جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

بیت 280 تا 323

پنجشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۲۷ ب.ظ

280

هر آنچه در مکان و در زمان است

ز یک استاد و از یک کارخانه است

زمان و مکان دو تا از عوارض نه گانه است. هر شیء در جایی که قرار گرفته است مکان آن است. و هر لحظه که بر آن می گذرد زمان آن است.

استاد در این جا مراد فاعلیت فاعل است که حضرت حق باشد.

کارخانه مراد قابلیت قابل است. یعنی خود موجودات.

هر چه از موجودات که در ظرف زمان و مکان قرار دارند ساخته و پرداخته یک استاد و بیرون آمده از یک کارخانه است. تنوعات و فراوانی را که می بینید نگوید من الواحد لا یوجد الا واحد. درست است که این همه موجودات است ولی همه آنها از یک هستی تجلی یافته اند.

281

کواکب گر همه اهل کمالند

چرا هر لحظه در نقص و وبالند

وبال در برابر جایگاه و خانه است. خانه کواکب در برابر وبال کواکب. غایت و قوت کواکب آن است که در خانه خود باشد. و ضعف آنها در این است که دروبال باشد. یعنی بیرون از جایگاه و موقعیت خودش. یعنی رها و ول. به نظر می رسد واو اضافی باشد. در نقص وبالند با کسره نقص. در نقص بی خانه و جایگاه و موقعیت بودن. علیرغم آن که کواکب به سوی هدف و غایت خود در حرکتند هر لحظه که از جایی حرکت می کنند تا جای دیگری قرار بگیرند در نقص و کاستی هستند. این فراز از شعر را با توجه به حرکت کون و فساد ابن سینا تبیین کنید نه حرکت جوهری آخوند ملاصدرا. تغییر در عالم همالن کون و فساد است. و این گواه بر نقص و کاستی جهان است.

282

همه درجای و سیر و لون و اشکال

چرا گشتند آخر مختلف حال

جای به معنای محل و مکان

سیر یعنی حرکت. از جایی به جایی رفتن.

لون یعنی رنگ

اشکال جمع شکل یعنی فعلیت پیدا کردن. صورتهای جدید گرفتن.

همه افلاک از نظر مکان و از نظر حرکت و از نظر رنگ و از نظر شکل و صورت چرا با هم فرق می کنند. یکی کوچک و یکی بزرگ است. یکی دور و یکی نزدیک است. یکی سیاه و دیگری سفید است. یکی گرد و دیگری هشت ضلعی است. چرا اینها این همه با هم اختلاف دارند و فرق می کنند.

283

چرا گه در حضیض و گه در اوجند

گهی تنها فتاده گاه زوجند

حضیض در برابر اوج است. هرچه اوج مفهوم بالاتر و برتری بدهد حضیض معنای پست تر و پایین تر پیدا خواهد کرد.

تنها یعنی منفرد و یگانه

زوج به معنای جفت.

افلاک را که می نگرید گاهی در اوج و دورترین نقطه اند و گاهی پایین می آیند و در پست ترین جا قرار می گیرند. گاهی افلاک را می بیند که تنها و فردند و گاهی جفتند. آدمین نیز این گونه اند. بعضی تنها زندگی می کنند و بعضی گروه و اجتماعی.

284

دل چرخ از چه شد آخر پر آتش

ز شوق کیست او اندر کشاکش

بیرون را که ما می بینیم در حرکت و تکاپو هستند اما درون فلک را اگر بشکافید و ببینید پر آتش است. شعله های عشق فوران می زند. این شور و شوق و آتش درون برای کیست؟ چرا این چنین در کشاکش است. 

285

همه انجم بر او گردان پیاده

گهی بالا و گه شیب اوفتاده

همه انجم یعنی همگی و مجموع

گردان یعنی چرخان در حال چرخیدن و دور زدن

پیاده در برابر سواره است.

شیب افتاده یعنی به سر رفتن در برابر با پا ره سپردن.

همه افلاک و همه ستارگان در حالی که در هم طنیده اند. انباشته اند مثل پیاز در هم پیچیده اند. و از سر شوق گویا پیاده در حال ره سپردنند.  گهی روی پا و پیاده می روند و گاه به سر می روند.  

286

عناصر باد و آب و آتش و خاک

گرفته جای خود در زیر افلاک

عناصر جمع عنصر به معنای اجزای تشکیل دهند جهان مادی.

عناصر اصلی تشکیل دهنده جهان مادی در زیر افلاک جای گرفته اند. اینها بالا و پایین نمی دانند. جای خاص خود را دارند.

از می عشقت عناصر سر خوشند

از هوای روی تو در آتشند

287

ملازم هر یکی در منزل خویش

بننهد پای یک ذره پس و پیش

هر یک از موجودات را که بنگرید جایی که به آن اختصاص داده شده اند را رها نمی کنند. در غایت انقیاد و فرمانبرداری از محل معین خود پا فراتر و پس نمی نهند.

288

چهار اضداد در طبع مراکز

به هم جمع آمده، کس دیده هرگز؟

چهار اضداد منظور عناصر چهارگانه است.

طبع به معنای طبیعت

مراکز جمع مرکز به معنای محل و جایگاه

عناصر چهارگانه هم از نظر طبع و هم از نظر جا و مکان متضاد هم هستند.

آتش گرم است و یبس دربرابر خاک سرد است و یبس

هوا گرم است و مرطوب

آب سرد است و مرطوب

آتش بالای همه عناصر است.

در زیر آتش هوا است.

در زیر هوا آب است.

و جای خاک زیر آب است.

همه این عناصر با هم جمع می شوند علیرغم تضادی که با هم دارند. این جمع شدن علیرغم تضاد جز به خواست خداوند سبحان ناممکن است.

289

مخالف هر یکی در ذات و صورت

شده یک چیز از حکم ضرورت

عناصر چهارگانه چه در ذات یکی آتش و دیگری هوا و دیگری آب و دیگری خاک است و از نظر شکل و صورت هم واقعا با هم متفاوت هستند. ولی ضرورتی که بر اینها تحمیل شده آنها را گرد هم جمع کرده است. همه منقاد شده اند نه عاصی.

290

موالید سه گانه گشته ز ایشان

جماد آنگه نبات آنگاه حیوان

اشاره است که طبقه بندی موجودات عالم مادی که عبارت است از جمادات یا اجسام و گیاهان و جانوران. انسان را از این مجموعه بیرون گذاشته است.

291

هیولی را نهاده در میانه

ز صورت گشته صافی صوفیانه

اشاره به ماده و صورت دارد. ماده همان هیولا و یا قوه است. استعداد محض. صورت همان شکلی است که ماده با فعلیت به خود می گیرد. ماده و صورت از تقسیمات جوهر است. هیولی یا ماده جوهری است به منزله ظرف و محل برای صورت و صورت هم جوهری است که حالّ در هیولی است.

هیولای بدون صورت هم چون آیینه شفاف و صاف است که هر صورتی را می پذیرد. عناصر با امتزاج به یک دیگر به ماده ای بدل شده اند که قابلیت هر صورتی را دارند. آن چنان شفاف و زلالند که هر تصویری در آن نقش می بندد.

292

همه از امر وحکم داد داور

به جان استاده و گشته مسخر

امر یعنی فرمان و دستور خداوند. حکم هم یعنی دستور خداوند نهیت دستوری به صورن قاعده و قانون در آمده باشد.

همه موجودات از کواکب و افلاک گرفته تا عناصر و موالید که عرض شد از مرتبه دانی تا اعلی علیین همه و همه تابع حکم و دستور خداوند هستند. مسخر و تابع دستور خداوند می باشند. ان کل من فی السموات و الارض الا آتی الرحمن عبدا(مریم آیه 94)

293

جماد از قهر بر خاک اوفتاده

نبات از مهر بر پای ایستاده

جماد یعنی اجسام و نبات یعنی گیاهان.

