خود آگاهی باطنی و استاد مطهری
استاد مطهری برای فهم چیستی وحی راهی که در پیش میگیرد بررسی کاربرد وحی در زبان عربی است. با بررسی موارد استفاده شده در زبان عربی میتوان به معنای آن لغت پی برد. مشکل در رابطه با وحی این است که از موارد استعمال آن در زبان عربی نمیتوان به معنای آن رسید زیرا عرف مردم با چنین واژهای سر و کار نداشتهاند. آنچه در لغت استفاده شده، معنایی نزدیک به آن است.(مطهری، 4، 401). پس راه برای رسیدن به مفهوم وحی از این جهت بر ما بسته است.
استاد مطهری در ادامه میگوید: در بین مردم، آنچه را که پیامبران دریافت میکنند چون یه معنای خاصی است که پیشتر در بین مردم رایج و مرسوم نبوده است واژهای را که نزدیکتر به ایم معنا و مفهوم باشد برای آن قرار دادهاند. باید ببینیم از مجموع کاربردی که واژهی وحی دارد چه میفهمیم.(همان، 402)
در لغت عرب معنای وحی هر گونه القای محرمانه و مخفیانه و پنهانی را گویند. القای مرموز. مانند اینکه کسی به کس دیگری به صورت درگوشی و پنهانی چیزی بگوید که دیگری نفهمد. بنابراین آنچه از واژهی عربی استفاده میشود مخفی بودن و مرموز بودن آن نسبت به افهام دیگران است.(همان، 402)
جهت هرچه نزدیکتر شدن به مفهوم وحی، استاد مطهری از دیدگاه "سیر باطنی"[1] ولیام جمیز و خود آگاهی باطنی اقبال لاهوری نکاتی را به وام میستاند.
ویلیام جمیز معتقد است: «آنچه انسان آن را "من" [روح] میخواند و خود آگاهی دارد در احوال عادی دایرهاش محدود و مسدود است. و از خود او تجاوز نمیکند. ولیکن این دایرهی محدود، حریمی دارد که بیرون از دایرهی خود آگاهی است و شخص در احوال عادی از آن آگاهی ندارد. و چون باب آن حریم به روی "من" باز شود با عالم دیگری آشنا میگردد. و بسی چیزها بر او مکشوف میشود که در حال عادی درش بر روی او بسته است». وی بر این باور است: «مواردی هست که انسان از دایرهی محدود مسدود "من" به آن حریم که گفتیم پا میگذارد و در من ناخودآگاه وارد میشود و با "من"های دیگر که در حال عادّی، درشان بر روی او بسته است مرتبط میگردد. و به این طریق ضمایر به یکدیگر مکشوف و در یکدیگر مؤثر میشوند. و شخص بدون واسطهی حس و عقل به حقایقی بر میخورد و در عوالمی سیر میکند که تمتعات روحانی در مییابد و به کمال نفس نزدیک میشود و خود را به خدا متصل میبیند و در مییابد که حدود زندگانیش بالا رفته و اطمینان نفس حاصل نموده و روحش بزرگ و شریف شده و از غیب مدد میگیرد».(فروغی، ج3، ص239)
و اقبال لاهوری گفته است: «پیغمبری را میتوان همچون نوعی از خود آگاهی باطنی تعریف کرد که در آن تجربهی اتحادی تمایل بدان دارد که از حدود خود لبریز شود و در پی یافتن فرصتهایی است که نیروی زندگی اجتماعی را از نو توجیه کند. یا شکل تازهای به آنها بدهد، در شخصیت وی مرکز محدود زندگی در عمق نامحدود خود فرو میرود. تنها به این قصد که بار دیگر با نیروی تازه ظاهر شود و کهنه را بر اندازد و خط سیرهای جدید زندگی را آشکار سازد.(اقبال، ص)
به عقیده استاد مطهری تبیین اقبال از مفهوم وحی همان تفسیر عرفا است از سیر من الحق الی الخق با این تفاوت که اقبال بدان صورت اجتماعی بخشیده است: «... ولی بعضی دیگر از آنجا حالت بازگشت پیدا میکنند، باز میگردند به سوی مردم برای رهبری و دستگیری مردم؛ آن را میگویند سیر من الحق الی الخلق. میگویند نبوت سیر من من الحق الی الخلق است؛ یعنی پس از آن که نبی به به حق واصل شد از حق دو مرتبه بازگشت به سوی مردم کرده برای سوق دادن مردم. این را [اقبال] به این تعبیر امروزی ذکر کرده و بیشتر جنبهی اجتماعی میدهد؛ برخلاف عرفا که جنبههای فردی را میگیرند»(همان، ص403)
استاد مطهری برای نزدیکتر شدن به مقصود اقبال تمثیلی بیان میکند: «دریایی را شما در نظر بگیرید که از آن دریا یک جوی باریکی باز شده و یک دریاچهی کوچک یا حوضچهای در کنار آن باشد؛ این[حوضچه و دریاچه] میشود حیات محدود ما و ممکن است راه هم بسته باشد یا راه باز باشد ولی ممکن است کسی بخواهد از این حیات[محدود] به آن حیات نامحدود اتصال پیدا کند.»(همان، 403)
بنابراین وحی یعنی گسستن از زندگی محدود و پیوستن به زندگی نامحدود. و به بیان دیگر پیوند روح به همهی ارواح. در ادامه استادمطهری سخن اقبال را نقل میکند:« این اتصال با ریشهی وجود به هیچ وجه مخصوص آدمی نیست. شکل استعمال کلمهی وحی در قرآن نشان میدهد که این کتاب، آن را خاصیتی از زندگی میداند و البته این هست که خصوصیت و شکل آن بر حسب مراحل مختلف تکامل زندگی متفاوت است. گیاهی که به آزادی در مکان رشد میکند، جانوری که برای سازگار شدن با محیط تازهی زندگی دارای عضو تازهای میشود و انسانی که از اعماق درونی زندگی، روشنی تازهای دریافت میکند همه، نمایندهی حالات مختلف وحی هستند که بنا بر ضرورتهای ظرف، پذیرای وحی یا بنا بر ضرورتهای نوعی که این ظرف به آن تعلق دارد اشکال گوناگون دارد»(اقبال، ص)
با توجه به این که واژهی روح در قرآن ویژهی انسان نیست پس این معنا برای دیگر موجودات هم خواهد بود. چون میبینیم که قرآن، وحی را تنها در مورد انسان نمیگوید بلکه در مورد زنبور عسل، مورچه، درخت، و همهی اشیا میگوید.(فصلت، 12 و زلزال، 4و5). وحی خاصیتی از وجود است که اختصاص به جانداران ندارد.(همان، ص404)
آنچه استاد مطهری از وحی بیان داشت معنای فراگیر آن بود که حتا شامل زمین و آسمان هم میشد ولی سخن در وحی نبوت است. که چگونه رخ می دهد؟ در پاسخ بدان استاد مطهری بر این باور است که این: مسألهای است که ما از زبان اولیای وحی باید بشنویم. چون نه میتوانیم روی آن تجربه کنیم و نه میتوانیم استدلال کنیم. ما باید ببینیم آنها[اولیای وحی] چه گفتهاند».(همان، ص405)
استاد مطهری برای هرچه نزدیکتر شدن به مفهوم وحی گام به گام نکاتی را بیان میکند:
ویژگی نخست وحی درونی بودن آن است. یعنی پیامبر از راه درون در مییافت. نزل به الروح الامین علی قلبک(شعرا، 193 و 194) ما میبینیم که پیغمبر اکرم در حالتی که وحی بر او فرود می آمد در بیشتر حالات حواس ظاهری آن حضرت از کار باز میماند. حالتی همچون غش به او دست میداد که از خود بیخود میشد.(همان، ص411)
ویژگی دوم تعلیمی بودن آن است. پیامبر شاگرد و خداوند معلم اوست: علمه شدید القوی(نجم،5) هرچه شخصیت پیامبر دارد در واسطه بودن اوست. تمام شخصیتش در این است که توانسته ارتباط با بیرون از وجود خود، با خدا، با شدید القوا، با ملک، برقرار کند. بدین جهت پیامبر با نابغه فرق خواهد کرد(همان، ص405 و 411)
ویژگی سوم شعوری بودن وحی است. در حالتی پیامبر آن را از خداوند دریافت میکند که متوجه آن است. تفاوت وحی با الهام در همین میتوان باشد.(همان، ص 405 و 413)
ویژگی چهارم واسطه داشتن در گرفتن وحی است. غیر از خدا و پیامبر شخص دیگری نیز وجود دارد که از آن به فرشته و ملک و روح الامین و روح القدس و جبرئیل .. یاد میشود.(همان، 407 و 414)
پس بیان ویژگیهای بالاگفت، استاد مطهری دیدگاه خود را با بهره گیری از نظر عارفان و حکیمان این گونه بیان میکند: انسان از نظر تواناییهای روحی همچون یک موجود دو رو است. یک روی آن به طبیعت است که دانشهای معمولی خود را از راه حواس میگیرد. حواس وسیلیهی ارتباطی انسان با طبیعت است. و روی دیگر آن که سنخیت با جهان ماوراء الطبیعه دارد. روح پیغمبر نخست صعود میکند و تلاقی بین او و حقایقی که در آن جهان هست صورت میگیرد – که ما چگونگی این تلاقی را نمیتوانیم بیان کنیم- و از آنجا نزول میکند و به مشاعر پیامبر پایین میآید و پوشش محسوسیت مییابد. وحی یعنی حقایقی که با یک صورت معقول و مجرد، پیامبر در آنجا با آنها تلاقی کرده و در مراتب وجود پیغمبر تنزل میکند تا به صورت امر حسی برای خود پیامبر در میآید. امر حسی دیداری و یا شنیداری.(همان، ص415)
البته استاد مطهری بعد از بیان این فرضیه خود میافزاید: من نمیگویم –البته نباید هم ادعا کرد- که این فرضیه صد در صد تمام است.(همان، ص419) پس هنوز جای سخن میتواند باشد.
[1] . این اصطلاح از محمد علی فروغی است.
- ۰ نظر
- ۱۷ شهریور ۹۹ ، ۱۷:۴۴