیرا نسبت به نوع یکی اعم است و دیگری مساوی است.
ضاحک نسبت به حیوان عرض غریب است. اما ضاحک نسبت به حیوان انسان شده عرض ذاتی است زیرا در حقیقت ضاحک حمل بر انسان شده است نه حمل بر حیوان. اما در اول که حیوان باشد نه حیوان انسان شده در این صورت ضاحک بخواهد بر حیوان عارض شود باید انسان بیاید. پس واسطه باید در موضوع تغییر ایجاد کند.
عارض در مانند جوهر و ممکن و نفس و جسم تحلیلی است در حقیقت عروضی نیست. اما در مانند ضحک و حیوان عروض خارجی است.
سخن ملاصدرا در شواهد
شبهة و حل
و مثل هذا التحیر و الاشتباه وقع لهم فی موضوعات سائر العلوم بیانه: أن موضوع کل علم ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیة و قد فسروا العرض الذاتی بالخارج المحمول الذی یلحق الشیء لذاته أو لأمر مساویه.
محمولات وجود بیان شد که امور عامه بود. و الان می خواهیم تحیر علما را نسبت به موضوع مسائل علم بیان کنیم.
گفته اند: موضوع کل علم ما یبحث عن عوارضه الذاتیه. موضوع هر علمی باید محمولاتی باشد که عارض ذاتی موضوع علم است. به بیان دیگر محمولات مسائل باید عارض ذاتی موضوع علم باشد. اگر در فلسفه موضوع علم وجود بما انه وجود یا موجود بما انه موجود است. مساله الجسم متحرک بالحرکة الجوهریه، گرچه حرکت نسبت به جسم عرض ذاتی است؛ آیا حرکت عرض ذاتی موجود یا وجود هم هست یا نه؟
عرض ذاتی آن امر خارج از ذات است که از ذات استخراج و بر ذات حمل می شود. از ذات انسان عرضی به نام تعجب و نیز ضاحک گرفته می شود. تعجب و ضحک هر دو از ذات انسان گرفته می شود. اما ضحک به واسطه تعجب بر انسان حمل می شود. و تعجب بدون واسطه بر انسان حمل می شود. البته ضحک که به واسطه تعجب بر انسان حمل می شود عرض مساوی است. چون ضحک و تعجب هر دو نسبت به انسان مساوی است و غیر انسان متعجب نداریم.
بنابر این عرض ذاتی تصویر شد به عرض بدون واسطه و نیز عرض با واسطه مساوی. این که گفته می شود در موضوع علم از عوارض ذاتی علم بحث بشود؛ عرض ذاتی یا باید بی واسطه باشد و اگر هم واسطه بخواهد باید با واسطه مساوی باشد.
آیا واقعا این گونه است؟ متحرک گرچه عارض بر جسم می شود ولی مساوی با موجود نیست؟ چون موجود غیر متحرک هم وجود دارد. پس عارض اخص از موضوع است. در عین حال در فلسفه از آن بحث می شود. البته حرکت را ملاصدرا عارض بر وجود می داند. اما به واسطه جسمیت. در مثال دیگر الموجود الممکن اما جوهر او عرض. هم جوهر و هم عرض اخص از موجود است و مساوی با وجود نیست. یا در الوجود اما متواطی او مشکک. متواطی و مشکک اخص از موجود است. گرچه مجموع متواطی و مشکک وجود خواهد بود ولی از هر کدام از اینها بحث می شود. لذا در علوم از عوارض اخص از موضوع بحث می کنند. گرچه این مسائل مساوی موضوع مساله علمند ولی اخص از موضوع خود علمند.
فأشکل علیهم الأمر لما رأوا أنه قد یبحث فی العلوم عن الأحوال التی یختص ببعض أنواع الموضوع أو أنواع عوارضه أو أنواع أنواعه و لم یدبروا القول لیعلموا أن جمیع هذه الأحوال مما یعرض لذات الموضوع بالمعنى الذی قرره الحکماء کما سیأتی فاضطروا تارة إلى إسناد المسامحة إلى رؤساء العلم فی أقوالهم و أحکامهم.
بیان شد که بسیاری از مسائل علم اخص از موضوع علم است نه مساوی با موضوع. پس آن چه فرموده اند خود آقایان علما بیان کرده اند رعایت نکرده اند. قانون مقرر داشته اند و خود از آن تمرد کرده اند.