جمادات که تجلی جلالی خداوند است و مظهر قهاریت دات او، لذا بیهوش و بی شعور بر خال مذلت افتاده و سر از زمین بر نمی دارد. و همان جرعه تجلی ذاتی، دائما مست و خمار است. لذا ادراکی شاید نداشته باشد. اما گیاهان که پرتوی از مهرز حضرت حقند بر پای ایستاده و مشتاق دیدار با ربند.

294

نزوع جانور از صدق و اخلاص

پی ابقای جنس و نوع و اشخاص

نزوع به معنای میل و رغبت و اشتیاق. در بعضی از نسخ به جای آن فروغ آمده است. فروغ را هم باید به معنای اشتیاق و میل گرفت. گویا نزوع رساتر است. با بیت قبل و بعد سازگارتر است.

صدق به معنای راستی و درستی.

اخلاص به معنای انجام عمل فقط برای جلب رضای حضرت حق نه چیز دیگری.

جنس به معنای صنف و دسته است. در منطق قسمتی و بخشی از یک مجموعه عام و فراگیر.

نوع: نوع یکی از مفاهیم کلی است که در پاسخ به پرسش "آن چیست؟" می آید و بر افراد متفق الحقیقه، یعنی چیزهایی که ذاتشان یکی است، اطلاق می گردد.

شخص، یعنی فرد خارجی. ماهیت تحقق یافته در خارج.

تمایل و شوق جانداران به یک دیگر برای بقای نسل و بقای جنس و بقای نوع و بقای شخص از سر راستی و پاکی است. شوق به بقا، شوق به دیگری را ایجاد می کند. و این میل با اکراه و اجبار نیست بلکه با تمایل است با شوق و رغبت است.   

295

همه بر حکم داور داده اقرار

مر او را روز و شب گشته طلبکار

چون همه اشیا به میزان بهره مندی خود از وجد علم به حضرت حق دارند و همه بر حکم حضرت حق گردن می نهند. سبح لله ما فی السموات و الارض و لکن لاتفقهمون تسبیحهم. همه موجودات روز و شب در پی اویند. طلبکار به دنبال کسب طلب خود است. دست از دامان بدهکار خوذ بر نمی دارد. می خواهد و می کوشد تا به طلب خود برسد.

تفکر در آیات انفسی

در این بخش خواهیم پرداخت به بیان جامعیت حقیقت انسان. و شمول و سریان او در مراتب هستی. بدان که ذات احدیت به اعتبار این دوست دارد و می خواهد که بروز و ظهور بیابد مقتضای این ظهور و بروز، تحقق تعین اول است که آن را قلم اعلی و روح اعظم و عقل کل و ام الکتاب و روح محمدی (ص) گفته اند. و این تعین اول جامع احکام وجوب و امکان است. حقیقت انسان یعنی همین مرتبه مرتبه تعین اول که بین این حقیقت و حضرت حق هیچ فاصله و واسطه ای نیست. هرچه در حضرت حق مسطور است این نیز نسخه ای از همو است.

296

به اصل خویش یک ره نیک بنگر

که مادر را پدر شد باز و مادر

به خودت فکر نکن بلکه به اصل خودت بیندیش که چیست؟ ما نفس کل داریم و عقل کل. عقل کل به منزله پدر است و نفس کل به منزله مادر. و گاه پدر به صورت و صیرت مکادر در آید و مادر قلب ماهیت کند و پدر شود.

عقل کل که اصل و حقیقت انسان است از آن جهت که واسطه ظهور نفس کل است نسبتش با نفس کل پدر خواهد بود و نفس کل مادر خواهد بود. و از آن جهت که نفس کل از عقل کل زاییده شده است عقل کل نسبت به نفس کل مادتر خواهد بود. 

منظور روح اعظم است. عقل کل است. مادر را می بینی که نفس کل است خود پدر شده است.

