جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۱۴ مطلب با موضوع «تفسیر هدایت :: سوره یس» ثبت شده است

وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ ﴿9﴾

در مورد کفار قریش ویژگی دیگری که اینها داشتند این بود که هم چون کسانی هستند که در دو طرف در برابر در بسته قرار گرفته اند. منافقین یا کفار قریش هم چون کسانی اند که بین دو دیوار بلندی قرار گرفته اند. راه به جایی ندارند. جایی را نمی توانند ببینند. سردر جیب گریبان فرو برده اند:

تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش

حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار

 فخر رازی می گوید آیات الهی فراوان است. ولی همه آیات را می شود به دو دسته تقسیم کرد.

1- آیات آفاقی

2- آیات انفسی.

سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ۗ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ

زود است که آیات قدرت خود را در آفاق و در وجود خودشان به آنها نشان خواهیم داد تا برایشان آشکار شود که او حق است. آیا اینکه پروردگار تو در همه جا حاضر است کافى نیست؟

 در آیه قبل به محرومیت از آیات انفسی اشاره داشت. سر به هوا هستند و نمی توانند خودشان را ببینند. و در این آیه اشاره دارد به آیات آفاقی. در جایی و فضایی قرار گرفته اند که هیچ چشم اندازی ندارد. ذره ذره عالم هستی نشانه گر خداوند باری تعالی است. فقط کافی است که از غفلت بیرون بیاییم. زمین، دریا، رودخانه، چشمه، ابر، باران، برف، زلزله، جنگل، مراتع، حیوانات، گیاهان، جمادات و... هر یک از این آفریده ها ورقی است برای شناخت آفریدگار جهان هستی. حتی برگ درختی و یا کفش دوزکی که در درون باغچه راه می رود هر یک جدا جدا ابزاری و وسیله ای برای شناخت ایزد منان هستند. ستاره های زیبای آسمان یکی از این پدیده ها است:

مگر می‌کرد درویشی نگاهی

درین دریای پر در الهی

کواکب دید چون دُر شب افروز

که شب از نور ایشان بود چون روز

تو گفتی اختران استاده اندی

زفان با خاکیان بگشاده اندی

که هان ای غافلان هشیار باشید

برین درگه شبی بیدار باشید

چرا چندین سر اندر خواب دارید

که تا روز قیامت خواب دارید

رخ درویش بی دل زان نظاره

ز چشم درفشان شد پر ستاره

خوشش آمد سپهر گوژ رفتار

زبان بگشاد چون بلبل بگفتار

که یا رب بام زندانت چنین است

که گویی چون نگارستان چین است

ندانم بام استانت چه سانست

که زندان تو باری بوستانست[1]

حشره ای که با چشم به راحتی دیده نمی شود چگونه است که راه می رود و تغذیه می کند و... گاه انسان مات و مبهوت به موجودات نگاه می کند. اینها راه را برای قدم نهادن به خدا شناسی باز می کنند. همه موجودات که پیرامون ما هستند این گونه اند.   

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود

هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‌اند

نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار...

هر که امروز نبیند اثر قدرت او

غالب آن است که فرداش نبیند دیدار...

کی تواند که دهد میوهٔ الوان از چوب؟

یا که داند که برآرد گُل صد برگ از خار

وقت آن است که داماد گل از حجلهٔ غیب

به در آید که درختان همه کردند نثار

آدمی‌زاده اگر در طرب آید نه عجب

سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار

باش تا غنچهٔ سیراب دهن باز کند

بامدادان چو سر نافهٔ آهوی تتار

مژدگانی که گل از غنچه برون می‌آید

صد هزار اقچه[2] بریزند درختان بهار

باد گیسوی درختان چمن شانه کند

بوی نسرین و قرنفل[3] بدمد در اقطار

ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر

راست چون عارض گلبوی عرق کردهٔ یار

باد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید

در دکان به چه رونق بگشاید عطار؟

خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز

نقشهایی که درو خیره بماند ابصار

ارغوان ریخته بر دکه خضراء چمن

همچنان است که بر تختهٔ دیبا دینار

این هنوز اول آزار جهان‌افروز است

باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایار

شاخها دختر دوشیزهٔ باغ‌اند هنوز

باش تا حامله گردند به الوان ثمار

عقل حیران شود از خوشهٔ زرین عنب

فهم عاجز شود از حقهٔ یاقوت انار

بندهای رطب از نخل فرو آویزند

نخلبندان قضا و قدر شیرین کار

تا نه تاریک بود سایهٔ انبوه درخت

زیر هر برگ چراغی بنهند از گلنار

سیب را هر طرفی داده طبیعت رنگی

هم بر آن گونه که گلگونه کند روی نگار

شکل امرود تو گویی که ز شیرینی و لطف

کوزه‌ای چند نبات است معلق بر بار

هیچ در به نتوان گفت چو گفتی که به است

به از این فضل و کمالش نتوان کرد اظهار

حشو انجیر چو حلواگر استاد که او

حب خشخاش کند در عسل شهد به کار

آب در پای ترنج و به و بادام روان

همچو در زیر درختان بهشتی انهار

گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین

ای که باور نکنی فی‌الشجرالاخضر نار

پاک و بی‌عیب خدایی که به تقدیر عزیز

ماه و خورشید مسخر کند و لیل و نهار

پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور

نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار

چشمه از سنگ برون آید و باران از میغ

انگبین از مگس نحل و در از دریا بار

نیک بسیار بگفتیم درین باب سخن

و اندکی بیش نگفتیم هنوز از بسیار...[4]

 

 

در درون و بیرون از وجود خودمان همه آیات الهی را می شود دید. این کفار کسانی اند که نه به نشانه های بیرونی می نگرند و نه به نشانه های درونی خود. مانند شتران به آسمان نگاه می کنند و از آیات انفسی به دورند و کسی که در بین دو دیوار گیر افتاده است از آیات آفاقی محروم است.

گاه یک اتفاق از یک جهت می تواند از جمله نشانه های انفسی و درونی باشد و همان آیه از جهت دیگر می تواند آفاقی باشد. استاد ما مرحوم سید جلال آشتیانی در نجف درس می خواند. سید حسین میردامادی، هم حجره ایشان بود. به آقای میردامادی خبر می رسد که والدین و همشیره ها به کاظمین آمده اند. ایشان برای دیدن آنها عازم کاظمین می شود. مرحوم سید جلال آشتیانی می گوید من هم با شما می آیم. از آسید حسین امتناع و از آسید جلال اصرار. عاقبت خواسته سید جلال حاکم می شود. دو نفری عازم کاظمین می شوند. به محل اقامت والدین و همشیره ها می رسند. آسید حسین در می زند. خواهر آسید حسین در را باز می کند و تا برادر را می بیند یک دیگر را در آغوش می کشند. و سید جلال که پشت در ایستاده و شاهد ماجرا است نه با یک دل بلکه با صد دل شیفته و فریفته این دختر خانم می شود. و این دیدن آتشی در دل آسید جلال به پا می کند که تا عمر داشت در آن آتش می سوخت. واقعا چه اتفاقی رخ داده که آسید جلال از نجف بکوبد و بیاید به کاظمین و در درگاه خانه ای عاشق دختری بشود که از آن سوی عالم و از مشهد به کاظمین رسیده است. کیست که این حوادث را مدیریت می کند. و بعد هم آسیدجلال از نجف به تهران می آید و در آموزش عالی استخدام می شود و به شهری که اعزام می شود که باید پست خالی داشته باشد و آن هم مشهد است. همانجا که آشتیانی باید بال و پر بزند تا پر بریزد. ذره ذره اینها معرفت کردگار است. برای خود آسید جلال آیات انفسی است اما برای ما آیات آفاقی است.        

پیامبر با چنین مردمی مواجه است. تا ده ها پشت اینها بر آیین جاهلیت بوده اند. دید ندارند. قدرت دیدن حقایق را ندارند. اینها در حقیقت نابینایند. هم فاقد نگاه آفاقی و هم فاقد نگاه انفسی هستند.

وَسَوَاء عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ ﴿10﴾

برای آنها فرقی نمی کند. چه آنها را از خواب غفلت بیدار کنی و چه بیدار نکنی اینها ایمان نمی آورند. اینها اکثریتی هستند که حرف تو را گوش نمی کنند تا بپذیرند. اینها ایمان نمی آورند سرمایه گذاری روی اینها بی نتیجه است. فرقی نمی کند چه اینها را هشدار بدهی و از خواب غفلت بیدار کنی و چه به آنها توجه نکنی و کاری به کارشان نداشته باشی و از خواب غفلت بیدارشان نکنی اینها ایمان نمی آورند. اینها ذائقه درک حقیقت را از دست داده اند. فرقی بین کباب و ماست نمی گذارند. اینها ایمان بیار نیستند.

آیه نوعی یادآوری به پیامبر است که اگر اینها گوش به حرف شما نمی کنند علت و عاملش کوتاهی شما نیست. بلکه آنها گوش شنوا و چشم بینا ندارند. مشکل از قابلیت قابل است. ظرفیت آنها برای پذیرش حقیقت از بین رفته است. آن قدر به آهنگهای زشت و ناهنجار و بد گوش فراداده اند که گوششان آوای دلنشین قرآن را در نمی یایبد. گوش آنها با صدای زیبای حقیقت نا آشنا است.

صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَرْجِعُونَ

کرانند، لالانند، کورانند، و بازنمى‌گردند.

شاید رواج ضرب المثل یاسین به گوش خر خواندن از همینها ناشی شده باشد. اینها متنبه نخواهند شد. از بام تا شام و از شام تا بام بنشینید و با اینها حرف بزنید اصلا گوش نمی کنند تا بپذیرند یا نپذیرند. نگاه نمی کنند که ببینند یا نبینند.

 

[1] - عطار نیشابوری، اسرارنامه

[2] - اقچه به معنای اشرفی.

[3] -قرنفل گل میخک.

[4] - سعدی قصیده 25

  • حسن جمشیدی

روان شناسی کفار قریش

إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلًا فَهِیَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ ﴿8 

در این آیه و آیه بعد افرادی که ایمان نمی آورند یا همان اکثریت کافر و منافق که تسلیم خدا و پیامبر نمی شوند را تشبیه می کند به دو چیز:

1- به آنان که سر به آسمان دارند

2- آنان که حصار و زندان خویشتن خویش گیر افتاده اند.

تعبیر و یا استعاره بسیار زیبا و دلنشینی است. علت و وجه ایمان نیاوردن و تسلیم نشدن را با دو تا مثال به زیبایی بیان می فرماید. به این کنایه و یا استعاره توجه شود:

چرا بیشتر مردم تسلیم نمی شوند؟ دیده اید افرادی که گردنشان درد می کند مثلا دچار آرتروز گردن هستند مفاصل گردنشان دچار آسیب شده است. با آتل به شکل خاصی گردن آنها را می بندند به گونه ای که گردن ثابت شود و دیگر تکان نخورد و پایین و پالا نرود. اینها به جهت بسته شدن گردن به اجبار نمی توانند جلو پا را ببینند. نمی توانند سر فرود بیاورند. سرشان به طرف بالا و به طرف آسمان است. سر به بالا هستند.

اغلال جمع غل و غل به معنای زنجیر است. این غل و زنجیری که زیر چانه آنها است و مانع از تواضع و فروتنی است چگونه است.

بیشتر مردم که ایمان نمی آورند علتش آن است که سر به بالا هستند. اینها به منزله کسانی­اندکه تعدادی غل و زنجیر زیر چانه و زغن آنها گذاشته اند که اصلا سر آنها به پایین نمی آید. مجبورند سر را بالا بگیرند.

و  مقمحون شتران سر به بالا است. مقمح و قامح از اوصاف شترانند. شتر وقتی که تشنه است زیاد آب می خورد. آب که می نوشد سرش را بالا می کند تا آب از گلویش پایین برود. از ویژگی شتر گردن فرازی او است. گویا به آسمان نگاه می کند جلو پایش را نمی بیند. بیشتر مردم شبیه شترها سر به آسمانند. سر به بالایند. اینها سر به آسمان دارند. اینها دچار غرورند. اینها تسلیم نمی شوند و سر فرود نمی آورند چون به گردن آنها چیزی بسته شده است که نمی توانند سر فرود بیاورند بر خلاف کسانی که سر بر آستان دارند. متواضع و فروتن هستند.

