بیت 210 تا 279
210
تو در خوابی و این دیدن خیال است
هر آنچه دیدهای از وی مثال است
مرحوم لاهیچی برای درک و شناخت عالم از تمثیل بهره می گیرد. شما در خواب چه چیزهایی را می بینید؟ دشت وحرا و لذت و شادی و غم و اندوه و... اما همین که از خواب بیدار می شوید می بینید که آن چه دیده ای خواب و خیال بوده است. در خواب آن چه که شما می بینید خیال است واقعا که وجود ندارد بلکه وجود خیالی دارد. مانند داستانهایی که نویسندگان می نگارند. آن چه شما در خواب دیده اید مثالی از آن عالم خیال است. رویاهای ما صور مثالیه اند. صور خیالیه اند. در خارج از من و شما وجد ندارد. این خواب است که بر ما چیره شده و خیالات را واقعیت می پنداریم. این عالم هم که ما شاهد و ناظر آن هستیم صور خیالیه حضرت حق است. مثال وجود حق تعالی است. وجود اینها وجود واقعی نیست. آیینه ممکنات است که اعیان را متکثر کرده است. غیر وجود حق چیز دیگری نیست.
211
به صبح حشر چون گردی تو بیدار
بدانی کین همه وهم است و پندار
همه ما الان خواب هستیم. همین که فردای قیامت و روز حشر، بیدار بشویم می فهمیم که آن چه دیده ام خواب و خیالی بیش نبوده است. و در آن جا جور دیگری ظهور و بروز می کند.
212
چو برخیزد خیال چشم احول
زمین و آسمان گردد مبدل
افراد احول یا دوبین هر چیزی را دو تا می بینند. اگر این دوبینی از آنها زائل شود جهان را جور دیگری می بینند. ستاره ها را و کلا آن چه در اطرافشان وجود دارد را جور دیگری می بینند. باید این عارضه و بیماری از انسان زایل شود تا بتواند آن چه هست را آن گونه که هست ببیند.
213
چو خورشید نهان بنمایدت چهر
نماند نور ناهید و مه و مهر
خورشید نهان همان تجلی ذات احدی است.
اگر خورشید تجلی الهی بر دل عارف سالک بتابد و چهره خود را بنمایاند. دیگر ماه و مهر و ناهیدی نخواهند ماند. چون او رخ بنماید همه هستی رخ خویشدر هم کشند. اذا الشمس کورت و اذالنجوم النکدرت. و...
214
فتد یک تاب از او بر سنگ خاره
شود چون پشم رنگین پاره پاره
تاب یعنی تابش و درخشش.
سنگ خاره سنگ سیاه بسیار محکم و مقاوم.
پشم رنگین یعنی پشمی که خود ترکیب یافته از چند رنگ است پس ذاتا متکثر و نوعی پراکندگی در آن وجود دارد.
اگر یک تابش از تجلی حضرت حق بر وی بتابد هم چون انفجاری است که بر سنگ خاره رخ دهد. آن را هم چون پودر کند. مانند پشم کاملا متلاشی اش کند. از هیبت تجلی و تابش نور قاهر الهی از هم بپاشد. و تکون الجبال کالعهن المنفوش(قارعه آیه 5) کوهها هم چون پشم زده شده خواهد بود.
215
بکن اکنون که کردن میتوانی
چون نتوانی چه سود آن را که دانی
الان فرصت کار و عمل است. تا می توانید الان اقدام کنید. اگر الان اقدام نمی کنید و می روید تا بدانید بعد از آن که دانستید ولی نتوانستید شما را چه سود.
وَ قَالَ (علیه السلام) مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ حَسَبُهُ (حکمت 22) .
ما به چه چیزی می توانیم عزت و سربلندی بیابیم. حضرت امیر(ع) در پاسخ به این پرسش می فرماید عمل. کار. یه تعبیر دیگر به نظر می رسد حضرت امیر(ع) عملگرا است تا مثلا عقل گرا یا عرفان گرا یا فلسفه گرا و یا ... باید دید ما تو چنته خودمان چی داریم. چه کرده ایم. در نگاه حضرت امیر(ع) بیلگیتس ارزشمند است نه پسر او. کسی که در حوزه عمل و اقدام بطی است. کند است. یا کاری نمی کند و یا خیلی کم کار می کند. در کار کردن دست و بالش می لرزد. حسب و نسب دیگر به درد او چه خواهد خورد. آقا زادگی پاسخگوی او نخواهد خورد. پیامبر اکرم(ص) به دختر گرامی اش فاطمه زهرا(س) می فرماید دخترم اقدام کن. عمل کن. عملت به دردت می خورد نه نسبت تو با من که فرستاده خداوند هستم. در آیه شریفه نکته لطیفی دارد:
نوح خداوند را خطاب قرار می دهد و می فرماید: رب ان ابنی من اهلی! او بچه من است. جزو خانواده من است. خداوند می فرماید: انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح. صرف ملاک اهلیت فرد زاییدن و زاییده شدن و از نسل تو بودن که نیست بلکه ملا عمل است و آن هم نه هر عملی بلکه عمل خود. عمل صالح. کار شایسته. پسر تو عمل دارد ولی غیر صالح است. کارهای ناشایست کرده است. صرف انتسابش به نوح کافی نیست بلکه باید پرونده اعمال فرد بررسی شود. کارهای شایسته فرد مورد توجه قرار باید بگیرد.