297

جهان را سر به سر در خویش می‌بین

هر آنچ آمد به آخر پیش می‌بین

یعنی جهان را سر به سر در خودت ببین. همه عالم را در خودت ببین که همه صورت و حقیقت تو گشته اند. همه مراتب عالم اجزای تو هستند. این وقتی محقق می شود که که فرد در تجلی الهی محو و فانی شود و به حقیقت مطلق بپیوندد که در این صورت بر همه عالم احاطه دارد.

علت غایی مقدم بر وجود خارجی است.  وقتی موجودات را می بینید علت غایی آن قبل تحقق آنها محقق بوده است. علت آفرینش جهان هستی ایجاد عالم انسانی بوده است. یعنی علت غایی آن مقدم بر وجود عالم انسانی است. 

298

در آخر گشت پیدا نفس آدم

طفیل ذات او شد هر دو عالم

ذات آدم منظور مفهوم کلی انسان است آن ویژگی که در همه انسانها موجود است با الغای خصوصیت و ویژگی های فردی و شخصی. در قوس نزول اول جمادات و بعد نباتات و جانوران و بعد هم انسان. و در قوس صعود سر آغاز آن انسان است. و نیز در علت غایی اول انسان است و در ظرف تحقق انسان آخر.

299

نه آخر، علت غایی در آخر

همی گردد به ذات خویش ظاهر

علت غایی یکی از علل چهار گانه است: علت فاعلی و علت غایی و علت مادی و علت صوری. علت غایی مقدم بر همه علتها است از نظر رتبی. چون قبل از علت فاعلی و یا قبل از علت صوری محقق می شود. هدف قبلا مشخص می شود ولی تحقق این غایت و هدف از نظر رتبی متاخر است. انسان غایت و هدف جهان آفرینش است. لذا در پایان و آخر به ذات خودش ظهور پیدا می کند.  

300

ظلومی و جهولی ضد نورند

ولیکن مظهر عین ظهورند

اشاره است به دو ویژگی انسان که در قرآن کریم بیان شده است:

انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا.[1]

بار امانت را بر دوش انسان انداختند و او حمل کرد چون ظلوم و جهلول بود. انسان هم نمی داند و هم خیلی ستگر است. منظور از ستم اینها ستم به نفس است. بار امانت یعنی بار مسوولیت. بار تعهد. این انسان است که مسوول و متعهد است. بار امانت بر دوش می کشد. خود را نسبت به همسر و فرزند و جامعه مسوول می داند. و این ناشی از ستمگری او است. می خواهد به خود ستم کند. ولی همین ظلومی و جهلولی سبب ظهور و بروز انسانیت او شده است. انسان جلوه تمام حضرت حق است.  انسان آیینه اسما و صفات الهی است. خود همین ظلوم بودن و جهول بودن خیلی آثار و تبعات برای انسان دارد. می گویید چگونه؟ به شعر بعد توجه کنید 

301

چو پشت آینه باشد مکدر

نماید روی شخص از روی دیگر

پشت آیینه یعنی همان قسمتی که چیوه مالیده می شود.

روی دیگر یعنی روی آیینه. همان قسمت که خود را در آن می بینیم.

آیینه شیشه است. کی تبدیل به آیینه می شود؟ وقتی که پشتش را کدر کنند و با چیزی بپوشانند. آن گاه است که فرد می تواند خودش را در آیینه ببیند. اگر پشت آینه مکدر شد از روی آیینه می توان خود را دید. چون انسان ظلوم و جهلول شد مظهر تام و تمام اسما و صفات الهی گردید. اگر نبود ظلومیت و جهولیت، این مقام و منزلت را انسان هم پیدا نمی کرد.

302

شعاع آفتاب از چارم افلاک

نگردد منعکس جز بر سر خاک

خورشید از فلک چهارم بر زمین می تابد. از کجا می فهمیم که خورشید در آمده است. از انعکاس نور خورشید. خب نور خورشید اول به هوا اصابت می کند ولی چیزی دیده می شود ولی همین که نور خورشید به زمین اصابت می کند که کثیف است انعکاس پیدا می کند.

303

تو بودی عکس معبود ملایک

از آن گشتی تو مسجود ملایک

عکس به معنای تصویر است.