مثال اول: محمول مساله مساوی با موضوع علم باشد و عرض ذاتی موضوع علم است. کل جسم له شکل طبیعی. "له شکل طبیعی" محمول است. "کل جسم" هم موضوع است. موضوع مساله همان موضوع علم است که کل جسم باشد. و محمول مساله هم له شکل طبیعی است که مربوط به کل اجسام است. همه اجسام این گونه اند. همه اجسام دارای شکل طبیعی اند پس عرض مساوی است. در این جا عرض ذاتی است.
مثال دوم: موضوع مساله نوعی از موضوع علم باشد و محمول آن –مساله- مساوی با موضوع مساله علم باشد ولی اخص از موضوع خود علم باشد. نسبت به موضوع مساله مساوی است ولی نسبت به موضوع علم اخص باشد. موضوع علم به منزله جنس است و موضوع مساله هم به منزله نوع است. مانند العنصر ینقلب الی آلاخر؛ موضوع علم طبیعی جسم است که تقسیم به فلکی و عنصری می شود. پس عنصر نوعی از جسم می شود. ینقلب الی آخر مساوی با عنصر است ولی اخص از موضوع علم است. هر عنصری منقلب الی آخر می شود ولی هر جسمی این گونه نیست. چون اجسام فلکی دگرگون نمی شوند. آب به بخار و هوا بدل می شود و هوا به آب بدل می شود. موضوع این مساله اخص از موضوع علم است. عرض ذاتی نیست.
مثال سوم- محمول مساله عرض ذاتی برای موضوع مساله ولی موضوع مساله یکی از انواع عرض ذاتی موضوع علم باشد. محمول مساله مساوی با موضوع مساله است ولی اخص از موضوع خود علم است. مانند الاضواء الکوبیه مهیجة للنباتات. منور بودن یا شفاف بودن یا الجسم منور او مظلم، الجسم شفاف او ملون، اینها عرض موضوعند. یکی از انواع این عوارض نور کوکب است. عارض جسم است. نور داشتن از عوارض جسم است. یکی از این عوارض نور کوکب است. نور کوکب با مهیجة للنباتات مساوی است. ولی اگر همین موضوع مساله را با موضوع خود علم مقایسه کنید موضوع مساله ما نوعی از موضوع مساله است پس اخص از موضوع مساله است پس قهرا اخص از موضوع علم می شود.
مثال چهارم- موضوع مساله نوع نوع باشد و آن را موضوع علم قرار بدهیم. المرکب من الکائن ینحل. جسم موضوع علم طبیعی است و به فلکی و کائن-عنصری- تقسیم می شود. یکی از اقسام جسم کائن-عنصری- است. کائن نوع برای جسم است. همین کائن که عنصر است تقسیم می شود به بسیط –آب و هوا و خاک و آتش- و مرکب -جامد و نبات و انسان-. جسم مرکب قابل انحلال است. تمام عناصر مرکب به عناصر اولیه بر می گردد. پس از ازدست دادن نفس، به عنصر اصلی بر می گردد. المرکب من الکائن موضوع است و ینحل محمول است و محمول مساوی است. اما خود موضوع مساله موضوع نوع نوع برای موضوع علم است با دو مرتبه تقلیل. پس محمول مساله اخص از موضوع خود علم است گرچه مساوی با موضوع خود مساله است.
در همه این موارد گرچه عارض اخصند ولی عارض ذاتی اند چون واسطه وجود ندارد.
دو پاسخ داده شده است:
پاسخ اول - بعضی گفته اند که علما اشتباه کرده اند.
این که علما اشتباه کرده اند یا مسامحه کرده اند دو تا تفسیر یا دو رویکرد دارد:
رویکرد اول: لازم نیست که از اعراض ذاتی بحث بشود و ممکن است از اعراض غریب هم در علم بحث بشود. پس قید ما یبحث فیه عن عوارض الذاتیه اشتباه است بلکه ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه و الغریبه معا یعنی با همدیگر درست است.
رویکرد دوم: و یا این که در هنگام طرح مسائل دچار اشتباه شده اند. باید به عوارض بدون واسطه و عوارض با واسطه مساوی می پرداختند اشتباها از عوارض با واسطه اخص هم سخن گفته اند.
