جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

بیس 3 تا 14

پنجشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۸ ق.ظ

(3)

توانایی که در یک طرفةالعین

ز کاف و نون پدید آورد کونین

توانایی اشاره به قدرت الهی است. طرفة العین یعنی یک لحظه که چشم به چپ و راست می رود حتی سریعتر از مژه ها را به هم زدن. طرفة العین یعنی مردم چشم چپ و راست یا بالا و پایین برود. کاف و نون یعنی کن که فعل امر است و در آیه شریفه خداوند می فرماید اذا اراد الله بشیء ان یقول له کن فیکون. خداوند اگر اراده کند. اداره اش تحقق آن شیء است. کونین منظور عالم دنیا و آخرت است. این بیان در برابر یهودی ها شاید باشد که خداوند طی مدتی جهان را آفرید و از سر خستگی رفت تا استراحت کند در برابر این نوع نگرش می فرماید خداوند قادر مطلق در یک چشم به هم زدن با یک دستور، همه عالم را آفرید.

(4)

چو قاف قدرتش دم بر قلم زد

هزاران نقش بر لوح عدم زد

سخن از قدرت خداوند بود. چون خداوند با اسم هو القادر خود ظهور پیدا کرد و بر قلک صنع خود اشارت کرد هزاران نقش بر هستی رقم خورد. لوح عدم منظور عدم اضافه است. همه موجودات و عالم ممکنات. آن چه شما شاهد و ناظرآن در عالم ممکنات هستید همه اینها اثر قلم صنع آفریدگار است که بر بوم نقاشی هستی کشیده است. لوح همان بوم است. عدم هم گفتیم که عالم ممکنات و موجودات است. همه پدیده ها. همه پدیده ها از قلم صنع او نشات گرفته است. نون و القلم و ما یسطرون. آن چه ما با قلم می نگاریم مصنوع ما است و آن چه خداوند با قلم می نگارد مخلوق او است. اشاره است به عالم ممکنات و عالم تکثرات.

عدم یعنی نیستی. بر نیستی که نمی شود چیزی نگاشت. چیزی نیست تا بشود بر آن نگاشت. قاف عدم یعنی ممکن الوجود قبل از تحقق علت. یا همان هیولای اول یا همان استعداد محض. به بیان روشن تر یعنی عدم اضافه. نیستی محض مراد نیست بلکه نیستی که شانه به شانه هستی زده است. و شاید هم عدم به معنای بدون طرح و ایده پیشین باشد. بدون بهره گیری از ابزار و امکانات باشد. در اصطلاح عرف هم رایج است که با دستی خالی فلان کار را کردیم. بدون هیچی اقدام به فلان کار کردیم. از هیچی به اینجا رساندیم. این مثالها صرفا برای تقریب به ذهن بود.    

(5)

از آن دم گشت پیدا هر دو عالم

وز آن دم شد هویدا جان آدم

دم همان نفس کشیدن در انسان است که ممد حیات است و نسبت به خداوند، آفریدگاری جهان. با همان دم و نفخه ای که خداوند بر قلم زد بر اثر همین دم دو عالم پیدا گشت و بیان شد که مراد عالم غیب و شهادت است.

از همان دم جان انسان نیز هویدا شد. منظور از جان همان روح است. و نیز ایشان به تدریجی بودن جهان هستی و انسان نیز اشارت دارد که اول جهان شهادت و غیب آفریده شد و پس از آن انسان آفریده شد.  

(6)

در آدم شد پدید این عقل و تمییز

که تا دانست از آن اصل همه چیز

آدم منظور مفهوم کلی آدم است نه صرفا آدم ابوالبشر. به بیان دیگر منظور انسان است. در این انسان عقل و تمییز ایجاد شد. عقل دارای مراتبی است. اولین مرتبه عقل تشخیص و تمیز است. کودک در گام نخست می تواند پستان مادر را از غیر آن تشخیص بدهد. حتی بوی مادر را از غیر مادر می شناسد. کم کم با صدای پدر آشنا می شود. اشیا را از یک دیگر باز می شناسد. این نخستین گام عقل است. تکثر را با همین عقل می توان شناخت. عقل تمییز غیر از عقلی است که بتواند انتزاع کند و کلیات را درک کند. هنوز سخن از آغازین لحظات زندگی انسان است. عقل تمییز است.

انسان ساختار وجودیش به گونه ای است که می تواند با حواس پنچانه خود چشایی ها و بویایی ها و شنیدنی ها و دیدنی ها و لمس کردنی ها را درک کند. این یکی از ویژگی های ادراکی انسان است. سردی و داغی را می فهمد. زبری و نرمی را می فهمد. زیری و بمی را می فهمد. و...

یک مرحله بعد از این می تواند اینها را از هم باز شناسی کند. بین بوی یک چیز و صدای آن فرق بگذارد. بین صدای یک چیز و لطافت و زبری آن فرق بگذارد.

کم کم بین صداها فرق می گذارد و از هم باز می شناسد. صدای زبر را از نرم باز می شناسد.

کم کم ویژگی ها را وا می نهد و مشترکات و مشابهات را از یک دیگر باز می شناسد. به ترکیب ذهنی اشیا همت می کند. یعنی از قدرت خلاقه ذهن خود بهره می گیرد. ذهن صرفا از حالت دراکه خارج می شود بلکه به صورت سازنده و آفریدگار ظهور و بروز می کند و آگاهی می آفریند.

همین انسان ساختار وجودیش به گونه ای است که افزون بر ادراکات مادی، ادراکات غیر مادی هم دارد. افزون بر درک از طریق حواس چیزهایی را درک می کند که خیلی به حواس ربطی ندارد. مانند گرسنگی و تشنگی. کینه و نفرت. عشق و رنج و... اینها هم جزو حوزه ادراکی است.

انسان که آفریده شد و عقل تمییز پیدا کرد به یک نکته اساسی دست یافت و آن اصل همه چیز است. توانست با وا نهادن ویژگی ها و پیکر تراشی و زدودن حشو و زواید، به اصل و اساسی اشیا راه پیدا کرد. عقل او را بدان سو رهنمون کرد که اصل و اساس هر چیز را نیک بیابد. متوجه شد که اگر رو به سمت چپ می کند و خود را و بسیاری از آفریده ها را می بیند چنان چه رو به راست بر می گرداند این همه تکثر فانی در یک چیز است. اصل اساسی همه آن چه آن سو می دیده است در این طرف است و ریشه و اساسش این سو است.   

(7)

چو خود را دید یک شخص معین

تفکر کرد تا خود چیستم من

از این که می گوید انسان به خودش نگاه کرد پس باید می توانست به جای دیگری هم نگاه کند. باید چنین گفت که من در جایی قرار دارم که یک سوی من جانب حق است که از آن تجلی شهودی کرده ام. همه آن چه از کمالات داریم از این سو است. و یک سوی دیگرم تعین و تشخص است. بدین جهت ممکن و آفریده است. هر عیب و نقصی در انسان دیده می شود از این ناحیت است. و شعر شبستری ناظر به این حیث وجودی انسان است. آن بخش که شهودی است و آن را می یابد ولی این بخش انسان شهودی نیست بلکه عالم ممکنات است.

این نوع از ادراک را کی من پیدا کردم وقتی که در من عقل و تمییز قرار داده شد. عقل که آمد من در پی ریشه یابی و اصل و اساس همه چیز به راه افتادم و در گام نخست سراغ خودم رفتم. به اعتبار تعین و تشخصی که پیدا کرده است از خود می پرسد که من کی هستم. نه. نه. می پرسد که من چیستم. از چیستی و ماهیت خود می پرسد. در این مرحله سراغ خود تعین یافته می رود. منی که جروی از زیر مجموعه انسانها هستم. منی که مصداقی از مصداق افراد انسان هستم.