انسان تصویری جامع و کامل از خداوند سبحان شد. لذا انسان مسجود ملائک گردید. انسان در برابر خداوند که ایستاد تجلی خداوند در انسان شد و فرشتگان همه صفات و اسمای الهی را در  رخ انسان دیدند. و در برابر او بر زمین افتادند.

304

بود از هر تنی پیش تو جانی

وز او در بسته با تو ریسمانی

تن مراد همان جسم و بدن است و در این جا مراد همه موجودات عالم است.

جان مراد همان بعد غیر مادی انسان است. منظور روان آدمی است. و در این جا منظور از جان انسان است.

ریسمان همان طناب معروف و مشهور است. رشته ارتباط است.

موجودات عالم همه نسبت به انسان تن هستند نسبت به جان. همه آنها آفریده شدند تا انسان در آن جریان بیابد. هم چنان که بدن را با روح و روان ارتباط است عالم را نیز با انسان ارتباط است. علقه است. ریسمان عبارت از همان ارتباط معنوی است. چون انسان با همه موجودات عالم مانوس است نام انسان یافته است. جهان جسم انسان است و انسان جان جهان. و جهان مسخر انسان. تن مرکب این جان است و جهان مرکب این انسان. و سخر لکم ما فی الارض جمیعا و سخر لکم الشمس و القمر(جاثیه آیه 14)   

305

از آن گشتند امرت را مسخّر

که جان هر یکی در توست مضمّر

مسخر از تسخیر می آید به معنای سلطه و استیلا.

مضمر به معنای پنهان.

شاعر توضیح می دهد که چرا همه عالم مسخر انسان است. چون همه موجودات عالم به منزله تن است و باید تحت امر روان باشند. این جان است که برتن حکومت می کند. موجودات عالم در پرتو ادراکات انسان معنا می یابند. و حیات پیدا می کنند.

306

تو مغز عالمی زان در میانی

بدان خود را که تو جان جهانی

انسان مغز عالم است. و مغز در لای پوسته نهاده شده است. لذا ضمن این که انسان مغز است در میانه عالم هم قرار دارد. چون انسان جان جهان هستی است. لولاک لما خلقت الافلاک. اگر انسان نبود افلاک آفریده نمی شد. انسان جامع همه مراتب کلیه اعلی و اسفل است. چون جامع است لذا خلافت به او داده شده است و ومسجود فرشتگان قرار گرفته است.

307

تو را ربع شمالی گشت مسکن

که دل در جانب چپ باشد از تن

کره زمین را به چهار بخش تقسیم می کند که ربع شمالی آن ماموا و مسکن انسانها است. و انسان دل جهان هستی است و دل در جانب چپ بدن قرار دارد. و شمال هم طرف چپ قرار می گیرد. چنان که خلاصه انسان دل است خلاصه جهان هم انسان است. و غرض از آفرینش عالم هم در انسان محقق است. 

308

جهان عقل و جان سرمایهٔ توست

زمین و آسمان پیرایهٔ توست

عقل کل که اصل و حقیقت انسان است و نفس کل که جان همه است و حیات همه اشیا از این نفس کل است همه اینها سرمایه انسان است. یعنی همه اینها در انسان ظهور پیدا کرده است. به سبب همین سرمایه است که سود معرفت الهی برای انسان میسر شده است. زمین . آسمان زیور آلات و وسائل جمال و کمال انسان شده اند. همه اینها گرد تو می گردند. مطیع و منقاد تو هستند. مسخر و تابع دستور و فرمان تو می باشند. و همه اینها در پناه انسان است که به کمال می رسند.  

309

ببین آن نیستی کو عین هستی است

بلندی را نگر کو ذات پستی است

ببین آن انسان که ممکن الوجود است و از حیث اخمکانی نیست هم می تواند باشد. یعنی عدم باشد. در عین این که عدم است عین هستی است. با علت لحاظش کنید وجود است بدون علت لحاظش کنید عدم است. ذات حضرت حق با همه صفات و اسمائش به صورت انسان ظهور پیدا کرده است. در آیینه چیزی نیست و هرچه هست در همین آیینه است. بلندی را نگاه کن. در عین بلندی پستی است. بلند است چون متصل به حضرت حق است و پست است چون غایت همه موجودات است. آخرین مرتبه موجودات و هستی است.