و تارة إلى الفرق بین محمول العلم و محمول المسأله کما فرقوا بین موضوعیهما بأن محمول العلم ما ینحل إلیه محمولات المسائل على طریق التردید إلى غیر ذلک من الهوسات التی ینبو عنها الطبع السلیم.
پاسخ دوم- موضوع مسائل چه رابطه با موضوع علم دارد؟ اگر موضوع مساله با موضوع علم مساوی باشد که ما حرفی نداریم. این عرض ذاتی است. اما اگر موضوع مساله علم اخص از موضوع خود علم باشد. در این صورت موضوع علم را منحل می کنیم تا موضوع مساله درست بشود. اگر موضوع علم منحل شد به اقسامی در این صورت موضوع مساله درست خواهد شد. در همین مورد مثال خودمان را منحل می کنیم به موضوع مساله. جسم را به فلکی و عنصری منحل می کنیم و جسم عنصری را به مرکب و بسیط و... با انحلال موضوع علم، موضوع مساله علم پدید می آید. رابطه همین بلا را سر محمول علمهم در می آوریم. محمول موضوع علم را هم منحل می کنیم به موضوعاتی چنان که موضوع علم را چنین کردیم. این محمولات را محمولات مسائل قرار می دهیم. دقت شود آن چه که باید عرض ذاتی باشد محمول علم است که گاهی اصلا محمول نمی آید. انحلال می آید. ما از ما ینحل الیه هذه المسائل آنها را می آوریم. محمول موضوع علم یک چیزی است که جامع این محمولات است. و مساوی با موضوع علم است. پس نباید توقع داشت که محمول مسائل علم با موضوع علم مساوی باشد بلکه محمولات مسائل علم یک قدر جامعی خواهند داشت که آن قدر جامع با موضوع علم مساوی خواهد بود. پس محمولات موضوع مسائل چیزی دیگری است غیر از محمول موضوع علم است. عرض ذاتی باید محمول خود علم باشد نه محمول مسائل علم.
ثم لم یتفطنوا بأن الفصل المقسم لمعنى الجنس عارض لذات الجنس و أخصیته عن الجنس لاینافی عروضه لذاته من حیث هو هو.
پاسخ سوم: عرض ذاتی سه قسم است:
1- بر معروض بدون واسطه وارد می شود مثل تعجب بر انسان عارض می شود.
2- بر معروض با واسطه عارض می شود ولی مساوی است مانند عروض ضحک بر انسان به واسطه تعجب
3- عروضی که بر معروض عارض می شود ولی اخص است. عارض اخص از معروض است ولی بی واسطه است. ناطق بر حیوان بدون واسطه حمل می شود. جنس و فصل نسبت به هم عرض عام و خاصند. جنس برای فصل عرض عام و فصل برای جنس عرض خاص است. ولی جنس و فصل نسبت به نوع ذاتی است. ناطق برای حیوان عرض ذاتی است. چون حیوان ناطق را مستقیما می پذیرد. عرض که عارض شد بعد از عروضش محدوده معروض را ضیق می کند. تنگ می کند. نه این که یک چیزی بیاید و معروض را تخصیص بدهد تا بعد عارض عروض پیدا کند. خود همین عارض که آمد خودش تخصیص هم می دهد. مهم این است که واسطه نداشته باشد و اگر واسطه داشت مساوی باشد. پس عارض اخص عارض ذاتی است. اما عارض لامر اخص عارض غریب است. اگر چیزی بخواهد به خاطر امر خاصی عارض بشود این می شود عرض غریب.
مثلا ضاحک می خواهد بر حیوان عارض بشود. ضاحک که فصل حیوان نیست پس عرض ذاتی حیوان نیست. اول باید انسان بیاید و حیوان را خاص بکند تا بتواند ضحک بر حیوان عروض پیدا کند. لذا انسان می آید و حیوان را به نوع تبدیل می کند و بعد ضحک بر حیوان انسان شده بار می شود. این عارض لامر اخص است.
تمام محمولات مسائل علوم یا عارض مساوی اند که مشکلی ندارد و یا عارض اخص اند که باز هم مشکلی ندارند مشکل جایی است که عارض لامر اخص باشد. این که عارض ذاتی را دو قسم کرده بودند اشتباه بود.
