رباعی 22 و 23 و 24 و 25
زیبا آفرین
چهاربیتی بیست و دوم
ترکیب پیاله ای که درهم پیوست
بشکستن آن روا نمی دارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر دست
بر مهر که پیوست و به کین که شکست
خیام در ادامه نگاهش به مرگ این بار سراغ مست و پیاله و آفریدگار و آفریده ها می رود. در پی معمای مرگ و زندگی است. میخواره ای که مست شراب است، پیاله ای که با آن شراب خورده را نمی شکند و مراقب است که نشکند؛ بلکه گرامی اش هم می دارد.
در ادامه خیام سراغ انسانها می رود که از سفال و از گل کوزه گری آفریده شده اند. این سر و دستهای نازنین و زیبایی که آفریده شده اند. چه کسی آنها را از سر مهر این گونه نگار گری کرده و زیبا آفریده است و چه کسی از سر کینه و نفرت درهم می شکند.
با بیان دیگر خیام می گوید حتی آن مستی که از خود بی خود شده است فاقد عقل و شعور است؛ پیاله ای که برای نوشیدن می از آن استفاده می کند را نمی شکند چگونه است آفریدگاری که دانا و حکیم است آن چه خود به این زیبایی آفریده است را در هم بشکند و بمیراند.
یا به فلسفه مرگ می اندیشد و یا مرگ را فنا نمی داند بلکه ادامه زندگی می بیند. و شاید هم می خواهد بگوید چه فرقی می کند چون چیزی در قلمرو اختیار تو نیست تا بتوانی در آن تغییری ایجاد کنی.
چهار بیتی بیست و سوم
ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است
رو شاد بزی اگر چه بر تو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گَردی و نسیمی و غباری و دمی است
کام به معنای دهان و گلو است. منظور همین راه تنفس است.
با توجه به طبایع در بیت اول گفته اند شعر آخر باید بیانگر عناصر باشد به جای غباری و دمی؛ شراری و نمی گفته اند. گردی همان خاک است و نسیمی باد است و شراری همان آتش و نمی هم مراد آب است. به نظر این بهتر است.
این که گفته می شود طبع فلانی گرم و طبع فلانی سرد است؛ هرچه هست برای این است که نفسی بیرون بیاید و لحظه ای را برای تو ایجاد کند. تنها کاری که تو می توانی انجام بدهی این است که همان لحظه را به شادی بگذرانی.
گرچه ممکن است بر تو ستمی روا داشته شود. "گرچه" با شرط بیان شده است ولی ظاهرا معنایش قطعیت است. چون زندگی بی ستم بی معنا است. نمی شود منکر ناملایمات زندگی شد. چه بخواهید و چه نخواهید ناملایمات و تلخی ها وجود دارد. با بودن این ناملایمات و تلخی ها باید شاد زیست. این توصیه خیام حکیم است.
به بیان دیگر اگر بر تو ستم هم روا داشته اند؛ دلیل نمی شود که تو غمگین و محزون باشی. برو شاد زندگی کن. اگر بحث انتخاب است برو و با اهل خرد باش ولی انتخاب با شما نیست و کار جهان نیز دست اهل خرد نیست. چنانچه بخواهی به اصل خودت بپردازی چیزی جز عناصر چهارگانه طبیعت نیستی. فقط شادی در لحظه و آن است که تو را از طبیعت، ممتاز می سازد.
چهار بیتی بیست و چهارم
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه تو است
فردا همه از خاک تو بر خواهد رست
این رباعی را با رباعی هشتم مقایسه کنید بسیار شبیه است. شاید یکی را گفته و بعد به صورت دیگری تصحیح کرده باشد. این که کدام تصحیح دیگری است چندان معلوم نیست.
چون ابر تیره و تار بهاری آمد و بر چهره گل نشست و غبار از لاله بشست. یعنی خبر از آمدن بهار و نوروز به شما داد بپاخیزید. و سراغ جام باده بروید و پیاله از می پر کنید و بنوشید. تصمیم جدی برای نوشیدن می و مستی و میخوارگی بگیرید. قدر این لحظات را بدانید و شاد زندگی کنید. چرا؟
خیام پاسخ می دهد:
این سبزه ها که در این بهار می بینید که چه زیبا رسته و تماشاگه شما شده و از دیدن آن لذت می برید فردا یعنی آینده نزدیک از سر خاک شما خواهد رست. فکر نکنید که این اتفاقات برای دیگران است نه برای شما. نه این شتر در خانه همه خواهد خوابید. بار سنگین مرگ کمر همه را خواهد شکست. پس تا مردن قدر زندگی را بدانید و از آن لذت ببرید.
خیام به دو عنصر اساسی زندگی و یا عشق اشاره می کند:
سبزه که همان بستان و سرا و کنج خلوت شاید باشد.
جام باده که روشن است.
شاید از رخ لاله بشود یار را نیز فهم کرد. شاید.
چهار بیتی بیست و پنجم
چون بلبل مست، راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت
باز هم مساله عمر است و گذر عمر و همه تاکید خیام بر "دریاب" است. نمی گوید چگونه.
بلبل که مست بود و راه بستان را در پیش گرفت و در آن مقیم شد. گل را دید که خندان است. جام پر باده را هم دید که خندان است. همان بلبل این شادمانی ها را از گل و جام در بستان دید سراغ من آمد و بیخ گوش من به زبان حال چنین نوا در داد که عمر گذشته را نتوان دو باره بازگرداند. ظرف شکسته را نمی شود بش زد. قدر همین را بدان و از آن بهره ببر. عمر رفته دیگر بار بر نمی گردد. این بستان و گل و باده شراب است که خندان و شادند, پس تو نیز با آنها همراه شو و شاد و خندان بزی.
باز لذت بردن از دو رکن از همان ارکان است:
بستان که شاید همان کنج خلوت و خرابات و... باشد.
جام باده که روشن است همان ظرف پر شراب است.
شاید بشود از روی گل جمال یار را بهره برد. و گرنه خیام به همان دو عنصر و ارکان زندگی بسنده کرده است.
گذشته بخشی از زندگی ما است. و همه حزن و اندوه ما نسبت به گذشته است. خیام حکیم به یاری ما می آید و حکیمانه گره از زندگی می گشاید: زندگی ات را در گذشته پیدا نخواهی کرد پس آن را رها کند و در الان زندگی کن. همین که داری را قدر بدان و بهره تو همین است. چیزی را نمی شود تغییر داد.
حسن جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAFh5234GQY9qEzYVSA
- ۹۹/۰۴/۰۳