310

طبیعی قوت تو ده هزار است

ارادی برتر از حصر و شمار است

انسان دارای دو قوه است. یکی قوه طبیعی است. همین که می تواند چیزی را بلند کند و به همراه خود ببرد. قوه طبیعی اسنان بسیار است. هرچه تمرین هم بکند افزایش می یابد. ماجرای آن زن را به یاد بیاور که گوساله را از کوچکی بر شانه می گرفت و از پله ها بالا می برد. و گوساله سنگین هم شده بود هم چنان بالا می برد. قوه طبیعی انسان عبارت است از:

 یکم- قوه غاذیه یعنی غذا می خورد. قدرت و توانی که با آن عدا می خورد.

دوم- قوه نامیه یعنی قوه ای که به سبب آن رشد و نمو می کند.

سوم قوه مولده که به سبب آن ادامه حیات می یابد و زاد و ولد می کند. قوه زایشگری.

چهارم- مصوره قوه ای که به سبب آن نگارگری می کند و در اشیا تغییر ایجاد می کند.

پنجم- جاذبه یعنی نیرویی که به وسیله آن خیلی چیزها را به خود جذب می کند.

ششم- هاضمه یعنی قوه ای که با آن آن خورده هضم می شود.

هفتم قوه ماسکه یعنی قوه ایی که آن چه لازم دارد را برای خود نگه می دارد.

نهم - قوه دافعه یعنی قوه ای که اگر چنان چه چیزی را لازم ندارد دفع می کند.  

دهم- قوه مدرکه قوه ایکه به سبب آن درک می کند و شناخت ایجاد می شود.

علاوه برقدرت طبیعی انسان از قدرت ارادی هم برخوردار است قدرت ارادی انسان بیرون از اندازه است. قدرت اراده انسان به حالات و شرایط انسان متفاوت می شود. اراده انسان به هر چیزی می تواند تعلق بگیرد.

311

وز آن هر یک شده موقوف آلات

ز اعضا و جوارح وز رباطات

آلات یعنی ابزار و وسائل

اعضا منظور دست و پا و سر گوش و چشم و... است.

جوارح منظور اعضای داخلی است مانند گلو و مری و شش و کلیه و قلب و دهلیز و و...

رباطات جمع رباط به معنای ریسمانی که مشک و چهارپایان را با آن می بندند. در این جا منظور پی و عصب و عروق است. 

هر یک از قوای طبیعی و ارادی جهت آن که فعلی از آن بتواند صادر بشود باید ابزار و وسائلی داشته باشد. اعضا و جوارح و عروق و عصبها برای همین است.  

312

پزشکان اندر آن گشتند حیران

فرو ماندند در تشریح انسان

پزشک همان طبیب است.

پزشکان وقتی بدن انسان را بررسی می کنند دچار حیرت می شوند. در تشریح بدن انسان مات و مبهوت مانده اند.

313

نبرده هیچکس ره سوی این کار

به عجز خویش هر یک کرده اقرار

کسی توان تشریح کامل بدن انسان را ندارد. همه در این باره اظهار ناتوانی می کنند. اقرار می کنند که ناتوان از تشریح کامل آن هستند.