و لم یدروا أن العوارض الذاتیة أو الغریبة للأنواع[53] قد یکون أعراضا أولیة ذاتیة للجنس و قد لا یکون کذلک و إن کانت مما یقع به القسمة المستوفاة الأولیة.
خاص بودن عرض منافات با ذاتی بودن ندارد. مهم این است که واسطه نداشته باشد. اگر بگویند عرض ذاتی نوع را عرض غریب برای جنس بگیرند یا عرض غریب نوع را بخواهند؛ عرض غریب یا عرض ذاتی بگیرند این نمی شود. نمی شود بین نوع و جنس مقایسه کرد و قاعده کلی داد. این که عرض ذاتی برای نوع است که مساوی با نوع است عرض غریب برای جنس است. چون اخص از جنس است. این طوری نیست. ممکن است یک چیزی عرض غریب نوع باشد عرض غریب جنس هم باشد یا عرض غریب نوع باشد و عرض ذاتی جنس باشد. مهم این که نسبت به جنس بدون واسطه عارض بشود. پس عرض ذاتی بودن نوع یا عرض ذاتی بودن جنس نمی تواند ملاکی باشد برای عرض ذاتی یا عرض غریب بودن. هر چیزی را باید با خودش سنجید که با واسطه است یا بدون واسطه. اگر عرض نوع اند باید دید که با واسطه یا بدون واسطه عارض شده اند. اگر عرض جنس اند ایضا باید دید که با واسطه یا بدون واسطه عارض شده اند. پس نباید نوع یا جنس را ملاحظه کنید و بعد سراغ جنس یا نوع بروید. مانند حمل ضحک بر حیوان که نسبت به حیوان عرض غریب ولی نسبت به انسان عرض ذاتی است.
ملاک عروض عارض بر معروض
اعراض ذاتیه نوع تماما عرض ذاتی جنس می شوند اگر جنس لابشرط اخذ بشوند. جنس لابشرط با نوع یکی می شود.
اما اعراض ذاتی جنس برای نوع عرض غریب اند اگر جنس را به شرط لا اخذ کنیم.
اگر چنان چه چیزی عرض غریب نوع است عرض ذاتی جنس خواهد بود یا نه. می گویند می تواند عرض ذاتی باشد. گرچه امر اعم است. گرچه اعم است ولی جزو جنس می شود.
بنا براین مهم نیست که عرض ذاتی یا عرض غریب نوع باشد. مهم این است که نسبت به جنس، عرض چگونه است. قهرا عرض غریب برای جنس خواهد بود. نوع که اخص است این را پذیرفته نسبت به نوع مساوی و نسبت به جنس اخص است. گفته شد که عرض مساوی با نوع که اخص از حنس است اگر بدون واسطه عارض بشود ذاتی خواهد بود.
اگر چیزی عرض مساوی جنس بود که اگر جنس را قسمت کردیم به این عرض و مقابل آن. قسمت باید موستوفات باشد یعن تمام افراد آن در دو طرف موجود باشند. تساوی محمول با موضوع دلیل ذاتی بودن نمی شود. جنس را که تقسیم می کنید به دوقسم و تمام افراد آن مساوی با دو قسمت است باز هم عرض غریب خواهد بود. مع الواسطه و بلا واسطه بودن ملاک است. الموجود اما علت او معلول. قسمت مستوفات همین است. این عرض ذاتی است. در این جا آنها می گوید مستوفات است. ولی عرض ذاتی هم هست چون بلا واسطه است. اما در الموجود اما حار او لا حار. قسمت مستوفات است ولی در عین حال عرض ذاتی نیستند. چون بلاواسطه عارض نمی شود بلکه واسطه می خود که جسم باشد. پس ملا واسطه است نه مستوفات
مستوفات اولی یعنی تقسیم اولی تقسیم کلمه به اسم و فعل و حرف. و اسم را تقسیم کنید به موصول و... این را می گویند تقسیم ثانوی. تقسیم ثانوی یعنی غیر اولی.