گفت من سر بر آستان دارم

نه چو تو سر بر آسمان دارم 

در گلستان سعدی نزاعی بین پرچم و پرده در گرفته است که این معنا را به خوبی می رساند:

این حکایت شنو که در بغداد

رایت و پرده را خلاف افتاد

رایت از گرد راه و رنج رکاب

گفت با پرده از طریق عتاب

من و توهردو خواجه تاشانیم

بنده­ی بارگاه سلطانیم

من ز خدمت دمی نیاسودم

گاه و بیگاه در سفر بودم

تو نه رنج آزموده ای نه حصار

نه بیابان و باد و گرد و غبار

قدم من به سعی پیشتر است

پس چرا عزت تو بیشتر است؟

تو بر بندگان مه رویی

با کنیزان یاسمن بویی

من فتاده به دست شاگردان

به سفر پای بند و سرگردان

گفت من سر بر آستان دارم

نه چو تو سر بر آسمان دارم

هر که بیهوده گردن افرازد

خویشتن را به گردن اندازد

پرده سر بر آستان دارد و پرچم سر بر آسمان دارد. بدین جهت پرده را گرامی می دارند و همیشه در کاخ و قصر سلطنتی است. همیشه قابل استفاده است. شاه که از در درآید خاتئون خود پرده را می نوازد و پس و پیش می می­کند. اما پرچم به دست سلطان و شاه نیست. به دست این آن می دهند آن هم در ایام کار زار و جنگ. بیشتر مردم مانند همین پرچم هستند و به تعبیر قرآن مانند شتر سر به بالایند. کسی که سر به آسمان داشته باشد به حرف کسی گوش نمی دهد. اینها قابل هدایت نیستند.

غل در آیات دیگری هم آمده است:

خُذُوهُ فَغُلُّوهُ. ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُکُوهُ...

سخن از اصحاب شمال است. یعنی مشرکین. این مشرکین را بگیریدشان، زنجیرشان کنید. این مشرکین را دستگیر کنید و در بند بکشید. دست و پایش را ببندید و در جهنم ببیندازید و او را با زنجیرى بکشید که هفتاد ذراع است.

ذراع واحد طول است برای انذازه گیری زمین و پارچه و هرچیزی به کار می رود. هر ذرع 2/46 سانتیمتر است. زنجیر جهنم حدود 3234 سانتی متر خواهد بود. این نه بدان معنا است که زنجیر های جهنم استاندار و هفتاد ذراع است بلکه از باب غلبه و شیوع این عدد است. زنجیر که هفتاد ذراع است و چنان دور فرد پیچیده شده که راه رهایی از آن مقدور نیست.

سوال اساسی تر آن که این غل و زنجیر چه نتیجه ای دارد؟ غل و زنجیر در جایی است که احتمال فرار باشد. و با این غل و زنجیر می شود راه فرار را برای زندانی بست. زندانی که امکان فرار برایش موجود است احتیاط در همین است که او را در غل و زنجیر کنند. در قیامت جهنم که یک جای بی در و پیکر نیست. ضمنا با زنجیر یک متری هم می شود بست. چرا هفتاد ذرع که حدود شصت متر می شود.

دقت شود که گرچه گفته می شود در گذشته به جهت وجود راههای فرار از غل و زنجیر استفاده می کردند اما گاه در بین زندانیان افرادی را نیز محکوم به غل و زنجیر می کردند. یعنی از همان زندانی هم که احتمال فراد کمتر بود و نیز زندانیان دیگری. بعضی را ضمن زندان محکوم به غل و زنجیر هم می کردند و یا چرخاندن فرد در کوچه و بازار. به نظر می رسد غل و زنجیر یک کارکردش بستن راههای فرار بوده است و کارکرد دومی هم داشته و آن مجازات بیشتر است. فرد نتواند حرکت بکند. در فضای محدودتری ثابت بماند. مثلا در زندانهای عمومی افرادی به انفرادی محکوم می شوند. انفرادی و غل و زنجیر بیانگر مجازات بیشتر است.    

نکته ای که باید نسبت به آن توجه کافی و وافی داشت این است که  در جهنم جایی به عنوانن شهرک صنعتی و مرکز تولیدات آهن و فلز وجود ندارد. جایی نیست که تولید کننده غل و زنجیر باشند.

هنگام دفن نیز کسی با اینها زنجیر دفن نکرده است بلکه هر فکر و عیده و ملکه و باوری که داشته در آخرت تجسم همان ها را دیده است. زنجیرها را در جهنم خود زندانیان با خود به جهنم می برند. خود زندانی ها و خود جهنمیها این زنجیرها را ساخته اند. این زنجیر به قانون و قاعده تجسم اعمال، هرچه در عالم دنیا کرده اند و هر ملکه و باور و برداشت و فعلی که داشته اند تجسم پیدا کرده است. این زنجیرها همان تقییداتی است که در دنیا آنها داشته­اند. همان افکار و اندیشه هایی که اینها را اسیر خود کرده بود. با آن تقییدات دست و پاگیر مانع شد تا حق را بپذیرند. همان تقییدات به صورت زنجیر هفتاد متری در اختیار آنها گذاشته می­شود. این زندانیها قید و بندهایی در دنیا داشتند که دست و پای آنها را می بست و نمی گذاشت که واقع امر را بپذیرند. همان تقیّدات آنها، به قانون تجسم اعمال، به آنها بسته شده شد.

ممکن است پرسیده شود این تقییدات چه بود؟

یکی از همان تقیّدات در فردی به نام ابوجهل بود. و به نظر می رسد آیه هشتم و نهم سوره یاسین اشاره به ابوجهل داشته باشد. از ایشان می پرسند: چرا با پیامبر مخالفت می کنی؟ چرا سرسخت نشان می دهی؟

عبدالرحمان بن عوف می گوید: در روز جنگ بدر در صف ایستاده بودم که متوجه شدم در دو طرف من دو نوجوان ایستاده اند. نگران شدم! یکی از آنها گفت: عمو! آیا ابوجهل را می شناسی؟ گفتم: بلی، با او چه کار داری؟ گفت: شنیده ام او به رسول خدا ناسزا گفته است. به خدا سوگند! اگر او را بیابم باید هر کدام از ما که مرگش فرا رسیده است بمیرد. یعنی یا ما و یا او بمیرد.

عبدالرحمان می گوید: چیزی نگذشت که چشم من به ابوجهل افتاد. او را به آنها نشان دادم. آنها به سرعت با شمشیرهایشان به سوی او رفتند و او را با ضربات شمشیر نقش زمین کردند. اسم آن دو صحابی نوجوان، معاذ بن جموح و معاذ بن عفرا بود.[1]

بعد از جنگ، رسول خدا فرمود: چه کسی سراغ ابوجهل را می گیرد تا بدانم چه بر سرش آمده است. مردم به جستجوی ابوجهل پرداختند. عبدالله بن مسعود می گوید: او را در حالی یافتم که هنوز رمقی در بدن داشت. پایم را بر گلویش گذاشتم و ریش او را گرفتم و گفتم: ای دشمن خدا بالاخره خداوند رسوایتان کرد. آنگاه با شمشیر خودش سرش را از تنش جدا کردم و خبر مرگش را به رسول خدا رساندم. آن حضرت تکبیر و تهلیل گفت و بر جسد او حاضر شد و فرمود: این فرعون امت من است.[2] لکل أمة فرعون، و فرعون هذه الأمة أبو جهل.

پیامبر اکرم(ص) می فرماید: فرعون من از فرعون موسی سرسخت تر است! وی خیلی نافهم تر و متعصب تر و یاوه گوتر از فرعون موسی است. وی می­گفت:

1- ما از قبیله بنی مخزوم هستیم و او از قبیله بنی هاشم است. از نظر قبیله ای ما برتر از آنها هستیم. اگر قرار بود پیامبر هم بیاید باید از قبیله ما باشد.

2- بگذریم از برتری قبیله ای بنی مخزوم؛ در طول تاریخ قبیله بین مخزوم و بنی هاشم در کنار هم و با هم بوده اند. هیچ کدام ادعای برتری بر دیگری را نداشته است و حالا اگر ما نبوت محمد بن عبدالله را بپذیریم باید تن به برتری قبیله بنی هاشم و امتیازات آنها بدهیم. لا والله این اصلا برای ما قابل پذیرش نیست.

3- بالاخره اگر قرار است کسی به عنوان پیامبر برگزیده شود باید شرافت خانوادگی داشته باشد. باید پول و پله داشته باشد. دستش به دهانش برسد. آن قدر ثروت داشته باشد که بتواند بریز و بپاش کند. و این امر از دست ما بر می آید نه از محمد بن عبدالله که آه در بساط ندارد.

4- از همه اینها که بگذریم اگر قرار باشد کسی به عنوان پیامبر برگزیده شود نمی توان شرایط سنی را لحاظ نکرد. بالاخره باید کسی باشد که چند پیراهن بیشتر به تن کرده است. تجربه بیشتری دارد. ریش سفیدتر است. مگر در این شهر کم افراد مسن وجود دارد که از بین این همه خداوند محمد بن عبدالله چهل و دو سه ساله را برگزیند.

تعصبات قبیلگه و طایفی است و مالی و سنی نتوانست زمینه را فراهم سازد که آنها باور داشته باشند:

أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدی‏ فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ[3]

بگو: خداست که به سوی حقّ رهبری می کند. پس، آیا کسی که به سوی حقّ رهبری می کند سزاوارتر است مورد پیروی قرار گیرد یا کسی که راه نمی یابد مگر آنکه هدایت شود؟ شما را چه شده ، چگونه داوری می کنید؟

بدین جهت بود که ابوجهل عموی پیامبر از در ستیز با خداوند در آمد. اینک همین ابوجهل می خواهد در جهنم باشد و مواخذه بشود. همین تقیّدات قومی و قبیله ای و مالی و سنی و... برای او زنجیر و غل خواهد شد. این زنجیرها را با خود خواهد برد.

در مانحن فیه هم این گونه بوده است. گویا قیودی بوده است افزون بر قبیله قبیلگی یکی تعصب سنی بود من هفتاد سال سن کرده ام و او در سن چهل سالگی چگونه ممکن است که ریش سفیدها از فرد چهل ساله تبعیت کنند انا اکثر منه.

یا تعصب مالی که آنها داشتند می پنداشتند که او غیر متمکن است و خودشان متمکن و متمولند. در این کار سرمایه لازم است و او چنین سرمایه و پشتوانه ای ندارد. و مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى[4] 

در سوره والنجم از پیامبر تعبیر به صاحب می کند. به معنای یار و یاور و منس و همدم و رفیق. یعنی این قدر با این پیامبر نزدیک هستید و او را می شناسید که گویا همیشه همراه و همدم هم بوده اید. واقعا پیامبر را مانند کف دستشان می شناختند. این پیامبر نه ضال است و نه غاوی. در حقیقت خداوند به عنوان وکیل مدافع می خواهد از پیامبر دفاع کند. آن ها به پیامبر اتهام ضال و غاوی زده بودند. ضال به معنای گمراهی نیست.  آنها دو ادعا داشتند یکی که محمد بن عبدالله گمراه است. راهی که او می رود ترکستان است. راهی که او می رود و ادعا می کند که راه حق و حقیقت است دروغ می گوید. راهی که می رود به خطا است به گمراهی است. این نوع از راه که آنها می پنداشتند که گمراهی است ذلّه است. و این که پیامبر را هم مجنون می خواندند به اعتبار همین گمراهی بود. هیچ آدم عاقلی راه درست و راست را رها نمی کند و دنبال بیراهه برود پس او دیوانه است. مجنون خواند پیامبر به اعتبار گمراه بودن پیامبر است.

اما گروهی می گفتند که راه او به حق است. پیامهایی که او می دهد از جانب خداوند است. هم راهش و هم کلامش واقعا درست است اما او مرد این وادی و این میدان نیست. این حرکت از محمد بن عبدالله ساخته نیست. غوا در برابر رشد است. لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ[5]. تلقی آنها از نبوت نوعی ریاست و حکومت بود. آنها فکر می کردند که پیامبر که آمد می خواهد بر آنها حکومت کند. و برای حکومت این توان و این قدرت را ندارد. رشد کافی و وافی را ندارد. پیامبر این ظرفیت و توان را ندارد که بخواهد بر این پست تکیه بزند. ریاست سنی اقتضا می کرد که مغیره بن شعبه رئیس و نبی باشد. وی سی سال از پیامبر بزرگتر است. باید مراقب این قیودات بود. از این تعلقات باید خود را کنار کشید. هر قیدی که ایجاد شود شما را از آرامش خواهد انداخت. کل مازادت قیوده قل وجوده او ظهوره. قید و بندها از سعه­ی وجودی فرد فرو خواهد کاست. ثروت، پست، موقعیت، نسب، و... قیدهایی است که دست و بال فرد را می بندد و مانع از حرکت و اوج گرفتن می شود. تعصبات مالی و تعصبات سنی و تعصبات قبیله ای و تعصبات حتی علمی و تعصبات جنسیتی و تعصبات اعتقادی و... هر کدام از اینها برای در عین این که راهی برای حرکت و پیشرفت انسان می تواند باشد حود اینها تبدیل به مانع می شوند. هم چون غل و زنجیر دست و پا را می بندند. هر یک از این تعصبات و قیودات برای ماندن از راه حقیقت کافی است تا چه رسد همه اینها به یک باره و یک جا جمع شود. اینها سبب می شود که فرد واقعیت را نبیند و سر به هوا باشد.  

