تاریخ انتشار: ۰۱ بهمن ۱۳۸۵ - ۱۳:۲۱
کد خبر: ۱۵۲۰۹۳۹خبرگزاری قرآنی ایران(ایکنا)، شعبه خراسان رضوی، در این سلسله نوشتارها که توسط محقق ارجمند، حسن جمشیدی مدیرگروه پژوهشی فلسفه جهاددانشگاهی مشهد به رشته تحریر در آمده است، به واشکافی چند رویکرد به نهضت عاشورا میپردازد.
دکتر علی شریعتی از جمله چهرههای شاخص فکری و فرهنگی است که در عرصه دین نقطه نظراتش مورد توجه قرار گرفته است. از جمله مباحث اصلی او در آثار و نوشتههایش مسأله قیام امام حسین(ع) است که به طرق مختلف بدان پرداخته و نیز مورد نقد دین پژوهان معاصر خود قرار گرفته است.
دکتر شریعتی عاشورا و نهضت حسینی را یک قیام ضد ستم میداند و رویکردهای مختلف را به شدت مورد حمله قرار میدهد.
دکتر شریعتی نسبت به کسانی که رویکرد عوامانه به عاشورا دارند چنین میگوید: «نظریه عامیانهای که تحت تأثیر روح صوفیانه و بینش مسیحیت… میگوید حسین(ع) برای کشته شدن قیام کرد نه برای مبارزه یا حکومت، تا خود را فدای امت کند و محبان اهل بیت را که مشغول کبائرند در قیامت شفاعت نماید و حتی «سیئات» شان را در روز قیامت تبدیل به «حسنات» کند و در عالم ذر و صبح ازل با خدا عهد کرده است که لب تشنه شهید شود. همان نظریه مسیحیت است در فلسفه شهادت مسیح که خود را فدای بشریت کرد. یعنی خونش را «فدیه» داد و قربانی کرد تا خدا بچههای آدم را که پس از گناه اولیه آدم از بهشت طرد شدهاند ببخشد و به بهشت وارد کند.
این نظریه ماهرانهترین حیلهای است که با حفظ عظمت و جلالت حسین، شهادت او را پوچ میکند. و خالی از معنی و محتوی و … هیچ . و در عین حال جلادان کشندهی حسین را هم تبرئه میکند. چون آنها هم نه به اراده و انتخاب خود که به مشیت الهی برای این کار از همان روز الست انتخاب شدهاند و آلت اجرای اراده خداوند بودهاند. و نیز همه جباران یزیدی و بیعت گیرهای معاویهای را برای همیشه از خطر عاشورا و خاطره حسین مصون میسازد تا جهت شهادت را از مقابله با قدرتهای جور و غصب، به سوی هیچ، علیه هیچکس و هیچ چیز منحرف کند.» ( حسین وارث آدم . ص۱۸۸)
رویکرد دیگری که دکتر شریعتی مطرح میکند و آن را نمیپذیرد بلکه طرد میکند، برخورد انتزاعی با جریان عاشورا و برش زدن و جدا کردن آن از بستر تاریخی خود عاشورا است. در این باره مینویسد:
« تشیع در داستان کربلا در اوج شکوهش تجسم عینی پیدا میکند. اما یکی از وسایل بی روح شدن و فلج شدن فکر شیعی و گم شدن اصل قضیه این است که ما همه چیز را گذاشتیم و بداستان کربلا پرداختیم. و به شکلی پرداختیم که اولین قربانی تجلیل و تعظیم ما از حسین و یادآوری داستان کربلا ، خود حسین و خود داستان کربلا است. چرا این طور کردیم؟ علتهای مختلفی دارد. که به همه آن نمیتوانم اشاره کنم اما مهمترین علت و یا یکی از مهمترین علتها این است که ما در پرداختن بداستان حسین و داستان کربلا و حادثه عظیمی که او پدید آورد بینش و نگرش کجی داریم. چگونه؟ ما این داستان را از زمینه تاریخی خودش جدا کردیم و به صورت مجرد و به عنوان یک حادثه بیدنباله و بیدنبال در آوردیم که نه سابقه تاریخییی که به این حادثه منجر می شود برایمان معلوم است و نه آثار بعد این حادثه و این انقلاب برای ما مشخص است. این را از متنش - که متن تاریخ بشر است - جدا کردیم و بعد به صورت یک حادثه مجرد تنها مورد بررسی و تحقیق قرار میدهیم. و نه بررسی و تحقیق که مورد ستایش و تلقین قرار دادهایم و فقط بر این تابلو میگرییم.
این را میخواهم عرض کنم که روشنفکر امروز - که وابسته به این تاریخ و وابسته به این حادثه بزرگ بشری است - اولین راه و اولین کاری که باید بکند تا این را احیا کند و درست بشناساند. این است که داستان کربلا و قیام حسین را از این تجرد و از این تنهایی و جدائیش به متن تاریخ بشری برگرداند. آن وقت معنی پیدا میکند و همه چیز روشن میشود.» (حسین وارث آدم. ص۲۳۴ )
یکی از مباحثی که دکتر مورد توجه قرار میدهد نظر و دیدگاه صالحی نجف آبادی در شهید جاوید است که در دوره انتشار آن نظرات گوناگونی را بر انگیخت.
دکتر شریعتی به رویکرد شهید جاوید دو نوع نگاه دارد و در حقیقت از دو منظر بدان مینگرد که یکی از آنها را میپسندد و حمایت میکند و از منظری دیگر بدان منتقد است و آن را رویکردی ناقص میداند. آنگاه که نگاه مسیحایی به قیام حسین را بیان میکند و به رد آن میپردازد - که پیش از این بدان پرداختیم - چنین میگوید:
«این است که نظریه «شهید جاوید که رسالت عاشورا را قیام و جهاد برای نابود کردن نظام یزیدی تفسیر میکند از آن گونه شهادت صفوی - صوفی - مسیحی که بزرگترین توطئه «دوستانه» علیه عاشورا و امام حسین است مثبت تر و مترقیتر است. زیرا این نظریه قیام حسین را جهادی شکست خورده چون احد به رهبری پیغمبر یا جنگ با معاویه به رهبری امام حسن میشمارد.» (حسین وارث آدم. ص۱۸۸)
اما تمام سخن که اندیشه مسیحایی نسبت به ساحت حسین نیست بلکه اصل قیام را بیتوجه به این رویکردها باید مورد توجه قرار داد و دکتر شریعتی دیدگاه خود را در تعلیق به نظر شهید جاوید چنین مینگارد:
اما یک اختلاف نظر علمی با وی دارم. و متأسفانه یک اختلاف نظر اساسی. این تز ایشان یک تز مشهور است و آن این است که بسیاری چون وی معتقدند که «حسین از مدینه قیام کرد به عنوان این که قیام سیاسی یا نظامی کند علیه حکومت و علیه رژیم و بعد رژیم حاکم را سرنگون کند و بعد حق خودش را و حق مردم را با به دست گرفتن زمام جامعه احقاق بکند.» این یک ایدهآل است. اما ایدهآلی است که متأسفانه واقعیتهای خارجی با آن سازگار نیست… این رسالت حسین است ولی این امکان را عملا در این سال ندارد…
…وی در مدینه اعلام میکند که من به پیروی از سیره جد و پدرم برای امر به معروف و نهی از منکر بیرون میروم بعد میآید به مکه. ششصد کیلومتر راه را از مدینه تا مکه میپیماید، علنی و همراه همه خانوادهاش. آنجا هم در برابر آن همه جمعیت حاجی - که از سراسر کشورهای اسلامی آمده اند - اعلام میکند که من به سوی مرگ میروم … کسی که میخواهد قیام سیاسی بکند این گونه سخن نمیگوید. میگوید: میزنیم، میکشیم، پیروز میشویم، دشمن را نابود میکنیم. اما حسین در حرکت خویش خطابش به مردم این است که مرگ برای فرزند آدم زیبا است. همچون گردنبندی در گردن دختری زیبا و جوان. مرگ زینت مرد است و بعد از مکه راه میافتد به طرف مرگ.»
آیا ممکن است یک مرد سیاسی، یک مرد آگاه عادی که در قلب قدرت بنی امیه زندگی میکند، توی دست حکومت است در متن قلمرو حکومت مرکزی دشمن است وقتی پایگاه دور دستی که بر حکومت مرکزی شورش کرده است از او دعوت میکند که خود را برساند و رهبری انقلاب را به دست گیرد. او هم رسما اعلام کند که بسیار خوب من میآیم علنا اعلام کند و بعد هم زن و بچهاش همه اعضای خانوادهاش و بچههای برادرش را و همه زنان و مردان خاندانش را راه بیندازد با یک کاروان رسمی، آشکار، اعلام شده، طبیعی، از شهری که در اختیار دشمن است، پایگاه اقتدار مرکزی است، خارج شود و بعد ۶۰۰ کیلومتر راه را در قلمرو حکومت مرکزی به همین شکل حرکت کند و بعد به مکه بیاید که همه نمایندگان کشورهای اسلامی که تابع حکومت شاماند و همه نیروها و جناحها و ملیتهای اسلامی در اینجا جمعاند، آنجا باز اعلام کند که آهنگ کوفه دارد و بعد از غرب عربستان راه بیفتد … کاملا معلوم است که نمیگذارند…
اما حسین چنین کاری میکند. به حکومت اعلام می کند و به قدرت و به ارتش و همه نیروی حاکم و به همه مردم رسما و علنا و با قاطعیت و صراحت میگوید که من بیعت نمیکنم و از این جا میروم. من به هجرت به سوی مرگ دست زدم. حرکت کردم.
… با شکل کاروانی که حرکت میدهد و شکل حرکتی که انتخاب میکند نشان میدهد که حسین برای کار دیگری حرکت کرده است. کاری که نه گریز است، نه انزوا است، نه تسلیم است، نه ترک مبارزه سیاسی برای آغاز مبارزه فکری و علمی و فقهی و اخلاقی و امور خیریه، و نه قیام نظامی.» (حسین وارث آدم. ص ۱۵۰)
رویکردی که دکتر شریعتی به کربلا دارد و بدان سخت وفادار بوده و هست نگاه سمبلیک و نمادین به جریان و داستان کربلا است. بدین جهت کربلا را نه به عنوان یک حادثه در دهم محرم سال ۶۱ بلکه به عنوان یک جریان ثابت و ماندگار تاریخی که در شریان رگهای بشریت همچنان ادامه دارد مورد توجه او است. او در این باره مینویسد:
پس حسین سیاستمداری نیست که به خاطر شراب خواری و سگبازی یزید با او درگیری پیدا کرده باشد. و این حادثه غم انگیز اتفاق افتاده باشد. او وارث پرچم سرخی است که از آدم همچنان دست به دست بر سر دست انسانیت میگردد و اکنون به دست او رسیده است و او نیز با اعلام این شعار که « هر ماهی محرم است و هر روزی عاشورا و هر سرزمینی کربلا» این پرچم را دست به دست به همه رهبران مردم و آزادگان عدالتخواه در تاریخ بشریت سپرده است و این است که در آخرین لحظهای که میرود تا بمیرد و پرچم را از دست بگذارد به همه نسلها در همه عصرهای فردا فریاد برمیآورد که :
آیا کسی هست که مرا یاری کند؟» (همان. ص۱۴)
این تضاد و چالش را در بخشی دیگر از سخنانش روشنتر بیان میکند:
… و اکنون حسین به عنوان یک رهبر مسؤل میبیند که اگر خاموش بماند تمام اسلام به صورت یک دین دولتی در میآید . اسلام تبدیل میشود به یک قدرت نظامی - سیاسی و دیگر هیچ! حادثهای و سپس رژیمی و قدرت حاکمی، مثل قدرت مغول، مثل قدرت حکومت سلوکیه، جانشینان اسکندر و یا جانشینان چنگیز، و بعد که خود قدرت از بین رفت و خلافت و ارتش که متلاشی شد و نابود شد، دیگر هیچ چیز نمیماند. جز خاطرهای در تاریخ و حادثهای در گذشته که دیگر گذشت… او نمیتواند خاموش بنشیند. که مسؤلیت جنگیدن با ظلم را دارد. از طرفی نمیتواند بجنگد که نیروی جنگیدن ندارد. و در قبضه قدرت زورمند حاکم است. نه میتواند فریاد کند، نه میتواند خاموش بماند، نه میتواند تسلیم باشد نه میتواند حمله کند. تنها مانده و با دست خالی. اما بار سنگین همه این مسؤلیتها بر دوش او است… او تنها است. اما انسانی تنها نیز در این مکتب مسؤل است. در این مکتب انسان تنها نیز در برابر قدرت مطلق و تعیین کننده سرنوشتها مسؤل است. زیرا مسؤلیت از آگاهی و ایمان پدید میآید نه از قدرت و امکان. و هر کس بیشتر آگاه است بیشتر مسؤل است و از حسین آگاهتر کیست؟ … »(ص۱۵۴)
بنابر این رسالت حسین ناشی از همان فرهنگی است که حسین در آن بستر شکل گرفته و رشد یافته است و آن فرهنگ اعتراض است . اعتراض به هر پلیدی و پستی. اعتراض به هر ستم و ستم پرستی. حسین اگر در پی حکومت میبود به حتم تصویری از حکومت برجای میگذاشت تا دیگران خود را شیفته آن بیابند و برای نیل به آن به هر دری بزنند. و حال آن که ارزش حکومت از آن جهت که حکومت است به اندازه یک کفش پاره هم برای این خانواده ارزش ندارد. پدرش پیش از این فرمود که ارزش حکومت کمتر از همان کفشی است که با دست خود پینهاش میکرد و برای حسین نیز این چنین بود و هست. بذر چنین بیارزشی، و اگر مبتنی بر ستم باشد، نفرت را از چنین حکومت و حاکمیتی، حسین در نهضت عاشورا، در دل اهل ایمان کاشت.
در این باره دکتر شریعتی به تبیین اثر قیام عاشورا میپردازد و بعد پنهان مانده آن را که اصلی ترین بعد عاشورا میداند چنین تبیین میکند:
«درخشانترین ابعاد این نهضت، متأسفانه، تاریکترین بعد آن است و آن آثاری است که عاشورا در تاریخ سیاسی، اجتماعی و فکری اسلام داشته است. و افراد معدودی از محققان نیز که به این آثار بیش و کم اندیشیدهاند آن را تنها در مسیر تاریخی شیعه و تحولات و نهضتهای انقلابی شیعیان محدود کردهاند. در حالیکه عاشورا چنان ضربهی کوبندهای بود که برای همیشه، در طول چهارده قرن تاریخ سیاسی و اجتماعی اسلام، دستگاههای قدرت حاکم را - با هر لباسی و شعاری و هر مذهبی و مرامی - در چشم جامعه اسلامی، چنان محکوم و رسوا کرد که هر شخصیت اسلامی و علمی که به اصالت و تقوی و ایمان خویش پایبند بود، از نزدیک شدن به قدرت نفرت داشت، با اینکه این دستگاهها رژیمهای اسلامی بودند و خود را خلیفه پیامبر میشمردند. و یکسال به حج میرفتند و یکسال به جهاد! و با این که آن شخصیتها از علما و فقهاء اهل سنت بودند و خلافت را رژیمی مشروع میشمردند اما ضربه تعیین کننده شهادت چنان در عمق تاریخ اسلام اثر کرد که وجدان اجتماعی و افکار عمومی و اخلاق اسلامی جامعه های مسلمان، خود آگاه و ناخود آگاه در چهرهی هر حکومتی - هر چند به نام خلافت - داغ باطلهای میخواندند که حسین بر پیشانی همه زده بود و نه تنها زیر پای همه رژیمهای سیاسی ظاهر فریب را خالی کرده و حکومت را و مردم را به صورت دو قطب مشخص، از هم جدا ساخته بلکه یک نوع «مقاومت منفی» مستمر و غیر رسمییی که یک «عادت یا رفتار جمعی» شده بود در میان مردم پدید آورده بود که شگفت انگیز است. جبههگیری شیعه و رهبران و امامان آن که معلوم است. اما آن چه جای تأمل بسیار است و دامنه تأثیرگذاری« شهادت » را در تاریخ اسلام نشان میدهد. مقاومت منفی ائمه بزرگ اهل سنت است که علیرغم نفوذ و آزادی و امکاناتی که بر خلاف ائمه شیعه - داشته و از جانب خلافت در قبال ائمه شیعه تقویت میشدند و مورد تجلیل و تعظیم قرار میگرفتند همگی در جبهه گیری منفی علیه رژیمهای اموی و عباسی چنان سخت بودند و قاطع که کاملا نشان میدهد که تا چه اندازه تحت تأثیر شعاع اجتماعی و سیاسی عاشورایند.» (حسین وارث آدم. ص۱۷۲ )
دکتر علی شریعتی از جمله چهرههای شاخص فکری و فرهنگی است که در عرصه دین نقطه نظراتش مورد توجه قرار گرفته است. از جمله مباحث اصلی او در آثار و نوشتههایش مسأله قیام امام حسین(ع) است که به طرق مختلف بدان پرداخته و نیز مورد نقد دین پژوهان معاصر خود قرار گرفته است.
دکتر شریعتی عاشورا و نهضت حسینی را یک قیام ضد ستم میداند و رویکردهای مختلف را به شدت مورد حمله قرار میدهد.
دکتر شریعتی نسبت به کسانی که رویکرد عوامانه به عاشورا دارند چنین میگوید: «نظریه عامیانهای که تحت تأثیر روح صوفیانه و بینش مسیحیت… میگوید حسین(ع) برای کشته شدن قیام کرد نه برای مبارزه یا حکومت، تا خود را فدای امت کند و محبان اهل بیت را که مشغول کبائرند در قیامت شفاعت نماید و حتی «سیئات» شان را در روز قیامت تبدیل به «حسنات» کند و در عالم ذر و صبح ازل با خدا عهد کرده است که لب تشنه شهید شود. همان نظریه مسیحیت است در فلسفه شهادت مسیح که خود را فدای بشریت کرد. یعنی خونش را «فدیه» داد و قربانی کرد تا خدا بچههای آدم را که پس از گناه اولیه آدم از بهشت طرد شدهاند ببخشد و به بهشت وارد کند.
این نظریه ماهرانهترین حیلهای است که با حفظ عظمت و جلالت حسین، شهادت او را پوچ میکند. و خالی از معنی و محتوی و … هیچ . و در عین حال جلادان کشندهی حسین را هم تبرئه میکند. چون آنها هم نه به اراده و انتخاب خود که به مشیت الهی برای این کار از همان روز الست انتخاب شدهاند و آلت اجرای اراده خداوند بودهاند. و نیز همه جباران یزیدی و بیعت گیرهای معاویهای را برای همیشه از خطر عاشورا و خاطره حسین مصون میسازد تا جهت شهادت را از مقابله با قدرتهای جور و غصب، به سوی هیچ، علیه هیچکس و هیچ چیز منحرف کند.» ( حسین وارث آدم . ص۱۸۸)
رویکرد دیگری که دکتر شریعتی مطرح میکند و آن را نمیپذیرد بلکه طرد میکند، برخورد انتزاعی با جریان عاشورا و برش زدن و جدا کردن آن از بستر تاریخی خود عاشورا است. در این باره مینویسد:
« تشیع در داستان کربلا در اوج شکوهش تجسم عینی پیدا میکند. اما یکی از وسایل بی روح شدن و فلج شدن فکر شیعی و گم شدن اصل قضیه این است که ما همه چیز را گذاشتیم و بداستان کربلا پرداختیم. و به شکلی پرداختیم که اولین قربانی تجلیل و تعظیم ما از حسین و یادآوری داستان کربلا ، خود حسین و خود داستان کربلا است. چرا این طور کردیم؟ علتهای مختلفی دارد. که به همه آن نمیتوانم اشاره کنم اما مهمترین علت و یا یکی از مهمترین علتها این است که ما در پرداختن بداستان حسین و داستان کربلا و حادثه عظیمی که او پدید آورد بینش و نگرش کجی داریم. چگونه؟ ما این داستان را از زمینه تاریخی خودش جدا کردیم و به صورت مجرد و به عنوان یک حادثه بیدنباله و بیدنبال در آوردیم که نه سابقه تاریخییی که به این حادثه منجر می شود برایمان معلوم است و نه آثار بعد این حادثه و این انقلاب برای ما مشخص است. این را از متنش - که متن تاریخ بشر است - جدا کردیم و بعد به صورت یک حادثه مجرد تنها مورد بررسی و تحقیق قرار میدهیم. و نه بررسی و تحقیق که مورد ستایش و تلقین قرار دادهایم و فقط بر این تابلو میگرییم.
این را میخواهم عرض کنم که روشنفکر امروز - که وابسته به این تاریخ و وابسته به این حادثه بزرگ بشری است - اولین راه و اولین کاری که باید بکند تا این را احیا کند و درست بشناساند. این است که داستان کربلا و قیام حسین را از این تجرد و از این تنهایی و جدائیش به متن تاریخ بشری برگرداند. آن وقت معنی پیدا میکند و همه چیز روشن میشود.» (حسین وارث آدم. ص۲۳۴ )
یکی از مباحثی که دکتر مورد توجه قرار میدهد نظر و دیدگاه صالحی نجف آبادی در شهید جاوید است که در دوره انتشار آن نظرات گوناگونی را بر انگیخت.
دکتر شریعتی به رویکرد شهید جاوید دو نوع نگاه دارد و در حقیقت از دو منظر بدان مینگرد که یکی از آنها را میپسندد و حمایت میکند و از منظری دیگر بدان منتقد است و آن را رویکردی ناقص میداند. آنگاه که نگاه مسیحایی به قیام حسین را بیان میکند و به رد آن میپردازد - که پیش از این بدان پرداختیم - چنین میگوید:
«این است که نظریه «شهید جاوید که رسالت عاشورا را قیام و جهاد برای نابود کردن نظام یزیدی تفسیر میکند از آن گونه شهادت صفوی - صوفی - مسیحی که بزرگترین توطئه «دوستانه» علیه عاشورا و امام حسین است مثبت تر و مترقیتر است. زیرا این نظریه قیام حسین را جهادی شکست خورده چون احد به رهبری پیغمبر یا جنگ با معاویه به رهبری امام حسن میشمارد.» (حسین وارث آدم. ص۱۸۸)
اما تمام سخن که اندیشه مسیحایی نسبت به ساحت حسین نیست بلکه اصل قیام را بیتوجه به این رویکردها باید مورد توجه قرار داد و دکتر شریعتی دیدگاه خود را در تعلیق به نظر شهید جاوید چنین مینگارد:
اما یک اختلاف نظر علمی با وی دارم. و متأسفانه یک اختلاف نظر اساسی. این تز ایشان یک تز مشهور است و آن این است که بسیاری چون وی معتقدند که «حسین از مدینه قیام کرد به عنوان این که قیام سیاسی یا نظامی کند علیه حکومت و علیه رژیم و بعد رژیم حاکم را سرنگون کند و بعد حق خودش را و حق مردم را با به دست گرفتن زمام جامعه احقاق بکند.» این یک ایدهآل است. اما ایدهآلی است که متأسفانه واقعیتهای خارجی با آن سازگار نیست… این رسالت حسین است ولی این امکان را عملا در این سال ندارد…
…وی در مدینه اعلام میکند که من به پیروی از سیره جد و پدرم برای امر به معروف و نهی از منکر بیرون میروم بعد میآید به مکه. ششصد کیلومتر راه را از مدینه تا مکه میپیماید، علنی و همراه همه خانوادهاش. آنجا هم در برابر آن همه جمعیت حاجی - که از سراسر کشورهای اسلامی آمده اند - اعلام میکند که من به سوی مرگ میروم … کسی که میخواهد قیام سیاسی بکند این گونه سخن نمیگوید. میگوید: میزنیم، میکشیم، پیروز میشویم، دشمن را نابود میکنیم. اما حسین در حرکت خویش خطابش به مردم این است که مرگ برای فرزند آدم زیبا است. همچون گردنبندی در گردن دختری زیبا و جوان. مرگ زینت مرد است و بعد از مکه راه میافتد به طرف مرگ.»
آیا ممکن است یک مرد سیاسی، یک مرد آگاه عادی که در قلب قدرت بنی امیه زندگی میکند، توی دست حکومت است در متن قلمرو حکومت مرکزی دشمن است وقتی پایگاه دور دستی که بر حکومت مرکزی شورش کرده است از او دعوت میکند که خود را برساند و رهبری انقلاب را به دست گیرد. او هم رسما اعلام کند که بسیار خوب من میآیم علنا اعلام کند و بعد هم زن و بچهاش همه اعضای خانوادهاش و بچههای برادرش را و همه زنان و مردان خاندانش را راه بیندازد با یک کاروان رسمی، آشکار، اعلام شده، طبیعی، از شهری که در اختیار دشمن است، پایگاه اقتدار مرکزی است، خارج شود و بعد ۶۰۰ کیلومتر راه را در قلمرو حکومت مرکزی به همین شکل حرکت کند و بعد به مکه بیاید که همه نمایندگان کشورهای اسلامی که تابع حکومت شاماند و همه نیروها و جناحها و ملیتهای اسلامی در اینجا جمعاند، آنجا باز اعلام کند که آهنگ کوفه دارد و بعد از غرب عربستان راه بیفتد … کاملا معلوم است که نمیگذارند…
اما حسین چنین کاری میکند. به حکومت اعلام می کند و به قدرت و به ارتش و همه نیروی حاکم و به همه مردم رسما و علنا و با قاطعیت و صراحت میگوید که من بیعت نمیکنم و از این جا میروم. من به هجرت به سوی مرگ دست زدم. حرکت کردم.
… با شکل کاروانی که حرکت میدهد و شکل حرکتی که انتخاب میکند نشان میدهد که حسین برای کار دیگری حرکت کرده است. کاری که نه گریز است، نه انزوا است، نه تسلیم است، نه ترک مبارزه سیاسی برای آغاز مبارزه فکری و علمی و فقهی و اخلاقی و امور خیریه، و نه قیام نظامی.» (حسین وارث آدم. ص ۱۵۰)
رویکردی که دکتر شریعتی به کربلا دارد و بدان سخت وفادار بوده و هست نگاه سمبلیک و نمادین به جریان و داستان کربلا است. بدین جهت کربلا را نه به عنوان یک حادثه در دهم محرم سال ۶۱ بلکه به عنوان یک جریان ثابت و ماندگار تاریخی که در شریان رگهای بشریت همچنان ادامه دارد مورد توجه او است. او در این باره مینویسد:
پس حسین سیاستمداری نیست که به خاطر شراب خواری و سگبازی یزید با او درگیری پیدا کرده باشد. و این حادثه غم انگیز اتفاق افتاده باشد. او وارث پرچم سرخی است که از آدم همچنان دست به دست بر سر دست انسانیت میگردد و اکنون به دست او رسیده است و او نیز با اعلام این شعار که « هر ماهی محرم است و هر روزی عاشورا و هر سرزمینی کربلا» این پرچم را دست به دست به همه رهبران مردم و آزادگان عدالتخواه در تاریخ بشریت سپرده است و این است که در آخرین لحظهای که میرود تا بمیرد و پرچم را از دست بگذارد به همه نسلها در همه عصرهای فردا فریاد برمیآورد که :
آیا کسی هست که مرا یاری کند؟» (همان. ص۱۴)
این تضاد و چالش را در بخشی دیگر از سخنانش روشنتر بیان میکند:
… و اکنون حسین به عنوان یک رهبر مسؤل میبیند که اگر خاموش بماند تمام اسلام به صورت یک دین دولتی در میآید . اسلام تبدیل میشود به یک قدرت نظامی - سیاسی و دیگر هیچ! حادثهای و سپس رژیمی و قدرت حاکمی، مثل قدرت مغول، مثل قدرت حکومت سلوکیه، جانشینان اسکندر و یا جانشینان چنگیز، و بعد که خود قدرت از بین رفت و خلافت و ارتش که متلاشی شد و نابود شد، دیگر هیچ چیز نمیماند. جز خاطرهای در تاریخ و حادثهای در گذشته که دیگر گذشت… او نمیتواند خاموش بنشیند. که مسؤلیت جنگیدن با ظلم را دارد. از طرفی نمیتواند بجنگد که نیروی جنگیدن ندارد. و در قبضه قدرت زورمند حاکم است. نه میتواند فریاد کند، نه میتواند خاموش بماند، نه میتواند تسلیم باشد نه میتواند حمله کند. تنها مانده و با دست خالی. اما بار سنگین همه این مسؤلیتها بر دوش او است… او تنها است. اما انسانی تنها نیز در این مکتب مسؤل است. در این مکتب انسان تنها نیز در برابر قدرت مطلق و تعیین کننده سرنوشتها مسؤل است. زیرا مسؤلیت از آگاهی و ایمان پدید میآید نه از قدرت و امکان. و هر کس بیشتر آگاه است بیشتر مسؤل است و از حسین آگاهتر کیست؟ … »(ص۱۵۴)
بنابر این رسالت حسین ناشی از همان فرهنگی است که حسین در آن بستر شکل گرفته و رشد یافته است و آن فرهنگ اعتراض است . اعتراض به هر پلیدی و پستی. اعتراض به هر ستم و ستم پرستی. حسین اگر در پی حکومت میبود به حتم تصویری از حکومت برجای میگذاشت تا دیگران خود را شیفته آن بیابند و برای نیل به آن به هر دری بزنند. و حال آن که ارزش حکومت از آن جهت که حکومت است به اندازه یک کفش پاره هم برای این خانواده ارزش ندارد. پدرش پیش از این فرمود که ارزش حکومت کمتر از همان کفشی است که با دست خود پینهاش میکرد و برای حسین نیز این چنین بود و هست. بذر چنین بیارزشی، و اگر مبتنی بر ستم باشد، نفرت را از چنین حکومت و حاکمیتی، حسین در نهضت عاشورا، در دل اهل ایمان کاشت.