گویند پدر تو بود فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل
ملاک و شاخص در دین، اقدام و عمل است. اسلام دین عملگرایی است نه آرمان خواهی و آرامان گرایی و صرفا ذهن گرایی. تا نیرو و توان دارید اقدام کنید. سراغ تخلیه درون برود تا تجلیه صورت بگیرد.
یکم- پیش از همه سراغ پیر رفت و راه را از او طلب کرد.
دوم- خود را در دامان پیر انداخت و به دست او سپرد هم چون مرده ای در دست غسال.
سوم –توسط پیر علی الدوام متوجه حضرت حق باید بود.
چهارم- تلاش برای عادت به صدق در گفتار و کردار
پنجم- اعراض از لذات و مشتهیات نفسانی.
ششم- پرهیز نفس لاز رذایل اخلاقی. دفع شر موش باید کرد.
هفتم- مشغول به طاعات و عبادات بدنی به مقتضای شرع نبوی.
هشتم- پرهیز از افراط و تفریط در همه امور حتی در عبادات و طاعات.
نهم- دوری از هر آن چه که او را از جانب حق باز می دارد و عوامل حواس پرتی می شود.
دهم- کم خوابی
یازدهم- کم گویی.
دوازدهم – کم خوری
سیزدهم - ذکر مدام.
بدان اکنون که می توانی و سرمایه عمر عزیز که اسباب این سیر و سلوک است در اختیار تو است از آن بهره بگیر. این مقدمات را به کار ببند تا انوار الهی بر تو بتابد. دو روز دیگر که قوت بدنی تو به فنا رفت. حتی از بستن بند تنبان خود عاجز شدی دیگر مجال سلوک و ریاضت نخواهد بود.
در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است
ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیز گار.
216
چه میگویم حدیث عالم دل
تو را ای سرنشیب پای در گل
این داستانها را برای که و برای چه می گویم. این ها سخن دل و اهل دل است. سخنانی از عوالم لطیف و مشاهد انوار الهی است. اینها تجلیات الهی است. باید در ظرف خاص خود ریخته شود. این حرفها را با تو می گویم که در سراشیب سقوط گرفتار آمده ای و پای در گل مادیات داری. درگیر و دار لذات مشتهیات نفسانی جا مانده ای. خود را درگیر چاه جاه و پست و مقام و شوکت و دنیا گردانیده ای. از درک لذات باقی و کمالات معنوی باز مانده ای. بلکه محروم گشته ای. اینها شاید به منزله یاسین در گوش یابو خواندن باشد. تو را چه حاصل.
اهل دل شو یا که بنده اهل دل
ورنه هم چون خر فرو مانی به گل
هر که را دل نیست او بی بهره است
در جهانی از بینوایی شهره است
رو به اسفل دارد او چون گاو و خر
نیستش کاری به جز از خواب و خور
حق همی گوید که ایشان فی المثل
هم چو گاوند و چو خر بل هم اضل
217
جهان آن تو و تو مانده عاجز
ز تو محرومتر کس دیده هرگز
جهان هستی از آن تو است. بلکه جهان را برای تو آفریده است تا تو بتوانی از آن به عنوان ابزار تعالی بهره بگیری. یابن آدم خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی. همه هستی را به خاطر تو آفریدم و تو را به خاطر خودم. و تو ابزار و وسایل را به جای هدف گرفته ای و سرگرم آنها شده ای. نفس اماره را تسلیم شده ای به حجله پیر فرتوت دنیا رفته ای. ای کم عقل! او تمام توان تو را بگیرد و ناتوانت کرده و به دورت خواهد انداخت. در پی کمالی باش که برای تحقق آن تو را خدای سبحان آفریده است.
گنج عالم داری و کد می کنی
خود که کرد آن چه با خود می کنی
218
چو محبوسان به یک منزل نشسته
به دست عجز پای خویش بسته
هم چون بندیان و زندانی ها بند گران بر پای خود بسته ای و کنجی نشسته و بلکه بریده ای. اعتماد به نفست را از دست داده ای. تو نمی توانی قدم از قدم برداری. در حصار تقلید و طبیعت و مادیات و هوای نفس گرفتار شده ای. پای سیر و سلوک خود را خود بسته ای. خود را سخت ناتوان و عجوز می بینی. فکر می کنی که راهی برای خلاصی و رهایی از این دام و حصر برای تو نیست. چون جنازه ای افتاده ای در ویرانه این دنیای دنی.
219
نشستی چون زنان در کوی ادبار
نمیداری ز جهل خویشتن عار
ادبار در برابر اقبال است. ادبار به معنای پشتا کردن نعمات و خیرات و برکات. کوی ادبار یعنی کوی بدبختی و فلاکت.
هم چون زنان زانوی غم در بغل گرفته ای و غصه روزگار را داری که چرا روی خوش بهع تو نشان نداده است. این بدبختی و بیچارگی از بیرون بر تو تحمیل نشده است بلکه ناشی از نادانی خود تو است. به جای لعن و نفرین روزگار خود را لعن کن که درگیر ندانم کاری هستی. کسوت جهل را از خود بیرون کن. به بیان دیگر این بدبختی نیست که بر تو عارض شده است این جهل و نادانی تو است که بیسچارگی را بر تو عارض کرده است. ریشه را بخشکان نه این که معلول را بد و بی راه بگویی.