عقلی که در انسان آفریده شد و انسان انسان شد این انسان به همه اشیا نگاه کرد و از آنها به اصل و اساس آنها پی برد. زان پس سراغ خودش آمد. به خود آمد و به خود نگریست. به خودآگاهی دست یافت. به شناخت خود برآمد. دید که خودش یک تشخص و تعین دارد. یک شخص معین است می توان به آن اشاره کرد. می توان در باره آظن گفتگو کرد. با انگشت می توان به آن اشاره کرد. این شخص معین و متشخص را دید.دربرابرش علامت سوال قرار داد. چیستم من؟ از چیستی و هویت خودش پرسید. دقت شود می دانست که کیست ولی نمی دانست که چیست. من خاک هستم؟ من آب هستم؟ من آتش هستم؟ من هوا هستم؟ من چی هستم؟

یکی از مسائل دشوار حوزه معرفت، شناخت خودمان است. دقت کرده اید همین که مطب یا دفتر و اداره ای می شویم و باید لحظاتی به انتظار بنشینیم فوری می خواهیم یک مجله یا نشریه ایبه ما بدهند تا سرگرم بشویم. همین که وارد منزل می شویم قبل از این که بخواهیم برقها را روشن کنیم اول سراغ تلوزیون می­رویم که چی دارد؟ یا چه خبر است؟ همین که در منزل لحظاتی بیکار می شویم حوصله سر می رود و پیشنهاد بیرون رفتن داده می شود. برویم رستوران! برویم سینما! برویم منزل فلانی! بالاخره باید از خود بیرون رفت. خود را باید ترک کرد. عادت کرده ایم که هیچ گاه در خودمان نباشیم و با خودمان نباشیم. همه اش تلاش می کنیم تا از خودمان فرار کنیم. فیلم و تلوزیون و  نشریات و شبکه های مجازی و... ابزارهایی هستند که من را از خودم دور می کند.

دقت بفرمایید؟ این پرسش را ایشان مطرح کرده است. کاش پیشینیان هم مطرح میکردند و در پی پاسخ بدان بر می آمدند. ما گسترده ترین اطلاعات و عمیق ترین و دقیق ترین اطلاعات را از گذشته های دور از اشیای دور دست در اختیار داریم. توانسته اند فاصله ماه و خورشید و زمین را با دقت بسیار اندازه گیری کنند. ستاره ها را و فاصله آنها را نیز با دقت تمام شناسایی کنند و در باره آن کتابها بنویسند. هرچه جلوتر می آییم و به خودمان نزدیکتر می شویم گویا اطلاعات ما کاهش می یابد و به مرز صفر می­رسد. تازه به خود انسان پرداخته شده است. سابقه جامعه شناسی از روان شناسی بیشتر است. سابقه روان شناسی و معرفت شناسی و ذهن شناسی و مقوله هایی که به خود انسان پرداخته می شود خیلی کم است. چون خوم را نمی توانم در معرض دید خودم قرار بدهم. ضمن این که شناخت خود من چقدر می تواند برای من سود داشته باشد. چقدر می تواند گیرایی دارد. اگر برای شما از ستاره ها بگویم شاید دلنشین باشد ولی هر چه از خودم بگویم برای شما وقت گیر است. حوصله سر کن است. من چیستم؟ انسان به دنبال دفع ضرر و جلب منفعت است. همه علوم از آن جهت شکل گرفته که به سود انسان بود و هست. خودشناسی چه سودی دارد؟ من با شناخت خودم چه سودی خواهم برد و یا چه ضرری را از خود دفع می کنم. به تازگی گفته می شود اگر می خواهید تحول ایجاد کنید از خودتان شروع کنید. اگر می خواهید جهان را هم بشناسید از خود بیاغازید. دکارت شناخت را از خود آغاز کرد.         

عنایت بفرمایید بعد از خلقت عقل عقل در پی معرفت بر می آید و به خود که می نگرد می پرسد چیستم من؟ با طرح پرسش در پی معرفت بر می آید. عن الرضا علیه السلام العلم مخزون مفتاحها السوال. همه علم در گنجینه ای پنهان است و کلید آن پرسش است. با پرسش در گنجینه باز می شود. پرسشگری بیانگر ایجاد فضای عقلانیت است. طرح پرسش می کند و ما را رها می کند. گویا پاسخی نمی دهد.

