جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رباعی80» ثبت شده است

رباعی ۷۵

حیی که به قدرت، سر و رو می‌سازد
همواره هم او کار عدو می‌سازد
گویند قرابه گر مسلمان نبود
او را تو چه گویی که کدو می‌سازد
حیی یکی از صفات و از اسمای حسنای خداوند است و منظور در این جا خداوند است. به قدرت یعنی با قدرت خود که این اسم دیگری و یا صفت دیگری از صفات خداوند است. حی و قدرت جزو ارکان و  امهات اسمای الهی است.  
قرابه به معنای تنگ و ظرف شراب است. تنگ شراب ممکن است از شیشه باشد یا از سفال و نیز نوعی تنگ شراب است که از کدوهای خاصی درست می کنند. این رباعی یکی از رباعیات جبرگرایانه خیامی است.
خداوند که با قدرت خودش سر و روی آدمیان را می آفریند و شکل می دهد و به سامان می کند. همو می تواند دشمن غداره بند را به خاک و خون بکشاند و نابودش کند و کارش را بسازد؛ یعنی از بین ببرد و شکستش بدهد.
در بین افواه و سر زبانها پیچیده که قرابه گر یعنی کسی که تنگ شراب می سازد خودش نامسلمان است. پس قرابه سازان آدمهای نامسامانی هستند که مروج فساد و فحشا در بین مسلمانان شده اند.  
خیام در پاسخ به افکار عمومی می گوید شما چکار دارید که سفالگر و کوزه گر و تنگ ساز مسلمان است یا نامسلمان. مهم آن است که این تنگ شراب را از کدو می سازند. یعنی سازنده اصلی آن خداوند کدو آفرین است نه آن کس که قرابه را می فروشد و یا می خرد و یا می کارد. . حافظ به گونه ای دیگر می گوید:
ساقی به چند رنگ می در پیاله ریخت                 
این نقش‌ها نـگر که چه خوش در کدو ببست
گویا تئوری توطئه از دیرباز بین مسلمانان رواج داشته است و برای فریب از آن بهره فراوان می برده اند. و خیام حساسیت به خرج می دهد و پشت پرده ماجرا را رو می کند که برای شراب قرابه لازم است و مواد اولیه شراب که خداوند آفریدگار آن است. مهم نیست که عرضه کننده اش گبر است یا مسلمان مهم آن است که آفریدگار خداوند یکتا ا

ست.

رباعی ۷۶
در دهر چو آواز گل تازه دهند
فرمای بتا که می به اندازه دهند
از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند
دهر روشن است به معنای روزگار یا همان چرخ گردون است. چرخ گردون وقتی که ندا در می دهد که گلهای تازه در حال رسیدن و شکفتن است از بوی خوش گلها مست خواهند شد. هر لحظه جهان هستی در حال آفرینندگی است و آفریده ها یکی پس از دیگری از گرد راه می رسند و این آفرینندگی متوقف نمی شود و باز نمی ایستد.
به زیبا رویان و گل رخان یا همان ساقیان بفرمایید که می به اندازه در میخانه بگرداند و پیاله ها را پیاپی پر کند. نکند به خاطر مستی بوی گل و چهره گل رخان، از شراب کم گذارند و کم فروشی پیشه کند.
اهل منبر و محراب، بر کرسی خطابه از حور العین و قصر و تاج و تخت فراوان سخن گویند و تو را به بهشت راغب و از جهنم بترسانند. اینها را واگذار و خودت را از اینها رها کن که فقط صدا و آوازه اینها است که به جگوش می رسد و چندان معلوم نیست که خبری باشد. به بیان دیگر آن چه اهل منبر بر فراز آن می گویند و یا زاهدان و عابدان بدان تو را خبر می دهند لا اقل به حد و اندازه خبر با آنها مماشات کن که هر خبری یحتمل الصدق و الکذب. شاید که راست باشد و شاید هم دروغ ولی این بتان که پیاله به دست می گردند و جام را پر زشراب می کنند دیگر خبر نیستند بلکه واقعیتی است که با آن رو به رو می شوید. آن هر به احتمال زیاد همان هرآن باشد. هر لحظه.
حسن جمشیدی خراسانی

رباعی ۷۷

در دهر هر آن که نیم نانی دارد
از بهر نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بود نه مخدوم کسی
گو شاد بزی که خوش جهانی دارد
تحلیل یا توقع از زندگی را خیام در این شعر بازگو کرده است. برای زندگی دو چیز لازم است:
سفره ای
و دخمه ای.
لقمه نانی تا از گرسنگی نمی رد و سقفی بالای سر تا از سرما و گرما در امان بماند. همین برای زندگی کافی است. این عمق معنای رندی و قلندری است که پیش از این خیام در این باره سخن گفت. زندگی بدون پیرایه و دنگ و فنگ.
اگر توقع شما از زندگی از این بیشتر باشد یا باید غلام و برده دیگری بشوی و یا باید دیگری غلام و برده تو شود.
توقع در زندگی نقش اساسی دارد. هرچه توقع شما کاهش بیابد زندگی لذتمندتر خواهد بود. کسی که لقمه نانی دارد و سقفی بالای سرش به وی بگویید که تو بهترین جهان را داری و شاد زندگی کن. به هر میزان که توقع شما از زندگی افزایش بیابد به همان میزان دغدغه شما نیز افزایش خواهد یافت و ترس از دست دادن آن شما را بیشتر می آزارد.

چارانه 78

دهقانِ قضا بسی چو ما کشت و درود
غم خوردن بیهوده نمی-دارد سود
پر کن قدح می به کفم دَرنِه زود
تا باز خورم که بودنیها همه بود
دنیا تا بوده همین بوده. یک بار باران چنان می بارد که سیل آسا همه چیز را با خود می برد. یک بار نمی بارد و خشک سالی همه چیز را می سوزاند. اینها تقدیرات ما است و سرنوشت ما در زندگی دنیوی. چمپاتمه زدن و سر در گریبان بردن و غصه خوردن هیچ سودی نخواهد داشت جز این که بیشتر زیان خواهیم دید. دست تقدیر کار خودش را می کند و تو تو هم بازیگر دست تقدیر هستی دیگر غم خوردن و غصه دار بودنت برای چیست؟  سراغ میخانه را برو و میانه ساقی را در آغوش بگیر و پیمانه را سر بکش که فقط همین برای تو می ماند. شادی در همین لحظه و آن. خیام چنین کرده و خود سراغ ساقی رفته و می خواهد که پیاله در فش زود قرار بدهد و آن را پر کند تا خود او نیز زودتر سر بکشد که تا بوده همین بوده و غیر این هم نبوده است.
فکر کنم در جای دیگری گفته ام سید جلال آشتیانی استاد ما از وضعیت فلسفه گلایه می کند و دوره ملاهادی سبزواری را می ستاید که فلسفه رونق داشت. اتفاقا ملاهادی سبزواری از دوره خود گلایه می کند و دوره ملاصدرا را می ستاید و ملاصدرا نیز از زمانه خود شکوه می کند و دوره ابن سینا را می ستاید و... اتفاقا روزی همین ماجرا را برای خود استاد آشتیانی تعریف کردم. و گفتم که الان بهترین وضعیت را داریم حتی از نظر فلسفه و آثار فلسفی. به نظر می رسد تمام آثار فلسفی جهان در اختیار ما است. اصلا با گذشته قابل مقایسه نیست. و نظر خیام همین است روزگار تا بوده همین بوده. باید قدر لحظات را دانست و شاد زیست.

چارانه 79

روزی‌ست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی‌شوید گرد
بلبل به زبان حال خود با گل زرد
فریاد همی‌کند که می باید خورد
گویا فصل بهر و و فرصت رویش گلها و باریدن باران بوده است. فصل بهار آکنده از شادی و نشاط آن هم در کوچه باغهای نیشابور. خیام احتمالا پنجره را باز می کند و نسیم دل انگیز بهاری از پنجره به درون خانه می وزد. خیام نمی تواند احساسش را پنهان کند بلکه به دیگران نیز اعلان می کند که روز خوب و خوشی است. هوا نه گرم است که بیرون نشود رفت و نه چندان سرد است که بیرون نشود نرفت. هوای خوشی است. ابر در آسمان سایه افکنده و نم نم باران درحال پایین آمدن است و از گلها گرد و غبار می شوید. اگر دل به این هوا و فضا بسپارید می شنوید که بلبلان در باغ با گلهای زرد و زیبا چنین پیام می دهند که فرصت نوشیدن می را از دست ندهید. این هوای خوش را با حال خوش همراه و سپری کنید. قدر این لحظه خوش را بدانید و حالتان را خوش کنید. چقدر دلنشین است که قدر و منزلت هواهای خوش زندگی را بدانیم و از آن لذت ببریم.

چارانه 80

زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا باده گلگون آرند
تو زر نئی ای غافل نادان که ترا
در خاک نهند و باز بیرون آرند
یکی از شعرهای زیبای خیام و نقد بلکه تعرض تند و تیز خیام به متکلمان و فلاسفه و واعظان است. بر خلاف آنان که این شعر را دال بر بی اعتقادی خیام به قیامت داسته اند بلکه خود صراحت بر باور قیامت دارد و این معنا را از شبیخون آرند می شود فهمید. باور و اعتقاد غیر از تظاهر و حیله گری است. اعتقاد داشتن یک چیز و زندگی شاد داشتن هم چیزدیگری است. می تواند این دو با هم و در کنار هم باشد. خیام معترضانه می گوید مراقب باش! پیش از آن که حمله ای صورت بگیرد و فرشته مرگ بر تو شبیخون بزند و جانت را بگیرد دستور بده تا برای تو باده گلگون بیاورند. یا همان شراب ناب یا همان شراب ارغوانی.
به ناگاه پیشانی پینه پسته ای لب به سخن می گشاید که ای فاسد و تبهکار از خدا خجالت بکش. تو را در دو وجب جا می اندازند و بعد هم بیرونت می کشند و به حسابت می رسند و مو را از لای ماست بیرون می آورند. خیام به این طائفه می گوید: گوش به حرف اینها نده. مگر جسد تو سکه طلا و نقره است که زیر خاک کنند و بعد هم بیرون بیاورند. این جسد تو می پوسد و از بین می رود و این جسد دو باره ناممکن است که زنده شود. غافل نادان این جسد قابل احیا نیست. البته خیام دیدگاههای دیگر را بیان نمی کند فقط همین که این جسم و جسد ما بخواهد از زیر خاک بیرون کشیده شود را رد می کند. واقعا کسی معتقد است که جسد ما طلا و یا نقره است. آیه شریفه تصریح دارد که من منی یمنی. از چیزی گندیده که نهایتش هم همین گندیدگی است.
جمشیدی خراسانی

  • حسن جمشیدی