220
دلیران جهان آغشته در خون
تو سرپوشیده ننهی پای بیرون
شجاعات جهان سرشان را کف دستشان می گیرند و به آب و آتش می زنند. به استقبال جنگ و خون ریزی می روند. تو هم چون زنان چادر به سر کنج عزلت خزیده ای. ره روان سالک با نفس اماره خویش از در ستیز در آمده و به جنگ با آن پرداخته اند. اعدا عدوک نفسک بین جنبیک. دشمن ترین دشمنان تو نفس خودت تو است. جنگ با دشمن بیرون جهاد اصغر است و علیکم بالجهاد الاکبر. باید به جنگ با خواسته ها و تمایلات با نفس رفت. اوحی الله الی موسی علیه السلام ان اردت رضایی فخالف نفسک. انی لم اخلق خلقا ینارعنی غیرها. ای موسی اگر خواستار رضا و خشنودی من هستی، با تمایلات نفسانی خود مخالفت کن. من آفریده ای غیر از نفس تو را نیافریده ام که این چنین با من در جنگ و ستیز باشد. تو به چاه ویل تمایلات نفسانی افتاده ای. خودت را از این چاه بیرون بکش.
221
چه کردی فهم از دین العجایز
که بر خود جهل میداری تو جایز
پیامبر اکرم در روایت فرمود: علیکم بدین العجایز. اگر به دنبال دین هستید سراغ دین همین پیره زنها بروید. هرچه به آنها می گویند همان می کنند و دیگر دنبال چون و چرا نیستند. و حتی فکر هم نمی کنند. این تفسیر اشتباه است. علیکم بدین العجایز یعنی برو مسائل دین را فرا بگیر و خودت را تسلیم آنها کن. بر اساس هوای نفس به گزینش اموری دینی نپرداز. از این خوشم می آید و این را نمی پسندم. احکام شرعی از واجبات گرفته تا محرمات و مستحبات و مکروهات، باید طریقه انقیاد و تسلیم را تن در داد. و هم چون پیره زنان گردن نهاد و اطاعت کرد. علیکم بدین العجایز حوزه اقدام و عمل است نه اندیشه و تفکر در باره آفریدگار عالم.
222
زنان چون ناقصات عقل و دینند
چرا مردان ره ایشان گزینند
زنها هم از حیث عقل و هم از حیث دین ناقصند. در روایت آمده هن ناقصات العقل و الدین. منظور از عقل درک کلیات نیست بلکه مراد عقل تجربی است. از نظر تجربه مثل مردان نیست. نسبت به دین هم چون در هر ماه نماز کمتری می خوانند و روزه کمتری می گیرند. تامین زندگی از گردن آنها برداشته شده است و جهاد بر آنها واجب نیست. نماز را بهتر که در خانه بخوانند و... با توجه به ویژگی های زنانه در شگفتم که چرا مردان راه زنان را برگزیده اند.
این دو بیت تفسیری بر دوبیت قبل است. اگر گفته علیکم بدین العجیز باید مراقب بود که دین عجایز ناقص است. پس باید جنبه نقص آن را وانهاد و به سمت کمال آن رفت. بخشهای نقص را از زنان دنبال نکرد. در اقدامن و عمل و انقیاد هم چون عجایز باشید ولی در معرفت و درک دین راه اینها را نباید پیمود بلکه دلیر و ستیزه جو باشید.
223
اگر مردی برون آی و سفر کن
هر آنچ آید به پیشت زان گذر کن
زنها کارشان نشستن درخانه است و به آنها خانه دار می گویند. یعنی کسی که خانه را حراست و نگهبانی می کند. در خانه است. اگر زن هستی که هیچ. در خانه بنشین و منتظر مقدرات خویش باش. اما اگر زن نیستی و مرد هستی از خانه بیرون بزن. سفر برو. برو تا جهان را ببینی و بشناسی. مرد بودن به خوردن نیست مرد بودن به رفتن و دیدن و شناختن است. یقینا موانعی پیش راه تو خواهد بود. از آن موانع بگذر. خودت را درگیر موانع نکن. یا راهی هست و یا راه را خودت باید بسازی. پس در جا مزن. در این مسیر موانع دنیوی سد راه تو خواهند شد. خودت را به آنها دلخوش مدار. از آنها بگذر. خودت را اسیر هیچ مرحله و مقامی مکن که در راه بودن ارزش است. سالک کسی است که در راه است. بعد از هر مرحله ای مرحله دیگری هم هست.
224
میاسا روز و شب اندر مراحل
مشو موقوف همراه و رواحل
در مسیر گاه خسته می شوی. به جویباری که رسیدی می خواهی اطراق کنی. مبادا دل خوش به آن شوی. نه باید برای تو شب باشد و نه روز. آسایش را از خوددور کن. در طریقت ما آسایش بی معنا است. فقط سالک است و طریق. اینها که می بینی در مراحل، رحل اقامت افکنده اند آنها به کمی از این سیر و سلوک بسنده کرده اند و تو به کم مساز. این مراحل نباید تو را از مقصد حقیقی باز بدارد. عاشق همه هم و غمش وصال است. پس به جوی آب و سایه درخت و... قانع نمی شود.
225
خلیل آسا برو حق را طلب کن
شبی را روز و روزی را به شب کن
خلیل منظور حضرت ابراهیم است. ابراهیم دید که مردمان هم چون ابا و اجدادشان بت می پرستیدند. انا وجدنا آبائنا... ولی به این راه نرفت. سراغ ستاره پرستان و گاو پرستان و خورشید پرستان و... رفت و از حقیقت دست برنداشت تا به حقیقت رسید. حق را بخواه. به سوی حق قدم بردار. حق نیز به سوی تو خواهد آمد. تو برای نیل به حقیقت باید آماده شوی. باید درون خود را تهذیب و تصفیه کنی. باید آیینه دل را صاف و شفاف کرد. کدورت را از آن زدود. ابراهیم خلیل چنان کوشید و تلاش کرد که ملائک او را بردند تا ملکوت عالم را به او بنمایانند. و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض لیکون من الموقنین. فلما جن علیه اللیل.. انعام آیه 75 .
226
ستاره با مه و خورشید اکبر
بود حس و خیال و عقل انور
ستاره و ماه و خورشید همه اینها حس و خیال و عقل هستند. اینها ابزار درک حواس تو هستند. همه حواس ظاهری تا به همین جا قدرت و کشش دارد. گرچه نورند ولی محدودند.
227
بگردان زین همه ای راهرو روی
همیشه «لا احب الافلین» گوی
اینها مظاهر خداوندند. اینها تجلیات الهی اند. ولی اینها با قوای ادراکی حس و خیال عقل به دست خواهند آمد و تو باید به مرحله بالاتری دست بیابی. اینها قابل افولند. اینها از دست رفتنی اند. رب ارنی الاشیاء کماهی.
228
و یا چون موسی عمران در این راه
برو تا بشنوی «انی انا الله»
مانند حضرت موسی برو تا جایی که ببینی که بگوید انا الله. موسی خواست خدا را ببند. تجلیات خداوند را دید. نودی من شاطی الواد الایمن فی البقعه المبارکه من الشجرة ان یا موسی انا الله رب العالمین( قصص، آیه 31) تجلی خداوند را از آن درخت دید.
229
تو را تا کوه هستی پیش باقی است
صدای لفظ «ارنی» «لن ترانی» است
در بعضی نسخ جواب لفظ ارنی لن ترانی است.
باید عنایت داشت. تا در کوه واقع هستی و اطراف تو را حجاب گرفته است صدا در اطراف تو می پیچد. می گویی ارنی الاشیا کماهی. اشیا را چنان که هست بمایان. به تو خواهد گفت لن ترانی. این صدایی است که از کوه به سمت و سوی تو باز می گردد.
230
حقیقت کهربا ذات تو کاه است
اگر کوهِ تویی نَبوَد، چه راه است
حقیقت مانند همین اشیا و وسایل مغناطیسی است که به راحتی کاه را به خود جذب می کند. به همین سادگی و آسانی. حقیقت مانندهمان مغناطیس و ذات تو هم هم چون کاه به راحتی جذب و انجذاب اتفاق می افتد. اگر خود تو که کوه هستی نباشد بین تو و حق فاصله ای نخواهد بود.
231
تجلی گر رسد بر کوه هستی
شود چون خاک ره، هستی ز پستی
اگر ازجانب حق سبحان تجلی صورت بگیرد بر کوه هستی یعنی بر تو ای سالک. پستی ها و بلندی ها از میان برچیده شود. راه هموار شود.
232
گدایی گردد از یک جذبه شاهی
به یک لحظه دهد کوهی به کاهی
سراغ این جذبه ها بروید. جذبه ها هم چون عشوه معشوق است. فرد را دامن گیر شود. از یک جذبه گدایی به شاهی رسد. به یک نگاه کوهعی را هم چون پودر کند و از هم بپاشد.
233
برو اندر پی خواجه به اسری
تماشا کن همه آیات کبری
منظور از خواجه نبی اکرم است.
اسری به معنای شب گردی است. سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله... لنریه آیاتنا (اسری آیه 1) شب که تاریک است و نادیدنی اما با جلوه حق پرده کنار می رود و آن سویپرده هویدا می شود.
234
برون آی از سرای ام هانی
بگو مطلق حدیث من رآنی
سرا به معنای خانه.
ام هانی کنیه فاخته است. دختر ابوطالب. خواهر حضرت امیر. معراج از خانه ام هانی اتفاق افتاد.
235
گذاری کن ز کاف و نون کونین
نشین بر قاف قرب قاب قوسین
در آیه شریفه می فرماید فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی. در جای مقدس باید که کفش از پا کند. این جا هم فرماید باید از کونین چشم پوشید. از عالم صورت و معنا عبور کرد. در این مراتب هرگز توقف مکن. برو تا به قاف قوسین او ادنی برسی. مقام قاب قوسین او ادنی مقام واحدیت و الوهیت است. مقام محمدی است. این مقام که برسی همه عالم ماده و معنا را در زیر پای خود خواهی دید. فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر. با خدا بودن. در کنار خدا بودن. لی مع الله وقت...
236
دهد حق مر تو را هرچ آن بخواهی
نمایندت همه اشیا کماهی
چون به مقام قرب رسیدی هر چه که بخواهی به تو بدهند. بلکه هرچه اراده بکنی همان شود. دهشی نخواهد بود بلکه ایجاد است. تو خدایی شده ای. اشیا را آن گونه که هست خواهی دید.
237
به نزد آنکه جانش در تجلی است
همه عالم کتاب حق تعالی است
آن کس که حضرت حق بر او تجلی پیدا کرده است. همه عالم کتاب حق تعالی است که بر او خوانده است. یعنی آن کس که دلش و جانش مورد تجلی خداوند قرار گرفته است و حق بر دیده باطن او ظاهر شود. جمال حق را در هر چیزی خواهد دید. از اوراق موجودات، احکام اسرار الهی را نیک درخواهد یافت. خواهد دید که همه عالم غیب و شهود کتاب حضرت حق تعالی است که مشتمل بر اسماء و صفات الهی است. هر فردی از افراد موجودات، کامه است. و هر کلمه دلالت بر معنای خاصی از اسمهای خداوند می کند. معانی که با نفس رحمانی متنفس شده و از عالم غیب به شهود در آمده است. هم چون کلماتی که از باطن انسان به وسیله نفس ظهور می یابد.
هر ورقش معرفت کردگار.
در این دو بیت شاعر کتاب تکوین را به کتاب تدوین تشبیه بلکه قیاس کرده است. البته این تشبیه و یا ثیاس را هر کس نخواهد فهمید بلکه کسیانی متوجه خواهند شد که مورد تجلی حضرت حق قرار گرفته باشند.
238
عرض اعراب و جوهر چون حروف است
مراتب همچو آیات وقوف است
در کتاب تکوین ما سخن از ماهیات اشیا می کنیم که تقسیم می شود به اعراض و جواهر. بفرمایید که در کتاب تدوین و جوهر و عرض چیست؟ ایشان می فرماید اعراب کلمات به منزله عرض و خود حروف به منزل جوهر است. چون اعراب باید موضوع داشته باشد تا تحقق بیابد مثل رنگ که جسمی باید باشد تا رنگ بپذیرد. حروف همان حوهر هستند و اعراب به منزله عرض. چنان که در نظام تکوین اعراض تابع جواهرند. در نظام هستی نیز اعراض تابع جواهرند.
در نظام هستی موجودات همه در یک رتبه نیستند بلکه ذو مراتب و در درجات مختلف قرار می گیرند. آری این گونه است. کتاب تدویبن نیز دارای مراتب و مقام است. در آیات قرآن جاهایی است که باید بایستید و توقف کنید. خود آیات قرآن هر کدام مرتبه ای از مراتب است. آیات هیات کلی از کلماتند که در کنار هم چیده شده و گاه آیه ای از چند جمله و کلام شکل می گیرد. کلی که شامل افراد و اجزا می باشد. .
239
از او هر عالمی چون سوره ای خاص
یکی زان فاتحه و آن دیگر اخلاص
سخن در کتاب عالم بود. جهان دارای عوالم گوناگونی است:
عالم اجسام
عالم ارواح مجرد
عالم مثال
عالم غیب
عالم شهود
عالم انسان کامل
و هر یک از این عالمها خود به عامهای زیادی تقسیم خواهند شد. هم چنان که قرآن کریم این گونه است. خود قرآن به سوره های بسیاری تقسیم شده است و هر سوره ای به آیات بسیاری دیگر. که هر آیه ای احکام خاصی را بیان می کند.
آیت عقل
240
نخستین آیتش عقل کل آمد
که در وی همچو باء بسمل آمد
در قرآن کریم اولین آیه آن بسم الله الرحمن الرحیم است. در کتاب تکوین هم اولین آفریده آن عقل است اول ما خلق الله العقل. که عقل به منزله باء بسم الله الله است. بسم الله الرحمن الرحیم مشتمل است بر همه قرآن. و همه هستی در پرتو هقل قرار گیرد.
آیت نفس
241
دوم نفس کل آمد آیت نور
که چون مصباح شد از غایت نور
آیه دوم نفس است. در مرتبه بعد از عقل قرار گیرد. عقل مظهر احدیت کامل و نفس مظهر واحدیت است. نفس حاکل احکام تفصیلی علم الهی است. نفس نسبت به جهان هستی و قرآن کریم به منزله آیه نور است. الله نور السموات و الارض. همه اشیا به نور ظهور بیابند و دیده شوند. در نفس نیز همه اشیا ظهور بیابند. نفس به منزله مصباح است. منبع و منشا انوار الهی. پس به علم اشاره کردیم عالم عقل کل و عالم نفس کل. و اینک به عالم سوم بپردازیم.
آیت عرش الهی و آیت کرسی
242
سیم آیت در او شد عرش رحمان
چهارم «آیت الکرسی» همی دان
عرش رحمان یا مرکز اراده الهی. که صفت رحمانیت او با اراده اش اعمال می شود. عرش را فلک اطلس و یا فلک الافلاک هم گویند. اشاره است به آیه شریفه الرحمن علی العرش استوی.
آیت چهارم آیت کرسی است که بیانگر دامنه و سعه وجودی حضرت حق است. وسع کرسیه السموات و الارض.
آیت اجرام
243
پس از وی جرمهای آسمانی است
که در وی سورهٔ سبع المثانی است
آیت پنج آیت اجرام آسمانی است. منظور سبع سموات است. در برابر سبع مثانی. عنایت بفرمایید سخن از ترتیب آیات قرآن نیست بلکه سخن در اشاره و استعاره است. در برابر هر آیت تدوین آیت تدوینی هست و در برابر هر آیت تدوین آیت تکوینی نیز هست.
عناصر چهارگانه
244
نظر کن باز در جرم عناصر
که هر یک آیتی هستند باهر
پس عنایت و دقت در افلک که بعضی بیان شدند اینک می پردازد به تبیین جرم عنصری. که خود این جرم عنصری نیز کلی است و خود به عناصر اربعه تقسیم می شود. هر عنصری آیه ای تام و تمام است. آب و آتش و هوا و خاک.