شیخ مثالی که می زند در باره هندسه است. هندسه موضوعش خط است. در هندسه از انحنا و استقامت حرف می زنند. و حال آن که انحتا و استقامت عارض اخص اند. چون همه خطها منحنی نیستند. و همه خطها مستقیم نیستند. پس منحنی بودن و مستقیم بودن عارض اخص است ولی علیرغم این عرض ذاتی است چون بدون واسطه حمل می شود. مستقیم بودن یا منحنی بودن ذاتی خط است. واسطه نمی خواهد. باید بین عارض اخص و عارض لامر اخص فرق گذاشت.
لذا الوجود اصیل هم عرض ذاتی است چون مساوی است
الوجود اما علت او معلول این هم عرض ذاتی است گرچه علت و معلول اخص اند. ولی بلا واسطه حمل می شود.
اشکال این است که در علوم مسائلی مطرح می شود که این مسائل باید محمولاتشان بدون واسطه عارض بر موضوع بشوند. یا اگر واسطه هم می خود باید واسطه مساوی باشد. این مدعای علما است اما خودشان خلاف این ادعا عمل کرده اند مثلا:
در فلسفه از مساله اصالت وجود یا اصالت ماهیت بحث کرده اند. اگر اصالت وجود یا ماهیت باشد هر کدام مساوی با وجود است ولی اگر بگویند در واجب اصالت از آن وجود و در موجودات اصالت از آن ماهیت است باز هم یک مساله فلسفی خواهد بود. چون عارض اخص است نه مساوی. با جمع وجود واجب و دیگر موجودات، تساوی محقق خواهد شد.
یا مانند وجود که تقسیم می شود به علت و معلول و در فلسفه از هر کدام بحث می شود. این ها عارض اخصند. چون مجموع علت و معلول مساوی وجود است. و هر کدام به تنهایی اخص خواهند بود.
از همین قبیل است تقسیم وجود به واجب و ممکن. یا تقسیم وجود به قوه و فعل. که اینها اخص اند و در فلسفه بحث می شود.
بعضی توجیه کرده اند که چون تردید است یعنی وجود به دو طرف تقسیم می شود و دو طرف مستوفات است یعنی جامع همه افراد است لذا عرض ذاتی می شود. یعنی ما یک قدر جامعی از علت و معلول یا قدر جامعی از قوه و فعل لحاظ می کنیم که آن قدر جامع مساوی با موضوع خواهد بود.
ملاصدرا این را رد می کند. می گوید نمی تواند مستوفات شاخص و ملاک باشد. ممکن است بعضی از جاها جواب بدهد ولی همه جا جواب نمی دهد. در همان مواردی هم که جواب می دهد نه به خاصر مستوفات بودن است بلکه به جهت بدون واسطه بودن است. پس همه موارد بیان شده بدون واسطه در عروض است.
این بود تمام بحث پیرامون نظر مرحوم ملاصدرا با همه فراز و نشیب آن. اینک بپردازیم به جواب خود ملاصدرا. و پاسخ ایشان را در مصادیق دیگر غیر از فلسفه مورد بررسی قرار دهیم.
بررسی نظر ملاصدرا در عرض ذاتی
و هذا الجواب و إن کان أجود ما فی الباب، إلا أنه وجیه بالنسبة إلى علم المعقول، و تطبیقه على سائر الموضوعات للعلوم لا یخلو عن تکلّف،
پاسخی که آخوند ملاصدرا می دهد به نظر در بیان موضوع نسبت به دیگر پاسخها و در ادامه تبیین مدعای ابن سینا بهترین پاسخ است. اما همین بهترین پاسخ یک اشکال اساسی دارد. این تبیین و رویکرد فقط در عرصه علوم عقلی کاربرد خواهد داشت و در غیر علوم عقلی ملاک و شاخص بودن موضوع برای تمایز علوم کاربردی نخواهد داشت. به تعبیر حاج شیخ خالی از تکلف نخواهد بود.
بررسی نظر ملاصدرا در علم فقه
و یمکن الجواب عن موضوعات سائر العلوم بما محصله: أن الموضوع لعلم الفقه لیس فعل المکلف بما هو، بل من حیث الاقتضاء و التخییر، وکذا موضوع علم النحو لیس الکلمة و الکلام بما هما، بل من حیث الإعراب و البناء.
دقت شود که در هر علم ما از دو موضوع و دو محمول سخن می گوییم که این محمولها یا بدون واسطه و یا با واسطه عارض می شوند. باید به دوئیت موضوع و محمول توجه کافی داشت.