باید توجه داشت که با چند من مواجه هستیم:

1- من واقعی و حقیقی که آن من، علمی است که آفریدگار عالم انسان را با آن آفریده است. و تنها آفریدگار عالم است که آن من را می شناسد. و دیگران را بدان راهی نیست. ما به آفریدگار دسترسی نداریم تا بدانیم راجع به ما چی فکر می کرده است.

2- من خود آگاهی یعنی تصور و دریافتی که خودم از خودم دارم. همان میزان که خودم را می شناسم و یا می توانم بشناسم.

3- من کارگزینی؛ تصوری است که دیگران از من دارند. پدر من و یا مادر من و نیز دوستان و دیگر از من معرفت و شناختی دارند که آن نیز بخشی از من است. منی که در کارگزینی ها و گزینشهای ادارات و نهادها بایگانی شده است. منی که در ذهن دیگران ظهور و حضور دارد. تصورات دیگران بر اساس یک رفتار و یک گفتار است. من سر یک کلاس حرفی زده ام. همان را گرفته اند و تبدیل به پرونده اش کرده اند. تصوری که اداره اطلاعات از من دارد من به درد مدیریت کلان کشور نمی خورم. همه شناختهای دیگران از این دست است. و شناخت من هم از دیگران همین نوع از معرفت و شناخت است. اگر من برای آرنیکا بستنی بخرم یک تصوری از من دارد و همین که بستنی اش قطع بشود تصور دیگری خواهد داشت. برداشت و شناختی که معلمها از دانش آموزان دارند.  

4- من دیگری هم هست و آن تصورو یا برداشتهایی است که من از معرفت و شناخت دیگران دارم.  دسترسی من به پرونده کارگزینی و گزینش و نیز راهیابی به اذهان دیگران.

تنها منی که برای من مفید و مطلوب و معقول است همان تصویری است که خودم از خودم دارم. این معرفت را باید افزایش بدهم. عمق بدهم. روان شناسها به من کمک می کنند تا خودم را بشناسم.  

(8)

ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد

وز آنجا باز بر عالم گذر کرد.

در این بخش می خواهد به سمت و سوی دیگر خود بنگرد از آن جا که ناشی و یا صادر شده است. در آن سو که تعین و تشخص و فردانیت خود را دید به این سوی که نگریست دیگر از خود من خبری نبود. من نیزمندمج در منهای دیگر بود. آن انسان متعین و متشخص مصداق این کلی بود. آن تعین و تشخص را از ساحت قدس این انسان زدود. مثل یک پیکر تراش ماهر ماهیتها و اسباب تکثر را از او تراشید تا که مفهوم کلی انسان از آن انتزاع یافت. کلی غیر از کل است. جهان را کلی دید نه کل. کلی اگر باشد مصداق دارد و هر مصداق بیانگر تمام همان امر کلی است. ولی اگر کل باشد کل مرکب از اجزاء است. وی جهان را یک امر کلی دید نه کل.

دقت شود که جهان جایی نیست که ما بایستیم باید در سفر باشیم. باید حرکت کنیم و باید دل به راه بدهیم. به کلی که رسید و از آن جا به جهان نگریست. بر قله هیمالیای انسان به جهان نگریست. گرداگرد او همه عالم ممکنات است.

(9)

جهـان را دید امر اعتبـاری

چو واحد گشته در اعداد ساری

انسان که در حال اندیشیدن بود. و به سوی امر کلی بازگشته بود. از کلیات به سمت و سوی عالم بازگشت. در این بازگشت جهان را امر اعتباری دید. اعتبای در مقابل امر حقیقی و وهمی است. جهان را امر وهمی ندید بلکه امر اعتباری دید. عالم اعتبار غیر از عالم واقع است. واقعیت اشیا یک چیز بیش نیست ولی در عالم اعتبار اعداد و ارقام تکثر می یابند. صد تکرار همان یک است که صدبار تکرار شده است. این تکرارها امر اعتباری است به اعتبار شمای معتبر تکثر می یابید. 