جماد و نبات و حیوان
245
پس از عنصر بود جرم سه مولود
که نتوان کرد این آیات محدود
سخن از اجرام و جرم به میان آمد و عناصر اربعه و اینک بعد از عناصر اربعه سراغ سه مولود رفته است:
جماد
نبات
حیوان
به اینها موالید گویند چون از عناصر زاییده شوند. هر یک از اینها نیز دارای عالمی است.
246
به آخر گشت نازل نفس انسان
که بر ناس آمد آخر ختم قرآن
گرچه انسان آخرین مرحله نزول از عالم است اما چون غایت عالم است تشرف می یابد و فضیلت می یابد. ببینید در قرآن کریم ختم سوره ها روره ناس است و انسان ختم و پایان جهان هستی و کتاب تکوین است. عالم نسبت به انسان اجزاء در برابر کل است. و جزء در ظهور مقدم بر کل است. درخت اگر ریشه می گیرد و ساقه و شاخ و برگ برای آن است که میوه بدهد. میوه غایت درخت است ولی دیگر اجزا مقدم بر میوه اند ولی نه تقدم رتبی و شرافتی. گفته اند که خالق هستی بعد از ظهر جمعه انسان را آفرید و زان پس دیگر چیزی نیافرید و شنبه داتفاق افتاد. چون غرض حاصل شده است دیگر وجهی برای آفریدن نمانده است.
تفکر در آیات آفاقی
247
مشو محبوس ارکان و طبایع
برون آی و نظر کن در صنایع
ارکان منظور عناصر چهارگانه است که پایه و اساس موجودات عالم عنصری است.
طبایع عبارت است گرما و سرما و تری و خشکی و نرمی و زبری و...
شاعر می گوید خودت را درگیر عناصر چهارگانه و طبایع چندگانه نکن. از این فضا بیرون بیا. و به جهان صنعت پابگذار و ببین. البته منظور جهان صنع الهی است. به موجودات این عالم بنگر. سراغ آفاق را بگیر.
248
تفکر کن تو در خلق سموات
که تا ممدوح حق گردی در آیات
بیا و در آفرینش آسمانها بیندیش. فکر کن. خداوند چگونه آسمان را آفرید. ستاره ها را یک به یک در جای خود قرار داد. چند منظومه که یک منظومه است میلیاردها ستاره در آن است که فاصله ستاره هاذ از یک دیگر میلیادرها سال نوری است. به این آیات الیه بیندیش و علم پیدا کند که چون عالم شدی مورد ستایش حضرت حق قرار خواهی گرفت و تو نیز از آیات الهی خواهی شد.
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ ﴿190﴾ الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ﴿آل عمران، آیه 190 و191﴾
مسلما در آفرینش آسمانها و زمین و در پى یکدیگر آمدن شب و روز براى خردمندان نشانههایى [قانع کننده] است. همانان که خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مىکنند و در آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند [که] پروردگارا اینها را بیهوده نیافریدهاى منزهى تو پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار.
249
ببین یک ره که تا خود عرش اعظم
چگونه شد محیط هر دو عالم
عرش اعظم مرکز اعمال اراده الهی است که هم ناظر به دنیا است و هم آخرت. الرحمن علی العرش استوی. خداوند بر این عرش اعمال اراده می کند. اراده رحمانیت نه رحیمیت. اراده عام الهی که همه موجودات برخوردارند. که فلک الافلاک هم گفته می شود یا فلک اعظم. یا فلک اطلس. فلکی که دیگر ستاره ای در آنجا نیست. این فلک الافلاک و این عرش اعظم محیط بر دو عالم است.
هم می تواند دنیا و آخرت باشد.
و هم غیب و شهادت.
چون سخن از فلک است و فلک دایره است. اگر غیب و شهادت می گویند مراد ظاهر و باطن آن است. بیرون و درون آن.
250
چرا کردند نامش عرش رحمن
چه نسبت دارد او با قلب انسان
رحمن از اسمهای حسنای الهی است. رحمان مظهر افاضه وجود در همه ممکنات عالم است. و چون از اراده خداوند ناشی است لذا عرش رحمن گفته می شود.
ذر رایت از نبی اکرم وارده شده است قلب المومن عرش الرحمن. چه نسبت بین عرش اعظم و قلب انسان برقرار است.
باید توجه داشت که در آفاق عرش رحمان همان فلک الافلاک و یا عرش اعظم است و در انفس قلب مومن همان عرش است. زیرا در دل نیز ظهور و تجلی خداوند رحمن است. هر لحظه خداوند بر دل تجلی می کند چنان که بر عرش تجلی می کند. علت را در شعر بعد بیان می فرماید:
251
چرا در جنبشند این هر دو مادام
که در یک لحظه نمی گیرند آرام
عرش رحمن مدام در جنبش است. چون هر لحظه اراده خداوند تعلق گرفته و تحول در موجودات پیاپی اتفاق می افتد. چون پروردگار هر لحظه ربوبیت می کتند. تدبیر می کند. کل یوم هو فی شان. این اتفاق در دل مومن هم می افتد. دل مومن هم در جنب و جوش است.
252
مگر دل مرکز عرش بسیط است
که این چون نقطه آن دور محیط است
دل مرکز عرش بسیط است. چون دل نقطه است. و نقطه چیزی نیست.
253
برآید در شبانروزی کما بیش
سراپای تو عرش ای مرد درویش
درویش آن کسی است که دل مبارکش مهبط انوار الهی است. و در پرتو انوار الهی و تجلی انوار حق از خود فانی شده اند. و به بقای حق باقی اند.
254
از او در جنبش اجسام مدور
چرا گشتند یک ره نیک بنگر
255
زمشرق تا به مغرب هم چو دولاب
همی گردند دایم بی خور و خواب
دولاب دُولَاب: ج دَوَالِیب: چرخ یا هر ابزارى که بر روى محورى دور زند . این واژه فارسى است .
256
به هر روز و شبی این چرخ اعظم
کند دور تمامی گرد عالم.
به هیات قدیم سرعت حرکت فلک اعظم به گونه ای است که به هر شبانه روز تقریبا یک دور تمام عالم را می گردد که دور کامل حدود هشتاد هزارسال است.
257
وزو افلاک دیگر هم بدین سان
به چرخ اندر همی باشند گردان.
258
ولی بر عکس دور چرخ اطلس
همی گردند این هشت مقوس
مقوس یعنی کمانی حالت شیب دارد. یعنی دایره وار. غیر از فلک اطلس هشت فلک دیگر حرکتشان بر عکس فلک اطلس است از غرب به شرق دور می زنند. حرکتشان غریبه است. فلک اطلس یا فلک اعظم یا فلک اقصی که نهایت عالم اجسام است که زیر آن فلکهای هشتگانه است.
259
معدل کرسی ذات البروج است
که او را نه تفاوت نه فروج است
تفاوت به معنای تباعد و دوری است. فرج هم به معنای شکاف. بین هر یک از فلکها فاصله نیست دقیقا همچون پیاز که لایه لایه است و بینشان هیچ شکافی هم نیست.
260
حمل با ثور و با جوزا و خرچنگ
برو بر هم چو شیر و خوشه آونگ
خرچنگ یعنی سرطان. شیر یعنی اسد. آونگ هم سنبوله.
261
دیگر میزان و عقرب پس کمان است
ز جدی و دلو و حوت آنج نشان است
منظور از کمان قوس است.
بروج دوازده گانه: حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد سنبله و میزان و عقرب و قوس و جدی و دلو و حوت.
262
ثوابت یک هزار و بیست و چهارند
که بر کرسی مقام خویش دارند.
263
به هفتم چرخ کیوان پاسبان است
ششم برجیس را جای و مکان است
کیوان منظور زحل است.
264
بود پنج فلک مریخ را جای
به چارم آفتاب عالم آرای
265
سیم زهره دوم جای عطارد
قمر بر چرخ دنیا گشت وارد
266
زحل را جدی و دلو و مشتری باز
به قوس و حوت کرد انجام و آغاز
267
حمل با عقرب آمد جای بهرام
اسد خورشید را شد جای آرام
268
چو زهره ثور و میزان ساخت گوشه
عطارد رفت در جوزا و خوشه
269
قمر خرچنگ را همجنس خود دید
ذنب چون راس شد یک عقده بگزید
270
قمر را بیست و هشت آمد منازل
شود با آفتاب آنگه مقابل
271
پس از وی همچو عرجون قدیم است
ز تقدیر عزیزی کو علیم است
تا به این جا آفاق را بر اساس ستاره شناسی قدیم تجزیه و تحلیل کرد. خلاصه اش این که جهان هستی جای تامل و درنگ دارد. باید تامل کرد.
عرجوم چون نخل است. چوبی که در منهای خوشه خرما است. کج است و نسبتا باریک هم چون هلال ماه. اشاره به آیه 39 سوره یس است. و القمر قدرناه منازل حتی عاد کالعرحجون القدیم. ماه را برایش مقدر کردیم ایستگاههایی تا این که هم چون چوب خشک خوشه خرمال گردید. منحنی و کج.
272
اگر در فکر گردی مرد کامل
هر آیینه که گویی نیست باطل
بعضی از افراد در فکر کردن ناقصند. یا بلد نیستند فکر کنند و یا اگر هم فکر می کنند به چیزهای پیش پا افتاده فکر می کنند. فکر می کنند که اگر فرق سر ما از وسط باشد یا از کنار چه خواهد شد؟ موی سر ما اگر کوتاه یا بلند باشد چه خواهد شد؟ اگر چاق باشیم یا لاغر چه خواهد شد؟ اینها افکار کودکانه است. فردی که کامل شد به هستی می نگرد.
مگر میکرد درویشی نگاهی
درین دریای پر در الهی
کواکب دید چون در شب افروز
که شب از نور ایشان بود چون روز
تو گفتی اختران استاده اندی
زفان با خاکیان بگشاده اندی
که هان ای غافلان هشیار باشید
برین درگه شبی بیدار باشید
چرا چندین سر اندر خواب دارید
که تا روز قیامت خواب دارید
رخ درویش بی دل زان نظاره
ز چشم درفشان شد پر ستاره
خوشش آمد سپهر گوژ رفتار
زبان بگشاد چون بلبل بگفتار
که یا رب بام زندانت چنین است
که گویی چون نگارستان چین است
ندانم بام استانت چه سان است
که زندان تو باری بوستان است(شعر از عطار از اسرار نامه بخش دوازدهم)
الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ﴿ آل عمران آیه 191﴾
همانان که خدا را در همه احوال ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مىکنند و در آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند که پروردگارا! اینها را بیهوده نیافریدهاى! منزهى تو! پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار.