1- موضوع علم
2- محمول علم
3- موضوع مساله علم
4- محمول مساله علم
5- واسطه در صورت حمل با واسطه
در علم فقه هم موضوع علم و هم موضوع مسائل را مورد بررسی قرار می دهیم و محمولات مسائل را هم بررسی می کنیم. محمولات مسائل باید بر موضوع خود مسائل بار بشود و بار می شود و عرض ذاتی موضوع مسائل هم هست. اما مهم در این است که آیا محمولات مسائل –که برای موضوع خودشان ذاتی هستند- برای موضوع خود علم هم ذاتی است یا خیر؟
بیان شد که محمولات که بر مسائل فقه بار شده است بر موضوع خود علم فقه هم که حمل می شود آیا عرض ذاتی است یا عرض غریب است؟
گفته اند:
موضوع فقه عبارت از فعل مکلف است.
موضوع مسائل فقه هم عبارت از طهارت و صلات و خمس و حج و زکات و... است که از اینها تعبیر می شود به عبادیات و معاملات.
مسائل علم فقه انواع اند برای موضوع خود علم که فعل مکلف –جنس- است.
به بیان دیگر فعل مکلف جنس است و هر یک از اعمال عبادی و مسائل فقه که طهارت و صوم و صلات باشد نوعند برای فعل مکلف.
و به بیان سوم صوم و صلات و حج و... که نوعند هر یک قسم اند برای قسیم خود که افعال مکلف است.
انواع که نماز و روزه و حج و بیع و وکالت و نکاح و.. است؛ عارض بر جنس شده اند که فعل مکلف است. یا بگویید اقسام که همان حج و صوم و صلات است عارض بر مقسم شده که فعل مکلف است. پس صلات و صوم و ... عارض بر فعل مکلف اند.
توجه داریم که حرام و واجب و مستحب و مکروه و شرط و ... بر موضوعات مسائل علم بار می شوند و اینها عرض ذاتی موضوع مسائلند ولی همین حرام و حلال می خواهد بر موضوع خود علم هم بار بشود؛ مستقیما که حمل نخواهد شد؛ بلکه وجوب و حرمت و ... با واسطه مسائل علم حمل بر موضوع خود علم می شود. در این صورت چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا باز هم عرض ذاتی برای موضوع خود علم خواهد بود؟ یا عرض غریب می شود؟
مصداق فعل مکلف که طهارت و صلات و خمس باشد اینها عوارض اند. و نیز عوارض دیگری هم داریم که بر مصادیق عارض می شوند که وجوب و حرمت و اباحه و بطلان و صحت و... است که این ها بر مصادیق بدون واسطه عارضه می شوند. ولی بر موضوع علم با واسطه عارضه می شود. احکام شرعی که مترتب بشوند بر افعال مکلف چون عارض بر صلات و حج و جهادند پس با واسطه عارض بر فعل خود مکلف بشوند. یعنی وجوب مستقیما بر فعل مکلف که بار نمی شود. وجوب به واسطه صلات یا صوم بار بر فعل مکلف می شود. موضوع علم ما فعل مکلف خواهد بود و محمول هم صلات و حج و صوم و... محمول در مسائل فقه وجوب و حرمت و بطلان و صحت و... خواهد بود. بطلان، صحت و جوب و حرام با واسطه هر یک از اعمال عبادی که مصداق فعل مکلفند بر فعل مکلف بار می شود.
مرحوم اصفهانی می فرماید کدام عرض یا عارض را می خواهید به موضوع علم نسبت بدهید.
عرضی که موضوع مسائل است که وجوب و حرمت و بطلان و صحت است یا خود فعل مکلف که مصادیق آن عبارت است از صوم و صلات و حج و...
اگر عارض بر موضوع خود صلات و صوم و حج و خمس و نکاح و دیگر مصادیق فعل مکلف باشد یعنی اینها را بخواهید حمل بر موضوع علم کنید؛ در حقیقت می خواهید بفرمایید در فقه از فعل مکلف بحث می شود که چیست؟ یعنی در فقه از ثبوت صلات بر فعل مکلف بحث بشود. که مثلا نماز یا روزه یا حج یا خمس یا جهاد یا امر به معروف و نهی از منک هر یک از اینها مصداق فعل مکلفند. از این بحثها اصلا در فقه نمی شود. در فقه بحث نمی شود که فعل مکلف چیست؟ و آیا صلات و جهاد فعل مکلف است یا نه. صلات را برای فعل مکلف ثابت نمی کنیم. چون فعل مکلف کاملا روشن است که چیست. فعل مکلف بدیهی است. جزو مسلمات است. کسی در آنها تردید ندارد. اصلا صلات بر فعل مکلف حمل نمی شود.