فخر رازی معتقد است که معنای این آیه و آیه بعدی، در حقیقت بازداشتن آنها از راه یابی به وسیله خداوند است. دیگر اینها هرچه پلی بین خود و خدا داشتند خراب کردند و دیگر راهی برای آشتی نگذاشتند. خداوند اینها را به حال خود رها کرده و امیدی به راهیابی برای آنها نخواهد بود.[6] یقینا اگر آنها بر همین منوال به پیش بروند و نسبت به قید و بندها و باورهای بی پایه و اساس خود تجدید نظر نکنند هیچ راهی برای نجات آنها نخواهد بود. از این رو نمى‌بینند بلکه نمى‌توانند اطراف خود را ببینند تا با آیات آفاقى متنبّه گردند.[7]

ابوجهل مانند دیگر سران مشرک مکه، هنگامی از تصمیم هجرت پیامبر با خبر شد سخت  برآشفت و در طرح توطئه‌ای که بر ضد پیامبر در دارالندوه به راه انداخته بودند شرکت و پیشنهاد قتل وی را مطرح کرد.[8]

ابن سعد می‌گوید: هر کس نظری داد تا به ابوجهل رسید. وی گفت: از هر قبیله‌ای جوانی برگزینیم تا با شمشیر برهنه بر محمد هجوم آورند. قتل به صورت دست جمعی و گروهی اتفاق خواهد افتاد و قاتل شناخته نخواهد شد. و  بنی عبدمناف، اگر بخواهد به خونخواهی برخیزد قاتل را نخواهد شناخت، توانایی انتقام نخواهد داشت.[9] خیلی بتوانند به پیش بروند می توانند به خونخواهی او به گرفتن خون بها بسنده کنند. این پیشنهاد پذیرفته شد.[10]

آیات سوره یاسین و علق را در باب همین توطئه تفسیر کرده اند که ابوجهل در آن نقشی فعال داشت.[11] یعنی ابوجهل تا آنجا به پیش رفته که قصد قتل رسول خدا را می کند.

بعضی آیات سوره تین را بیشتر ناظر به اعمال و رفتار ابوجهل می دانند. گفته اند ابوجهل سوگند یاد کرد اگر پیامبر را به نماز ببیند، گردنش را بزند. [12] یا سرش را محکم به صخره خواهد کوبید.[13] درصدد عمل به سوگند خود بود که آیات ذیل نازل شد و جلوش را گرفت.[14]

أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى. عَبْدًا إِذَا صَلَّى. أَرَأَیْتَ إِن کَانَ عَلَى الْهُدَى. أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى. أَرَأَیْتَ إِن کَذَّبَ وَتَوَلَّى. أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى.[15]

ابوجهل آیات قرآن را به سخره می‌گرفت و آن را کلام بشری می‌دانست. او با شنیدن آیه شریفه که به شجره ملعونه اشاره دارد:

وَإِذْ قُلْنَا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤیَا الَّتِی أَرَیْنَاکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی القُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیَانًا کَبِیرًا[16]

به طعنه می‌گفت: چگونه ممکن است درختی در آتش باشد، با این که آتش آن را می‌سوزاند؟ و نیز می‌گفت: رفیق شما (پیامبر) می‌گوید: آتش جهنم سنگ را می‌سوزاند و آتش گیره آن را مردم و سنگ می‌داند[17]:

فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ.[18]

هرگاه چنین نکرده‌اید -که هرگز نتوانید کرد- پس بترسید از آتشى که براى کافران مهیّا شده و هیزم آن مردمان و سنگها هستند.

وی آیات قیامت را که اهل جهنم را توصیف می کرد به سخره می گرفت. پیامبر و آیات الهی را رد می کرد.

او هنگامی که اندک ملایمت ولید بن مغیره را به پیامبر دریافت، وی را با حیله بر آن داشت که کلام خداوند را سحر بخواند.[19] و آیات سوره مدثر بیانگر این واقعه است.

ذَرْنِی وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِیدًا ﴿١١﴾ وَجَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُودًا ﴿١٢﴾ وَبَنِینَ شُهُودًا ﴿١٣﴾ وَمَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِیدًا ﴿١٤﴾ ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ ﴿١٥﴾ کَلَّا ۖ إِنَّهُ کَانَ لِآیَاتِنَا عَنِیدًا ﴿١٦﴾ سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا ﴿١٧﴾ إِنَّهُ فَکَّرَ وَقَدَّرَ ﴿١٨﴾ فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ﴿١٩﴾ ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ﴿٢٠﴾ ثُمَّ نَظَرَ ﴿٢١﴾ ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ ﴿٢٢﴾ ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَکْبَرَ ﴿٢٣﴾ فَقَالَ إِنْ هَـٰذَا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ ﴿٢٤﴾ إِنْ هَـٰذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ ﴿٢٥﴾.

مرا با آن که تنهایش آفریده‌ام واگذار. او را مالى بسیار دادم. و پسرانى همه در نزد او حاضر. و کارهاى او را به نیکوتر وجهى برساختم. آنگاه طمع مى‌بندد که زیادت کنم. آرى، که او در برابر آیات ما ستیزه‌جوست. او را به مشقتى مى‌اندازم. او اندیشید و طرحى افکند. مرگ بر او باد، چگونه طرحى افکند؟. باز هم مرگ بر او باد، چگونه طرحى افکند؟. آنگاه نگریست. سپس روى ترش کرد و پیشانى در هم کشید. سپس روى گردانید و گردنکشى کرد. گفت: این، جز جادویى که دیگرانش آموخته‌اند، هیچ نیست. این، جز سخن آدمى هیچ نیست.

 جلوگیری از شنیدن قرآن

روایت شده که ابوجهل می‌گفت: هرگاه محمد قرآن می‌خواند، هیاهو کنید و فریاد بکشید تا آشکار نشود چه می‌گوید و آیه پیشین نازل شد؛ گرچه ابوجهل خود نمی‌توانست از شنیدن قرآن دوری کند. [20]

وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهَذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ[21]

کافران گفتند: به این قرآن گوش مدهید و سخن بیهوده بدان بیامیزید، شاید پیروز گردید.

 تحقیر مؤمنان

ابوالفتوح، در ذیل آیه ۲۰ سوره فرقان، از مقاتل نقل کرده که آیه درباره ابوجهل و چند تن دیگر که به تحقیر ابوذر و برخی مؤمنان پرداخته بودند، نازل شده است[22]

وَما أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَیَمْشُونَ فِی الْأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَکَانَ رَبُّکَ بَصِیرًا.

پیش از تو پیامبرانى نفرستاده‌ایم جز آنکه طعام مى‌خوردند و در بازارها راه مى‌رفتند. و شما را وسیله آزمایش یکدیگر قرار دادیم. آیا صبر توانید کرد؟ و پروردگار تو بیناست.

همچنین گفته اند آیه ۲۱۲ سوره بقره درباره ابوجهل و دیگر بزرگان قریش است که از نعمت‌های دنیایی بهره مند بودند و مؤمنان فقیر را ریشخند می‌کردند[23].

«زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَیَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا ۘ وَالَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ۗ وَاللَّـهُ یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ

براى کافران زندگى اینجهانى آراسته شده است و مؤمنان را به ریشخند مى‌گیرند. آنان که از خدا مى‌ترسند در روز قیامت بر فراز کافران هستند، و خدا هرکس را که بخواهد بى‌حساب روزى مى‌دهد.

ابوجهل به مسلمانانی که از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پیروی می‌کردند، تهمت زده می‌گفت: آنان از مرد جادو شده‌ای پیروی می‌کنند که آیه ۸ سوره فرقان بدان اشاره دارد.

وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ لَوْلَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیرًا. أَوْ یُلْقَى إِلَیْهِ کَنزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَّسْحُورًا.

چرا از آسمان گنجى برایش افکنده نشود؟ چرا او را باغى نیست که از آن بخورد؟ و ستمکاران گفتند: شما از مرد جادوشده‌اى پیروى مى‌کنید. بنگر که چگونه برایت داستانها مى‌آورند. گمراه شده‌اند و توان راه‌یافتنشان نیست.

 تمسخر رسول خدا

ابوجهل یکی از مسخره کنندگان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و مسلمانان به شمار آمده است احتمالا خداوند درباره آنان آیه ۹۵ سوره حجر را نازل فرمود،

إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ

ما مسخره‌کنندگان را از تو باز مى‌داریم.

همچنین نقل شده است که چون ابوجهل و نضر بن حارث، عبادت‌های رسول خدا و جدیت او را دیدند، گفتند: تو خود را به مشقت می‌اندازی. در دین ما، این همه رنج نیست و خدای تعالی این آیات را فرو فرستاد. [24]

طه. َا أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى. إِلَّا تَذْکِرَةً لِّمَن یَخْشَى

روزی ابوجهل به آزار پیامبر پرداخت و حمزه به حمایت از حضرت، خشمگینانه ضربتی بر او وارد ساخت. گفته شده که آیه ۱۲۲ سوره انعام در این باره نازل شد:

أَوَ مَن کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ

آیا آن کس که مرده بود و ما زنده‌اش ساختیم و نورى فراراهش داشتیم تا بدان در میان مردم راه خود را بیابد، همانند کسى است که به تاریکى گرفتار است و راه بیرون‌شدن را نمى‌داند؟ اعمال کافران، در نظرشان اینچنین آراسته گردیده است.

طبری اقوالی را در تفسیر آیه برمی شمرد؛ اما در این که مقصود از «کمن مثله فی الظلمات» ابوجهل است، تردید نمی‌کند.[25]

نام ابوجهل جزو یکی از ۱۷ تن مقتسم آمده که خداوند در سوره حجر آیه ۹۰ به آنان اشاره دارد:

کَمَا أَنزَلْنَا عَلَى المُقْتَسِمِینَ.

همانند عذابى که بر تقسیم‌کنندگان نازل کردیم

اینها در موسم حج راه‌های مکه را تقسیم می کردند و بر ضد پیامبر تبلیغ می‌کردند.

 حسادت به رسول خدا

وَإِذَا جَاءتْهُمْ آیَةٌ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِیَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُواْ صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَعَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا کَانُواْ یَمْکُرُونَ.

چون آیه‌اى بر آنها نازل شد، گفتند که ما ایمان نمى‌آوریم تا آنگاه که هر چه به پیامبران خدا داده شده به ما نیز داده شود. بگو: خدا داناتر است که رسالت خود را در کجا قرار دهد. به زودى به مجرمان به کیفر مکرى که مى‌ورزیده‌اند از جانب خدا خوارى و عذابى شدید خواهد رسید.

در ذیل آیه ۱۲۴ سوره انعام آمده است: ابوجهل گفت: سوگند به خدا! به او راضی نشده، هرگز از وی پیروی نمی‌کنیم جز این که بر ما نیز چون او وحی بیاید که آیه نازل شدو[26]

← بدگویی از پیامبر

طبری، از ابن عباس نقل کرده که وقتی ابوطالب در بستر مریضی بود، ابوجهل با عده‌ای به بالین او رفته از پیامبر بدو شکایت بردند[27] که پسر برادرت را از ما بازدار وگرنه او را خواهیم کشت.[28] پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپم بگذارید، دست از رسالت خویش برنمی‌دارم.[29] ابوطالب با شنیدن این سخن، حمایت خویش را به طور رسمی از پیامبر اعلام داشت و بدین طریق، ابوجهل را درهم شکست.[30] پافشاری پیامبر بر باورهای خویش و ابراز توحید، آنان را سخت شگفت زده، سرخورده و نا امید ساخت. آیات ۵ تا ۷ سوره ص در این باره نازل شده است.[31]

أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ. وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ یُرَادُ. مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ.

آیا همه خدایان را یک خدا گردانیده است؟ و این چیزى شگفت است. (۵) مهترانشان به راه افتادند و گفتند: بروید و بر پرستش خدایان خویش پایدارى ورزید که این است چیزى که از شما خواسته شده. ما در این آخرین آیین، چنین سخنى نشنیده‌ایم و این جز دروغ هیچ نیست.

 تحریک مشرکان

ابوجهل، مشرکان را بر ضد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تحریک کرده، می‌گفت: محمد در یثرب فرود آمده؛ پیش قراولان خویش را فرستاده و می‌خواهد اموالتان را بگیرد؛ بپرهیزید از این که دنباله رو او باشید یا به او نزدیک شوید. به خدا سوگند! با او ساحرانی است که هرگز ندیده‌ام و هیچ یک از اصحاب وی را مشاهده نکرده‌ام، جز این که با شیاطین همراه بود.[32] او با این سخنان آتش جنگ بدر را شعله ور ساخت و بخشی از مخارج آن را بر عهده گرفت. خداوند در این زمینه می‌فرماید

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّواْ عَن سَبِیلِ اللّهِ فَسَیُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ إِلَى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ.

 کافران اموالشان را خرج مى‌کنند تا مردم را از راه خدا بازدارند. اموالشان را خرج خواهند کرد و حسرت خواهند برد، سپس مغلوب مى‌شوند. و کافران را در جهنم گرد مى‌آورند.

واحدی، از کلبی نقل می‌کند که آیه، درباره دوازده تن از اطعام کنندگان روز بدر نازل شد که یکی از آنان ابوجهل بود؛ همو که ده شتر خویش را در آن واقعه نحر کرد.[33]

ابوجهل، در همین جنگ کشته و آیه ۵۰ سوره انفال درباره او و دیگر کشتگان بدر نازل شد:

وَلَوْ تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُواْ الْمَلآئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِیقِ

 اگر ببینى آن زمان را که فرشتگان جان کافران مى‌ستانند، و به صورت و پشتشان مى‌زنند و مى‌گویند: عذاب سوزان را بچشید.

بر اساس آیات قرآن کریم و نظر مفسران ابوجهل به چند ویژگی توصیف شده است.

اگر سوره آیات مورد بحث ناظر به ابوجهل باشد و یا یکی از مصادیق آن بلکه مصداق اتم آن تادبوجهل باشد پس وی با دو ویژگی شناسانده می شود:

1- گردن فراز/سر به آسمان

2- در بن بست

 3- کافر

مفسران در ذیل آیه ۵۵ سوره فرقان گفته­‌اند مقصود از کافر در این آیه، ابوجهل است. که با پشتوانه شیطان، پروردگار خویش را مخالفت می‌کند.[34]

وَ یَعْبُدُونَ‌ مِنْ‌ دُونِ‌ اللَّهِ‌ مَا لاَ یَنْفَعُهُمْ‌ وَ لاَ یَضُرُّهُمْ‌ وَ کَانَ‌ الْکَافِرُ عَلَى‌ رَبِّهِ‌ ظَهِیراً.[35]

سواى خداى یکتا چیزهایى را مى‌پرستند که به آنها نه سود مى‌دهد و نه زیان. و کافر همواره پشتیبان مخالفان پروردگار خویش است.

4- پیشوای کافران

مفسران، ابوجهل را یکی از پیشوایان کفر دانسته اند[36] چنان که در آیه ۱۲ سوره توبه، مسلمانان به ستیز با آنان مامور شده‌اند:

وَ إِنْ‌ نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ‌ مِنْ‌ بَعْدِ عَهْدِهِمْ‌ وَ طَعَنُوا فِی‌ دِینِکُمْ‌ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ‌ لاَ أَیْمَانَ‌ لَهُمْ‌ لَعَلَّهُمْ‌ یَنْتَهُونَ‌.[37]

اگر پس از بستن پیمان، سوگند خود شکستند و در دین شما طعن زدند، با پیشوایان کفر قتال کنید که ایشان را رسم سوگند نگه‌داشتن نیست، باشد که از کردار خود باز ایستند.

5- ابتر

ابوجهل در ذیل آیه ۳ سوره کوثر از مصادیق ابتر دانسته شده است. یعنی بدون دنباله. [38] گرچه قول مشهور نزول سوره درباره عاص بن وائل است.

إِنَ‌ شَانِئَکَ‌ هُوَ الْأَبْتَرُ

که بدخواه تو خود اَبتر است.

 6- نگون بخت ترین

برخی از مفسران ابوجهل را مصداق الاشقی در آیه ۱۵ سوره لیل دانسته‌اند.[39]

لَا یَصْلَاهَا إِلَّا الْأَشْقَى. الَّذِی کَذَّبَ وَتَوَلَّى.

جز نگون بخت ترین مردم بدان درنیفتد. آن که تکذیب کرد و رویگردان شد.:

7- کور

بغوی در ذیل آیه ۱۹ سوره رعد او را مصداق نابینا دانسته است[40]

أَ فَمَنْ‌ یَعْلَمُ‌ أَنَّمَا أُنْزِلَ‌ إِلَیْکَ‌ مِنْ‌ رَبِّکَ‌ الْحَقُ‌ کَمَنْ‌ هُوَ أَعْمَى‌ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ‌ .

آیا کسى که مى‌داند آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده حق است، همانند کسى است که نابیناست؟ تنها خردمندان پند مى‌گیرند.

سرانجام ابوجهل در قرآن

برخی مفسران آیاتی از قرآن را که بر وعید و وعده به عذاب اخروی دلالت می‌کنند؛ در باره ابوجهل دانسته‌اند.

فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّى. وَلَکِن کَذَّبَ وَتَوَلَّى. ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى. أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى. ثُمَّ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى.

 مدعی نه حق را تصدیق کرد و نه نماز گزارد؛ بلکه دروغ انگاشت و روی گرداند؛ سپس تبختر کنان به سوی خانواده‌اش رفت. وای بر تو! باز هم وای بر تو! سپس وای بر تو! و باز هم وای بر تو!.»

گفته شده که آیات 31 تا 35 انسان درباره ابوجهل است[41] 

خداوند، در آیات ۱۵ تا ۱۹ سوره علق ابوجهل را به آتش دوزخ وعید داده، پیامبر را از پیروی او برحذر می‌دارد:[42]

کَلَّا لَئِن لَّمْ یَنتَهِ لَنَسْفَعًا. بِالنَّاصِیَةِ نَاصِیَةٍ کَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ. فَلْیَدْعُ نَادِیَه. سَنَدْعُ الزَّبَانِیَةَ .

هرگز، اگر از آن کار دست برندارد، موی پیشانی او را به سختی بگیریم. موی پیشانی دروغ زن خطاپیشه را؛ پس مذبوحانه همه انجمنش را به کمک بخواند. ما نیز آتش بانان دوزخ را فراخوانیم. هرگز از او پیروی

ابوجهل را، هم چنین از مصادیق آیه 40 و 41 زسوره فصلت برشمرده اند[43] :

الْقِیَامَةِ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ. إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جَاءهُمْ وَإِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ.

و نیز مصداقی از آیه 7 سوره جاثیه دانسته اند.

 وَیْلٌ لِّکُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ.[44]

واى بر هر دروغ‌پرداز گناه پیشه.

از مصادیق آیه 22 سوره ملک دانسته اند. [45]

أَفَمَن یَمْشِی مُکِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن یَمْشِی سَوِیًّا عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ .

آیا کسی که به رو درافتاده، نگون سار می‌رود...»

همه اختلافی که در شان نزول آیه 61 از سوره رعد وجود دارد، نام ابوجهل به صورت مصداق «من متعنه»، برجسته تر است[46]:

أَ فَمَنْ‌ وَعَدْنَاهُ‌ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاَقِیهِ‌ کَمَنْ‌ مَتَّعْنَاهُ‌ مَتَاعَ‌ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ثُمَ‌ هُوَ یَوْمَ‌ الْقِیَامَةِ مِنَ‌ الْمُحْضَرِینَ‌.[47]

آیا آن کس که او را وعده‌هاى نیک داده‌ایم و آن وعده‌ها را خواهد دید، همانند کسى است که او را از متاع این جهانى برخوردار کرده‌ایم و در روز قیامت هم به بازخواستش فرا مى‌خوانیم؟[48]

گاه به خودمان نگاهی می اندازیم. به جسم خود به جان خود به اعضا و جوارح خود. به توانایی هایی که داریم و... بی آن که از ما چیزی بپرسند، ما را آفریدند. اصلا نظر ما را نخواستند. در باره شکل و شمایل و رگ و اعضا قد و قواره و... هیچی از ما نپرسیدند. و ما را آفریدند. همه اینها نشانه او است. فرد اگر با تامل به خودش چشم بدوزد و خود را نیک بنگرد در ذره ذره بدن خود آیات الهی را می بیند. چنان که می فرماید فمن عرف نفسه فقد عرف ربه.[49] خود شناسی خود خدا شناسی است. اگر به خود بیندیشیم و تامل کنیم به یگانگی خداوند پی خواهیم برد. آیه هشتم سوره یاسین اشاره به آیات انفسی داشت.

 

[1] - بخاری ش 3988.

[2] - صحیح السیره 242.

[3] - یونس آیه 11

[4] - النجم آیه 2

[5] -  بقره آیه 256

[15] - عاق آیه 9 تا 14

[16] - اسرا آیه 60

[18] - بقره آیه 24

[21] - فصلت آیه 26

[22] - ابو‌الفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان و روح الجنان، ج۱۴، ص۲۰۵

[24] - بو‌الفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان و روح الجنان، ج۱۳، ص۱۳۰

[28] - ابو‌الفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان و روح الجنان، ج۷، ص۴۰۹

[35] - فرقان، آیه 55

[37] - توبه آیه 12

[44] - بدرالدین، محمدبن ابراهیم، غرر التبیان، ص۴۷۴

[47] - سوره رعد آیه 61

[48] - بحثهای مرتبط با ابوجهل برگرفته از ویکی فقه به نقل از فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن،

[49] - میزان الحکمة، ج۳، ص۱۸۷۶ـ۱۸۷۷؛ الحیاة، ج۱، ص۱۱۴ـ۱۱۶

  • حسن جمشیدی

لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ ﴿6﴾

مردمی را که پدرانشان بیم‌داده نشدند و در غفلت ماندند، بیم دهى.

تنها عربها نبودند که در غفلت و جاهل بودند. بلکه پیامبر با مردمی عقب افتاده رو به رو است. نه اینها و نه پدرانشان تاریخ نشان نمی دهد که اهل فرهنگ و مطالعه و کتاب باشند. اینها افراد عقب افتاده ای هستند. عقب مانده اند. بر خورد با اینها کار دشواری است.

اینها غافلند. برخورد با غافل کار مشکلی است. جاهل دو گونه است: بعضی جاهل بسیط و بعضی جاهل مرکبند. جاهل بسیط قابل هدایت است. قابل مساعدت است قابل ترحم است. هر انسانی در پی رفع نقیصه است. به دنبال درس و بحث و آموزش است.  جهل بسیط قابل رفع و رجوع است. بالاخره یا دری می گشاید و یا راهی می یابد. اما از جهل مرکب که فرد احساس ضعف نمی کند و فکر می کند که همه چیز می داند. وی فکر نمی کند که نمی داند و فکر نمی کند که اشتباه می کند. یکی را دیدند که در دامی افتاده است. گفتند: مگر نمی دانستی که دام است. گفت اگر می دانستم که به دام نمی افتادم. از سر جهل مرکب است که گرفتار دام می شوند و راه خلاصی ندارند.

لِتُنذِرَ

تنذز از انذار است. انذار از جمله کلمه های کثیر الاستعمال است. خیلی در زبان فارسی و عربی رایج است. از حمله از القاب پیامبر اکرم هم منذر و نذیر است. و یکی از اسمهای قرآن هم نذیر است. نذیر هم به قرآن و هم به پیامبر گفته شده است.

بعضی انذار را به معنای تخویف معنا کرده اند. یعنی ایجاد ترس. بیم دادن و ترساندن مردم. شان پیامبر را ترساندن مردم دانسته اند. وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ‌ الْأَقْرَبِینَ‌ (شعرا، آیه 214) آیا منظور آیه این است تو ای پیامبر اول برو و قوم و خویشهای خودت را بترسان؟

ارجاف هم به همین معنا است. مردم را نگران کنند. در دل مردم دلهره و اضطراب ایجاد کنند. از صفات ناپسند است. ارعاب یعنی ترساندن و این شان پیامبر نیست. نام پیامبر مرجف و مرعب نیست و نیز مخوف هم نیست. ولی منذر در قرآن فراوان آمده است. پیامبر نیامده تا مردم را بترساند. نیامده تا در مردم ایجاد رعب و وحشت کند. آیه شریف تصریح دارد:

فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ‌ اللَّهِ‌ لِنْتَ‌ لَهُمْ‌ وَ لَوْ کُنْتَ‌ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ‌ لاَنْفَضُّوا مِنْ‌ حَوْلِکَ‌ فَاعْفُ‌ عَنْهُمْ‌ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ‌ وَ شَاوِرْهُمْ‌ فِی‌ الْأَمْرِ[1]

پس به [برکت‌] رحمت الهى، با آنان نرمخو [و پُرمِهر] شدى، و اگر تندخو و سختدل بودى قطعاً از پیرامون تو پراکنده مى‌شدند. پس، از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه، و در کار[ها] با آنان مشورت کن...

لَقَد جاءَکُم رَسولٌ مِن أَنفُسِکُم عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّم حَریصٌ عَلَیکُم بِالمُؤمِنینَ رَءوفٌ رَحیمٌ[2]

قطعاً، براى شما پیامبرى از خودتان آمد که بر او دشوار است که ببیند شما در رنج بیفتید، به هدایت شما حریص، و نسبت به مؤمنان، دلسوز و مهربان است.

این پیامبر خوش اخلاق و مهربان چگونه ممکن است که در مردم ایجاد رعب و وحشت کند؟ چگونه ممکن است که بخواهد مردمی که برای هدایت آنها آمده است را دچار اضطراب و دلهره کند؟ 

انذار به معنای تخویف نیست بلکه به معنای اعلان است، به معنای آگاهی دادن است. انذره ای اعلنه. نهایت آگاهی بخشیدن تا چه اثری داشته باشد؟ ممکن است لازمه آن آگاهی این باشد که فرد بترسد. یا نتیجه آگاهی دادن بروز مهربانی باشد. آگاهی که به دنبالش بشارت باشد تبشیر می شود. آگاهی که باعث بساط و شادمانی بهجت باشد تبشیر می شود و آگاهی که سبب ترس و وحشت بشود تا انذار می گویند. اگر کسی در مسیری می رفت به نا آگاه او را متوجه کنید که آقا! خانم! احتمال سقوط سنگ وجود دارد از آنجا عبور نکنید. این را انذار می گویند. فرد متوجه نیست مکه از جایی عبور می کند که هر لحظه چه بسا خطری او را تهدید کند. انذار آگاهی بخشیدن است. ممکن است فرد بر اثز آگاه شدن و متوجه شدن خود دچار ترس شود و الا خود انذار به معنای ترسیدن نیست. بلی ممکن است نتیجه و ثمره اش ترسیدن بشود.  

در زبان عرب رایج است که به حیوانات به جهت یا جهاتی کنیه می دهند. مثلا خروس که به عربی دیک می گویند برای آن کنیه ای هم در نظر گرفته اند. به خروس ابو المنذر می گویند. خروس نقش مهمی در بیدار کردن انسانها دارد. شاید به همین جهت هم آن را ابو المُنذِر می گویند. خروس صحر که می خواند خواندن او در صحرگاهان سبب بیدار شدن همسایه ها و صاحب خانه می شود. مگر خروس با بانگ سحری خود کسی را می خواهد بترساند؟ خروس با بنگ سحری عامل بیدارگری است. انذار به معنای هشدار دادن و بیدار کردن است. انذار به معنای بیدارگری و آگاهی بخشی است. آگاهی بخشی که منجر به بیداری شود.

هنگام سپیده دم خروس سحری

دانی که چرا همی کند نوحه گری

یعنی که نمودند در آیینهٔ صبح

کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری[3]

خروس می خواهد ما را متوجه چیزی بکند. بانگ بر می آورد که تا به کی سر اندر خواب داری. از خواب گران برخیزید.

خبرت هست که مرغان سحر می‌گویند

آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار

پیامبر ما در بین جاهلیت قیام کرده است. واجبات و محرماتی با خود به عنوان احکام آورده است. در مائده آمده است دستورات الهی از یک طرف و عمل نکردن مردم به جهت بی فرهنگی و بی سواد از یک سوی دیگر. از آیه استفاده می شود که باید سعی کنند مردم را آگاه کنند. آموزش بدهند. مردم را بیدار کنند. فرهنگی مناسب با دین به آنها بدهند. همزمان با طرح احکام و ابلاغ آنها باید برنامه های وعظ و ارشاد و نصیحت هم ارائه بشود تا ارتقای فرهنگی پیدا کنند. تا ایم مردم، مسلمان بهتری بشوند. پیامبر آمده تا آنها را از غفلت در آورد. آنها را بیدار کند. کار پیامبر آگاهی بخشی و بیدارگری است. اگر قرآن هم منذر گفته می شود چون آگاهی بخش و بیدارگر است.  

لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ ﴿7﴾

فرموده­ی حق و درست خداوند در باره بیشترشان تحقق یافته پس آنها ایمان نمى‌آورند.

این آیه ایجاد نوعی آمادگی در پیامبر است. برای آن که پیامبر در جریان باشد که همه مردم پذیرای اسلام نیستند و همه از اسلام استقبال گرم نخواهند داشت. اگر پیامبر با این انتظار و توقع جلو برود که اگر امشب آنها را فرابخواند فردا همگان سر بر آستان الهی خواهند سایید و فردا بی علاقگی مردم را ببینند ممکن است دچار سستی و فتور شود. خداوند این آمادگی را به پیامبر می دهد که جامعه فعلی بیشترشان قابل هدایت نیستند. انتظار خیلی زیادی هم نبایسد از اینها داشته باشی. باید پر حوصله باشی. شکیبایی به خرج بدهی. باید صبر کنی چیزی نخواهد گذشت که خیلی از اینها از بین خواهند رفت. این یک قاعده و سنت الهی است:

إِلاَّ مَنْ‌ رَحِمَ‌ رَبُّکَ‌ وَ لِذٰلِکَ‌ خَلَقَهُمْ‌ وَ تَمَّتْ‌ کَلِمَةُ رَبِّکَ‌ لَأَمْلَأَنَ‌ جَهَنَّمَ‌ مِنَ‌ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ‌ أَجْمَعِینَ‌[4]

مگر آنهایى که پروردگارت بر آنها رحمت آورده و آنها را به همین جهت آفریده است. و سخن پروردگار تو بر این مقرر شده که: جهنم را از همه جن و انس انباشته مى‌کنم.

شیطان هرچه را می خواهد گمراه کند و خداوند هم دچار کمبود جا نخواهد شد بلکه همه را به جهنم خواهد برد. از این جمعیت روی کره خاکی اقلیتی و تعداد اندکی به شما گرایش پیدا خواهند کرد. نسبت به موسی نیز این گونه است. چه شرایط سخت و چه مسیر سختی را موسی و هارون طی کرد تازه بعد از مدتی تلاش و زحمت سر از  گوساله پرستی در آوردند. بر موسی ثابت شد که

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

با این همراهان سست عنصر نمی شود کاری کرد. عشق گوساله تمام وجود آنان را در برگرفته است.

وَ إِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ‌ وَ رَفَعْنَا فَوْقَکُمُ‌ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ‌ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَ عَصَیْنَا وَ أُشْرِبُوا فِی‌ قُلُوبِهِمُ‌ الْعِجْلَ‌ بِکُفْرِهِمْ‌.. [5]

و با شما پیمان بستیم و کوه طور را بر فراز سرتان بداشتیم. اکنون آنچه را که برایتان فرستاده‌ایم با ایمان استوار بگیرید و کلام خدا را بشنوید. گفتند: شنیدیم و به کار نخواهیم بست. بر اثر کفرشان عشق گوساله در دلشان جاى گرفت.

قَالَ‌ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ‌ أَرْبَعِینَ‌ سَنَةً یَتِیهُونَ‌ فِی‌ الْأَرْضِ‌ فَلاَ تَأْسَ‌ عَلَى‌ الْقَوْمِ‌ الْفَاسِقِینَ[6]

خداوند فرمود: ورود به آن سرزمین به مدت چهل سال بر ایشان حرام شد و در آن بیابان سرگردان خواهند ماند. پس براى این نافرمانان اندوهگین مباش.

قوم موسی چهل سال در بیابان دور خود گشتند تا تمام افرادی که فرعون و فرعونیان را دیده بودند از دار دنیا رفتند. نسل گذشته مرد و نسل جدیدی ظهور و بروز کرد. باید کسانی بیایند که تجربه فرعون را نداشته باشند بلکه موسی را دیده باشند.

خداوند می فرماید ما الان به شما گفته باشیم که بیشتر این عربهای جاهل و غافل با شما کنار نخواهند آمد. بیشتر اینها به تو و آیین تو ایمان نخواهند آورد. در آیات زیادی به اکثریت اشاره شده و آنها را چنین شناسانده است:

بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یؤْمِنُونَ.[7]

 أَکْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ.[8]

وَأَکْثَرُهُمْ لَا یعْقِلُونَ.[9]

وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یعْلَمُونَ.[10]

وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یجْهَلُونَ[11]

وَلَا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ.[12]

وَمَا وَجَدْنَا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَإِنْ وَجَدْنَا أَکْثَرَهُمْ لَفَاسِقِینَ.[13]

وَإِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنْ یتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یخْرُصُونَ (الأنعام/116)

اگر از اکثریتى که در این سرزمینند پیروى کنى، تو را از راه خدا گمراه سازند. زیرا جز از پى گمان نمى‌روند و جز به دروغ سخن نمى‌گویند.

امام کاظم علیه السلام خطاب به هشام فرمودند:

یا هشامُ، ثُمَّ ذَمَّ الْکَثْرَةَ فَقالَ وَ اِن تُطعْ أکثر مَنْ فِی الْأَرضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللّه‏ وَ قال «وَ لْکِنْ أَکثَرُهُم لا یَعْلَمُون». یا هشامُ، ثم مَدَحَ الْقِلَّةَ فَقالَ «وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادیَ الشَّکُور». وَ قالَ: «وَ قَلِیلٌ ما هُمْ» وَ قالَ: «وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلیِلٌ. (هود: 40).[14]

ای هشام، خداوند، اکثریت را در قرآن نکوهش کرده و فرموده است: اگر از اکثریت مردم روی زمین اطاعت کنی، تو را از راه خداوند گمراه می‏ کنند و فرموده است: بیشتر مردم علم و آگاهی ندارند.  ای هشام، سپس خدا اقلیت را ستایش کرده و فرموده است: بندگان شاکر من کم هستند و انسان‏های مؤمن و دارای عمل صالح کم هستند و فرمود: ایمان نیاوردند به او -حضرت نوح علیه‏السلام- مگر عده اندکی.

در آیه هفتم از سوره یاسین اشاره داشت که بیشتر اینها ایمان نمی آورند. خبر داد. پیامبر را نسبت به ایمان نیاوردن آنها آگاه کرد. در آیه هشتم و نهم همین سوره علت آن را بیان می فرماید:

 

[1] - آل عمران، آیه 159

[2] - توبه آیه 128

[3]  - از رباعیات ابوسعید ابوالخیر

[4] - هود آیه 119

[5] - بقره آیه 93

[6] - مائده آیه 26

[7] - البقرة، آیه100

[8] - آل عمران/110

[9] - المائدة، آیه 103 و حجرات آیه 23

[10] - الأنعام/37

[11] - الأنعام/111

[12] - الأعراف/17

[13] - الأعراف/102

[14] - میزان الحکمه ج 13

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

سوره یس[1]

1- سوره یس 83 آیه دارد و سی و ششمین سوره از قرآن کریم است.

بدون تردید این سوره در مکه مکرمه نازل شده و مکی است. گفته شده که چهل و یکمین سوره قرآن کریم است که بعد از سوره نوح و پیش از سوره فرقان نازل شده است و نیز گفته اند بعد از جن نازل شده است. البته نولدکه معتقد است شصتمین سوره قرآن است که بر پیامبر و در مکه نازل شده است.

2- سوره یس از معدود سوره هایی است که هم تلاوت آن روش خاصی دارد و هم برای آن ختم خاصی بیان شده است. مثلا در تلاوت این سوره تاکیده شده که روزانه به صورت مرتب باشد و نیز بعد از نماز و رو به قبله باشند. 0

2- سوره مبارکه یس دومین سوره ای است که با نام خاص پیامبر(ص) آغاز شده است. و دیگری سوره طه است. طه اسم عَلم برای شخص پیامبر اکرم است. به خاندان پیامبر آل طه گفته می شود. یس نیز اسم خاص دیگری برای پیامبر می باشد. طه و یس دو نام خاص شخص پیامبر است. آل طه و آل یس منظور خانواده پیامبر می باشد. و در دو سوره طه و یس خطاب به شخص پیامبر اکرم(ص) می باشد. در هر دو سوره تاکید بر رسالت پیامبر و نیز تاکید بر کتاب آسمانی او قرآن کریم است:

یس وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ. إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ. عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ

طه مَا أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَىٰ. إِلَّا تَذْکِرَةً لِّمَن یَخْشَىٰ.

 پیامبر هم چون دیگران نامهایی داشته که این نامها در خانواده رایج و مرسوم بوده است. چه این نامها را خود خانواده برای ایشان برگزیده باشند و چه این نامها را دیگران نسبت داده باشند. مانند محمد یا محمد بن عبد الله یا محمد امین.

بعضی از این اسامی رایج در قرآن تصریح شده است. البته خداوند ایشان را در قرآن به نامهای دیگری نیز خوانده است: هم چون:

محمد

نبی

رسول

رسول الله

احمد

خاتم النبیین

. ما کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ (احزاب آیه 40) محمد پدر هیچ یک از شما مردان نیست. در حقیقت می خواهد نفی نسب بکنند و بیشتر طرح رسالت و نبوت ایشان است. مساله ابوت ایشان مهم نیست بلکه مهم مساله نبوت ایشان است.  

وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ.[2]

از جمله شاخصه های اهل ایمان این است که عمل صالح انجام می دهند. و قرآن که بر محمد نازل شده است ایمان آورده اند. و بدان باور دارند که حقی است که از جانب پروردگار رسیده است. قریش دو تا مشکل با پیامبر داشتند یکی اصلا رسالت بود که انکار می کردند حالا که اصل رسالت را برفرض پذیرفتند حالا چرا محمد مگر غیر او کسی نبود. و آیه تاکید دارد بر محمد بودن و نیز رسالت شخص ایشان.

وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ ۚ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِکُمْ ۚ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئًا ۗ وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ.[3]

و محمد نیست مگر رسولی که پیش از ایشان نیز رسولانی بوده اند. او نیز پیامبری است هم چون پیشینیان که آمده اند و رفته اند. او نیز آمد و خواهد رفت. اگر به مرگ طبیعی درگذشت یا در جنگ و مقابله با کفار و مشرکین کشته شد شما به گذشته خود برخواهید گشت. این برگشت شما به خداوند آسیبی نخواهد رساند. بر دامن کبریاییش گردی نخواهد نشست. خداوند به زودی به شاکران و سپاسگزاران و آنان که حق پیامبری و نبوت را ادا کرده اند پاداش نیکو خواهد داد.  

مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ ۚ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ ۖ.[4]

محمد رسول الله -فرستاده خدا- است. کسانی که همراه ایشانند با کافران سختگیر و با یک دیگر مهربانند. 

رسول اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ ۗ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا.[5]

یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ.[6]

وَإِذْ قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ ۖ فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِینٌ (صف آیه6)

و یاد آورید هنگامی که عیسی پسر مریم گفت: ای بنی اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم در حالی که تصدیق کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده یعنی تورات می باشم، و بشارت دهنده به رسولی هستم که بعد از من می آید و نام او احمد است، هنگامی که او (احمد) با معجزات و دلایل روشن به سراغ آنها آمد، گفتند: این سحری آشکار است.

در این آیه هم تاکید به رسول بودن شده است و هم تصریح به نام مبارک ایشان که احمد است.

به برکت یس و طه دو نام برای پیامبر مشخص شده است.

3- به نظر می رسد بین سوره الرحمن و سوره یس نوعی ارتباط بوده باشد.

1-3- در زیارت امام رضا(ع) آمده که یس و الرحمن خوانده شود.

2-3- الرحمن و یس با نام و عنوان خاصی شناخته می شوند:

وَ رُوِیَ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع عَنْ آبَائِهِ عَنْهُ قَالَ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَرُوسٌ وَ عَرُوسُ الْقُرْآنِ سُورَةُ الرَّحْمَنِ جَلَّ ذِکْرُهُ.[7]

براى هر چیزى عروسى است ، و عروس قرآن سوره الرحمن است.

عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ إِنَّ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ قَلْباً وَ قَلْبُ الْقُرْآنِ یَس.[8]

هر چیز قلبى دارد و قلب قرآن یس است

ابی بصیر روایت شده که حضرت صادق (ع) فرمودند: براستی برای هر چیزی قلبی است و قلب قرآن سوره یاسین است.[9]

الرحمن عروس القرآن گفته شده است. عروس در فرهنگ ما دختری است که به ازدواج مرد در آمده است ولی در عرب عروس هم به مرد و هم به زن گفته می شود ولی بیشتر به داماد می گویند. الرحمن عروس قرآن است. الرحمن نقش داماد را دارد. گویا دامادها در مراسم زفاف برجستگی خاصی در بین مهمانها دارد. فرم لباس او با دیگران فرق می کد. رنگ لباسش با دیگران متفاوت است. خودش بیش از دیگران شاد و با نشاط است. در چهره اش شادی و انبساط و سرور کاملا دیده می شود. نیز آرایش خاصی دارد. داماد به گونه ای است که همه او را می شناسند. داماد در بین همه مهمانان و اهل مجلس ممتاز است، برجستگی خاصی دارد. هرکجا که برود می دانند که آقا داماد است. این آقا داماد در فرهنگ عرب عروس گفته می شود. کاد العروس ان یکون امیرا. داماد گویا که امیر است. در شب عروسی همان نقشی که شاه و امیر دارد آقا داماد هم همان نقش را دارد. دستور می دهد. فرمان صادر می کند و تقریبا دیگران هم اطاعت می کنند. شاید تاج و تخت امیریت و پادشاهی به تخت عروسی و ارزدواج نرسد. شاه داماد هم که گفته می شود شاید از همین قاعده گرفته باشند. در هندسه در مثلتات به مثلث قائم الزاویه عروس می گفتند. چون کژی ندارد و راست و استوار ایستاده است. الرحمن عروس قرآن است. گویا سوره الرحمن با تمام سوره ها قرآن فرق دارد. ممتاز است. برجسته است. چون تنها سوره ای است که سجع و قافیه دارد. ترجیع بند دارد. که این ویژگی در هیچ سوره ای نیست. و ضمنا شنونده ها هم در ترجیع بندهای این سوره واکنش نشان می دهند.

و نسبت به سوره یاسین وارده شده که دل و قلب و جان قرآن است. موقعیت این سوره نسبت به دیگر سوره ها موقعیت اعضا و جوارح بدن نسبت به قلب است.

اهمیت قلب را در وجود فرد می شود بررسی کرد که چه نقش کلیدی و اساسی دارد. قلب شاخص زندگی و مرگ افراد است. اگر قلب کار می کند بقیه اعضا و جوارح کار می کنند. اگر قلب می زند متوجه خواهیم بود که طرف زنده است. قلب تنظیم کننده تعادل در بدن است. همه اعضا و جوارح مدیون قلب است. قلب کارش رساندن خون به دیگر اعضا و جوارح است. قلب منبع تغذیه و منشا تغذیه است. قلب منبع حیات است. تعادل و کنترل همه اعضا و جوارح بدن به دست قلب و به برکت قلب است. سوره یس نسبت به دیگر سوره ها به منزله قلب است. گویا تمام قرآن را این سوره تغذیه می کند. از طرف این سوره است که جریان حیات در دیگر سوره ها تسری یافته است. این سوره است که تعادل را در کل قرآن حفظ کرده است. چون مطالب عمده سوره یس عبارت است از:

یکم- نبوت؛ انک لمن المرسلین در باره نبوت و کتاب آسمانی او سخن گفته می شود.

دوم- معاد؛ به تفصیل در باره قیامت در این سوره سخن گفته خواهد شد. از لحظه آغازین مرگ تا بهشت و جهنم.

سوم- توحید. که در جاهای مختلف از سوره به توحید به تفصیل پرداخته شده است.

و این سه اصل اصول و ارکان دین اسلام است. تمام سوره های قرآن بیرون از این سه رکن اصلی و اساسی نیست و همه این سه اصل در این سوره جمع شده است. قرآن که شش هزار و دویست و سی و دو آیه است مطالب آن به هفت بخش کلی است:

1- احکام

2- مثال

4- قصص

5- مواعظ و نصایح

6- عقاید

7-

هدفی که در تمامی قصص قرآن دنبال می شود توحید و معاد است. اگر به تاریخ انبیا و اقوام و ملتهای دیگری پرداخته است می خواهد پیروان قرآن را به سمت و سوی خداوند متوجه کند. در جاجای داستان یوسف و سلیمان و نوح و موسی و عیسی و... خداوند حضور دارد. و ما را متوجه حضور خداوند می کند. و یا ما را متوجه امر مهم آخرت و قیامت می کند. ضمن آن که به تفصیل از مقام رسالت و نبوت ایشان سخن گفته است. مثلهای قرآن هم این گونه است یا به عظمت و خدمات شایسته انبیا اشاره دارد یا به توحید و یا هم به معاد و از همین سه اصل بیرون نیست. این سه اصل در تمام قرآن جریان و سریان دارد. 

یس ﴿1﴾

گفته اند یس جزو حروف مقطعه قرآن است. مانند آیه نخست سوره بقره و یا آیه نخست سوره سوره آل عمران و سوره های دیگری که با حروف مقطعه آغاز می شود.

و نیز گفته اند یس نام پیامبر اکرم(ص) است.

شهرت این سوره به عنوان نام پیامبر اکرم بیشتر است تا حروف مقطعه. البته منافاتی هم ندارد که هم حروف مقطعه باشد و همین حروف مقطعه عنوان و نام شریف نبی اکرم(ص) هم شده باشد.

این سوره با نام خاص پیامبر سخن آغاز می شود. خداوند این بخش از کلام خود را با نام پیامبرش می آغازد. ای یاسین! ای پیامبر! ای فرستاده ما که نامت یاسین است!

وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴿2﴾

واو روشن است که برای قسم است. سوگند به قرآن حکیم.

سوگندهای قرآن

سوگند ریشه تاریخی دارد. اولین سوگندهایی که یاد شده و ثبت و ضبط گردیده از شیطان است:

فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُورِیَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَن تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ. وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ (اعراف، آیه 20 و 21)

در رابطه با زندگی حضرت آدم و حوا است. پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا آنچه را از عورتهایشان برایشان پوشیده مانده بود براى آنان نمایان گرداند و گفت پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جز آنکه دو فرشته گردید یا جاودانانه شوید. و شیطان هم براى آن دو سوگند یاد کرد که من قطعا از خیرخواهان شما هستم.

در قرآن به موارد دیگری از سوگند اشاره دارد.[10]

و نخستین سوگندی هم که در قرآن از انسان بیان فرموده مربوط به حضرت ابراهیم است:

وَتَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنَامَکُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ [11]

و سوگند به خدا که پس از آنکه پشت کردید و رفتید قطعا در کار بتانتان تدبیرى خواهم کرد.

از سوگند ابراهیم چنین استفاده می شود که در بین مردم رواج داشته است و ایشان هم طبق عرف و عادت مردم سوگند یاد کرده است. 

در بین مردم رایج و مرسوم این است که سوگندها برای اثبات ادعا است. چنان که در دادگاه اگر شاکی اسناد و مدارک به اندازه کافی داشت که با ارائه اسناد و مدارک، دعوا پایان می یابد. و اگر مستندات به اندازه کافی نبود. به متهم گفته می شود سوگند یاد کن. اگر سوگند یاد کرد که دعوا به سود او خاتمه پیدا می کند. ولی اگر متهم از سوگند سرباز زد، سوگند به مدعی بر می گردد. در این جا سوگند برای اثبات حق است. مدعی به جای ارادئه اسناد و مدارد سوگند یاد می کند. ممکن است کسی دعوایی اقامه کرده یاشد ولی دلیل بر اثبات مدعای خود ندارد. نمی گوید که حق با من است ولی یا دلیل ندارد و یا ادله به قدر کافی به نفع خود ندارد. لذا متهم در دادگاه سوگند یاد می کند. یعنی متهم با سوگند از خود رفع اتهام می کند. و اگر وی سوگند نخورد این سوگند به مدعی بر می گردد و او جهت اثبات اداعی خود سوگند خواهد خورد.

در بین مردم هم خود فراوان شاهد بوده اید که سوگند فراوان یاد می کنند. از خدا گرفته یا مال و منال و حیوانات خانگی و نان سر سفره و حتی بچه و ... چون افراد اعتماد نمی مکنند لذا سعی می کنند با سوگند ادعای خود را ثابت کنند. و از بس که دروغ در بین مردم شیوع پیدا کرده است یکی از مصادیق دروغ خود سوگندهای دروغ است. یعنی سوگندها کارکرد اصلی خود ش را شاید از دست داده باشد. علی ای حال سوگند به طور عمده دو کارکرد دارد:

1- اثبات ادعا یا اثبات حق

2- رد ادعا یا رد اتهام

در قرآن سوگندهایی که بیان می شود از جانب خداوند است. نه به منظور دفع اتهام و نه به منظور اثبات حق است. خداوند چیزی را نمی خواهد اثبات کند. ادعاهای خداوند نیاز به اثبات ندارد لذا قسمهای قرآن به منظور تجلیل و بزرگداشت است:

فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ. وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ.[12]

نه سوگند به جایگاه‏هاى ستارگان. اگر بدانید آن سوگندى سخت بزرگ است.

خود خداوند در سوره واقعه تصریح می کند که سوگندهای باری تعالی برای عظمت بخشی است.  سوگندها برای عظمت بخشیدن به چیزی است که مورد سوگند قرار می گیرد. مردم سوگند یاد می کنند یا چیزی را ثابت کنند درستی و صحت آن را بر کرسی بنشانند و خداوند سیوگند یاد می کند تا شان آن چیز را بالا برد و به آن ارزش و اعتبار ببخشد و به آن عظمت بدهد.

در قرآن به پدیده ها به عنوان آیات الهی سوگند یاد می شود. و به شب و یا روز به عنوان دو آیه و پدیده از آیات و آفریده های مهم الهی سوگند یاد می کند:

َاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَى[13] سوگند به شب چون پرده افکند.

وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى[14] .سوگند به روز آنگاه که جلوه گری کند.

در سوره یاسین به قرآن کریم سوگند یاد می کند پس باید قرآن دارای عظمت و شان بالایی باشد. یعنی نفس سوگند خداوند به قرآن بیان اهمیت و عظمت این کتاب آسمانی است.   

و القرآن الحکیم این کتاب آسمان دارای عظمتی است که خداوند به آن سوگند یاد می کند.

عظمت قرآن

برای قرآن دو ریشه بیان شده است:

بعضی قرآن را از قرائت و قرأ گرفته اند و به معنای خواند. به کتاب آسمانی پیامبر اکرم از آن روی قرآن گفته اند که کتاب خواندنی است.

و احتمال بهتر آن که از ماده قَرِیَ و معتل اللام باشد از قریه. قریه یعنی مجموعه ای از مردم. ده یا روستا و شهر هم گفته می شود به اعتبار جمعیت. قریه به معنای محل اجتماع بخشی از مردم. مردم پراکنده ای که بر محور چیزی گرد آمده باشند. و قرآن یعنی مجموعه. مجموعه آیاتی که به صورت پراکنده نازل شده است:

إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (قیامت آیه 17)

جمع ‏کردن و چیدمان آن با ما است. پس هرگاه که ما کلمات و آیات آن را گرد هم انباشتیم تو از همه اینها پیروی کن. همه قرآن ملاک عمل و حجت است.

مجموعه کتابهای آسمانی. قرآن کریم مجموعه همه کتابهای آسمانی است که طی قرنها بر پیامبران نازل شده است الا این که مکررات آنها اسقاط شده و آن چه لازم نبوده حذف شده است.

از قرآن تعبیر به جوامع الکلم هم شده است. این‌ اصطلاح‌ در چند حدیث‌ از منابع‌ شیعی‌ و سنّی ، و در سیاق‌های‌ گوناگون‌، از پیامبر اکرم‌ نقل‌ شده‌ است‌:

بُعِثتُ بجوامع‌ الکَلِم

من‌ با سخنان‌ جامع‌ برانگیخته‌ شدم‌.[15]

اُعْطیتُ جوامع‌ الکَلم[16]

به‌ من‌ سخنان‌ جامع‌ داده‌ شده

اُوتیتُ جوامع‌ الکَلِم[17]

در حدیث‌ مشهور امام‌ حسن‌ علیه‌السلام‌ به‌ نقل‌ از هند بن‌ ابی‌هاله‌ در وصف‌ پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌، نیز آمده‌ است‌: «کان‌...  و یتکلَّمُ بجوامع‌ الکلم.‌[18]

بر اساس‌ حدیثی‌ از امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌، مصداقِ جوامع الکلم قرآن‌ کریم‌ است[19]و به‌ قرینه واژه «بُعِثْتُ» در برخی‌ نقل‌های‌ این‌ حدیث‌،[20] دلیل‌ انحصار و اختصاصِ جوامع‌الکلم‌، یعنی‌ قرآن‌، به‌ حضرت‌ رسول‌ این‌ است‌ که‌ قرآن‌ بزرگ‌ترین‌، سودمندترین‌ و پایدارترین‌ معجزات‌ است‌، بدین‌سبب‌ که‌ در بر دارنده دعوت‌ و حجت‌ است‌ و تا ابد از آن‌ می‌توان‌ سود بُرد.[21] اوتیت جوامع الکلم یعنی همه سخنان پیشینیان را جمع کردیم و به تو دادیم. تمام کلمات خداوند را که در طول تاریخ بر انبیا نازل شده به پیامبر خاتم داده است. قرآن یعنی همه کتابهای آسمانی به صورت جامع و مدون. قرآن مجموعه و عصاره همه کتابها است.  

الحکیم

حکیم از ریشه حکم است به معنای پابت و پایدار. قرآن ثابت و پایدار است.

محکم بودن قرآن به چیست؟ آیا کاغذ آن محکم است و از بین نمی رود؟ جلد آن محکم است و نابود نمی شود؟ چه چیز قرآن محکم است؟ منظور از محکم بعد معنایی و روح و باطن قرآن است. این قرآن که مردم با آن سروکار دارند از صحنه امور کنار نمی رود. محکم است غیر قابل نقض و نسخ است. تا قیامت بر شوکت و عظمت آن افزوده می­شود.

پیامبر شناسی

إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ﴿3﴾

ای پیامبر! تو یقینا و حتما از پیامبران مرسل هستی! علی رغم آن که بعضی حق کشی می کنند و چشمهایشان را روی واقعیت می بندند و نبوت تو را انکار می کنند و با شما پیامبری شما  مخالف و معاند می ورزند ولی بدون تردید شما یکی از پیام آروان الهی هستید. شما بر جسته ترین و بارزترین آنها هستید. به راستی که تو هر آینه و حتما از فرستادگان الهی هستی. اصرار و تاکید خداوند نوعی مقاومت و ایستادگی در برابر مخالفان است.

خیلی جالب است خود خداوند می فرماید تو فرستاده من هستی. تو از طرف من نمایندگی داری. آن چه تو می گویی من تایید می کنم و صریحا بیان می کنم که از طرف من است و آنها انکار می کنند که نه. تو فرستاده خدا نیستی.  

عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ ﴿4﴾

محققا و یقینا در راهی حرکت می کنید که مستقیم است. شما از جانب خدا فرستاده شده اید و راهی که به شما نشان داده اند و یا راهی که تو از آن و در آن می روی کوتاه ترین راه است. راهی که تو در آن می روی بدون مشکل ترین راه است.

راهها گاه مساله دار است؛ مثلا مسیر دور می شود. یا مسیر پر پیچ و خم است. پا مسیر سخت و ناهموار است. یا اصلا مسیر سنگلاخ است. طی چنین مسیری نیرو و توان را از فرد می گیرد. تابلوهای پیچ خطرناک؛ در گردنه های خطرناک نصب می شود. گرچه خود این هشدارها سبب می شود تا افراد بیشتر رعایت بکنند و کمتر حادثه بیافریند. ولی از میزان خطر راه نخواهد کاست. خود این تابلوها علیرغم کارکرد هشداری بیانگر ضایعه و نقص و ضعف جاده است.  

صراط و سبیل و طریق همه راه است. ولی صراط و سبیل کاربرد بیشتری دارد.

در صراط استقامت نهفته است. مستقیم هم که گفته می شود به جهت قوام و إحکام آن است. صراط یعنی راه راست. صراط مستقیم که گفته می شود واژه "صراط" خود به معنای مستقیم است پس واژه مستقیم که بعد از صراط آمده قید توضیحی است.

در سبیل وسعت و گستردگی نهفته است. أَنْتُمْ السَّبِیلُ الاَْعْظَمُ وَ الصِّرَاطُ الاَْقْوَمُ،[22] راه شما راه بسیار پهن است. راههای بزرگراه است. چند بانده است. سبیل اعظم یعنی راه خیلی بزرگ که بزرگی راه به پهن بودن آن است. هرچه راه پهن تر باشد اصطکاک بین رونده ها کمتر است. و میزان خروج از راه نیز کمتر اتفاق می افتد. و الصراط الاقوم اقوم از استقامت است از قوام است. شما در راهی و مسیری مردم را هدایت می کنید که پیچ و خم ندارد و در حداقل فرصت به منزل و مقصود می رسند.

طریق فقط به معنای باز بودن و مسیر رفتن است و با قید و صفت بعد از خودش معنا پیدا می کند:

إِلاَّ طَرِیقَ جَهَنَّم.[23]

وَ إِلى‏ طَرِیقٍ مُسْتَقِیم.[24]

وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکمْ سَبْعَ طَرائِق[25]

راه مستقیم کوتاه ترین راه است. کم خطرترین راه است. ممکن است دیگران هم از راههای دیگر بروند و به مقصد برسند ولی در مسیر مستقیم حد اقل فرصت از دست خواهد رفت و به سلامت و بدون ذره ای خطر کردن به مقصد خواهد رسید. صرا مستقیم چیزی شبیه اتوبانها که کمتر موانع در پیش رو است و سرغت و شتاب بیشتری در آن است. 

تَنزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ ﴿5﴾

این قرآن یک ویژگی دارد و آن تنزیلی بودن آن است.

تنزیل یکی از نامهای قرآن است. و این اشاره است به بعد تدریجی و زمان مندی دوره نزول قرآن. قرآن کریم بر خلاف همه کتابهای آسمانی گذشته که به یک باره نازل شده اند؛ در طول بیست و سه سال بر پیامبر نازل شده است. حضرت موسی در فاصله چهل روز که به طور رفت یعنی سی روز و ده رذوز هم بر آن افزوده شد هنگامی که برگشت؛ با خودش الواح آورد:

 وَ واعَدْنا مُوسی‏ ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً.[26]

انجیل و زبور هم به یک باره بر عیسی و داود نازل شد اما قرآن طی دوره بعثت پیامبر نزول می یافت.  لذا قرآن را تنزیل می گویند.

باید توجه داشت که بین انزال و تنزیل فرق است. ما یک اعلام داریم و یک تعلیم. اعلام یعنی به یک باره چیزی را به اطلاع مردم برسانند ولی تعلیم یعنی بیان تدریجی است. استاد باید در طی چند جلسه گفتنی ها را به شاگردانش بگوید. همزمان با رشد فراگیر، فصل به فصل مطالب را القا کند. همین تفاوت بین اعلام و تعلیم بین تنزیل و انزال وجود دارد. انزال فرود دفعی است ولی تنزیل یعنی به فرود به تدریج و طی مدتی که در مکه و بقیه آن در مدینه نازل شد. قرآن تدریجی نازل شد. همین تدریجی بودن بهانه ای برای یهودی ها شد. و آنها مدعی شدند که چرا باید کتاب آسمانی شما به تدریج نازل بشود. آن هم به مدت 23 سال.

وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً [27]

یهودی ها گفتند چرا به یک باره نازل نشده باشد. جملة واحده یعنی به یک باره و یک پارچه.  

وَ قُرْآناً فَرَقْنَاهُ‌ لِتَقْرَأَهُ‌ عَلَى‌ النَّاسِ‌ عَلَى‌ مُکْثٍ‌ وَ نَزَّلْنَاهُ‌ تَنْزِیلاً [28]

و قرآنی که آیاتش را از هم جدا کردیم، تا آن را با درنگ بر مردم بخوانی؛ و آن را بتدریج نازل کردیم

قرآن اسم دیگری که دارد فرقان است. قرآن را از آن جهت فرقان می گویند چون بخش به بخش و به صورت پراکنده و طی سالهای بعثت پیامبر نازل شد. این مردم در این شبه جزیره حدود ششصد سال است که آموزش ندیده اند. اینها در طی این هفت قرن در دوره فترت قرار دارند. دوره تعطیل شدن پیامبرانی بوده است. از زمان عیسی تا زمان پیامبر اسلام -609 میلادی- نزدیک به ششصد سال است درهای آسمان بر روی بشر بسته شده و نبوت متوقف بوده است. حالا بعد از ششصد سال پیامبری آمده است. باید رعایت حال این مردم را کرد.

البته خود شما بهتر می دانید که عربها از زمان حضرت ابراهیم و اسماعیل پیامبر نداشته اند. اینها مقلد و پیرو حضرت ابراهیم بودند. حنفا بودند. پیروان دین حنیف بوده اند.

قَالُواْ کُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَی تَهْتَدُواْ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» (بقره: 135)

وَلَکِن کَانَ حَنِیفًا مُّسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ[29]

اذهان اینها آمادگی پذیرش سخن جدید ندارد. باید حقیقت را قطره قطره و با ظرافت به حلق اینها ریخت. باید  اینها را گام به گام به پیش برد. الان این مردم با طبیب ماهری مواجه شده اند. این طبیب ماهر به یک شب درمان نمی کند بلکه با حوصله و ظرافت باید درمان کند. جهالت و وحشیت و جاهلیت و حسادت و حقد و کینه و... دهها بیماری روحی و روانی دیگر که در درون اینها ریشه دوانیده است باید به تدریج درمان شود. اینها باید تحت مراقبت ویژه قرار بگیرند.  

الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ

تا کنون طی این آیه به ویژگی خود قرآن اشاره داشت که تنزیلی بود و اینک به بیان ویژگی فرستنده آن اشاره دارد که عزیز و رحیم است. عزیز و رحیم دو عنوان است که قوت قلب به مسلمانان بخشیده است. از سوی مقامی فرستاده شده است که عزیز است. از ریشه عزت است. پیروزی همیشگی. توجه دارید که بیشتر پیروزی ها مقطعی است:

چنین بود تابود و این تازه نیست

که کار زمانه برانداره نیست

یکی رابرآرد به چرخ بلند

یکی را کند خوار و زار و نژند

نه پیوند با آن نه با اینش کین

که دانست راز جهان آفرین[30]

 و سعدی به بیانی دیگر چنین گوید:

یکی پرسید از آن گم کرده فرزند

که ای روشن گهر پیر خردمند

ز مصرش بوی پیراهن شنیدی

چرا در چاه کنعانش ندیدی؟

بگفت احوال ما برق جهان است

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

گهی بر طارم اعلی نشینیم

گهی بر پشت پای خود نبینیم

اگر درویش در حالی بماندی

سر دست از دو عالم برفشاندی

عزت به معنای پیروزی پایدار است. به بیان دیگر عزت یا عزیز یعنی شکست ناپذیر. عزیز یکی از نامهای اختصاصی خداوند است. شاید به خاطر عزتی است که خداوند دارد. خداوند شکست ناپذیر است. به حاکمان مصری از آن رو عزیز می گفتند چون می پنداشتند که دائمی هستند. شکست ناپذیرند یا به این امید بودند که شکست ناپذیر باشند. به این نام می گذاشتند و می خواندند شاید دارنده آن نیز دارنده آن صفت هم بشود. حتما و یا شاید دیده باشید افرادی با نام بمانی یا ماندگار خوانده می شوند. اینها خانواده هایی بوده اند که بچه برای آنها نمی ماند. اسم بچه را بمانی یا بمانو یا ماندگار می گذاشتند تا زنده بماند. مصریان هم حاکمان خود را "عزیز" می گذاشتند تا شکست نخورند و همیشه پیروز بمانند. فراعنه و خدیو مصر را عزیز می گفتند به خاطر غروری که داشتند. امرأة العزیز همسر عزیز مصر بود. آنها فکر می کردند خدایگان این مُلک و مملکت هستند. گرچه این خیال ناشی از نقص جهان بینی آنها بوده است.

این کتاب که قرآن باشد از سوی خداوندی است که همیشه عزیز است. همیشه پیروز است. شکست ناپذیر است. اگر فرستنده آن خداوند است او عزیز است و شکست ناپذیر پس این قرآن هم شکست ناپذیر خواهد بود. صفات فرستنده را فرستاده شده نیز دارد. عزتی که خداوند دارد قرآن که کتاب اوست نیز دارد.  

و نیز رحیم است. به لحاظ تاریخی هم نشان داده شده است که حاکمان مسلمان از قرآن بهره ها برده اند. از دولت قرآن به مال و منال و منصب رسیده اند. گاه در مجالس و محافلشان به قرآن تفال می زدند خوب که می آمد شادی می کردند و اگر بد می آمد قرآن را هدف تیر خود قرار می دادند قرآن را پاره می کردند. شاید در حال عادی نبودند. یعنی قرآن حتی برای دربار و حکومت مایه رافت و رحمت بود. مایه خیر و برکت بود. چه آن که از محتوای قرآن و عمل به آن سود می بردند و چه آن که قرآن را ابزار فریب مردم قرار می دادند. 

ولید بن یزید بن عبدالملک[31] در سال 90 هجری به دنیا آمد. ولید آن قدر در فسق و فجور و عیش و نوش اهتمام ورزید که از پدرش پیشی گرفت. زندگی او پیش از خلافت و چه بعد از خلافت در لهو و لعب و میگساری و زن بارگی خلاصه می شد. می گویند روزی ولید بن یزید بن عبدالملک وارد حرم سرا شد و به خوردن شراب مشغول گشت. قرآن جامع – قرآنی که اصل و اساس دیگر قرآنها بود و جزو لوازم اصلی دار الخلافه بود- را برگرفت و از باب تفال آن را گشود تا ببیند روزگارش چگونه است و این آیه شریفه آمد:

َاسْتَفْتَحُوا وَ خَابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ. (ابراهیم، آیه 15)

و آنها از خداوند تقاضای فتح و پیروزی بر کفار کردند و سرانجام هر گردنکش منحرفی ناامید و نابود شد.

با دیدن آیه از خشم برافروخت و قرآن را هدف تیرهای خود ساخت . این شعر را خطاب به قرآن کریم سرود:

أتوعد کلُّ جبّارٍ عنید                        فها أنا ذاک جبارٌّ عنید

إذا ماجئتَ ربّک یومَ حشر                 فقُل حَرِّقنی ولید

آیا تو هر گردنکش منحرفی را تهدید می کنی؟ بدان! من همان گردنکش منحرفم. هنگامی که روز حشر نزد پروردگارت رفتی پس بگو: ولید مرا آتش زد.

بعضی گفته اند که قرآن را پاره کرد. و مصرع آخر را چنین سرود: فقل یا رب مزقنى الولید. بگو ولید مرا پاره پاره کرد. مرا از هم درید. گفته می شود ولید بن یزید بن عبدالملک با وضع فجیع و بسیار بدی کشته شد.

الرَّحِیمِ

رحیم از ریشه رحمت است. به معنای لطف و رحمت و عنایت است. نزول این کتاب یعنی قرآن کریم برخواسته از رحمت خداوند است. خداوند به مقتضای رحمت بالغه اش پیامبر را بر انگیخت. ارسال رسل و انزال کتب از باب رحمت است. خداوند بهترین اشخاص را برگزید و بهترین کتاب را نیز به بهترین افراد داد تا به دست بشر برسانند.

می گویند بین افلاطون و ارسطو بر سر مساله ای اختلاف بالا می گیرد. و آن مساله این بود: رهبر باید خوب باشد یا قانون. آیا رهبر خوب می تواند جبران کننده قانون بد باشد. یا قانون خوب می تواند جبران کننده و اصلاح رهبر بد باشد. یعنی در دنیایی که ما زندگی می کنیم همیشه با کاستیها مواجه هستیم اما راهی هم برای ترمیم و اصلاح کاستی ها وجود دارد. حال اگر رهبری بد بود قانون آیا می تواند او را اصلاح کند یا اگر رهبری خوب بود می تواند قوانین بد را اصلاح کند. بالاخره یک طرف ماجرا چه رهبر و چه قانون باید خوب باشد تا طرف دیگرا اصلاح کند اما کدام طرف؟

افلاطون می گوید رهبر اگر شعور و درایت داشته باشد می تواند مردم را هدایت کند حتی می تواند قانون را که بد است اصلاح کند. تغییراتی را در قانون ایجاد کند. با درایت و شعور رهبر، کم جبران و کاستی ها اصلاح می شود. اما ارسطو که شاگرد او است مخالف نظر افلاطون می گفت: اگر قانون کامل باشد مردم به قانون اعتماد می کنند. کمی و کاستی رهبر با قانون جبران می شود.

در سیاستهای الهی به نظر می رسد به هر دو احترام شده است: هم رهبر و هم قانون باید خوب باشد. مقام رهبری و نبوت را به هر کس نداده اند. پیامبران بزرگ الهی که طراحان و بنیانگذاران شریعت الهی اند و تعدا آنها را پنج پیامبر برشمرده اند و دیگر پیامبران دنباله رو و مروج شریعت آنها بوده اند؛ روی خود آنها و طرحشان خیلی کار شده است. تمام غرایض آنها را خداوند تعدیل کرده است. از بخل و حسد و حقد کینه که انسان را به سقوط می کشاند آنها را ایمن کرده است. پیامبران الهی نسبت به رذایل اخلاقی واکسینه شده اند. ابواب ملکوت را خداوند بر روی آنها گشوده است. طبیعت و نظام طبیعت سطح پایین است آنها باید مراتب عالی را ببینند و شاهد و ناظر باشند. مشاهدات این عالم برای آنها کافی نیست باید از این جهان عبور داده شوند

وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ [32]

و این گونه، ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد.

ملکوت عالم با همه گستردگی که دارد با عالم مُلک ما قابل مقایسه نیست. این عالم که ما در آن زندگی می کنیم به عنوان عالم مُلک شناخته می شود و نسبت به عالم ملکوت به منزله رحم مادر است. رحم مادر با دنیایی که در آن زندگی می کنیم اصلا قابل مقایسه نیست. همین الان شاید نزدیک به چهار میلیارد رحم وجود دارد که مشغول زایشگری است. رحم مادر نسبت به کره زمین که ما در آن زندگی می کنیم چیزی نیست. تا چه رسد در برابر جهان مادی که کره زمین جزیی ناچیز و ذره ای کم مقدار در برابر ده ها منظومه شمسی است. حالا باید دید آن عالم که ملکوت است چه خبر است؟ عظت خداوند آنجا به چشم می آید. ابراهیم را خداوند برد تا ملکوت زمین و آسیمان را ببیند. عالم ملک را که خود دیده و به تجربه نیک دریافته بود. باید از جهان ملکوت دیدن می کرد. جهان ملک هرچه به ما می دهد ظنی است. ابراهیم باید یقین پیدا کند و سرچشمه یقین در عالم ملکوت است.

سُبْحَانَ‌ الَّذِی‌ أَسْرَى‌ بِعَبْدِهِ‌ لَیْلاً مِنَ‌ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ‌ إِلَى‌ الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى‌ الَّذِی‌ بَارَکْنَا حَوْلَهُ‌ لِنُرِیَهُ‌ مِنْ‌ آیَاتِنَا[33]

منزّه است آن خدایى که بنده‌اش را شبانگاهان از مسجد الحرام به مسجد الاقصى -که پیرامون آن را برکت داده‌ایم- سیر داد، تا از نشانه‌هاى خود به او بنمایانیم، که او همان شنواى بینا است.

لِنُرِیَهُ‌ مِنْ‌ آیَاتِنَا در سوره اسرا بیان دیگری از همان مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در سوره انعام است. انبیا باید ملکوت این عالم را ببیند تا بدانند چه خبر است. این چه آیاتی است که باید اینها ببینند و بدانند. خداوند خواسته است به پیامبرانش ارائه آیات کند. توجه کرده اید بزرگی که وارد کشوری می شود پس از آیین و آداب و رسوم؛ برنامه دیدار از مراکز مهم و اساسی کشور را برای او می گذارند. به پادگان برده می شود تا ساز و برگ نظامی آنها را ببیند. به کارخانه های مهم کشور برده می شود تا تکنولوژی و صنعت آنها را ببیند. به دانشگاهها و کتابخانه های مهم و مراکز علمی برده می شود تا پیشرفت علمی و فرهنگی کشور را ببیند. به موزه اصلی برده می شود تا با دیرینه کشور آشنایش کنند. و خداوند نیز میهمانان خود را می خواهد به نقاط دیدنی ببرد تا آیات الهی را به آنها نشان بدهد. ملکوت عالم همان نقاط دیدنی است که خداوند پیامبران خود را برده و سیر داده است. پیامبران الهی رهبران خود ساخته­ی خدا ساخته­ی تعدیل شده و برگزیده اند. و نیز همراهشان کتابهای خاصی است. پیامبر اکرم(ص) می فرمود تورات را دست کم نگیرید. موسی را دست کم نگیرید اگر من در زمان موسی می بودم از باید موسی و هارون اطاعت می کردم چنان که آنها اگر در زمان من می بودند باید از من پیروی می کردند. پس هم بهترین رهبران و هم بهترین کتابها را خداوند ارائه کرده است و این بیانگر رحیمیت خداوند است. خداوند برای بشر سنگ تمام گذاشته است. و این موجب امیدواری است. بیان شد که خداوند عزتش همراه رحمت است. و همین دو ویژگی الهی در قرآن که فرستاده او است وجود دارد. قرآن هم پیروز همه عرصه ها است و هم مایه رحمت برای انسانها است.

 

[1] - شروع نگارش روز رحلت امام حسن مجتبی و پیامبر اکرم 28 صفر

 

[2] - محمد، آیه 2

[3] - آل عمران، آیه144

[4] - فتح آیه 29

[5] - احزاب آیه 40

[6] - احزاب آیه1

[7] - مستدرک‏ الوسائل، ج 4 ، ص 351

[8] - مستدرک ‏الوسائل ، ج 4 ،ص 323. (در وسائل‏ الشیعة، ج 6 ، ص 248. مشابه این روایت آمده است.)

[9] - طبرسی، مجمع البیان ، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1379 هـ ، ج 5، ص 195.

[10] - سوگند خوردن حضرت ابراهیم، انبیا؛ 21:57

فرزندان حضرت یعقوب، یوسف؛ 12:91
سوگند ساحران درباره فرعون شعراء؛ 26:44

[11] - سوره انبیا، آیه 57

[12] - سوره واقعه آیه 76

[13] - سوره اللیل آیه ۱

[14] - سوره اللیل آیه۲

[15] - محمد بن‌ اسماعیل‌ بخاری‌، صحیح‌ البخاری‌، ج‌۴، ص‌۱۲، چاپ‌ محمد ذهنی‌افندی‌ ، استانبول‌ ۱۴۰۱ /۱۹۸۱.  و ج‌۸، ص‌۷۶،

[16] - ابن‌ حنبل‌، مسندالامام‌ احمد بن‌ حنبل، ج‌۲، ص‌۴۱۲، ‌ بیروت‌: دارصادر و ابن‌ بابویه‌، کتاب‌ من‌لایحضره‌الفقیه، ج‌۱، ص‌۲۴۰، چاپ‌ علی‌اکبر غفاری‌، قم‌ ۱۴۰۴ ب‌.

[17] - ابن‌ حنبل‌، مسندالامام‌ احمد بن‌ حنبل، ‌ ج‌۲، ص‌۲۵۰_۴۴۲، بیروت‌: دارصادر مسلم‌ بن‌ حجاج‌، الجامع‌ الصحیح‌، ج‌۲، ص‌۶۴، بیروت‌: دارالفکر

[18] - ابن‌ بابویه‌، عیون‌ اخبارالرضا، ج‌۲، ص‌۲۸۲ ۲۸۳، چاپ‌ حسین‌ اعلمی‌، بیروت‌ ۱۴۰۴ الف‌.     ابن‌ عساکر، تاریخ‌ مدینه دمشق‌، ج‌۳، ص‌۳۴۳ـ۳۴۴، چاپ‌ علی‌شیری‌، بیروت‌ ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ ـ ۲۰۰۱.

[19] - مسلم‌ بن‌ حجاج‌، الجامع‌ الصحیح‌، بیروت‌: دارالفکر. محمد عبدالرووف‌ بن‌ تاج‌العارفین‌ مناوی‌، فیض‌ القدیر: شرح‌ الجامع‌ الصغیر من‌ احادیث‌ البشیر النذیر، چاپ‌ احمد عبدالسلام‌، بیروت‌ ۱۴۱۵/۱۹۹۴.

[20] - احمد بن‌ علی‌ نسائی‌، سنن‌ النسائی‌، بشرح‌ جلال‌الدین‌ سیوطی‌ و حاشیه نورالدین‌ بن‌ عبدالهادی‌ سندی‌، استانبول‌ ۱۴۰۱/۱۹۸۱.

[21] - یحیی‌ بن‌ شرف‌ نووی‌، صحیح‌ مسلم‌ بشرح‌ النووی‌، بیروت‌ ۱۴۰۷/۱۹۸۷.

[22] - زیارت جامعه کبیره

[23] - نسا، آیه 169

[24] -  احقاف آیه 30

[25]  - مومنون آیه 17

[26] - اعراف آیه 142

[27] - فرقان آیه 32

[28] - اسرا، آیه 106

[29]  -

[30] - فردوسی، شاهنامه

[31] - ولید بن یزید بن عبدالملک بن مروان بن حکم بن ابی العاص بن امیة بن عبد شمس 

[32] - انعام آیه 75

[33] - اسرا، آیه 1

  • حسن جمشیدی