جهـان را دید امر اعتبـاری

چو واحد گشته در اعداد ساری

جهان منظور هر عامی است. کلمات برای خود جهانی دارند. گیاهان نیز برای خود جهانی دارند. جانداران نیز برای خود جهانی دارند. گاه این جهانها در درون جهان دیگری است. و گاه چند جهان در جهان بزرگتری قرار می گیرد. همه اندیشه های ما برای خود عالمی دارد که از آن به عالم ذهن یاد می کنیم. جهان یعنی همین.

اعتباری در برابر واقعی است. پولی که در جیب من و شما است کاغذی و یا نیکل است. از نظر کاغذ بودن فرقی بین هزار ریالی و ده هزار ریالی و پنجاه هزار ریالی و یک میلیون ریالی نیست. گرچه رنگهای آنها متفاوت است و این تفاوت صرفا برای شناخت است نه چیز دیگری. از حیث کاغذ بودن همه یک سان است. چه چیزی به این هزار ریال و آن یک میلیون ریال ارزش می دهد. آن پشتوانه ای که این کاغذ را ارزش می دهد. و تامین اعتبار می کند. آن سکه ای که یا هر پشتوانه ارزی که در خزانه مملکت نگهداری می شود. به میزانی که این کاغذها در بین مردم رد و بدل می شود باید در خزانه مملکت چیزی واقعی وجود داشته باشد که اعتبار این کاغذها به آن امر واقعی است.

در حقیقت آفریده های این عالم  همان کاغذهای منتشر شده است. و این کاغذها همه اعتبارش به بانک مرکزی و مرکز آفریدگار عالم است که اصل و اساس اشیا را در آن نگه داشته است. اصل هستی در آنجا است. و این اوراق به اعتبار آن واقعیت و حقیقت است. مهم آن خزانه است که واقعیت داشته باشد و خالی نباشد. 

عارف که به تهذیب خود نایل شده است و حقایق بر او خود می نماید و جلوه می کند و هم چون دخترکان تازه به دوران رسیده عشوه گری می کنند تا دل جوانان را بربایند و نهال عشق را در دل آنها بکارند چون به هستی می نگرند فراوانی هستدارها است. و چون به ریشه و اساس آن می نگرند نیک می یابند که این همه شور و نوا زان سر است. به یک مبدأ و منشأ باز می گردد. از همکان واحد سر چشمه می گیرد. این همه موی پریشان که بر دل باد داده اند روییده از یک سر است. این همه سر و صدا که در عالم است سروده یک سر است. یکی بیش نیست. این همه قید و تعدد و تکثر و فزونی و فراوانی و ... نمودی از یک واقعیت و یک حقیقت است. تابش نور همان یک حقیقت و یک واقعیت است. می گویید چگونه؟

کمی تامل کنید. عدد یک عدد است. دو مگر غیر از همان یک و یک است. سه همان یک و یک و یک است. اگر صد باشد صد تا یک و یک و یک و یک ... است. هر چه اعداد که فزونی بیابد در حقیقت تکرر همان یک است. چهار یعنی چهار یک. صد یعنی صد تا یک. این تکررها و تکثرها در حقیقت در چشم اعور ما این گونه دیده می شود.

در زمان جنگ گاه دو یا سه اسیر می گرفتند. از نظر نظامی امر مهمی بود. جنبه خبری آن هم مهم بود. آن زمان روزنامه ها با آب و تاب می نگاشتند. در ادامه جنگ گاه ده نفر و پانزده نفر اسیر می کردند. بر اهمیت کار جنگاوران افزوده می شد. همین که توانسته اند به درون دشمن رخنه کنند و پانزده تن را اسیر کنند. فتح المبین که پیش آمد افزون بر هزاران کشته، رقم بالایی اسیر گرفته شد. حدود هفده هزار اسیر. این عملیات در اوایل فروردین سال 61 اتفاق افتاد. زین بعد هرچه اسیر می گرفتند اگر صدتن هم بود چون عدد مهمتر را داشتند اینها رقمی جلوه نمی کرد.

شاعر می گوید در سیر از حق به خلق، خلق را بدید و پراکندگی آن او را متحیر کرد. این همه ظهورات همان حق است. چه اگر آفریدهها نباشد دیگر آفریدگار بی معنا خواهد بود. او به این همه وجود بخشیده است و آن همه به او ظهور داده اند. او که در غیب احدیت نهان است. ظهورش به جمله این آفریده است. او هستی می بخشد تا ظهور بیابد. آن چه شما در جهان هستی می بینید پریشانی موهای آن پریوش است.  این همه مظاهر اسمای حسنای الهی است.

ظهور تو به من است و وجود من از تو

و لست تظهر لولای و لم اکن لولاک

اگر من نبودم تو ظهوری نداشتی و اگر تو نبودی من هم نبودم.

به بیان روشن تر شاعر به سیر از حق به خلق و سیر از خلق به حق اشاره دارد. آن گاه که از حق به خلق سفر می کند کثرات را می بیند. در دریای اغیار غرق می شود. در فراز و فرود کوها و رودها و در دل توفانها و امواج گرفتار می شود. در جنگل گیر می افتد. در کویر زیر خروارها  شن، غرق می شود. شترهای بادیه نشینان بایدش که او را برهانند. و چون روی بر می گیرد و از خلق به سوی حق ره می پیماید همه پرده ها دریده می شود. همه حجابها کنار می رود. همه امواج رخت از میان بر می گیرد. و دیگر غیرتی نمی ماند. تکثر در میان نمی بیند. این همه تنها به ناز و کرشمه او بسته اند. لذا در این سفر هرچه دید صرف حق دید.

(10)

جهان خلق و امر از یک نفس شد

که هم آن دم که آمد باز پس شد.

 جهان که که گفتیم اما خلق یا جهان خلق جهان آفریده ها است. جهانی است که هم ماده دارد و هم مدت دارد و هم شدت دارد. این شدت به معنای سختی و کثافت است. کثافت نه به معنای تنفر انگیز آن بلکه به معنای پر بودن و همراهی اش با ظلمت و تاریکی. عالم خلق همین عالم ظهورات باید باشد. به آن عالم ملک و عالم شهود نیز می گویند. عالم افلاک و عالم عناصر و عالم زاد و ولد و...

اما عالم امر عالمی است که بدون ماده است. عالمی است که در آن مدت معنا ندارد. اصلا زماندار نیست. و ضمنا بسیار لطیف است. هم چون عالم عقول و عالم نفوس. به این عالم عالم ملکوت در برابر عالم ملک و عالم غیب در برابر عالم شهود و عالم امر در برابر عالم خلق می گویند.

از یک نفس یعنی از یک دم و نفخه الهی. نفس رحمانی که افاضه کرد. از منبع فیض الهی دو جوی آب روان گشت یکی به سوی عالم ملک و دیگری به سوی عالم ملکوت. یکی به سوی عالم خلق و دیگری به سوی عالم امر. یکی به سوی عالم شهود و دیگری به سوی عالم غیب. پس ما آفریدگار عالم را دارم با دو عالم غیب و شهود.

همان لحظه ای که انسان آفریده شد. در عالم شهود بود ولی برخوردار از عالم غیب نفس و عقل بود. از همان مسیر که آمد و سیر نزول پیدا کرده بود صعود یافت. به معنا سیر نزول و صعود گویند یا قوس نزول و صعود. قوس صعود عکس قوس نزول است. در قوس نزول به سمت کثرات و قیودات و تعددات می رود و هرچه در قوس صعود قرار گیرد به سمت وحدت و یکتایی می رود.

در کنار دریا یکی دریا و آب و موج و رطوبت و باد می بیند و دیگر صرفا دریا را می بیند و این همه از دریا است و همان یکی را می بیند. 

(11)

ولی آن جایگه آمد شدن نیست

شدن چون بنگری جز آمدن نیست.

در بیت قبل بیان شد که جهان آن لحظه که شما می گوید آمد اگر از حیث دیگری بنگرید بازگشتن است. در همان لحظه سقوط در عالم کثرات به سمت صعود به عالم وحدت در حرکت است. فعلیت بیشتری می یابد. قوه بیشتری می گیرد. شدت وجودی می یابد. شما ناظر شدن و بودن هستید. تحولات و تغییرات را می بینید. جوی آبی که می آید و می رود. ولی اگر نیک بنگرید این شدن ها همان آمدن ها است. یک چیز است. همه اینها تجلیات حق سبحانه و تعالی است. او یک چیز بیشتر نیست. همه اینها تجلیات او است. نور وجود او است که بر منشورها می تابد. از نگاه شما است که کثرات دیده می شود. چشم کثرت بین شما است که شدن ها را می بیند. عوارض بر ذات را مشاهده می کند. رنگ را از بو و طعم را از زبری و لطافت آن باز می شناسد. اگر این ادراک اعتباری شما نبود و با دل حقیقت بین و واقع نگر به هستی چشم می دوختید یک چیز بیشتر نمی دیدید. آن کهخ شده همان است که بوده. خداوند می خواهد ظهور بیابد. ظهور حضرت حق در موجودات چون تحمل تمام ذات او را ندارد خود را به مکنار می کشد تا از تجلی اش کامی بگیرد و بهره ای ببرد. چنان فیض رحمانی در حال تجلی مدام است که آـمد و شد دیگر با چشم دل قابل رویت نیست. یک چیزی بیش نیست.

(12)

به اصل خویش راجع گشت اشیا

همه یک چیز شد پنهان و پیدا

اصل یعنی منبع و منشأ. همان جا که از آن آمده بود. ریشه و اساس. اشیا یعنی عالم تعینات. عالم کثرات. تمام هستی. و فی الواقع اینها همه نیستی هستند ولی بیان شد که هستی یک چیز بیشتر نیست. همه موجودات عالم به اصل خودشان بازگشتند. ماهیات خود را و تعین و تشخص خود را وا نهادند و بدون تعیین و تشخص شدند. پس یک چیز شدند. هستی صرف. چه موجودات غیبی و چه شهودی و چه موجودات ملکی و چه ملکوتی همه و همه یک چیز شدند. غیریت از میان برچیده شد. دیوارها برداشته شد.

تو خود حجاب خودی حافظا از میان برخیز

(13)

تعالی الله قدیمی کو به یک دم

کند آغاز و انجـام دو عـالم

خداوند بر اثر از همه تصورات ما است. هرچه ما نسبت به ذات احدیت می گوییم ساخته و پرداخته ذهن ما است و خداوند خیلی مقام و منزلتش رفیع تر از این اوهام و خیالات ما است. او منزه از این سخنان است. او خالق ما و خیالات ما است. این خداوند که اصلا در وصغ ما نخواهد آمد و نیز قدیمی است. یعنی تا بوده او هم بوده و بوده را او آفریده. او با یک نفس و با یک اراده، هستی را تعین بخشید. هستی را که آفرید. هستی معلول حق تعالی شد. این معلول به اعتبار ما آغاز و انجام دارد. دنیا و آخرت دارد.  

(14)

همه از وهم تو است این صورت غیر

که نقطه دایره است از سرعت سیر

اگر شما غیریت و تضاد می بینید. اگر شما تعین و تشخص می بینید این از چشم و احساسات و ادراکات شما است. به یک نفطه نگاه کنید که آن را به سرعت می چرخانند. نقطه است ولی مجموعه نقطه ها است که به یک دیگر متصل شده اند. این نقطه ها فی الواقع نیستند بلکه حرکت و سرعت حرکت به آنها تکثر بخشیده است. در روستاهای ما زغال را داخل چیزی می گذاشتند به صورت سبد فلزی. یک تکه سیم هم به آن وصل بود. به سرعت که می چرخانیدند یک دایره آتشین ساخته می شد. 

  • حسن جمشیدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی