سوره 68 قلم
سوره قلم شصت و هشتمین سوره قرآن کریم است. این سوره دومین سوره قرآن کریم می باشد که بعد از اقرأ و پیش از مزمل نازل گردید. این سوره مکى است و پنجاه و دو آیه دارد.
پس از نزول سوره علق و اعلام نبوت از طرف پیامبر طبیعی بود که قریشیان و اهل مکه بر نتابند و ناسزا بگویند و پیامبر را به سخره بگیرند. به او تهمت هاى ناروایى بزنند و دیوانه اش بخوانند. خداوند متعال پیامبرش را دلدارى مـى دهـد، و از او می خواهد که بر خُلق عظیمش پایداری بورزد و دلخوش بدارد که این نیز بگذرد. در ادامه آن حضرت را از پیروی مشرکان باز می دارد و تسلیم آنها نشود و تاکید مى کند که در برابر حکم پروردگارش شکیبایی کند.
ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ ﴿1﴾
نون جزو حروف مقطعه است به تفصیل در آغاز تفسیر سوره بقره از آن سخن گفتیم.
در آغاز سوره به دو پدیده اشاره می کند بلکه خداوند بدان سوگند یاد می کند که سرنوشت بشر را دگرگون کرد بلکه بشر را به دو دوره پیش از تاریخ و بعد از تاریخ تقسیم کرد. یکی قلم و دیگری نوشته. یکی می نگارد و دیگری نگاشته می شود. جالب آن که در سوره علق اشاره داشت به این که الذی علم بالقلم. خداوندی که با قلم تعلیم داد. و در این سوره سوگند یا می کند به همان قلم. گویا در سوره علق زمینه را برای این سوگند فراهم کرده است. و شاید تا اندازه ای بنیان و اساس نبوت پیامبرش را هم بیان می کند که بر قلم و کتاب است. در آیه خداوند چنین می فرماید سوگند به قلم و آن چه می نگارد. مهم نیست چه قلمی و از چه موادی باشد و مهم نیست که چه می نویسد. هر قلمی و هر نوشته ای –علی الاطلاق-متعلق سوگند خداوند است. پس هر قلم و هم نوشته ای ارزش و اعتبار دارد.
می گویند این فضا نوردها که داخل سفینه می شوند و یا روی کره ماه پیاده می شوند بالاخره باید چیزهایی را یادداشت کنند. به جهت هوای خاص داخل ابین و یا در کره ماه خودکار و خودنویس و روان نویس و... چیزی نمی نویسد. یک گروه را پول و هزینه دادند و میلیونها دلار هم هزینه کردند تا چیزی بسازند که در هر فضایی بنویسد. جالب آن که فضانوردهای رسی با مداد می نوشتند. و به هیچ مشکلی هم برخورد نکردند. قلم شاید همین داد باشد. یا هرنوع چیزی که بشود نوشت.
شاید ارزش و اعتبار قلم و کاغذ به نقش و تاثیری باشد که در انتقال فرهنگ از گذشته به آینده تاثیر اساسی دارد. اگر نباشد نوشته، رابطه ما با تاریخ و گذشته فطع خواهد شد. شاید قلم و نوشته از آن جهت ارزشمند است که خاطرات را انتقال می دهد و برای نسلهای بعدی خاطره می سازد. به نظر می رسد که در آیه بیشتر نظر به تاثیر قلم و نوشته است که انسان را به خاطراتش توجه می دهد. آیا انسان بدون خاطره می تواند زندگی انسانی داشته باشد. چقدر ما تلاش می کنیم تا برای زن و فرزند و نزدیکانمان خاطرات خوشی بسازیم. بعید نیست که آیه به این مهم اشاره داشته باشد.
قلم به معنای حیات و زندگی است. شنیده اید برای تکثیر گیاهان از قلمه استفاده می کنند. چون سبب زیادی می شود.
مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ ﴿2﴾ همه سوگندی که در آیه اول به قلم و کاغذ خورد برای بیان همین مطلب است که تو مجنون نیستی. چون آنها به پیامبر مجنون می گفتند: و یقولون انه لمجنون. دقت شود که پیامبر تا پیش از نبوت فرد شایسته و قابل احترامی بین اهالی مکه بود. اما همین که به مقام نبوت منسوب گردید از زمین و آسمان نیش و نکانه و تهمت و افترا باریدن گرفت. پس ریشه همه این افتراها و تهمتها، مقام و منسب رسالت و نبوت است. و خداوند در آیه از آن به عنوان نعمت یاد کرده است. تو به خاطر و سبب نعمتی که از آن برخوردار شده ای یعنی مقام نبوت، به تو تئهمت می زنند. تو دیوانه نیستی بلکه نمی توانی دیوانه باشی. دیوانه که به مقام نبوت نمی رسد. مهم نیست که دیگران درباره تو چه می گویند. مهم این است که تو آن چه آنها می گویند نیستی. تو چیزی هستی که خداوند می فرماید.
دقت شود که دامنه نعمت گسترده است. تنها شامل زن و فرزند و مال و مسکن نمی شود. حتی نبوت هم نعمت است. ولایت هم نعمت است. الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی. منظور ولایت است.
وَإِنَّ لَکَ لَأَجْرًا غَیْرَ مَمْنُونٍ ﴿3﴾ و به راستی که برای تو پاداش فراوان و بدون منت است. نگران تهمتها و افتراهای اینها نباش. در برابر کاری که تو می کنی و وظیفه رسالت که به انجام می رسانی اجر و پاداش تو چیزی نیست که کسی بتواند بدهد جز خداوند باری تعالی.
وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ ﴿4﴾ و به راستی که تو بر خلق بزرگی راسخی. تو دارای سجایای ارزشمند اخلاقی هستی. این بیان ویژگی توسط خداوند در برابر قید مجنونی است کمه آنها زده اند. آنها می پندارند که تو مجنونی و حال آپن که تو دارای اخلاق بس گران سنگی هستی. خلق به همین معنای رایج است. در برابر خَلق. یک چهره زیبا دارد و دیگری اخلاق نیکو. خداوند پیامبرش را به اخلاق نیکو می ستاید.
فَسَتُبْصِرُ وَیُبْصِرُونَ ﴿5﴾ هر چه دلشان می خواهد بگذار الان بگویند. اما این نیش و کنایه ها دیری نخواهد پایید. پس به زودی می بینی و آها هم به زودی می بینند.
بِأَییِّکُمُ الْمَفْتُونُ ﴿6﴾ کدام یک از شما شیفته و مفتون و مجنون هستید. تو که دارای خلق عظیم هستی یا آنها که فی الواقع دیوانه اند. به زودی حقیقت امر آشکار خواهد شد.
یک دسته صفات در انسان هست ولی این صفات نکوهیده است و می توان آنها را تعدیل و یا تبدیل کرد. کسی که می ترسد می تواند با تمرین و ممارست و... خودش را تشجیع کند. کسی که خسیس است با بذل و بخشش می تواند خودش را از خست برهاند و یا کسی که بخیل است. گفته می شود انسان عجول است. عجله صفت انسان است ولی این صفت قابل تغییر است. می توان روی آن کار کرد و صبوری پیشه کرد.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ ﴿7﴾ به راستی که پروردگار تو بهتر و بیشتر می داند به این که چه کسی از راهش گم شده و او نیز بهتر و بیشتر می داند چه کسی هدایت یافته است. این که چه کسی گمراه و چه کسی هدایت یافته است را کسی باید داوری کند که برخوردار از شاخص و ملاک باشد. مگر غیر از این است که ملاک و شاخص در اختیار خداوند است. او داناتر است به این که گمراه و غیر گمراه چه کسی است. پس چرا باید گوش به حرف اینها داد. آیه شریفه به نکته اساسی اشاره دارد که نباید راحت داوری کنند افراد را به دو گروه هدایت یافته و ضلالت شده تقسیم کنند. این تقسیمات در دست و قدرت الهی است. او داناتر به این امور است. آگاهی اینها نسبت به هدایت و ضلالت اصلا قابل اعتنا نیست.
فَلَا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ ﴿8﴾ اینها که نبوت تو را تکذیب می کنند حالا که روشن شده است خود آن ها واقعا مفتون و دیوانه اند و خود آنها گمراهند پس نباید از ایشان به هیچ وجه پیروی کنی. اصلا معقول و منطقی نیست که اینها بهئ تو اعتماد نمیب کنند و تو به آنها اعتماد کنی. پیروی کردن یعنی اعتماد کردن.
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ ﴿9﴾ هیچ دیده اید که گاهی بعضی از افراد امور مهم و اساسی را به سخره می گیرند و به قول خودشان می خواهند سر و ته قضیه را به هم بیاورند و یک جورایی ماست مالی کنند. اینها آن جوری اند. اینها می خواهند که تو روی خوش نسبت به ضلالت و گمراهی آنها نشان بدهی و به تعبیر عامیانه اش شتر دیدی ندیدی. در برابر اعمال زشت و ناپسند آنها چشم بر هم بگذاری و نبینی. دوست دارند که تو در برابر آنها رفتار نرمی از خودت نشان بدهی تا آنها هم با تو نرم تر بشوند. تقریبا همین معنای به زبان صریح تر و شفاف تر در سوره کافرون بیان شده است. در این جا شاید هنوز آغاز کار است خیلی رویشان نمی شود که با آن صراحت چیزی بگویند اما دوست دارند که از در تفاهم وارد بشوید یک کم شما پا پس بکشید تا آنها هم یک کمی عقب نشینی کنند. خیلی دوست دارند که یک چیزهایی را تو از دینت بزنی و یک چیزهایی را هم آنها تا به یک تفاهم التقاطی برسید. ماست مالی و روغن مالی یعنی همین.
وَلَا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَّهِینٍ ﴿10﴾ پیشنهاد بی شرمانه نه صفر و نه صد و یا بردبرد از طرف آنها مطرح می شود. از اینها که مثل آب خوردن سوگند می خورند و افراد پست و حقیری هم هستند نباید پیروی کنی. اینها که به این راحتی و پشت سر هم سوگند می خورند بدین معنا است که هیچ باور و اعتقادی به کسی که سوگند می خورند ندارند. اگر ذره ای به آن اعتقاد می داشتند این گونه سوگند های دروغ نمی خوردند. گفتی باور کردم سوگند خوردی شک کردم تکرار سوگند کردی فهمیدم که دروغ می گویی.
نکته اخلاقی آیه این است که به افرادی که خیلی سوگند می خورند نمی شود و نباید اعتماد کرد. آنها به چیزی سوگند می خورند که به آن باور ندارند. در نتیجه چیزی برای این ها مهم نیست.
هَمَّازٍ مَّشَّاء بِنَمِیمٍ ﴿11﴾ دیده ای که بعضی افراد چقدر پشت سر دیگران حرف می زنند و چقدر هم راحت حرف می زنند. تنها به عیب جویی و غیبت از دیگران بسنده نمی کنند بلکه به نمامی می پردازند و دو به هم می زنند. از این به آن و از آن به این خبر می برند و بعد هم همه اتفاقهای بین آن و این را به دیگران می گویند. هم عیبجویند ویل لکل همزة لمزة یعنی افرادی هستند که مانند مگس روی کثافات می نشینند. و هم سخن چینند. دو صفت رذیله که خداوند از مشرکین بر می شمارد.
مَنَّاعٍ لِّلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ ﴿12﴾ دقت کرده اید بعضی از افراد خسیس هستند. خودشان دلشان نمی آید چیزی از مالشان به کسی بدهند اما از این که دیگران کمک کنند ناراحت نمی شوند. اما بعضی از افراد خودشان که مکن نمی کنند دیگران را هم از کمک به تهیدستان باز می دارند. استاد ما خداوند رحمتش کند حضرت آیت الله سید عزالدین زنجانی(رض) مدام تاکید می کرد که هیچ سائلی را دست خالی برنگردانید. مبادا توجیه کنی که این ها تکدی گری را ترویج می کنند و وظیفه دولت است که اینها را جمع کند و... تو به وظیفه خودت عمل کن و بگذار دولت هم به وظیفه خودش عمل کند. گاه در داخل خودرو کسی در سر چهار راهی تقاضای کمک می کرد همراهیان هزار داستان و حدیث سر هم می کنند تا کمکی صورت نگیرد. اینها معتادند. اینها فاسدند. اینها آبروی کشور را می برند. دولت باید خجالت بکشد. ما چی فکر می کردبم و چه شد... فقط بنده یک حرف می زدم که من به وظیفه ام عمل می کنم و شما هم به وظیفه خودتان عمل کنید. حالا اینها وظیفه خود می دانند که حتی از رسیدن یک لقمه نان به دیگری جلوگیری کنند. خورده خودشان نمی شود ولی همین که دیگری هم نخورد خوشحالند. اینها را افراد منّاع می گویند. مانع خیررسانی به دیگران می شوند. این ممانعت و پیشگیری دیگر از اندازه گذشته است. خودش گناه بزرگی شده است. اگر حتی زورشان نرسد دست کم سبب تاخیر در اقدام به خیر می شود. و سارعوا الی مغفرة من ربکم. و سابقوا الی الخیرات. بنابراین:
در مرحله نخست: خودشان کمک نمی کنند.
در مرحله بعد: تا جایی که بتوانند از کمک دیگران هم جلوگیری می کنند.
در مرحله بعد: اگر فرد مصر به کمک باشد لااقل مانع تسریع می شوند. زمان را از دست فرد خیّر می گیرند که گاه کمک شاید مانند همان لحظه که نیاز داشته باشد دیگر نباشد.
عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِکَ زَنِیمٍ ﴿13﴾ هیچ دیده اید گاهی بعضی از افراد با سختگیری های بی مورد و یا بد و زننده سبب اذیت و آزار دیگران می شود. اینها انسانهای گستاخ و بد طینتی هستند. و از این مهمتر آثار شرارت از چهره و ظاهر آنها پیدا است. می بینید در خیابان یکی خوب راه نمی رود. متوجه می شوید از آثار جبهه و جنگ است. درراه خدا پیکار کرده است. و دیگری را می بینید که بر دست و بازو و صورت رد بخیه و جراحت شدید وجود دارد. متوجه می شوید که چقدر شرور است که آثارش بر چهره اش مانده است. گاهی ما با این افراد سر و کار داریم. یکی از دوستان از دادگستری تماس گرفت که من فلان جا هستم. بی درنگ راه افتادم و خودم را در سریعترین زمان ممکن به دادگستری رساندم. در وضعیت بسار بدی بود. واقعا ناراحت شدم. از دفتر دار شعبه پرسیدم برای اقدامات بعدی که چه باید کرد؟ خانم مهربانی بود. گفت: من نمی دانم دوست شما چه کاره است اما متوجه شدم قاضی پرونده دل پری از او دارد. به هر بهانه ای که هست می خواهد دوست شما را به بالا –زندان- بفرستد. این همان رذالت و پستی است. چنین قاضیی نمی تواند فرد پاکی باشد. فرد درستی باشد. آیه از این افراد سخن می گوید. گستاخند و افراد پاکی نیستند. نالایقند.
أَن کَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِینَ ﴿14﴾ خود بهتر می دانید که در گذشته دو چیز به افراد پرستیز و شخصیت و اعتبار می داد:
سرمایه
فرزند
الان هم تقریبا این گونه است. در جامعه دنیا محور و یا دنیاگرا کسی که کارخانه و پول و ثروت داشته باشد یا چند تا پسر گردن کلفت، خیلی جلو افتاده است. آیه شریفه از این افراد سخن می گوید. اینها افراد پست و حقیری هستند اگر چه دارای سرمایه و فرزندند. فرزند و ثروت به اینها ارزش و اعتبار نمی دهد. در حقیقت چیزی که می تواند ارزش و اعتبار یشود خودش می شود علت و عامل سلب اعتبار.
إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا قَالَ أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ ﴿15﴾ هیچ شاهد بوده اید که گاه با بعضی افراد که صحبت می شود و گذشته برای آنها گفته می شود مثلا در زمان شاه مرحوم غفاری را این گکونه شکنجه کردند و یا آپن بلاها را بر سر طالقانی در آوردند. یا ... در پاسخ می گویند: بابا همه اینها دروغ است. افسانه است. واقعیت ندارد. آیه شریفه همین را می خواهد بگوید. هرچه از آیات الهی یکی پس از دیگری برای آنها بر می شمارید به جای ایمان آپوردن و پذیرفتن انکار می کنند و آن را خلاف واقع و افسانه می پندارند.
سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ ﴿16﴾ به زودی دماغ آنها را به خاک می مالیم. به زودی داغشان می کنیم.ضمنا همین توبیخ و سرزنش را به بدترین شکل بیان می کند. گاه به طرف می گویند بفرمایید! د اشاره می کنند که بشین. گاه می گویند بفرمایید بنشینید! گاه می گویند بنشینید. گاه می گویند بنشین. گاه می گویند بتمرگ. و ممکن است بگوبند بِخُسب. اصطلاخ خسبیدن برای حیوان به کار برده می شود. بار تحقیر این کلمه بیشتر است. ذر آیه به جای دماغ و بینی از خرطوم استفاده شده است. خیلی اهانت آمیز و شکننده است. افراد را که می خواهند تهدید کنند می گویند خط بینی بکش. معلوم می شود که بینی شان و منزلت خاصی دارد. لذا بر بینی آنها داغ و علامت می نهد.
إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ کَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِینَ ﴿17﴾ از این آیه به طرح ماجرای دیگری می پردازد. علیرغم آن که داستانهای قرآن را اساطیر می دانستند خداوند نیز داستان دیگری و ماجرای دیگری برای تمثیل بیان می کند. عده ای باغدار دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که میوه های خود را با سرعت جمع کنند. این سازمان دهی و اقدام به جمع کردن برای این بود که مبادا تهیدستان و فقرا متوجه بشوند و اطراف باغ جمع شوند. اینها تصمیم شبانه گرفتند که فردا بدان اقدام کنند و ان شا الله هم نگفتند. شبانگاهان باغشان دچار آفت شد. صبح که آمدند با میوه های پوکیده و خراب و غیر قابل عرضه مواجه شدند. به راستی که ما ایشان را یعنی منکرین آیات قرآن را مبتلا کردیم، همچنان که صاحبان باغ را مبتلا کردیم آن گاه که سوگند خوردند، که در سپیده دمان فردا میوه هاى باغشان را بچینند.
وَلَا یَسْتَثْنُونَ ﴿18﴾ آنها استثنا نکردند. یعنی چیزی از سهم باغ را برای فقرا نگفتند که کنار بگذاریم و نیز إن شاء الله هم نگفتند.
فَطَافَ عَلَیْهَا طَائِفٌ مِّن رَّبِّکَ وَهُمْ نَائِمُونَ ﴿19﴾ بلاهایی هست که در آسمان سرگردانند و می چرخند تا به جایی اصابت کند. اینها تیرهای غیب الهی اند. پس بلایی از طرف خداوند بر باغ آنها وارد شد و حال آن که آنها در خواب بودند.
فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ ﴿20﴾ پس صبح گردید در حالتی که میوه ها آفت دیده بود. میوه ها فاسد شده بود. باغ مانند درختى شد که میوه اش را چیده باشند. یا در آتش خشم خداوند درختانش سوخت. چنان بود که گویا میوه ها را از درخت چیده و به پایش ریخته اند.
فَتَنَادَوا مُصْبِحِینَ ﴿21﴾ پس باغداران هم چنان که وارد سپیده دم می شدند یک دیگر را فراخواندند.
أَنِ اغْدُوا عَلَى حَرْثِکُمْ إِن کُنتُمْ صَارِمِینَ ﴿22﴾ پس آماده شوید برای جمع کردن محصولات خود اگر که قصد چیدن میوه هایتان را دارید. اگر قصد چیدن میوه محصولات خود را دارید الان فرصت آن فرا رسیده است.
فَانطَلَقُوا وَهُمْ یَتَخَافَتُونَ ﴿23﴾ پس به سمت باغها روانه شدند در حالی که در گوشی و به آرامی با هم مشورت می کردند و با هم حرف می زدند تا کسی متوجه رفتنشان به باغ نشود. .
أَن لَّا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُم مِّسْکِینٌ ﴿24﴾ این که امروز هیچ مسکین و تهی دستی بر شما وارد نشود. و گـرنـه آنـهـا نیز وارد باغ خواهند شد. به ناچار باید بخشی از میوه ها را به آنان اختصاص بدهند، مسکین تهیدستی است که درخواست کمک کرده باشد.
وَغَدَوْا عَلَى حَرْدٍ قَادِرِینَ ﴿25﴾ در حقیقت قرارشان این بود و با خود این چنین گفته بودند که میوه ها را جمع کنند و چیزی به فقرا و تهیدستان ندهند. آنها را از محصولات باغی محروم کنند.
فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ ﴿26﴾ ولى هـمین که باغ را با وضعیت دیگری دیدند که خلاف انتظارشان بوددیدند که تمامی محصولات دچار آفت شده است بـا خـود گفتند ما چه گمراه بودیم؛ نکند که راه باغ را اشتباه آمده ایم برایشان غیر قابل باور بود. به هدفی که باید نرسیدند در نتیجه گمراه شده اند.
بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ ﴿27﴾ که به خود وعده دادیم میوه ها را مى چینیم و یک دانه هم به فقرا نمى دهیم. و هم اینک چیزی که ما به خود وعده دادیم که به آنها ندهیم خود از آن محروم شده ایم.
قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ ﴿28﴾ آن کس که میاندار بود و آن کس که مسئولیت سازماندهی اینها را بر عهده داشت و انسانی معتدل و میانه رو بود گفت: آیا به شما نگفتم: چرا تسبیح خدا نمى گویید، گویا اصل ماجرا چنین بوده در بین جمع فردی بوده است که آنها را نسبت به خداوند و ربوبیت او آگاه کرده و متوجه حق الناس کرده بوده است. گویا به اینها تذکر داده که اگر خیر و خیرات می کنید چیزی به خدا نمی رسد خداوند بی نیاز از این چیزها است. انفاقات شما به خودتان بر می گردد. شاید فکر می کردند که خداوند مستمند است و از طریق دادن چیزی به مستمندان از او رفع نیازی می شود. پس به او ندهند تا در فقر و فلاکت ماند. چون تصویر درستی از خداوند و ربوبیت او نداشتند.
قَالُوا سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ ﴿29﴾ گفتند باغداران: پروردگار ما منزه است. ما ستمگر بوده ایم. ستمگری آنها هم نسبت به خداوند است که برای او شریک قائل بودند و مشرک بودند و نیز از ان جهت ستمگرند که سهم تهیدستان و فقرا را به آنها نمی دادند.
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ یَتَلَاوَمُونَ ﴿30﴾گروه گروه سراغ یک دیگر می رفتند و یک دیگر را ملامت و سرزنش می کردند.
قَالُوا یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا طَاغِینَ ﴿31﴾ گفتند ای وای بر ما به راستی که ما سرکش بودیم. ما از فرمان خداوند سرکشی کردیم. ما باید طاعت و بندگی می کردیم.
عَسَى رَبُّنَا أَن یُبْدِلَنَا خَیْرًا مِّنْهَا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ ﴿32﴾ چه بسا پروردگار ما چیزى بهتر از میوه هایى که سوختند به ما بدهد. چـون مـا به سمت و سوی پروردگارمان تمایل جسته ایم.
کَذَلِکَ الْعَذَابُ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿33﴾ این عذاب همان عذابی است که خود می دانیدو بدان وقوف دارید. عذاب همین است. البته این عذاب دنیای شما است. و عذابر آخرت خیلی بزرگتر از آن است اگر آنها بدانند. و متوجه بشوند. عذاب دنیوی به جهت اختصاصات مادی و دنیوی است اما عذاب آخرت غیر قابل تجربه است. شما را از آن خلاصی و رهایی نیست.
إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ ﴿34﴾ تا بدین جا وضع و حال تکذیب کنندگان را بیان فرمود. ال به این جا سرزنش و نکوهش بود. از این جا به بعد سراغ گروه دیگری می رود که اهل پروا اند و پارسایند. برای پرواداران در نزد پروردگاران بهشتهای پر نعمت است. این دسته را می¬خواهد بستاید. توجه به قید ربوبیت بشود که ویژگی متقین این است که معتقد به ربوبیت آفریدگارند. تدبیر امورشان را به دست و قدرت او می دانند. به جهت پرواداری و تقوایشان در قیامت برخوردار از نعمت می شوند.
أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ ﴿35﴾ آیا واقعا شما فکر می کنید ما مسلمانان را همانند مجرمان قرار می دهیم واقعا کسی که اعمال شایست دارد با کسی که اعمال ناشایست می کند برابر است؟ شما این گونه فکر می کنید؟
چنان که در جای دیگری فرماید: ام نجعل الذین امنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فى الارض ام نجعل المتقین کالفجار.
چنان که در سوره بقره بیان شد مسلمان کسی که تسلیم فرمان خداوند است. نقطه مقابل مسلم هم مجرم است که خلاف اطاعت عمل کرده و مرتکب جرمی شده است. و هم مقابل طاغی است یعنی سرکشی کرده و از فرمان سر برتافته است.
مَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ﴿36﴾ شما را چه شده است؟ چگونه داوری می کنید؟ برای قضاوت و داوری چارچوبی و معیاری باید باشد شما با کدام چارچوب و با کدام معیار داوری می کنید. روی هوا که نمی شود قضاوت کرد. باید برای قضاوت و داوری دلیل و بینه باشد. شما چه دلیل و بینه ای برای چنین داوری های واهی دارید. شاید در این آید سخن از دلیل عقلی باشد. به کدام حکم عقل داوری می کنید که مسلم و مجرم برابرند؟
أَمْ لَکُمْ کِتَابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ ﴿37﴾ یا برای شما کتابی است که در آن چیزهایی وجود دارد که آنها را فرا می گیرید. احتمال دارد که قضاوتهای شما ناشی از کتابی باشد که در اختیار دارید. ولی متاسفانه اینها اهل کتاب نیستند. فاقد کتابند. شما از کجا و چگونه و به کدام حکم از کتاب الهی و آسمانی به به این نتیجه رسیدید که فردای قیامت مجرم و مسلم در یک حد او اندازه اند.
إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَمَا تَخَیَّرُونَ ﴿38﴾ به راستی که برای شما است در آن کتاب که هرچه می خواهید انتخاب کنید. هرچه دلتان خواست همان کا را بکنید. واقعا در کتاب آسمانی که در اختیار شما است نگاشته اند که فردای قیامت هرچه دوست دارید برمی گزینید. این بیان در حقیقت به سخره گرفتن آنها است و چیزی شبیه ادعای یهودی ها و نصرانی ها که بهشت از آن آنها است. خود را مالک بهشت می دانستند.
أَمْ لَکُمْ أَیْمَانٌ عَلَیْنَا بَالِغَةٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَمَا تَحْکُمُونَ ﴿39﴾ خداوند با کسی تعارف ندارد. خداوند با کسی این چنین پیمان دوستی و برادری نبسته است که هر کار دلش می خواهد بکند و بعد هم به بهشت برود. مجرم مجرم است و باید سزای جرم انجام داده را بکشد. یا که سوگندی از ما به شما رسیده و در اختیار شما است به عنوان بینه که تا روز قیامت هر چه که خواستید قضاوت کنید و کاری به کار شما نداشته باشیم.
پس دلیل عقلی که ندارید.
دلیل نقلی هم که ندارید.
ما هم که با شما قرار داد و پیمانی نبسته ایم.
پس شما به کدام دلیل حکم می کنید که مجرم و مسلم با هم برابرند.
سَلْهُم أَیُّهُم بِذَلِکَ زَعِیمٌ ﴿40﴾ بعد از همه راهها خداوند پیامبر را ارجاع می دهد به خود آنها. از خود آنها بپرس کدام یک از آنها چنین ادعایی را مطرح کرده اند و منبع و ماخذ آن چیست؟ از خود آنها بپرس که مسئولیت این ادعا را چه کسی می پذیرد.
أَمْ لَهُمْ شُرَکَاء فَلْیَأْتُوا بِشُرَکَائِهِمْ إِن کَانُوا صَادِقِینَ ﴿41﴾ در این مرحله یک قدم فراتر می رود پس از بین خود اینها کسی نیست پس باید از شرکا و همفکرانشان که هستند چنین ادعایی را مطرح کرده اند که مجرم و مسلم برابرند شریکانی دارید. اگر واقعا راست می گویند به آنها بگو تا شرکای خود را بیاورند. خداوند در پایات تمامی راه ها را می بندد. یک ادعای دروغی را مطرح کرده اند و با بستن تمامی راهها می خواهر برای خود انها ثابت کنند که این ادعای شما دروغ است و بدون پشتوانه.
یَوْمَ یُکْشَفُ عَن سَاقٍ وَیُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلَا یَسْتَطِیعُونَ ﴿42﴾ روزی که پاپوش را محکم ببندند تا از مهلکه خود را نجات دهند. آماده خیز برداشتن شوند تا بگریزند. و فراخوانده می شوند تا به خاک بیفتند و سجده کنند اما توان سجده کردن ندارند. گاه اتفاق می افتد که فرد دلش می خواهد کاری بکند ولی دیگر دست کوتاه و خرما بر نخیل. پسری از خانه بیرون رفت. مادرش گفت که می خواهی بروی لااقل مرا به منزل خواهرت آن طرف خیابان ببر. گفت تا لحظه ای دیگری بر می گردم. و رفت و لحظه ای دیگر برگشت و با جنازه مادرش رو به رو شد. دیگر فرصتی نداشت تا مادرش را به خانه خواهرش ببرد. شیون می کرد و داد می زد که اگر به خانه خواهرم می بردم حتما نمی مرد. ولی چه سود. دیگر کار از کار گذشته است. آنها در موقعیتی به سجده در برابر خداوند فراخونده شده اند که دیگر نیرو و توانش را ندارند. نمی شود کسی که حتی برای یک بار سر بر آستان الهی نساییده است حالا بخواهد خداوند را سجده کند. حالا که قیامت است. الان که روز حساب و کتاب است. دیگر فرصت و مجال نیست. چنان که در ادامه می فرماید:
خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَقَدْ کَانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَهُمْ سَالِمُونَ ﴿43﴾
افراد متواضع و فروتن اگر دقت کرده باشید نگاهشان به پایین است. فردای قیامت این تکذیب کنندگان در حالى که ترس درونی دارند و چشمهایشان از شرم به زیر افتاده است، و در حـالى کـه ذلت قـهـرى سـراپاى آنان را فرا گرفته. اینها آن روز کـه فراخوانده مى شوند تا در برابر خداوند سبحان بر سجده بیفتند با این که سالمند و توان سجده دارند؛ علی رغم این توانایی متاسفانه نمی توانند. دیده اید بعضی ها جسم ظاهریشان سالم است ولی از داخل فروپاشیده اند.
فَذَرْنِی وَ مَن یُکَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ﴿44﴾ پس وا بگذار. خودت را اذیت و آزار نده. بگذار اینها به حال خودشان باشند. اینها منظور همان کسانی هستند که این سخن الهی را تکذیب کرده اند. خداوند آنها را ذره ذره به عمق فاجعه می کشاند. تا جایى که شقاوت و بدبختی آنها به پایانش برسد. اینها به تدریج در منجلاب فرو می روند. از جایی می خورند که اصلا متوجه نمی شوند. در خانه ای که در و پیکر آن بسته باشد و از وسایل گازی استفاده شود که کربن آن خارج نشود با گذشت هر لحظه افراد کم رمق تر می شوند و متوجه هم نمی شوند. اتفاق می افتد که زمانی متوجه می شوند که باید در را باز کنند که دیگر نمی توانند به طرف در بروند. رمق برایشان باقی نمانده است. حتی قدرت تکان خوردن هم ندارند. این اتفاق برای آنها به صورت تدریجی رخ داده است و متوجه هم نشده اند. این تکذیب کنندگان نیز این گونه اند. لحظه به لحظه در هلاکت فرو می روند و متوجه هم نیستند و نمی شوند.
وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ ﴿45﴾ به آنها مهلت داده شده است. یعنی عجله نداشته باش. به راستی که حیله و مکر ما محکم و قوی است. آنها فکر می کنند که مورد توجه قرار گرفته اند و حال آن که قدرت توجه را از آنها گرفته ایم. دیگر متوجه خداوند نمی شوند. هیچ شنیده اید که می گویند لای یک نان گرم. یا می گویند حالا نوبت ترک تازی شما است نوبت به ما هم می رسد. فعلا زمین می گیرید اما زمان به سود ما است. لشگری که به پیش می رود و خیال می کند که اراضی زیادی را تصاحب می کند. اما نمی داند و متوجه نمی شود که در دام تله و افتاده است.
أَمْ تَسْأَلُهُمْ أَجْرًا فَهُم مِّن مَّغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ ﴿46﴾ یا که شاید تو از آنها اجر و مزدی خواسته ای که آنها از پرداختش سرباز می زنند چون بر آنها سنگین و گران می آید.
أَمْ عِندَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ ﴿47﴾ یا که عالم غیب پیش آنها است و آنها تقدیر امور را می نگارند. این که به این راحتی حرف می زدند و هر ادعایی را بیان می کنند حتما پشتشان به جایی گرم است. نه این که عالم به غیب هستند بلکه غیب هم در قلمرو تصرفات آنها است.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَلَا تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَکْظُومٌ ﴿48﴾ در آیه می خواهد پیامبرش را آماده کند. بدین معنا که بالاخره تو راهی را در پیش گرفته ای و هدفی را تعقیب می کنی. مانند بعضی از پیامبران الهی نباش که عصبانی می شدند چون کم حوصله بودند. تو نباید کم حوصله باشی. پس در برابر حکم پروردگارت که به تدریج آنها را در کام شقاوت فرو می برد، شکیبایی کن. و هم چون یارماهی -منظور حضرت یونس است- نباش آنگاه که خدا را می خواند خیلی خشمگین بود. آن ذکری که یونس بدان خدا را می خواند این بود: لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین.
لَوْلَا أَن تَدَارَکَهُ نِعْمَةٌ مِّن رَّبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاء وَهُوَ مَذْمُومٌ ﴿49﴾ اگر یونس (علیه السلام) نعمتی را که از جانب پروردگارش به او رسیده بود را در نیافته بود یعنی توبه نمی کرد و گذشته اش را جبران نمى کرد، در کویر افکنده مى شد، و به خاطر عملش هم مذمت مى شد. گویا یونس تقریبا حالت سرپیچی داشت. عصبانیت و کم حوصلگی او سبب این بلاها شده بود. و نعمت توبه را دریافت و به جایی رسید که در آیه بعد به آن اشاره می فرماید:
فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِینَ ﴿50﴾ اشتباه نکنید. آن چه او کرد سبب نشد که هم چنان در رنج و عذاب بماند بلکه توبه او را از آن مخمصه نجات داد. پس پروردگارش وی را برگزید و او را از شایستگان و صالحان قرار داد.
وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿51﴾ وقتی که آیات قرآن نازل می شد و پیامبر آیات را برای آنها می خواند گویا برایشان غیر قابل تحمل یوده است. به راستی آنها کافر شدند آن گاه که یاد قرآن را شنیدند؛ نزدیک بود که با چشمشان تو را به زمین بیندازند، یعنى تو را چشم بزنند. و آنها می گویند که او دیوانه است.
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿52﴾ آنها نسبت دیوانگی به پیامبر می زدند و پیامهای او را پیامهایی می دانستند که شیطان القا می کند. و خداوند در پاسخ به آنها می فرماید: قرآن به جز ذکر براى عالمیان نیست. قرآن ذکر است. یاد آوری است. همان چیزهایی است که پیش از این در کتابهای آسمانی بیان شده است.
- ۰ نظر
- ۰۴ تیر ۹۹ ، ۱۱:۱۴