انسان کامل به چه چیزی کامل می شود به فکرش کامل می شود. آن چه می گوید برون داد همان فکر است.
تا مرد نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد.
همین زبان گشود سعه وجودیش آشکار می گردد. فکر نشان از کمال و نقص فرد است. انسان کامل فکرش کامل است. فکر که کامل شد خواهد دانست که این جهان هیچ چیزی از آن بی حکمت نیست.
273
کلام حق همی ناطق بدین است
که باطل دیدن از ضعف یقین است
کلام حق منظور قرآن کریم است. ناظر به این آیه شریفه:
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ ﴿ سوره صاد، آیه 27﴾
و آسمان و زمین و آنچه را که میان این دو است به باطل نیافریدیم این گمان کسانى است که کافر شده [و حقپوشى کرده]اند پس واى از آتش بر کسانى که کافر شدهاند (27)
قرآن کریم این نکته و این مطلب را بیان می کند که باطل و عبث دیدن جهان هستی ناشی از ضعف یقین است. ناشی از عدم ایمان است. اگر ضعف یقین برطرف شود و یقین حاصل گردد پی خواهد برد که هر ذره ای را حکمتی در آفرینش آن است.
ففی کل شیء له آیة
تدل علی انه واحدا
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
274
وجود پشه دارد حکمت ای خام
نباشد در وجود تیر و بهرام
پشه حشره بسیار ریزی است که تقریبا شباهت زیادی به فیل دارد. مانند فیل خرطوم دارد.
حکمت به معنای فلسفه و یا علت است. یا به معنای دلیل. به معنای هدف و غایت هم می باشد.
وجود پشه دارای دلیل و علتی است بلکه دارای غایتی است که آن غایت را تیر یعنی عطارد و بهرام یعنی مریخ نمی تواند آن را تامین کند.
275
ولی چون بنگری در اصل این کار
فلک را بینی اندر حکم جبار
از یک طرف به موجودات عالم که نگاه بکنی همه اینها بر هم اثر گذار هستند. از سوی دیگر اگر نیک بنگری تابع تدبیر و امر الهی هستند.
276
منجم چون ز ایمان بی نصیب است
اثر گوید که از شکل غریب است
منجم منظور ستاره شناس است ولی در این جا کسانی است که با رسد ستاره ها سعد و نحس را پیش گویی می کنند. در حقیقت اینها علت تغییرات را ستاره ها می دانند نه خداوند. منجم باشی ها از تغییراتی که در ستاره می بیند آثار و پیامدهای عجیب و غریب را بیان می کند. از اشکال غریب نتاایج غریب می گیرد.
277
نمی بیند مگر کین چرخ اخضر
به حکم و امر حق گشته مسخّر
اخضر یعنی چرخ زنده و در حال حرکت. در بعضی از نسخه ها چرخ مدور آمده است. اخضر هم ناظر به همان مدور است. یعنی در حال حرکت دورانی.
مسخر به معنای منقاد و مطیع و در تسخیر فرد در آمده.
شاعر در مقام تعجب است. با شگفتی می گوید: آیا این منجم باشی این افلاک و ستاره ها و کل جهان هستی را نمی بیند که در حال حرکت است. و این حرکت به حکم و دستور حضرت حق است که بر آنها مسجل و مسلم گشته است؟ واقعا نمی بینند و اگر می دیدند که چنین ادعایی نمی کردند و تغییرات عالم را در تغییرات چهارتا ستاره که نمی دیدند.
278
تو گویی هست این افلاک دوار
به گردش روز و شب چون چرخ فخار
افلاک همان فلکهایی است که سابق بر این توضیح داده شد.
دوار یعنی در حال چرخش و دور زدن.
چرخ هر دستگاهی که با چرخیدن و گردانیدن کار می کند مانند چرخ پشم ریسی که با آن پشم را به نخ بدل می کنند. یا چرخ چاه که با آن آب از چاه بیرون می کشند. چرخ فخار یعنی چرخ کوزه گره و سفال ساز. کسی که گل را روی چنین چرخی می گذارد و آن را تبدیل به کاسه و پیاله و کوزه و... می کند.
وقتی به عالم و هستی نگاه می کنید گویا این افلاک گوناگون که بر گرد هم گرد آمده اند هم چون چرخ کوزه گر به گرد خود می چرخند. در حال حرکتند.
279
وز او هر لحظهای دانای داور
ز آب وگل کند یک ظرف دیگر
وزو در بعضی از نسخ در او آمده است.
دانا صفتی از صفات الهی است. همان صفت علم و دانایی. جزو صفات ثبوتی و ذاتی خداوند است.
داور نیز صفت دیگری از صفات خداوند است. داور همان صفت عدل است.
تشبیه کرده است کار خداوند را به کار کوزه گر. چنان که کوزه گر با چرخ خود آب و گل را به صورتهای گوناگون در می آورد و ظروف گوناگون می سازد خداوند هم که دانا و دادگر است هر لحظه موجودی دیگر می آفریند. این جهان نو می شود دنیا و ما. هر لحظه که بیندیشم آفرینش دیگری است. جهان پدیده است. یعنی هر لحظه پدیده ای است.
- ۹۹/۰۴/۰۵