اگر آن چه حمل می شود وجوب و حرمت و اباحه و بطلان و صحت است اینها که مستقیما بر موضوع علم بار نمی شوند بلکه باید ابتدا صلات و صوم بیاید و به اعتبار صلات و صوم بر فعل مکلف بار بشود.
این که وجوب حرمت، بر صوم و صلات مترتب می شود، معلوم است که با اینها اتحاد وجودی ندارد. وجوب یا حرمت غیر از نماز و جهاد و منکر و شرب خمر است. پس اگر احکام بخواهد عارض بشود بر موضوع خود علم که فعل مکلف است تمام اینها عارض غریب خواهند بود. احکام وقتی که مترتب می شوند بر موضوع مسائل، مشکلی پیش نمی آید و عرض ذاتی درست خواهد بود ولی وقتی که می خواهند احکام عارض موضوع علم شوند عرض غریب صورت می گیرد.
پس اشکال در علم فقه باقی ماند. البته آخوند ملاصدرا راه حلی که ارائه کرده برای علوم عقلی است و ناظر به سایر علوم نیست. و ابن سینا که هم که اصل مطلب از آن اوست این روش را در علوم عقلی به کار می گیرد و تمام مثالهایی که می زند از ریاضی است.
بیان کردیم که در عروض باید واسطه با ذو الواسطه یکی بشود. واسطه صحت و بطلان و وجوب و حرمت و.. می باشد و عارض هم صلات و خمس و حج است؛ هیچ ارتباطی بین این ها نیست. بنا براین در مباحث فقه، بحث از عوارض غریبه است.
وکذا الأمر فی النحو والصرف.
این اشکال در علم نحو هم وجود دارد. موضوع علم نحو کلمه است. کلمه تقسیم می شود به اسم و فعل و حرف. و مسائل آن عبارت است فاعل بودن و مرفوع بودن و مفعول بودن و منصوب بودن و... در علم نحو از ثبوت فاعلیت و مفعولیت برای کلمه بحث نمی شود. بلکه بحث می کنیم که رفع و نصب و جر که بر فاعل و مفعول و مضاف الیه و ... بار می شود عرض ذاتی است. اما نسبت به کلمه عرض با واسطه است و غیر ذاتی. جر و نصب که مستقیما بر کلمه بار نمی شود بلکه از حیث فاعل بودن و مفعول بودن حمل می شود. پس باید برای حمل جر بر کلمه مضاف الیه بشود. بعد از تخصیص موضوع این اعراب و بنا بار بر موضوع بشود.
در علم صرف هم این گونه است. در صرف از کلمه بحث می شود و در مسائل آن از ساخت این کلمات بحث می شود. ساخت فعل غیر از خود فعل است. ساخت فاعل و مفعول غیر از خود فاعل و مفعول است. پس متباین اند.
بنابراین در فقه و نحو و صرف از مسائلی بحث می شود که عارض مع الواسطه بر موضوع خود علمند و عرض ذاتی نیستند.
پاسخ حاج شیخ در علم فقه
اینک پاسخ اصفهانی در علم فقه، در علم فقه موضوع صرفا فعل مکلف نیست بلکه موضوع خاصی است و واسطه را نفی می کند. پس این عوارض بی واسطه حمل می شود. در نتیجه عرض ذاتی خواهد بود نه عرض غریب. این کلی بحث اما تفصیل آن.
مستشکل موضوع فقه را فعل مکلف یا افعال مکلفین گرفته بود. اما مرحوم اصفهانی می گوید موضوع فقه فعل مکلف صرف نیست؛ بلکه فعل مکلف من حیث الاقتضا و التخییر است.