314

ز حق با هر یکی حظی و قسمی است

معاد و مبدا هر یک به اسمی است

وقتی شما به اعضا و جوارح و عروق می نگرید و در مقام تشریح انسان بر می آیید هر یک بهره از حق دارند و بخشی از حقایق را می نمایند. و هر یک از اینها مبدآ و معاد اسم خاصی هستند. باید توجه داشته که خداوند را اسماء حسنای بسیاری است. اسم خداوند غیر از این اسمهای ملفوظ است. این اسمها که با لفظ بیان می شود. اینها اسم اسم هستند نه ذات اسم. اسم ذات مانند الله. اسم صفات مانند علیم و سمیع و بصیر و... اسم افعال مانند رازق و خالق. هر چیزی را که لحاظ کنید و هر یک از اشیا را ببینید و مورد توجه قرار دهید مظهری از مظاهر اسم الهی است و الا وجود پیدا نمی کند. ملایکه هر یک مظهری از مظاهر اسماء الهی هستند. اما این انسان است که هیات اجتماعی دارد و مظهر همه اسماء الهی است. مجلی و مظهر جمیع اسما است. لذا گاهی صفت فرشته ای دارد و گاهی صفت شیطانی. گاه منقاد و مطیع است و گاه عاصی و مستکبر. و علم آدم الاسما کلها بیانگر همین معنا است. طینت آدم مرکب از همه اسمای الهی است.

حضرت حق با هر یک از موجودات و تعینات نسبتی خاص دارد. و هر یک مظهر صفتی خاص است. و ذات حق را به اعتبار هر صفتی اسمی خاص می نامند. لذا هر یک  از موجودات مظهر اسمی از اسمهای خداوند می باشند. و از حضر حق بهره برده و قسمت یافته اند. صفتی خاصی را مظهر واقع شده اند. مبدا و آفرینش اینها اسم خاصی است. چون از آن اسشم ظهور یافته اند. باز معاد هر یک هم به همان اسمی خواهد بود که ظهور یافته اند. کما بداکم تعدودن. (اعراف آیه 18)  

315

از آن اسمند موجودات قائم

بدان اسمند در تسبیح دائم

اعیان ثابته یعنی همه موجودات از آن جهت که ممکن الوجودند وجودشان به اعتبار صور اسماء الهی است. از این جهت هم چون بدن اند و روح آنها اسماء است. چنان که بدن قائم به روح است. موجودات قائم به اسماء الهی اند. لذا همه اشیا اسماء الهی اند. هستی آنها از اسماء الهی است. و باز با همسین اسماء الهی مدام در تسبیح حضرت حق اند. با همان اسم که ظهور یافته اند با همان اسم تسبیح گو هم هستند.

316

به مبدا هر یکی زان مصدری شد

به وقت بازگشتن چون دری شد

شبستری می خواهد به ما توجه بدهد که جهان را از کدام طرف نگاه می کند. نسبت به مبدا لحاظ می کنید یا نسبت به معاد. همه موجودات نسبت به مبدا و مظهر اسما که نگاه بکنید مصدر هستند. از آنجا صادر شده اند.موجودات آفاقی و انفسی از اسماء الهیه صادر شده اند. و هرچه را که آغازی باشد پایان هم خواهد داشت. اگر از این سمت و سو نگاه بکنید دری هستند به دنیال آخرت و معاد. به بییان دیگر مبدا و معاد اینها یکی است مهم این که از کدام سمت و جهت نگاه کنید. منه بدا و الیه یعود. چون یک چیزی بیشتر نیستند.

317

از آن در کامد اول هم بدر شد

اگرچه در معاش از در به در شد

همان لحظه نخست که صادر شد از آغاز صدورش به در شد. بیرون آمد. اگر نسبه به معاش نگاه کنید یعنی وجود عینی باز همان نقطه است. چون عو است بازگشت است. از همان در باز به در شد. به بیان دیگر ورودش به سوی ما است که از در در آمد و خروجش از سوی ما است که باز به در شد. از ما دور شد. به خدا برگشت.

318

از آن دانسته‌ای تو جمله اسما

که هستی صورت عکس مسما

در شعر 314 گفته آمد که: ز حق با هر یکی حظی و قسمی است معاد و مبدا هر یک به اسمی است. هر اسمی اشاره به قوا و اعضای بدن انسان است. هر وقوت و قدرتی از قوای طبیعی و ارادی و اعضا و جوارح انسان مظهر اسمی از اسمهای خداوند هستند. عارف به اسم خودند که صورت آن اسن واقع شده اند. انسان از آن جهت که جامع اعضا و جوارح و قوه طبیعی و ارادی است در نتیجه عارف به همه اسمهای الهی است. از باب خلق الله تعالی الادم علی صورته انسان جماع صورتی است که عکس مسما است. تصویری از مسما است. چنان حق سبحانه جامع همه اسما است انسان هم تصویری از این حق است.  