در این باره دکتر شریعتی به تبیین اثر قیام عاشورا میپردازد و بعد پنهان مانده آن را که اصلی ترین بعد عاشورا میداند چنین تبیین میکند:
«درخشانترین ابعاد این نهضت، متأسفانه، تاریکترین بعد آن است و آن آثاری است که عاشورا در تاریخ سیاسی، اجتماعی و فکری اسلام داشته است. و افراد معدودی از محققان نیز که به این آثار بیش و کم اندیشیدهاند آن را تنها در مسیر تاریخی شیعه و تحولات و نهضتهای انقلابی شیعیان محدود کردهاند. در حالیکه عاشورا چنان ضربهی کوبندهای بود که برای همیشه، در طول چهارده قرن تاریخ سیاسی و اجتماعی اسلام، دستگاههای قدرت حاکم را - با هر لباسی و شعاری و هر مذهبی و مرامی - در چشم جامعه اسلامی، چنان محکوم و رسوا کرد که هر شخصیت اسلامی و علمی که به اصالت و تقوی و ایمان خویش پایبند بود، از نزدیک شدن به قدرت نفرت داشت، با اینکه این دستگاهها رژیمهای اسلامی بودند و خود را خلیفه پیامبر میشمردند. و یکسال به حج میرفتند و یکسال به جهاد! و با این که آن شخصیتها از علما و فقهاء اهل سنت بودند و خلافت را رژیمی مشروع میشمردند اما ضربه تعیین کننده شهادت چنان در عمق تاریخ اسلام اثر کرد که وجدان اجتماعی و افکار عمومی و اخلاق اسلامی جامعه های مسلمان، خود آگاه و ناخود آگاه در چهرهی هر حکومتی - هر چند به نام خلافت - داغ باطلهای میخواندند که حسین بر پیشانی همه زده بود و نه تنها زیر پای همه رژیمهای سیاسی ظاهر فریب را خالی کرده و حکومت را و مردم را به صورت دو قطب مشخص، از هم جدا ساخته بلکه یک نوع «مقاومت منفی» مستمر و غیر رسمییی که یک «عادت یا رفتار جمعی» شده بود در میان مردم پدید آورده بود که شگفت انگیز است. جبههگیری شیعه و رهبران و امامان آن که معلوم است. اما آن چه جای تأمل بسیار است و دامنه تأثیرگذاری« شهادت » را در تاریخ اسلام نشان میدهد. مقاومت منفی ائمه بزرگ اهل سنت است که علیرغم نفوذ و آزادی و امکاناتی که بر خلاف ائمه شیعه - داشته و از جانب خلافت در قبال ائمه شیعه تقویت میشدند و مورد تجلیل و تعظیم قرار میگرفتند همگی در جبهه گیری منفی علیه رژیمهای اموی و عباسی چنان سخت بودند و قاطع که کاملا نشان میدهد که تا چه اندازه تحت تأثیر شعاع اجتماعی و سیاسی عاشورایند.» (حسین وارث آدم. ص۱۷۲ )
- ۰ نظر
- ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۵۴