من حیث الاقتضا شامل چهار مورد و تخییر هم ناظر به یک مورد است. فعل مکلف از این جهت که:
1- اقتضا دارد که فعل، موجود شود الزاما؛ واجب می شود. فعل دارای مفسده و مصلحتی است که به لحاظ آن مصلحت و مفسده مقتضی الزام است. آن مصلحت و مفسده را به قرینه برداشتیم و گفتیم مقتضی است.
2- اقتضا می کند ترک را الزاما که فعل باید ترک شود. می شود حرمت. فعل مقتضی حرمت است.
3- یا اقتضا می کند وجوب را ترجیحا که می شود استحباب.
4- و یا اقتضا می کند ترک را ترجیحا که می شود کراهت.
5- تخییر هم یعنی اباحه.
پس موضوع فقه مطلق فعل مکلف نیست. خیلی از فعلها را مکلف انجام می دهد و به فقه ربطی ندارد. مثلا نفس می کشد. فعلی که بتواند اقتضا و یا تخییر را بپذیرد. با توجه به این دو قید "اقتضا و تخییر" فعل مکلف موضوع فقه می شود. فعل مکلف حیثیات گوناگونی می تواند داشته باشد که یک حیثیت آن در علم فقه بحث و بررسی می شود. چنان که موضوع علم نحو هم صرف کلمه و کلام نیست بلکه کلمه من حیث الاعراب و البنا است. کلمه حیثیات مختلفی می تواند داشته باشد از حیث اعراب و بنا در نحو از آن بحث می شود.
پرسش: آیا می شود این حیثیت اقتضا و تخییر را قید فعل مکلف قرار بدهیم. به بیان دیگر موضوع فقه فعل مکلف مقید به اقتضا یعنی مقید به وجوب و حرمت و... باشد.
پاسخ: مبدا اشتقاق محمول را نمی شود قید برای موضوع قرار داد. محذور دور لازم می آید. چون فرض بر این است که موضوع مقدم بر محمول است. و محمول می خواهد بر موضوع حمل بشود. اگر فعل مکلف که مقید به وجوب است پس واجب است. اگر فعل مکلف با قید وجوب است پس دیگر وجهی ندارد که در مساله فقه از وجوب و یا حرمت و یا ... سخن بگویید. در حقیقت می خواهیم بگوییم حکم دارای مصلحت است. مصلحت ملزمه دارد. پس قبل از این که ما حکم وجوب را به آن بدهیم خودش این مصلحت را دارد. پس چیزی را می خواهید بدهید که خودش دارد. این تحصیل حاصل است. صلات مقید به وجوب واجب است. یعنی محمول را حمل کنیم بر موضوعی همراه با قیدی که این قید باید پیشتر در موضوع آمده و اینک همراه با محمول بر موضوع حمل بشود. لازم می آید عروض شی بر نفسش. صرف صلات که موضوع نیست صلات واجب موضوع است که حکم واجب بر آن بار می شود. نمازی که واجب است واجب است. غسل جمعه مستحب مستحب است.
و الحیثیات المذکورة لایمکن أن تکون عبارة عن الحیثیات اللاحقة لموضوعات المسائل؛ لما سیجیء ـ إن شاء الله ـ: أنّ مبدأ محمول المسألة لا یمکن أن یکون قیدا لموضوع العلم، و إلاّ لزم عروض الشیء لنفسه،
من حیث الاقتضا و التخییر نباید قید باشد. بلکه اینها استعداد فعل مکلف را بیان می کند. فعل مکلف قبل از آن که واجب یا حرام بر آن عارض بشود، استعداد وجوب و یا حرمت را دارد. پس موضوع "مستعد وجوب" است نه آن که موضوع "واجب" باشد. واجب بر این موضوع مستعد بار می شود.
در نحو هم این گونه است. صرف کلمه که موضوع نبود. کلمه از آن جهت که قابلیت گرفتن رفع و نصب و جر دارد موضوع است. کلمه ای که اقتضای بنا و اعراب دارد؛ با رفع مرفوع و با نصب منصوب می شود. مستعد اعراب و بنا است. کلمه استعداد و قابلیت معرب بودن و یا مبنی بودن دارد پس رفع بر آن بار می شود. مبین استعداد موضوع است. این حیث مطلق نیست و قید ملحق هم نیست. در خود موضوع این استعداد و قابلیت موجود است و حکم بر این حکم متهیز و مستعد بار شده است.