319

ظهور قدرت و علم و ارادت

به توست ای بندهٔ صاحب سعادت

اولین نسبتی که ذات حق به آن متعین گشته است نسبت علمیه است. اول ما یتعین به الذات العلم. و اعیان ثابته منظور اشیای جهان به اعتبار همین علم ایجاد شده است و تعین یافته است. علم بدون حیات و قدرت ظهور و بروز نخواهد داشت.

به بیان دیگر در این دو شعر 319 و 320 هفت صفت ذات را بیان می کند که امهات صفات الهی اند: قدرت و علم و اراده و سمع و بصر و حی و متکلم. اینها ائمه اسماء الهی اند.

شبستری می گوید: ظهور قدرت و علم و اراده که صفات ذاتی هستند به تو که بنده صاحب سعادت هستی ظهور و بروز پیدا می کند. و از غیب به شهود در می آید.

 

320

سمیعی و بصیری، حی و گویا

بقا داری نه از خود لیک از آنجا

قدرت و علم و اراده با به حالت اسمی و سمیع و بصیر و حی متکلم را به هیات وصفی بیان کرده است. تا بفرماید حقایق اسما، صفاتند. تکثر اسما به اعتبار صفات است و الا ذات که واحد است. در ادامه می فرماید این بقایی که در تو است ای انسان این بقا از تو نیست بلکه به اعتبار آن ذات است که در نشاه تو ظهور و بروز پیدا کرده و تعین یافته است. چون انسان مظهر همه اسما و صفات الهی است جامع الاسما گفته شده است و علم آدم الاسما کلها. و به اعتبار همین اسما است که مسجود ملائکه قرار می گیرد. .

321

زهی اول که عین آخر آمد

زهی باطن که عین ظاهر آمد

چون انسان مظهر اسم اعظم الله است و الله روح و حقیقت و باطن انسان است. همه اسمای حسنای الهی درانسان ظهور یافته است. و انسان شده است. چون انسان جامع اسما و صفات الهی است لذا جانشین خداوند است. خلیفه الله یعنی مظهر همه اسما و صفات الهی. و با انسان دایره وجود آغاز می شود و با انسان هم ختم می شود. چون مظهر خداوند است لذا از او آغاز شده است و به اوئ ختم شده است به او ظهور یافته و دراو پنهان و نهان می شود.

322

تو از خود روز و شب اندر گمانی

همان بهتر که خود را می‌ندانی

چون نمی تواند یقین بیابی و مدام در ظن و گمان هستی لذا به کنه حقیقت خود با این پندار راه نخواهی برد. با ابزار برهان و استدلال و نظر نمی توان به عمق خود راه یافت. پای استدلالیان چوبین بود.

 

323

چو انجام تفکر شد تحیر

در اینجا ختم شد بحث تفکر

چون نهایت تفکر در عالم انفس منجر به حیرت تو شد. حیرتی که حاصل از تجلیات ذاتی و صفاتی است. و تتالی بارقات خداوند است.

گر در یمنى و با منى پیش منى

ور پیش منى و بى منى در یمنى

من با تو چنانم اى نگار یمنى

کاندر عجبم که من توام یا تو منى(دیوان شمس)

لاهیجی می گوید:

من ندانم من منم یا من ویم

در عجایب حالتم، من من نیم

من چیم عنقای بی نام نشان

من بقاف قربتم من من نیم

من به جان فانی، به جانان باقیم

من به اوج رفعتم من من نیم

زیر پا آرم اسیری با دو کون

شاهباز هستم من من نیم

 

[1] - (احزاب، آیه آخر)

  • حسن جمشیدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی