جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

رباعی 16 تا 18

سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۳۲ ب.ظ

زیبا آفرین

چهار بیتی شانزدهم

 

این کوزه که آبخوارة مزدوری است
از دیده شاهی و دل دُستوری است
هر کاسة می که بر کف مخموری است
از عارض مستی و لب مستوری است
آبخواره: آبخوری هر ظرفی برای آب خوردن.
مزدوری: سربازان و مزدبگیران کنایه از نیروهای نظامی
دستوری: دستور دهندگان و هیات دولت یا دار و دسته حکومتی
مستوری: پوشیده و پنهان و پادر به سر و... یعنی محبوب و نگار عفیف و پوشیده
گویا خیام گذرش به برج و باروی شهر افتاد که نگهبانان از کوزه آب می نوشیدند. به عنوان یک گزارشگری که راه به پشت پرده دارد و خبرهای آن سوی دیوار را گزارش می کند برای ما می نگارد:
این کوزه که هم اکنون آب خوری نگهبانان و سربازان مزدبگیران حکومتی و دولتی است. اگر به گذشته اش برگردی به احتمال زیادی چشم شاهی و دل درباریان بوده است که اینک مرده اند و تبدیل به خاک شده اند و خاک آنها به کوزه ای بدل شده که اینک آبخوری سربازان و نگهبانان شده است.
و این پیاله های سفالی و کاسة شرابی که در دست میخواره¬ها می بینید؛ اینها از خاکی درست شده است که دست مستی و یا لب نگار عفیفی بوده که به خاک تیدیل شده و از خاک آن پیاله به دست آمده است. این معنا در شعری دیگر از خیام به گونه ای دیگر بیان شده است: انگشت وزیر یا سر سلطانی است
و یا از: مغز سر کیقباد و چشم پرویز
و یا از : کف صمنی و چهره نادانی است.
به نظر می رسد انگاره مرگ برای خیام خیلی جدی است. حتی در رباعی پیش از این که باز هم سخن از کوزه بود انگاره مرگ را به زیبایی تصویر کرده بود ولی در این جا نه به زیبایی قبل. مساله مرگ یا عمر کوتاه یکی از مسائل عمده و اساسی خیام است. باید گفت برای خیام مرگ یک معما است.
حسن جمشیدی خراسانی        
 

زیبا آفرین
چهار بیتی هفدهم
این کهنه رباط که عالم نام است
و آرامگه ابلق صبح و شام است
بزمی است که واماندة صد جمشید است
قصری است که تکیه گاه صد بهرام است
رباط کنایه از جهان و عالم هستی
ابلق کنار هم بودن رنگ سیاه و سفید
جمشید و بهرام ایهام دارد هم می تواند کنایه از دو پادشاه این سر زمین باشد و هم می توان مراد خورشید و مریخ باشد. فرقی در اصل معنا نمی کند بلکه دامنه معنایی را پهن تر می سازد. گرچه مریخ با تکیه گاه شاید خیلی سازگار نباشد.
این کاروانسرای کهنه و فرسوده ای که سقف آن در حال فرو ریختن و پایه های آن در حال از هم پاشیدن است که عده ای مسافر می آیند و اطراق می کنند و می روند و گروه بعدی می آیدکه نام و عنوانش عالم و جهان است. این  گورستان ابلق یا سفید و سیاهی که روز و شب را در خود فرو می برد. این عالم با این ویژگی که هم چون اژدها همه چیز را در کام خود می بلعد. در گذشته محفل بزم و مجلس عیش و نوش صدها جمشید بوده که اینک بدین حالت در آمده است.
این ویرانه و کاروان سرای در حال فروریختن که می بینی روزگاری قصری بوده که صدها بهرام بر آن تکیه می زدند و فرمان صادر می کردند.    
باز سخن از مرگ اندیشی است. هیچ چیز در این عالم ثبات ندارد. معمای مرگ گویا هم چنان گره کوری است در پیش روی خیام. و خیام این معضل فکری خودش را با ما در میان می گذارد. گرچه راه حلی نمی دهد. گره از معمایش نمی گشاید.

رباعی هجدهم

این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هر گز غم دور روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامده است و روزی که گذشت
خیام در آغاز چهار بیتی خود به یک و دو و سه روز اشاره می کند که در آخر رباعی خودش بیان می کند. روزی که نیامده یعنی آینده که احتمالا مراد روز سوم باشد و روزی که گذشت که احتمالا روز اول باشد. می ماند روز دوم. هر گلی که می خواهی به سرت بزنی در همین امروز بزن.
خیام می گوید غم و غصه های این دو روز در خاطره ام نیست. آنها را مرور نمی کنم. غم و غصه های روز رفته و روز نیامده را از یاد برده ام.
کار ساده ای نیست این که فردی بتواند از زندگیش و از هم اکنونش لذت ببرد. هم چون ماهی که از بودن در آب لذت می برد و فکر هم نمی کند که آب چیست؟ از کجا آمده است؟ به کجا می رود؟ فقط از بودن در آب و شناکردن در آن لذت می برد؟ حتی توجه هم ندارد که ماهی یا آب است؟
ایام به سرعت می گذرد . الفرصه تمر مر السحاب. فرصتها همچون ابر بهاری پرشتاب می گذرد. بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین. هم چنان که آب در جوی روان و باد به دشت در جریان است و عمر ما هم هر لحظه می رود و می گذرد.
خیام همه تاکیدش این است که این سه روزه عمر ارزش غم خوردن ندارد. یک روزش که رفته و یگ روزش هم که نیامده و ما هستیم و همین یک روز تا بخواهیم غم و غصه بخوریم همان هم از دست می رود. بچه¬ای که بستنی در دستش گرفته بود و گریه می کرد که از من کم است. خود او اشک می ریخت و بستنی اش هم چنان آب می شد از ته آن می ریخت. همان کم را هم داشت از دست می داد.
همه تاکید خیام ای است که بهره کافی و وافی باید از همین یک روز عمر  برد. و کسانی بهره می برند که خیلی در گیر و دار این نیستند که خب حالا چکار بکنند؟ الان فرصت "چه باید کرد" نیست. بلکه "چه باید" را باید برداشت و فقط "کرد". چون آن قدر مجال نداریم که بیندیشیم که چه بکنیم.
عمر گران می گذرد خواهی نخواهی
مخور غم گذشته
گذشته ها گذشته
گذشته هرگز با غصه خوردن بر نگشته.
خود خیام هم به صراحت بیان کرد که کسی برای آینده تو هیچ تعهدی نمی تواند بدهد و هرکس هم که تعهدی به تو بدهد نمی تواند به تعهدش وفا کند. پس در اندیشه حال باش. حال فرصت زیادی نیست. گرچه عمر کم است و کوتاه. گرچه دریا نیست به قطره اکتفا کن. قدر همین آنات را بدان و از همین لحظات نهایت استفاده را باید برد.
حسن جمشیدی خراسانی

https://t.me/joinchat/AAAAAFh5234GQY9qEzYVSA

  • حسن جمشیدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی