جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رباعی 81» ثبت شده است

زیبا آفرین

چارانه 81
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد
می نوش که عمری که اجل در پی اوست
آن به که به خواب یا به مستی گذرد
بعضی در گیر خود شده اند در پی رنگ مو و عطر و... تا شکل و صورت خود را بیارایند. این لباس و آن لباس پوشیدن و... این خود خود پرستی است. و فقط خود را دیدن و دیگران را ندیدن. در پی نیستی و هستی یعنی مباحث پیچیده فلسفی. چون در فلسفه است که از هست و نیست بحث می شود. منظور از هست و نیست هم قیامت و برزخ و جهنم و بهشت است که هست یا نیست. خیام می گوید این دو را وانهید و پی شراب و می ناب باشید که مرگ در کمین شما نشسته است. مهم لذت بردن از زندگی است چه این لذت بردن با خواب باشد و یا شراب ناب. برای خیام مهم لذت بردن از زندگی است. تا نفس در بدن هست باید زندگی کرد و زندگی هم با لذت و شادی و نشاط باید همراه باشد. تلنگر عجیبی است از خیام به جریانهای علمی که می خواهند با دلیل  و برهان بهشت و دوزخ را اثبات کنند.
نکته مهم و اساسی این است که خیام خود به وعاظان و فلاسفه و متکلمان اعتراض می کند که چرا توصیه می کنند و دیگران را انذار می کنند و یا وعد و وعید می دهند اگر دقت کرده باشید خود خیام نیز کار همانها را می کند خود او نیز تا انذار و تنذیر می کند و یا توصیه و تاکید. کار بد آنها را به گونه ای دیگر خود ایشان مرتکب می شود. کمی دقت بیشتر می طلبد این بخش از شعرهای خیام تا عمق معنای آن دریافته شود.

رباعی 82

کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد
من می‌نگرم ز مبتدی تا استاد
عجز است به دست هر که از مادر زاد
یک سری مقوله ها هست که آنها راز هستند نمی شود سر قوطی راز را گشود. اهمیت راز هم به همین است که راز و سر بسته بماند. از آن جمله اسرار مرگ است. تا به حال کسی نتوانسته است راز مرگ را بگشاید. البته خیام از آن تعبیر به سر می کند. سر یعنی می شود به ۀن راه یافت ولی تا کنون راه نیافته اند. ولی من می گویم راز است ونمی شود بدان راه یافت.
دکتر عبدالحسین زرین کوب به اتفاق همسرشان دکتر قمر آریان در مشهد بودند. یکی دو ماه پیش از درگذشت. در لابی هتل هما با ایشان گفتگو می کردم. از ایشان پرسیدم دغدغه اصلی شما چیست؟ چند لحظه ای تامل کرد و فرمود: مرگ.
گفتم: مرگ یک واقعیت است. گریز ناپذیر است. و همه خواهند مرد. چه چیزی از مرگ برای شما مهم است و دغدغه اصلی شما است؟
فرمود: چیستی مرگ. واقعا نمی دانیم که خود مرگ چیست. البته دغدغه من تنها نیست. بیشتر کسانی که در سن و سال من هستند مرگ دغدغه اصلی آنها است. نمی دانیم با چه پدیده ای مواجه خواهیم شد. می دانیم که با مرگ مواجه می شویم ولی نمی دانیم که چیست؟
دقیقا تعبیر خیام هم همین است. راز سر به مهر. کسی نتوانسته است این گره کور را بگشاید. جریان مرگ مانند خود جریان زندگی است. دایره زندگی به گونه ای است که سی نتوانسته از این دایره پایش را بیرون بگذارد و از لبیرون به زندگی بنگرد که چیست و چگونه است. یا درگیر زندگی است یا از زندگی بیرون افتاده و دیر نتوانسته است که برگردد. نه میدان قدمی از دایره زندگی بیرون گذاشت و نه می توان راز اجل را گشود. جل یعنی پایان زندگی. این که آخرین ورق زندگی هم کنده شود؛ همان اجل است. موقعی است که فرد دراز به دراز می افت و دیگر نفسش بابا نمی آید. و اطرافیان متوجه می شوند که وی درگذشته است.   
در ادامه خیام می گوید من با افراد یادی دم خور بوده ام و تجربه های زیادی اندوخته ام. از تیپها و افراد متعد از شاگرد گرفته تا استاد؛ علیرغم همه تفاوتها و اختلافات در تعین و تشخص افراد که هر کس ویژگی خاص خود را داشت همه اینها در یک مورد مشترک و شبیه هم بودند و آن هم ناتوانی بود. همه اسانها ناتوانند. در آیه شریفه می فرماید خلق الانسان ضعیفا. انسان کم توان آفریدهد شده است اما خیام با تجربه به این نتیجه رسیده که انسان کم توان نیست بلکه ناتوان است. از مادر ناتوان زایده شده است. یعنی فکر نکنید که ناتوانی شما معلل است و در پی رفع علت باشید تا معلولیت آن از بین برود بلکه انسان ذاتا ناتوا است. از دستش کاری بر نمی آید.

رباعی 83
کم کن طمع از جهان و می‌زی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
می در کف و زلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نماند این روزی چند
یکی از پرسشهای اساسی این است که چگونه می شود از زندگی لذت برد. از بودن در کنار دیگران لذت برد. حتی از زندگی در کنار زن و همسر لذت برد. البته راههای متفاوتی دارد ولی کم هزینه ترین راه آن این است که میزان توقع و انتظار را از زندگی تا جایی که می توانید پایین بیاورید. عنایت بفرمایید شما را به یک میهمانی دعوت می کنند. شما انتظار دارید که در بدو ورود صاحبان مجلس به شما خیر مقدم بگویند. و بعد هم شما را در آغوش بگیرند و با سلام و صلوات به بالای مجلس رهنمون کند و با شرینی و بستنی و خوراکی های جوراجور از شما پذیرایی شود.
وارد مجلس می شوید دم در کسی نیست. همه درگیر داماد و عروسند. در کنجی جایی پیدا می کنید و می نشینید و چه بسا به هر علتی چندان از شما پذیرایی نشود. خیلی به شما سخت خواهد گذشت.
گاه ممکن است به سفر رفته باشید و در بین راه خریدی و هدیه و یا هدایایی صورت گرفته باشد و با خود فکر می کنیم الان که به منزل در آییم بانوی خانه در بگشاید و با آغوش باز پذیرا شود و چای گرم و شربت سردی بیاورد و خرید را که به دستش بدهیم شگفت شده شده و سپاس بی انتها گوید...
در که زده شود اگر بانو در خانه نباشد؛ خصوصا در جلو در، برگه ای گذاشته باشد که: عزیزم! به جهت حادثه شگفت انگیز خورشید گرفتگی، به قاینات رفتم تا از نزدیک شاهد این پدیده زیبا باشم. شما چه حالی پیدا خواهید کرد. آن چه فکر می کردید و انتظار داشتید رخ نداد بلکه بر خلاف انتظار شما اتفاق افتاد. این همان طمع و یا توقع است. دامنه این طمع و توقع را گسترده ترش کنید. از هیچ کس توقع و انتظار نداشته باشید. گاه شنیده اید که افراد می گویند از شما انتظار نداشتیم. یعنی انتظار چیز دیگری را داشته اند. خیلام به همین نکته می پردازد که دندان طمع را از این جهان بکش و خودت را راحت کن تا زندگی شاد و خرسندی داشته باشی. زمانه آکنده از خوبی و بدی است. نه خوبی آن مشخص و نه بدی آن روشن است. سنگی از آَسمان می آید ممکن است به سرت بخورد و تو را بکشد و ممکن است کنار تو بخورد و جوی آبی جریان بیابد و یا خود آن سنگ مروارید ارزشمندی باشد. هیچی اش معلوم نیست. از این زمانه8 دل بکن. بهترین کار این است که دو کار بکنی که صد کار بی ارزد.  
یکی آن که با یک دست پیاله در می بریزی و آن را به کف بگیری و به سلامتی سر بکشی
و با دست دیگرت  زلف زیبای دلبری را بگیری. این ارزشمند است و همین برای تو خواهد ماند ولی و زمانه از کفت خواهد رفت و جز افسوس و اندوه برای تو باقی نخواهد ماند. سخت دردناک خواهد بود که بنشینی و اندوه فرصتهای از دست رفته را بخوری.  


رباعی 84
گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد
مصرع سوم احتمالا بر دهر باشد هم با ویژگی شعری سازگارت و هم زیباتر است.
باز سخن از بی اعتمادی بر روزگار و چرخ گردون است. روزگار هر روز به کام یکی است. نهایت برای یکی عسل و برای دیگری زهر است. به یکی کودکی می دهد و لبخند بر لبان خانواده می نشاند و از همان خانه آن اتاق دیگر مادر آنها در حال سفر کردن است. غم و شادی آمیخته به هم است و معلوم هم نیست که کدام بر دیگری می چربد. خیام می گوید فریب این را مخور که من شکست خورده و پشتم به زمین است. یکی دیگر می آید و تو را به خاک می کند. امروز گرچه من گرفته و غمگینم و شکست خورده و درهم شکسته. ولی معلوم نیست که فردا این وضعیت برای تو نباشد. عیش طرب هم دوامی ندارد. هرچه خورده ایم از دماغمان در می آورند. نمی شود نه به شادی و نه به غم؛ نه به رنج و نه به طرب تکیه کرد. کلا روزگار قابل اعتماد و قابل اعتنا نیست. روزگار، حقه بازی است که انواع حقه ها را در چنته خود دارد. دل خوش نباش که الان شادی لحظاتی بعد از دماغت در می آورد.
عنایت بفرمایید این اوج حکمت و درایت خیام است که به این فهم از زندگی رسیده و تجربه اش را با زبان زیبایی در اختیار من و شما می گذارد. دل به چیزی نبندیم. به هر چه اگر دل ببندیم رنج ما در جدا شدنش بیشتر است.  


رباعی 85
گردون ز زمین هیچ گلی برنارد
کش نشکند و هم به زمین نسپارد
گر ابر چو آب خاک را بردارد
تا حشر همه خون عزیزان بارد
بحث در انتظار و توقع است شما از کی، چی می خواهید؟ می گوید شوی خسته به خانه در رسید. زن به پیشوازش رفت. رخش را با لبانش نوازش داد و گفت: ای عزیز من! شنیده ام که عزرائیل بچه می دهد. تو هم برو شاید به ما بچه بدهد. مرد خنده تلخی کرد و گفت: ای هستی من! عزرائیل جان می گیرد نه آن که جان بدهد!
با گروهی از کارمندان به شما رفته بودیم. کاروانی از کارمندان دولت. در امام زاده ای مستقر شدیم و دیگر به پا کردیم و به فکر نهار برای هم کاروانی ها شدیم. نزدیکی های ظهر بقود ادم دمای پهن کردن سفره و توزیع غذا. خانمی ظرفی کوچک به همراه آورد و گفت: مریض دارم. اگر ممکن است کمی از عذای نذری به ما بدهید برای شفای مریض. مانده بودم تا با این گره کور چه کنم. از یک طرف باور و اعتقاد زن بوند و از سوی دیگر واقعیت امر. پاره ای نبو جز آن که حقیقت تلخ را به آن خانم بگویم. عرض کردم: بات این ظری که شما آورده ای نه چیزی از غذا کم خواهد شد و نه زیاد. ولی این غذا از هزینه های دولتی است. این عذا از پولهای مالیاتی است که با زور و اجحاف و جرایم تاخیر و... تهیه شده است. اگر واقعا می دانستم که از پول نفت است حرفی نبود چون حق مسلم شما هم هست ولی پول مالیات است. فکر نکنم این غذا درمانگر درد باشد. شکم را سیر می کند ولی روان را پریش می کند. آثار و تبعات خوبی ندارد چون مرکز تامین بودجه اش سالم نیست.
با اصرار گفت: نه. نه ننه جان! خدا قسنت نکند! من فکر کردم نذری است. شما هم برای ما دعا کنید.
خیام همین معنا را به زیبایی بیان می کند. این دیگ روزگار که می جوشد معلوم نیست هیمه اش و محتوای تویش از کیِ و کَی و کجا است. چرخ گردون کارش کاست و داشت و برداشت نیست. روزگار بذر نمی پاشد که گل برویاند.اصلا کار روزگار این نیست.
سپس خیام پرده را بالا می زند و حقیقتی را بیان می کند. حقیقتی که تا به این جا بارها و بارها به آن تصریح کرده است. خاک و زمین برای خیام معنای دیگری می دهد. خاکی که زیر پای من و تو است گذشته خود ما است. انسانهایی که مرده اند و به زیر خاک رفته اند و خود تبدیل به خاک شده اند.
کروه زمین دو بخش دارد بر و بحر. آبی و خشکی. اگر به جای این که ابرها از بخش آبی برخیزند و با خود رطوبت را به آسمان ببرند و ببارند تصمیم بگیرند که از بخش خشکی این حرکت را دنبال کند و به جای رطوبت، خاک را به آسمان ببرند. آن وقت می دانید چه خواهد بارید؟ تا حشر همه خون عزیزان بارد. تا دنیا دنیا است آسمان خون خواهد گریست.
خیلی نگاه ژرف و عمیقی است. نگاه ویژه است. نگاه هنرمندانه است. عزیز من این خاک که تو رویش تا نبختر قدم می زنی و باد به غبغب می اندازی با غرور راه می روی بدان و آگاه باش که روی بچه های مردم قدم گذاشته ای. بدان که روی گذشته خودت قدم گذاشته ای. می بینید افذاد متخلق چقدر آرام قدم بر می دارند تا که خاک آنها آزرده خاطر نشود. اجازه بدین همین قدر بس باشد.

 

رباعی 86

گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایه سودای جهان
عمرست چنان کش گذرانی گذرد
یک نکته اساسی در زندگی این است که زندگی هم چون پشم دست آن پیره زن است که دور تشی خود می تابد. هرچه باریک تر و دقیق تر آن را بکشد نخ هم باریکتر و دقیقتر می شود. هرچه زندگی را سخت بگیرید بر شما سخت خواهد گذشت و اگر زندگی را ساده و راحت بگیرید خیلی ساده خواهد گذشت. همه حرف خیام همین است که زندگی را هر جور که بگیری همان جور خواهد گذشت. پس باید قدر لحظه ها را دانست و نگذاشت که به غیر شادی گذرد.
خیام با توجه به تجربه¬ای که دارد توصیه می فرماید اگر یک لحظه از عمر شما باقی است همان یک لحظه را چرا باید در غم و اندوه هزینه کنید؟ همان لحظه را در شادی و نشاط بگذرانید بگذارید همان یک لحظه آخر عمر شما شادمانه بگذرد.
یک تذکر بلکه یک هشدار هم خیام می دهد که سرمایه ما بلکه تنها سرمایه ما که می توانیم از آن بهره ببریم و یا زیان کنیم عمر ما است. باید بدانیم این عمر را هر جور که بگیری همکان جور خواهد گذشت. پس عمرتان را به خوشی و لذت بگیرید.
در پناه حق

رباعی 87
گویند بهشت و حورعین خواهد بود
آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
می گویند بنده خدایی در سینه آفتاب زیر درختی کنار جوی آبی لم داده بود. یکی سراغش رفت و گفت: چرا بی¬کار و بی¬عار نشسته ای. بلند شو برو و مثل یک مرد کتار کن.
پرسید: بروم و کار کنم که چه بشود؟
گفت: خب کار کنی پول در می آوری!
پرسید: پول در بیاورم چه می شود؟
گفت: کار کنی و پول در بیاوری تو فرد پولداری خواهی شد.
پرسید: پولدار که شدم چه خواهد شد؟
گفت: صاحب زن و فرزند و مسکن خواهی شد.
پرسید: خب صاحب همه اینها که شدم بعد چه می شود؟
گفت: بعد راحت می توانی پاهایت را روی هم بیندازی و استراحت کنی.
گفت: خب الان همین دارم همین کار را می کنم.
سخن خیام نقد خدا و آفریدگار و بهشت و جهنم و... نیست. خیام سراغ فیلسوفان و متکلمان و واعظان رفته است و به آنها معترض و متعرض می شود که آقایان چه داد و فریاد می زنید. از بهشت و حورالعین و دخترکان زیبا رو و سیمین عذار و باریک میان و ابرو کشیده و گیسوان پریشان می گویید. از شراب ناب و جوی شیر و انگبین و انواع مشروبات سخن می گویید که در بهشت همه اینها هست و به فراوانی به مردمان می دهند. خب اگر همه اینها را در بهشت می دهند چرا الان خودمان را محروم کنیم از چیزی که بعدا می خواهید به ما بدهید. ما تو همین دنیا دو چیز را انتخاب کردیم: یکی می و دیگری قاف نی. یکی شراب و دیگری سیمین عذار. مگر قرار نیست دست آخر همینها را به ما بدهند ما الان همان بهشت را براغی خود می سازیم.

رباعی 88

گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد
رباعی 88 به نظر می رسد بازسازی شده رباعی 87 است. یا رباعی 87 بازسازی و مرمت رباعی 88 است. وعده و وعید داده اند که در بهشت هم حور یعنی دخترکان زیبا رو است و هم کوثر یعنی آب گوارا و دلربا و هم شراب و هم شیر و هم شهد و هم شکر. منظور این که در بهشت همه اسباب عیش و نوش فراهم است. خیام به توجه به سخن واعظان و متکلمان، ساقی را صدا می زند که ای ساقی! قدح را پر شراب کن و به دستم بده زیرا این نقد است و آن نسیه. فعلا نقد را داشته باشیم تا فردا چه خواهد شد. همه لطف ماجرا این است که اگر نقد هزار ریال و نسیه اش صدهزار ریال. همین هزار ریال نقد به مراتب ارزشمندتر از صد هزار ریال نسیه است. خیام به شدت . با شدت از زندگی در حال و آن هم شاد زیستن دفاع می کند.

رباعی 89

گویند هر آن کسان که با پرهیزند
زان سان که بمیرند چنان بر خیزند
ما با می و معشوقه از آنیم مدام
باشد که به حشرمان چنان انگیزند
این رباعی بیانی دیگر از رباعی 86 است. نهایت آن جا بحث زندگی بود و اینجا بحث از قیامت. در رباعی 86 عرض شد که زندگی را هرجور که بگیرید بر شما می گذرد. در این جا خیام سراغ همان واعظان و متکلمان فقیهان رفته است و نقد حال آنها می کند.
گویند یعنی کسانی در بین مردم مکرر در مکرر می گویند که عرض شد منظور واعظان و متکلمان و فقیهان هستند. گوینده قول اینها هستند. حالا چه می گویند؟
خیام به نقل قول از آنها می پردازد که انسان هرجور که زندگی کند همان گونه هم محشور خواهد شد. البته روایت مشهوری هم هست که افراد با هر کس که هر جور زندگی کند با همان کس در قیامت همان گونه محشور خواهد شد. لذا باید مراقب دوست و رفیق و همدم بود. با هرکی زندگی کنی در قیامت با همو خواهی بود. لذا واعظان می گویند با اهل تقوا و پرهیزگاران معاشرت کنید تا هم خود اهل تقوا شوید و هم در قیامت از معاشرت با آنها بهره مند شوید. وقتی که شما با تقوا و پرهیزگاری جان به جان آفرین تسلیم بفرمایید طبق همان قاعده شما نیز با تقوا و پرهیزگاری در صحرای محشر حضور پیدا خواهید کرد.
پس ما یک صغری داریم و یک کبری. صغری ما زندگی با تقوی است. و کبرای ما هرجور که زندگی کنی در دنیا در آخرت همان گونه ظهور و بروز پیدا خواهی کرد.
خیام صغری را رها کرده و سراغ قاعده کلی رفته است که مگر نه این که هر جور زندگی کنیم همان گونه محشور خواهیم شد. ما زندگی دنیایمان دو چیز بیشتر نیست یکی می و دیگری معشوق. بگذار تا قیامت با همین دو محشور بشویم.


رباعی 90
 می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد
و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد
پرهیز مکن ز کیمیایی که از او
یک جرعه خوری هزار علت ببرد
عقل کارش تمیز دادن است. باز شناسی است. اصلا عقل است که اشیا را را از هم تمیز می دهد. بلندی و کوتاهی. چاقی و لاغری. کوچکی و بزرگی و... همه اینها جزو معقولات است. عقل اینها را متوجه می شود آن هم بعد از مقایسه. وحدت و کثرت جزو حوزه های عقلی است. و کارکر عقل همین است. بازشناسی اشیا از یک دیگر و نیز تشخیص نقاط مشترک و به بیان فلسفی مابه الاشتراک اشیا، این همان مفهوم قلت و کثرت است. این کار عقل است. کسی که عقلش را از دست بدهد این تمایزات را هم نخواهد داشت و نخواهد دید و تشخیص نخواهد داد.
خیام به همین نکته اشاره دارد. بیان کارکرد مشروبات. مشروبات عقل و در نتیجه قدرت تشخیص را از بین می برد. دیگر قلت و کثرتی نخواهد بود. دیگر هفتاد و دو ملت بی معنا خواهد بود. هر کدام برای خود دکانی درست کرده اند و فرقه ای به راه انداخته اند. تمایزات و تفاوتها و اختلافها برای کسی که مشروب خورده از بین خواهد رفت. در پایان به نکته اساسی تری اشاره می کند و آن قدرت کیمیاگری می است که یک جرعه اش هزاران علت را از بین خواهد برد.

  • حسن جمشیدی